https://abzarek.ir/service-p/msg/35259
دوستان این لینک ناشناس
#خادم_الزهرا
هر نظر پیشنهادات و انتقادات درباره خودم و رمان دارید بگین
ممنون
دوستان پی وی و ناشناس بقیه ادمین ها رو نترکونید😂
من گفتم که پاک شده باید یخورده صبر کنید تا پاک بشه آخه گوشیم عوض شده ممنون
هدایت شده از ماهبندان | محمدرضا شهبازی
15.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
.
حالا دیگه خیلی چیزها رو به تجربه باور کردیم.
دلار بیست و پنج تومنی، خونه متری سی میلیون تومنی، سکه یازده میلیون تومنی و... به ما باوروند که خیلی چیزها درسته.
میگفتن بذار دزدی کنه ولی لااقل به مردم برسه، ولی اینکه دزد نمیتونه خدمت کنه رو باور کردیم.
اینکه اشراف و ولنجک نشینها نمیتونن برای مردم پابرهنه کاری کنن رو باور کردیم.
اینکه کاسه لیسهای غرب نمیتونن به فکر مردم باشن رو باور کردیم.
باور کردیم همچنان تنها راه نجات همون شعارهای به ظاهر ساده و معمولی انقلابه...
زهرمار | ویدئوهای طنز محمدرضا شهبازی
@zahremartv
『حـَلـٓیڣؖ❥』
. حالا دیگه خیلی چیزها رو به تجربه باور کردیم. دلار بیست و پنج تومنی، خونه متری سی میلیون تومنی، سکه
هدایت شده از گانــدۅ|ɢᴀɴᴅᴏ:)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❗️کپیدرشأنشمانیستدوستعزیز🙃💔
❗️ساختخودمونهدوستان🤞😌
❗️تاوقتیفورواردهستچراکپی؟!☹️📲
❗️فقطفورواردراضیهستیم🙂🤞
~~~~~~~~~~~~~~~
#گاندو
#استادرسول🌱
@ggaannddo✨
هدایت شده از #جوانان _گاندو
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ایران ای جان
کپی ممنوع فقط فراورد
هدایت شده از ارزان سرای آرایشی🌹
ادیت از پستش😍😍
💕🌸_____
⇨⛓💛⇦
📓✨ #صلوات
█⇦جوانانگاندو💛✨
@javanan_gandoo🦋🍃
هدایت شده از ارزان سرای آرایشی🌹
چه کوه هایی نزاشتن رو سر این خونه خاکستر بباره!✨🇮🇷
#ادیت🖇
💕🌸_____
⇨⛓💛⇦
📓✨ #صلوات
█⇦جوانانگاندو💛✨
@javanan_gandoo🦋🍃
هدایت شده از ارزان سرای آرایشی🌹
ادیت از پست😍🙈
💕🌸_____
⇨⛓💛⇦
📓✨ #صلوات
█⇦جوانانگاندو💛✨
@javanan_gandoo🦋🍃
بک گراند😁❤️
شخصیت های گاندو
و
شخصیت های جان دار کنگ فو کار 😂✨
جهت استفاده برای پس زمینه😌✨
#گاندو
#بک_گراند
#فرمانده
#پس_زمینه
کپی ممنوع...
فقط فور 😄✨
@GandoNottostop
『حـَلـٓیڣؖ❥』
به نام خدا #رمان_پرواز_تا_امنیت #پارت_صد_و_نود #داوود من و محمد با موتور حرکت کردیم... نمیفهمیدم ب
به نام خدا
#رمان_پرواز_تا_امنیت
#ادامه_پارتارت_صد_و_نود_
#داوود
& تشریف بیارید...
$ یه خانم ۳۰.. ۳۲ ساله است.. مریم شاهد...
& باشه..
$ عکسش رو ارسال میکنم...
& رسید به دستم...
وارد هواپیما شدیم...
یکی یکی مسافرا رو چک کردم...
نبود..
& رسول نیست کسی.. نکنه فرار کرده...
$ داوود.. پشت سرت...
& چی؟؟
$ مهماندار .. مهماندار هواپیما...
& آها.. اوکی...
& خانم...
{{ بعله😒😠
& شما باید با ما بیایین..
{{ برای چی
& طبق این حکم... خانم افشار..
{{ یعنی چی.. ولم کن خانم...
$ داوود ممکنه مسلح باشه...
تا خانم افشار خواست دستبند رو در بیاره هولش داد...
اسلحشو به سمت یه مسافرگرفت...
یه دختر ۱۲.. ۱۳ ساله...
{{ از جات تکون بخوری هر چی دیدی از چشم خودت دیدی..
& پروندنتونو از اینی که هست سنگین تر نکنید...
خواستم برم جلو..
دستش رو گذاشت رو ماشه..
{{ به خدا میزنمش...
بچه بیچاره شروع کرد گریه کردن...
داشت از ترس زهر ترک میشد..
جیغ و داد هواپیما رو برداشته بود..
€ داوود چ...
با دیدن من و اون بچه و اون زن..
محمد خشکش زد..
€ چه خبره...
& اسلحتو بنداز زمین...
{{ هع... به همین خیال باش..
& گفتم بندازشش...
به کمک یه نفر نیاز داشتم ...
باید ه نفر از پشت بهش حمله میکرد...
دختر یچاره رو بلند کرد...
{{ فقط ۳ثانیه وقت داری....
یا همین الان محسن بر میگرده...
و این هواپیما به سمت استانبول حرکت میکنه...
یا خون این بچه میوفته گردن تو و رفیقات...
€ اول اون بچه رو رهاش کن...
{{ عه... پس خوب گوشاتونو باز کنین ...
یا همین الان این هواپیما حرکت میکنه..
