هیئت مجازی 🚩
🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 °•○●﷽●○•° •°| #قصه_دلبرے(2) 📚 |•° رمان : #قدیس قسمت 6⃣3⃣ علــے گفت: #دوســت نــدارم شـ
🍃🌸🍃
🌸🍃
🍃
°•○●﷽●○•°
•°| #قصه_دلبرے(2) 📚 |•°
رمان : #قدیس
قسمت 7⃣3⃣
برای #دروغ گفتن تجربه ی کافی داشتم، لذا مصمم و محکم پاسخ دادم:
بله، خبر رسیده که در بین یاران على اختلاف زیادی وجود دارد.
برخی از قبایل عرب با این که با علی بیعت کرده اند، اما از جنگ با شامیان سر باز می زنند و این جنگ را #برادر کشی می دانند.
علی برای جلب رضایت مردم و شرکت دادن آن ها در جنگ، سخت در مضیغه است.
با این وجود، با اندک سپاهیان کوفه را ترک نموده است.
برق شادی در نگاه معاویه درخشید.
ٱریب نگاهم کرد و آهسته در گوشم گفت:
تو این حرف ها را به راستی گفتی یا ...
دستم را روی دستش گذاشتم، سرم را به گوشش نزدیک کردم و گفتم:
بگذار به فرماندهانت روحیه بدهم.
سپس به فرماندهان گفتم:
ما دو روز دیگر شام را ترک خواهیم کرد باید جنگ ما با علی در بیرون از شهر باشد.
💠💠💠@Heiyat_Majazi💠💠💠
وقتی صحبت هایم با فرماندهان تمام شد، او آنها را ...
***
کشیش آخرین برگ از کاغذ پاپیروس را روی اوراق دیگر گذاشت.
چند ورق بعدی، ورق های پوستی بودند که با خطی زیباتر از خط عمروعاص نوشته شده بود.
فکر کرد او ادامه ی مطالبش را روی پوست نوشته است، اما با مطالعه ی چند سطر از نوشته ها، پی برد که نویسنده ی آن ها شخص دیگری است.
به اوراق دیگر کتاب هم نگاه کرد تا شاید ادامه نوشته های عمروعاص را پیدا کند، اما با ناامیدی عینکش را برداشت و کمرش را راست کرد.
به ساعت دیواری چشم دوخت.
احساس خستگی و خواب آلودگی می کرد.
فکر کرد به پایان رسیدن نوشته های عمروعاص شاید به دلیل آغاز جنگی باشد که از آن سخن می گفت.
خمیازهای کشید و از جا برخاست.
کشیش ماشینش را جلوی کلیسا، همان جای همیشگی در فرورفتگی حاشیه خیابان پارک کرد.
ساعت ۱۱ صبح بود.
هوا ابری بود و سوز شدید هوا، خبر از بارش زود هنگام برف میداد.
کشیش با قدم های آهسته به طرف در ورودی کلیسا حرکت کرد.
هنوز گرمای داخل ماشین زیر پوستش بود و اجازه نمی داد او در مسیر کوتاه ماشین و کلیسا، سرما را حس کند تا مجبور شود شال گردن سبزی را که ایرینا روی شانه اش انداخته بود، تا بالای گردن و بناگوش بالا بکشد.
#ادامھ_دارد🍃
بھ قلم✍: #ابراهیم_حسن_بیگے
🌸کپے با ذڪر منبع
و نام نویسنده بلامانع است ...🍃
رمـان فوق العاده☝️
هرشب ساعت 21:00 از این ڪانال👇
📚| @Heiyat_Majazi
🍃
🌸🍃
🍃🌸🍃
هیئت مجازی 🚩
🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 °•○●﷽●○•° •°| #قصه_دلبرے(2) 📚 |•° رمان : #قدیس قسمت 7⃣3⃣ برای #دروغ گفتن تجربه ی کافی
🍃🌸🍃
🌸🍃
🍃
°•○●﷽●○•°
•°| #قصه_دلبرے(2) 📚 |•°
رمان : #قدیس
قسمت 8⃣3⃣
مقابل در کلیسا، دو زن میانسال ایستاده بودند با پالتوهای مشکی و روسری های بافته شده از کاموای کلفت.
هر دو با هم سلام کردند.
کشیش کلید را به دست گرفته بود و قبل از آن که در را باز کند، به زن ها نگاه کرد و گفت:
برای دعا که نیامده اید این وقت صبح؟
یکی از زن ها که نوک بینی اش از سرما سرخ شده بود گفت:
ما برای #اعتراف آمده ایم پدر.
کشیش در را باز کرد، کلید را توی جیبش گذاشت و در حالی که دستگیره را به طرف پایین فشار میداد، گفت:
خدا رحم کند دخترانم!
این چه گناهی است که نتوانستید تا غروب صبر کنید؟
بعد لبخند زد، در را باز کرد و گفت:
بیایید داخل دخترانم.
کشیش در حالی که به سمت محراب می رفت، دکمه های پالتویش را باز کرد، اما وقتی چشمش به محراب افتاد ایستاد، خیره به محراب نگاه کرد؛ همه چیز به هم ریخته بود.
تریبون سخنرانی واژگون و چهار جاشمعی پایه دار برنجی روی زمین افتاده بود. کشیش و زن ها باد دیدن محرابی که تخریب شده بود، #صلیب کشیدند.
💠💠💠@Heiyat_Majazi💠💠💠
کشیش جلوتر رفت و جلوی محراب ایستاد. زن ها در حالی که با #وحشت به اطراف خود نگاه می کردند، کنار کشیش ایستادند. کشیش به آنها گفت:
لطفا به چیزی دست نزنید.
و با گام های بلند به دفتر کارش رفت که کنار محراب بود.
دفتر کارش کاملا به هم ریخته بود.
هر دو کشوی میزش باز بودند.
اوراق و دفاتر داخل کشو روی زمین پخش و پلا بود.
با این که یقین داشت #دو هزار دلاری که بابت پول کتاب مرد تاجیک کنار گذاشته بود به #سرقت رفته است، باز دست برد داخل کشوی خالی؛ دلارها در جای خود نبودند.
کشیش احساس کرد که پاهایش سست شده است. دستش را روی میز تکیه داد.
سرقت دو هزار دلار، در مقابل کتابی که به دست آورده بود.
ارزش چندانی نداشت تا به خاطرش رنج بکشد.
او چاره ای نداشت جز این که به پلیس زنگ بزند.
هر چند ممکن بود با به میان کشیدن پای پلیس، مسألهی کتاب نیز به #خطر بیفتد.
وقتی به پلیس زنگ زد، نای ایستادن نداشت.
روی صندلی نشست و به اتاق به هم ریخته اش نگاه کرد و به کم سابقه ترین سرقتی که ممکن بود اتفاق بیفتد فکر کرد؛ معمولا سرقت از کلیساهایی انجام میشد که
دارای #عتیقه جات گران قیمت بودند، نه کلیسایی که اشیاء با ارزشی در آن نبود.
#ادامھ_دارد🍃
بھ قلم✍: #ابراهیم_حسن_بیگے
🌸کپے با ذڪر منبع
و نام نویسنده بلامانع است ...🍃
رمان فووق العاده☝️
هر شب ساعت21:00 از این ڪانال👇
📚| @Heiyat_Majazi
🍃
🌸🍃
🍃🌸🍃
°| #حرفاے_خودمـونے(258) 😊✋ |°
دیروز جوجــ🐥ـه مون گم شده بود
دیدم بین کُلی خار گیر افتاده
رفتم درش بیارم، فرار می کرد
گفتم : خدایا من چرا هرچی
می خوای از گناه دَرَم بیاری
ازت فرار می کنم؟
••✾🕊خــدا رو احساس ڪن👇🕊✾••
🍃:🌸| @Heiyat_Majazi
°⏳| #منبر_مجازے(258) |⌛️°
💠امیرالمومنین حضرت علی (ع) 😇
چهار چيز برای چهار مقصد ديگر آفريده شده اند😊👌
❶ مال برای خرج کردن در
احتياجات زندگی نه برای نگهداری😌
❷ علم برای عمل کردن به آن
نه جدال و کشمکش و بحث😊
❸ انسان برای بندگی و اطاعت
از خدا نه خوشگذرانی و معصيت😄
➍ دنيا برای جمع آوری توشه آخرت
نه غفلت از آخرت و آباد ساختن دنيا☺️
📚منبع : نصايح صفحه ۱۷۹
.
.
.
پاتوق [ #منبر_مجازے👳🎙: 👇]
🍃:🌸| @Heiyat_Majazi
°| #مغزبانے(756) 😎💪 |°
#یـــادمــون_مےمونه✍
✅ســـرڪار خــانم
پـــروانه مــافے👇
بــا تصـــویب Fatf قیــمت دلـار💴
نصــف خـــواهـد شــد👊
ایشـونــو☝️بهتــر بشنــاسیم👊
سیــاستمــدار اصلاح طـلب👁👁
نمــاینــده مــردم تهــران رے و شمیرانات
اسلامشهــر🗣 و پــردیس
در همـــین دوره مجــلس هستنــد👊
در ضمـــن ایشــــون در زمــان
#آقاے_تڪرارچے😐
#خـــاتمے👊
فـــرمانــدار شمیــرانات بــودنـد👊
زمــان بـــرجــام هم فـــرمودنــد
امثــال شمــا😒
ڪه اگــر بــرجام بیــایــد👊
همــه ے تحـــریم ها بـــرداشته
مےشــود😏
دقـــیقــا بــا نگــاه به اروپــا
و آمـــریڪا زدیــــد اوضــاع
ڪشــــور و نــابه ســـامان ڪردید☹️
وقتے از چیــزے اطــلاع نــداریـم
بهتـــــره اظهـــار فضــل نڪنیــم👊
یـــادمـون نرفتـــه مــوافقــان #بــرجام را
یــاادمـون نمےره موافقــان Fatf را👊👊
#هشتڪ_و_محتوا_تولیدےاست👇
#ڪپے⛔️🙏
#بازنشر ≈ #صدقهجاریه🍃
.
.
.
••┈••••┈••❅😉❅••┈••••┈••
تحلیلهاے نابے ڪه هیچجا نخواندید
با مغــزبـــانے، بصیـــــــرت دهیـــد👇
~° 📡 °~ @Heiyat_Majazi
javadmoghaddam-@yaa_hossein.mp3
6.75M
🎧🍃
🍃
|° #نوحه_خونی(86)🙏°|
🏴زائرتمـ با یه سلامـ[☺️]
🏴با یه سلامـه ســاده[😌]
#کربلایے_جواد_مقدم
#دانلود_بنمایید_لفدا🙏☺️📥
🍃 @Heiyat_Majazi
🎧🍃
° #نھج_علے(ع)☀️📖 [36] °
🍃⚫️🍃⚫️🍃
✨بہ نام خــــداے علے✨
😒 سلام علیک!
😁 علیکم السلام ورحمة الله.
😒 اوقور بخیر! به سلامتی
جایی تشریف می برین؟
😁 بله داریم با خانواده میریم
پابوس امام رضا(ع)😍
😒 ولی به نظر من الان راه
نیفتین بهتره.
😁 چرا ؟ چی شده؟
😒 دیشب ماه و ستارگان رو
دیدم خبرای خوبی ازشون
نشنیدم!
😁 با بسم الله الرحمن الرحیم
وتوکل به خدا راه می افتیم.
😒 یعنی به حرف من اعتماد
ندارین؟!
😁 بیشتر از اعتماد به شما به
خداوند اعتماد دارم و ازش
کمک می خوام اون خیر ما
بهتر از ما میدونه.😘
☺️ باباجون آقای همسایه چی
میگفتن؟
😁 هیچی بابا میدونی که یه
کم خرافاتیِ.
😊 باباجون یه خطبه از نهج البلاغه
میگه به این حرفا توجه نکنین.
😁 کدوم خطبه؟
📚 |•نهج البلاغه . خطبه ۷۸
▪️▪️▪️▪️▪️
باعلے تاخــ💚ـدا؛
پاے حــرفـ مولاتـ بشینــ😍👇
|•✍•| @heiyat_majazi
°| #فتوا_جاتے(58) 👳🏻 |°
چیــزے ڪه الان خیلے رایج شده تو
باشگاه ها اینــه ڪه حتماا بایــد آهنگ
استفاده شه ڪه ریتــم بگیــرند🎼 وبهتــر
ورزش ڪنند🏋♀
ورزش ڪار خوب و مفیــدیه
اگـه موسیقے #لهوی همــراهش نباشه
اشڪالےنداره رفتــن به باشگــاه هاا تاجایے
ڪه مادیدیم مشڪل داره😬
امــا سعــي ڪنید جاے مناسبے
رو براے ورزش ڪردن انتخاب ڪنید😊
#ڪپے ⛔️🙏
#تاحالاازاینزاویهبهدیــننگاهڪردے😉
#بازنشر ≈ #صدقهجاریه🍃
.
.
.
─═┅✫✰💎✰✫┅═─
این ڪانال دیگه هیچ شبهـهاے رو
بے پاسخ نذاشته؛ بدو جوــین شو😉👇
🍃:🌹| @Heiyat_Majazi
°| #خادمانه |°
سلام، سلام😃✋
خوبید؟!
چطورید؟!
نمیگید این خادم چرا انقد شاد
و شنگولہ..؟!😁
میرم سر اصل مطلبـ 👇
خودم ڪہ ذوق مرگ شدممم
[👵] بگو دیگہ مادرجون
نصف جونم ڪردے
نڪنہ ایتا میخواد فیلتر بشہ!😐
[👱] نــــہ ایتا ڪہ فیلتر نمیشہ!
تازه قراره بهترم بشہ اگہ خدا بخواد!
خب بگم خبرو ڪہ نصف جونتون نڪنم...
آماده اید؟؟؟
یڪ
دو
سہ🏃
.
.
.
بومبــــــ💣
با یہ هشتگ جدید درخدمتیم😎
یہ هشتگ جذاب و خوب انشاءاللـہ
هشتگے ڪہ قراره توے اون بہ دغدغہ هااا، مشڪلات و صبورے هااااے خادمان ڪانال هامون بپردازیم انشاءاللـہ...😍👌
[👵] حالا چرا هے ان شاءاللــہ
ان شاءالله میڪنے؟
[👱] چونــــــ پر از هیجان و جذابیتہ😆
حالا خودتون ببینید عاشقش میشید!
[👵] واے مادر من عاشق هیجان ام...
[👱] مادرجون شما هم...
[👵] بلہ مگہ من چمہ؟
[👱] هیچے هیچے ببخشید...
عــــــہ اسمشو یادم رفت بگم...😑
••این شما و اینم هشتگ جدید••
#سڪانسبرتر_هیئتمجازے
••باما باشید خوش میگذره بهتون😉••
#التماس_انواع_دعاے_خیر
#یاعلےمدد😍💚
🍃: 🌹|@Heiyat_Majazi
هیئت مجازی 🚩
🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 °•○●﷽●○•° •°| #قصه_دلبرے(2) 📚 |•° رمان : #قدیس قسمت 8⃣3⃣ مقابل در کلیسا، دو زن میانسال
🍃🌸🍃
🌸🍃
🍃
°•○●﷽●○•°
•°| #قصه_دلبرے(2) 📚 |•°
رمان : #قدیس
قسمت 9⃣3⃣
کشیش داشت فکر می کرد که سارق یا سارقین از کجا وارد کلیسا شده اند، ناگهان به فکر در پشتی افتاد.
از جا برخاست.
از اتاق خارج شد.
زن ها که وحشت زده و مضطرب وسط سالن ایستاده بودند، با دیدن او کنار رفتند.
کشیش به انتهای سالن رفت.
کلید در و قسمتی از چوب آن شکسته شده بود.
کشیش چشم هایش را بست و کف هر دو دستش را روی پیشانی اش گذاشت.
***
پلیسی که مسن تر بود و درجه ی ستوانی داشت، دستش را جلو آورد و دست نحیف و استخوانی کشیش را به گرمی فشرد و گفت:
سلام پدر، من ستوان استپان هستم.
ببخشید که کمی دیر رسیدیم.
پلیس دوم که جوان تر بود و لاغر اندام، و بند کیف مشکی اش را روی شانه اش انداخته بود، به کشیش سلام کرد و به طرف محراب رفت.
ستوان استپان نگاهی به اطرافش انداخت و رو به کشیش گفت:
متأسفم پدر، سرقت از کلیسا نهایت بی #شرمی است...
آیا چیز باارزشی هم به سرقت رفته است؟
💠💠💠@Heiyat_Majazi💠💠💠
کشیش گفت:
به نظر نمی رسد از اموال کلیسا چیزی برده باشند، اما در کشوی میز کارم #دو_هزار_دلار پول نقد بود که حالا نیست.
یکی از زن ها آه بلندی کشید.
ستوان رو به آنها گفت:
خانم ها!
لطفا شما سالن کلیسا را ترک کنید.
سپس رو به کشیش گفت:
#سارق یا سارقین از #کجا وارد کلیسا شده اند؟
بعد به دو زن که بین رفتن و ماندن مردد بودند، نگاه کرد؛ در واقع چشم غره رفت.
زن ها صلیب کشیدند و به طرف در خروجی به راه افتادند.
کشیش با دست در پشتی را نشان داد و گفت:
قفل آن در شکسته شده است.
ستوان به طرف در رفت و لحظه ای بعد برگشت و به همکارش که داشت با دقت بهم ریختگی محراب را نگاه می کرد گفت:
سرکار دنیس!
لطفا از در پشتی انگشت نگاری کنید.
بعد بیایید به دفتر کار جناب کشیش.
کشیش و ستوان به طرف دفتر کار به راه افتادند.
کشیش نمی توانست به محراب نگاه کند؛ #بی_حرمتی بزرگی که نسبت به ساحت #مقدس کلیسا شده بود او را آزار می داد.
ستوان با دیدن دفتر بهم ریخته ی کشیش پرسید:
آیا شما همیشه در دفتر کارتان #مبلغ قابل توجهی پول نگهداری می کنید؟
#ادامھ_دارد🍃
بھ قلم✍: #ابراهیم_حسن_بیگے
🌸کپے با ذڪر منبع
و نام نویسنده بلامانع است ...🍃
رمان فوق العاده☝️
هرشب ساعت 21:00 از این ڪانال👇
📚|@Heiyat_Majazi
🍃
🌸🍃
🍃🌸🍃
هیئت مجازی 🚩
🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 °•○●﷽●○•° •°| #قصه_دلبرے(2) 📚 |•° رمان : #قدیس قسمت 9⃣3⃣ کشیش داشت فکر می کرد که سارق
🍃🌸🍃
🌸🍃
🍃
°•○●﷽●○•°
•°| #قصه_دلبرے(2) 📚 |•°
رمان : #قدیس
قسمت 0⃣4⃣
کشیش روی یکی از صندلی ها نشست، گفت:
نه!
من هیچ وقت پولی در دفترم نگه نمی داشتم.
این دو هزار دلار، پول یک مرد تاجیک بود که قرار بود بیاید و آن را از من بگیرد.
ستوان به کشیش خیره شد و گفت:
یک مرد تاجیک؟
آیا او می دانست شما دو هزار دلار را دفتر کارتان نگه می دارید؟
کشیش که اصلا حوصله ی سین جیم های پلیس را نداشت، بی حوصله جواب داد:
خیر!
او چیزی نمی دانست.
قرارمان دو روز پیش بود، اما نمی دانم چرا نیامد.
در سؤالات ستوان، بوی سوء ظن به مشام کشیش رسید
💠💠💠@Heiyat_Majazi💠💠💠
- ببخشيد پدر!
آیا شما با این مرد تاجیک، قصد معامله ی چیزی را داشتید؟
کشیش فکر کرد ای کاش نامی از مرد تاجیک نمی آورد و ذهن ستوان را به سمت معامله ی کتاب که در روسیه امری غیرقانونی بود نمیکشاند:
هيج معامله ای در بین نبود.
او جوانی بود که احتیاج به کمک داشت و فرد خیری این پول را به من داد تا در اختیار او قرار دهم.
ستوان پرسید:
می توانید نام این مرد تاجیک را به من بگویید؟
کشیش احساس کرد در بد مخمصه ای گرفتار شده است.
دسته ی صندلی را محکم فشرد تا بر اعصابش مسلط شود.
گفت:
ماجرای این سرقت، قطعا هیچ ارتباطی با مرد تاجیک ندارد.
او می توانست به موقع بیاید و پولش را بگیرد و برود؛ پس دلیلی ندارد که دو روز بعد بیاید و پول خودش را به سرقت ببرد.
ستوان فکر کرد این کشیش پیر به نکته ی جالبی اشاره کرده است.
هیچ آدم #عاقلی نمی آید پول خودش را #بدزد؛ آن هم از کلیسایی که ورود به آن مخاطراتی دارد.
علاوه بر آن، بهم ریختگی محراب کلیسا، نشان میداد که سارق یا سارقین به دنبال چیزهای دیگری هم بوده اند.
. البته شما راست می گویید پدر!
ذهن من به طرف ماجرای قتل یک مرد جوان تاجیک سوق داده شد که دو روز پیش جنازه اش را در یک شرکت ساختمانی پیدا کردیم.
ظاهرا نگهبان آن شرکت بوده.
صد البته نباید بین آن مرد تاجیک مقتول و مرد تاجیکی که قرار بود شما دو هزار دلار را به او بدهید، رابطه ای وجود داشته باشد.
کشیش در صندلی فرو رفت و مچاله شد.
رنگ صورتش چنان پرید که از نگاه تیزبین ستوان دور نماند. خیره به کشیش نگاه کرد:
- چه شده پدر؟
حالتان خوب نیست؟
#ادامھ_دارد🍃
بھ قلم✍: #ابراهیم_حسن_بیگے
🌸کپے با ذڪر منبع
و نام نویسنده بلامانع است ...🍃
رمان فوق العاده☝️
هر شب ساعت 21:00 از این ڪانال👇
📚|@Heiyat_Majazi
🍃
🌸🍃
🍃🌸🍃
°| #حرفاے_خودمـونے(259) 😊✋ |°
دوربــ🎥ــین خــدا روشنه!
دیدین گاهی میریم عروسی💍
یا جشن تولد🎂دوربین داره فیلمبرداری
میکنه و تا نوبت به ما میرسه؛ خودمون رو
جمع و جور میکنیم🙊
چرا؟ 🤔چون دوربین روی ما زوم
میکنه؛نکنه زشت و بد قیافه بیفتیم‼️
💠اگه فقط به این فکر کنیم که دوربین
خدا همیشه روشنه و روی ما هم زوم شده،
شاید یه جور دیگه زندگی می کردیم😌
💠شاید اخلاقمون یه جور دیگه بود😇
شاید لحن صحبتمون یه جور دیگه میشد!
👈مطمئن باشیم که دوربین خدا همیشه
روشنه و روی تک تک ما زوم شده؛ چون
خودش فرمود:
✨«ألَم یَعلَم بأنَّ اللهَ یَری» (علق/14)
آیا نمی دانند خدا می بیند...
.
.
.
••✾🕊خــدا رو احساس ڪن👇🕊✾••
🍃:🌸| @Heiyat_Majazi
°⏳| #منبر_مجازے(259) |⌛️°
🌸امام صادق علیہ السلام😇
حیا دہ جز دارد😊
نہ جزء آن در زنان است 😍
و یك جزء در مردان.😄
📚من لایحضر الفقیہ ج۳ ، ص۴۶۸
.
.
.
پاتوق [ #منبر_مجازے👳🎙: 👇]
🍃:🌸| @Heiyat_Majazi
•°| #انرجے (18)😅💪 |°•
|•مـــ💛ــوضوع:یڪـــروز زندگے2 •|
معلم گفت 👈امام صادق(ع) فرمودند: ڪسے ڪہ دو روزش (ازنظررشد انسانے وڪمال زندگے) یڪسان باشد، ضررڪرده وباختہ است .وهرڪس ڪہ امروزش بہتراز دیروزش باشد، موردغبطہ دیگران قرار مے گیرد و آرزو مے ڪنند ڪہ مثل او باشند
🤔باخودم گفتم یعنے چہ ڪہ دو روزم باهم یڪسان نباشد⁉️
باید بفہم پاسخ این سوال را تا ضرر نڪنم وزندگے را بیہوده نبازم 💪
از همسایہ مان آقاے احمدے ڪہ پیرمرد🎅خوبے است پرسیدم:یعنے چہ ڪہ دو روزم شبیه هم نباشد؟
گفت : یعنے دیروز بہ پدر و مادرت سرنزدے امروز حتما سربزنے😞
ازسوپر👨 سرڪوچہ سوال را پرسیدم، گفت : یعنے اینڪہ دیروز جنس ها را گران دادے امروز ڪمے ارزانتر بدهے💰💷
از روحانے محل پرسیدم
گفت: یعنے دیروز هیچ قرآن نخواندے،امروز یڪ صفحہ بخوانے 📖
پزشڪ منطقہ گفت یعنے دیروز ازیڪنفر نیازمند ویزیت نگرفتے امروز از دونفر نگیرے😍
از دخترے بے حجاب پرسیدم سوال را،
قدرے فڪر ڪرد و دست بر روسرے برد وگفت یعنے دیروز روسرے ات تا وسط سرت بود امروز دوانگشت جلوتر بڪشے و سپس روسرے اش را جلوتر ڪشید👏
ازدلقڪے پرسیدم، گفت یعنے دیروز بہ یڪنفر در خیابان خندیدے😂 امروز بہ ڪسے نخندے با هر ظاهر و لباسے ڪہ دارد😇👌
و از مادرم ڪہ پرسیدم گفت یعنے دیروز ازت ڪمڪ خواستم درڪارهاے خانه ،گفتے اوففففف 😩😤،امروز اینرا نگویے وباخوشحالے ڪمڪم ڪنے😃😬
💟بعد شنیدن پاسخ ها تصمیمے مہم گرفتم 💪ڪہ ازامروز هرشب ڪارهاے ڪہ انجام دادم را بنویسم 📝وبراے فردا برنامہ بریزم ڪہ ڪارهاے خوبم را زیاد 😍و ڪارهاے بدم را ذره ذره ڪم ڪنم
😍آفرین بر من 😁
👌مرحبا بر من ☺️
👈 شما هم اگر مے خواهید زندگے را پوچ از دست ندهید بجنبید تا دیر نشده 😱 چراڪہ شاعر مے گہ 👈 چقد زود دیر مے شود 😔
👏احسنت بر شما ڪہ روز بہ روز پیشرفت مے ڪنید 🌹❤️
#هرروزمانبہترازدیروز ✅
یڪ
فنجانمعنوےجاتهمراهانرجے😍👇
[°🍹°] @Heiyat_Majazi
°| #مغزبانے(757) 😎💪 |°
#قــــیام✍👊
وقتے بهتـــون مےگیــم💪
با ایــــران🇮🇷🇮🇷
در نیــــوفتیـــن
واسه ایـــن روزاست👊👊
یه ایـــرانه و یه رهبـــر مقتــدر💪
فقط ڪافیه ایشـــون
امـــر ڪنند👊
از ســــردار بـــاقــرے💪
تـــا ســــردارهاے
دلاور دیگـــمون مِن جمــله👇
#ســــردار_سلیمــانے🇮🇷
همــه گـــوش به فــرمان
فـــقط مےگــن چشــم فــرمانده🇮🇷
امـــروز بــا دونــــوع
#موشڪ ڪاره تـــروریست ها
توے سوریه👈 شـــرق فــرات👇
فـــرات بزرگتــرین رود سوریه است👊
را ســــاختیـــم👊👊
ایـــن موشڪ ها از نـــوع زمین به زمین
و به نـــام هاے ذوالفــقار و قـــیام
بـــودنــد👊👊👊👊🇮🇷🇮🇷
مشخصـــات این موشڪها👇
موشڪ قیــام🇮🇷
ســازنــده: وزارت دفــاع🇮🇷
ایـده اولیــه سـاخت این موشڪ👇
ســـردار شهیـد طهـــرانےمقـدم🇮🇷
ایــن موشڪ در دریـــا نیــز
قـــابلیــت شڪ خــواهد داشت🇮🇷
ایــن موشڪ در حقیـــقت
دروازده ایـــران🇮🇷
بـــراے ورود به عــرصه ے جــدیدے
از ســـاخت موشڪ هاے بالستیڪ
اســـت👊👊
موشڪ بالستیڪ👇
یعنے تــا ارتفــاع بسیــار
بالایے اوج مےگیـــرد🇮🇷🇮🇷
حــالا بیــاییـــم یڪم نـــزدیڪتــر👇
بهتــره ایـــن چـــیزا رو بـــدونیـم
تــا اگــه ڪسے خــواست
راجـــع به اینـــڪه
بــابا ایـــران زورش
بــه اســـرائیل
نمےرسه😉😉😉
بلـــه ڪه مےرسه
بـــراے همیــنه
اینـــقد از ایــران🇮🇷
مےتـــرسن👊👊
اســـرائیــل
یـــه شهــرے داره
به نــام تل آویــو👊
ایـــن شهـــر دومــین
شهـــر پـــر جمــعیت👊👊
صهـــیونســت ها اســـت👌
نــزدیڪتــرین ســـایت
موشڪے سپــاه🇮🇷🇮🇷
ڪمــتر از 1100 ڪیلومتــر
اســت👇
و در تیـــرس موشڪ شهاب 3🇮🇷
سجـــیل🇮🇷 و قـــدر است🇮🇷
هر سه موشڪ از ســرے
موشڪ هاے🇮🇷 بالستــیڪ
هستنـــد💪💪
براے همیــن ڪه
ســردار سلیمــانے👇
مےگــن👇
مــا از اون چیـــزے ڪه شمــا
فڪــر مےڪنــید بهــتون
نـــزدیڪتــریم👊👊👊💪💪
ســـردار محــسن رضـایے👇
فــرمانده سپــاه🎤
حمــله موشڪے
سپــاه پاســداران🇮🇷🇮🇷
به مقـــر تــروریســت ها
در اهـــواز👊
تلنـــگرے بـــود براے
جنــایتڪاران👊👊
گــوشمـــالے اصلے
در راه اســـت🇮🇷🇮🇷🇮🇷
روے موشڪهاے امــروز👇
علاوه بـــر
مـــرگ بر آمـــریڪا👊👊
و مـــرگ بر اســـرائیل👊👊
مـــرگ بر آل سعـــود هم
نــوشتــه شـــده بود👊👊
بـــن سلمـــان مــراقــب
خــــــودت بـــــاش👊
#هشتڪ_و_محتوا_تولیدےاست👇
#ڪپے⛔️🙏
#بازنشر ≈ #صدقهجاریه🍃
.
.
.
••┈••••┈••❅😉❅••┈••••┈••
تحلیلهاے نابے ڪه هیچجا نخواندید
با مغــزبـــانے، بصیـــــــرت دهیـــد👇
~° 📡 °~ @Heiyat_Majazi
amirabbasi-@yaa_hossein.mp3
6.65M
🎧🍃
🍃
|° #نوحه_خونے(87)🙏°|
🏴آسمونها عزاداره غمت(😭)
🏴چشامون خیره سمت پرچمت(😭)
#امیر_عباسے
#دانلود_بفرمایید☺️📥
🍃 @Heiyat_Majazi
🎧🍃
°| #حرفاے_خودمـونے(260) 😊✋ |°
اگه یه روزی یه اشتباه کوچولو کردی
و خدا گوشِـ👂ــت رو پیچوند ناراحت نشو خیلی خوشحال باش 😍
اگه اشتباه کردی و اتفاقی نیفتاد
نگران شو و وحشت کن 😳
👆 نکنه دستت از دست خدا
جدا شده باشه!☹️
.
.
••✾🕊خــدا رو احساس ڪن👇🕊✾••
🍃:🌸| @Heiyat_Majazi
° #نھج_علے(ع)☀️📖 [37] °
🍃⚫️🍃⚫️🍃
✨بہ نام خــــداے علے✨
😁 نگاه کن تو رو خدا!
چند روزه دنبال سِپَر می گرده!
🙂 مگه دوره پیامبرِ که دنبال سپر
می گرده؟😳
😁 بیا از خودش بپرس.
🙂 سرگردونی؟ دنبال چی هستی؟
😕 دنبال چیزی ام که من رو حفظ کنه؟
😁 اون وقت ازچی ؟ 🤔
😕 از این که بخوام زرنگی کنم و مردم
رو فریب بدم
😕 ببین آدم یه چیزایی رو میدونه
که راه دور زدن قانون و خیلی
چیزای دیگه است که اگه ازش
استفاده کنی از نظر مردم زرنگی به
حساب میاد 😔
😁 اینکه خیلی خوبه!!!
😕 اصلا خوب نیست. من که میترسم
🙂 سپری که تو می خوای فقط ایمانِ
قویِ 💪.
🙂 بلایی که تو ازش فراری هستی
سپر لازمه . اما اینجا پیدا نمیشه
از این دو تا هم کمک بگیر.
قرآن و نهج البلاغه.
📚|• نهج البلاغه. خطبه ۴۱
▪️▪️▪️▪️▪️▪️
باعلے تاخــ💚ـدا؛
پاے حــرفـ مولاتـ بشینــ😍👇
|•✍•| @heiyat_majazi
°| #فتوا_جاتے(59) 👳🏻 |°
📝قسم خوردن
خیلےاز مردم موقع قسم خوردن
از ڪلمه، به قرآن استفاده مے ڪنن ✋
وعرفاً عمل به چنین قسمے را واجب مے
دونند.
در حالے ڪه عمل به سوگندے واجب و
ترڪ اون ڪفاره داره ڪه نام خدا در اون
برده شود (مثل اینڪه بگه: به خدا قسم که
سیگار ڪشیدن🚬 را ترڪ مےڪنم).
بنابراین قسم خوردن به قرآن یا پیامبران
یا ائمه علیهم السلام یا ڪعبه و مانند آن ها
واجب العمل نیست و ڪفاره نداره
ولے گناهه😨
📚تحریر الوسیله امام، ج2 ص99
#ڪپے ⛔️🙏
#تاحالاازاینزاویهبهدیــننگاهڪردے😉
#بازنشر ≈ #صدقهجاریه🍃
.
.
.
─═┅✫✰💎✰✫┅═─
این ڪانال دیگه هیچ شبهـهاے رو
بے پاسخ نذاشته؛ بدو جوــین شو😉👇
🍃:🌹| @Heiyat_Majazi
°| #جارچے 🎷 ' #نوستالژے 📺🎈|°
مشق شبو ازڪلاساے
اول تا سوم حذف کردن. 😶
حالا زمان ما اینقدر مشق میدادن📝
ڪه یه خوردشو خودمون سر ڪلاس
و تو خونه مینوشتیم، یخوردشو مادر
پدرمون مینوشتن، یخوردشم تو مسیر
رفتن به مدرسه، یخوردشم قبل رفتن
سر صف، یسریشم تو توالت 🚽مدرسه،
آخرم معلم میگفت چرا ڪامل ننوشتے😐😂
#ارسالےشما☺️✋
خاطرات خودتون رو باما
به اشتــراڪ بذارید😉👇
🆔: @DokhtarAbani
.
.
°|کلےشادابیجاتِـ باحالگونہ
از دهه شصتےها و اندڪے هفتاد😍👇
{📸} @Heiyat_majazi
•| #آےڪیوسان(36)💡😃 |•
درصورتےکہ احساس
اضطراب و ناراحتےدارید😞
بہ شستشو و پاکیزگےخود و
محیط اطرافتان بپردازید،💦
تمیز و مرتب بودن ظاهر و
محیط زندگےبا ایجاد حس
موفقیت نسبےباعث بهترشدن
خلق و روحیہ تان مےشود.😌🍃
#راهکارجالبیہ👌
#امتحانش_کنید🎈
دانستنےهاےجـذابــ و خاصــ👇
|•🎓•| @heiyat_majazi