یا یکی یکی مسافرای این هواپیما رو میکشم...
تنها راهش این بود که یه نفر از پشت بهش حمله
کنه...
یه دفعه ناخوداگاه دختر بدون هیچ ترسی دوید به سمت ما..
هولش دادم پشت سرم..
شلیک کرد...
تیر خورد به دستم...
محمد جلو رفت...
زد زیر دستش تفنگ افتاد..
خانم افشار بلافاصله دستبند زد...
اون لحظه فقط نگاهم به مادر و دختری گره خورد که نجات یافته بودن...
€ داوود خوبی؟؟؟
& چیزی نیست😅 تیر دیگه.. ما عادت داریم ماهی یه بار بخوریم😂
€ پاشو.. فرشید.. بیا کمک...
『حـَلـٓیڣؖ❥』
به نام خدا #رمان_پرواز_تا_امنیت #ادامه_پارتارت_صد_و_نود_ #داوود & تشریف بیارید... $ یه خانم ۳۰.. ۳
به نام خدا
#پارت_صد_و_نود_و_یک
#رمان_پرواز_تا_امنیت
#رها
* هوفففف.. پس چرا نیومد😐.. ایش...
٪ چقدر غر میزنی.. خب حتما کار داشتن...
* ببینم تو تا کی میخوای این لفظ رو به کار ببری😐😐😐
٪ 😐مث اینکه یادت رفته.. ما محرم شدیم باهم آشنا بشیم... هنوز که چیزی معلوم نیس..
* برو بابا😂
٪ ولی واقعا دیگه دارم نگران میشم..
* بزار یه زنگ بهش بزنم...
٪ چی شد؟؟
*خاموشه😐😬🙄
٪ بزار من رسول رو بگیرم.. اینا هرجا باشن خبر دارن..
* اره.. راس میگی...
$ الو.. سلام رها..
٪ سلام استاد رسول😁.. کجایی؟؟
$ من... شهربازی سایبری😂
٪ وا..
$ خوب.. کجا باشم.. سر کار... دیگه..
٪ میگم تو از داوود خبر نداری؟؟
$ داوود؟؟؟
٪ آره...
$ چیه🤣 دلت تنگ شده..
٪ مسخرهههه😐
$ پ .. چی؟؟
٪ قرار بود ساعت ۲ بیاد دنبالمون ... من بهشون گفتم که ما میریم.. اما اصرار کرد که بعد از دانشگاه دریا رو میرسونه .. که باهم حرف بزنیم...
$ ام.. ن.. چیزه.... من .. خودم .. خودم میام..
٪ یعنی چی؟؟ رسول.. آقا داوود کجاس؟؟
$ همینجا.. دارم میام..
٪ الو...
* چی شد؟؟
٪ گفت خودش میاد...
* داوود کجاس؟؟
٪ گفت .. پیش همن..
* وا.. ن به اصرار صبحش.. ن به نیومدن الانش...
به دلم افتاد که یه چیزی شده..
مطمئن بودم...
وقتی رسول هول باشه رو قشنگ میفهمم ...
حس میکردم ...
بعد از نیم ساعت رسول رسید..
$ سلام... سوار شید...
٪ بیا بالا دریا..
...
* آقا رسول.. داوود کجا بود؟؟
$ دستش بند کار بود..
* اها.. اون وقت چه کاری که از علاف نکردن ما واجب تر بود..
$ حتما مهم بوده..
* ببخشید آقا رسول... ولی شما دارین یه چیزی رو از ما پنهان میکنین..
$ ن.. اصلا..
* خب اگه اتفاقی افتاده بگین...
$ گفتم که.. چیزی نشده.. فقط کار داشت..
دریا رو رسوندیم...
برگشتیم خونه..
رسول رفت...
وارد خونه شدم...
کیف و وسایلم رو انداختم یه طرف...
گوشی آقا داوود رو گرفتم...
بازم خاموش...
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،
ساعت ۱۰ شب...
هنوز از فکر و خیال در نیومده بودم....
هر چی هم زنگ میزدم به رسول جواب سر بالا میداد....
صدای زنگ در شنیده شد..
بدون اینکه فکر کنم کیه رفتم دم در..
دریارو با صورت خیس دیدم..
٪چی شده؟؟؟؟؟.
* سلام...
٪ علیک سلام...این چه ریخت و قیافه ایه؟؟؟
* از داوود خبری نشد؟؟🙂😰
٪نه... چطور مگه...
* اخه از صبح گوشیش خاموشه...
به محل کارش هم که زنگ میزنم جواب درست نمیدن...
رها .. به جون خودت یه چیزی شده...
دیگه داشت حالم بد میشد...
٪ یه لحظه صبر کن.... الان میام...
لباسام رو پوشیدم...
به سمت اداره حرکت کردم...
باید هر جوری که شده میفهمیدم....
رسیدیم...
محمد رو دیدم که داره سوار ماشینش میشه...
٪ وایستا...پیدا نشو..
$ آقا.. برو دنبال این ماشین...
دنبالش کردیم...
مطمئن بودم که ما رو به یه جایی میرسونه....
از یه جایی به بعد دیدم هیچکس نیست...
ماشین ایستاد...
$ چی شدآقا؟؟؟
+ گمش کردیم
در ماشین باز شد...
€ سلام...
آقا محمد بود....
یا ابوالفضل..
٪ سلام...
پیاده شدیم...
€ خب.. توضیحتون برای تعقیب من؟؟؟
٪ راستش..ما.....
پ.ن 😮چرا نگفت😬
✨✨✨بدونین از پارت بعد✨✨✨
تا خود بیمارستان دویدم...
چیزیش نیس....
من خوبم .. نگران نباشید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا