eitaa logo
『حـَلـٓیڣؖ❥』
299 دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
2هزار ویدیو
46 فایل
﷽ ‌‌ و قسم به دست علمداری ات...❗ • • • که تا پای جان .. پای پیمان خواهیم ماند..✋🌲 • • • حلیف ...👀🕊🖇 مقری به وسعت پیمان با علمدار حرم جمهوری اسلامی🍀 • • • • •کپی؟! •با ذکر صلوات برای ظهور آقا امام زمان •از تمام مطالب کاملا آزاد..🙂✅ • • • • • •
مشاهده در ایتا
دانلود
ثابت شده که: افسردگی ناشی از گناه، یکی از دستاویزهای خدای مهربونه برای برگردوندنِ بنده‌ها به سمت خودش!💚 ♚❀ @fadaei_hazrat_zahra❀♛
『حـَلـٓیڣؖ❥』
#رهایی_از_ارتباط_با_نامحرم_در_فضای_مجازی شهوترانی در ابتدا لذت داره ولی هر کسی گرفتارش بشه واقعا بد
شیطان و هوای نفس برای اینکه آدم رو در دام رابطه حرام بندازه معمولا از روش ها و فنون مختلفی استفاده میکنه و حیله های متنوعی برای تسلیم کردن انسان داره! مثلا به یه نفر میگه: ببین شوهرت بهت کم محلی میکنه! تو باید این کمبود عاطفی رو از جای دیگه تامین کنی حالا اشکالی هم نداره که دو تا پیام هم به یه آقای دیگه بدی تا آروم بشی! یا همون خود ارضایی که بعضیا میگن من آروم میشم وقتی انجامش میدم... این حربه بیشتر مال هوای نفسِ و البته گاهی هم برای جبران کمبود عاطفی هوای نفس به یه نفر دیگه میگه: ببین حالا اگه به یه نامحرم یه پیام صبح بخیر یا شب بخیر دادی که چیزی نمیشه! مگه مثلا میخوای چیکار کنی؟! تو که قصد گناه نداری!😈 کلا شهوت طوری هست که آدم باید همیشه مراقبش باشه و هر نوع ارتباط عاطفی حتما کار رو به جاهای باریک میکشونه... بله یه موقع هست که یه ارتباط کاری و اداری صرف هست. اینم در همون حد خودش و در حد نیاز باید پیام داده بشه. مراقب حیله های پنهان هوای نفس باشیم...
『حـَلـٓیڣؖ❥』
#رهایی_از_ارتباط_با_نامحرم_در_فضای_مجازی شیطان و هوای نفس برای اینکه آدم رو در دام رابطه حرام بنداز
@rafiq_shahidam96 سومین نکته برای پیشگیری از روابط حرام اینه که آدم سعی کنه کلا بیکار نباشه! آدمی که بیکار باشه طبیعتا حتی اگه خودش هم نخواد بالاخره تسلیم هوای نفسش میشه. حتما سعی کنید وقت خودتون رو با کارهای مفید پر کنید تا اصلا وقت نکنید به این چیزا فکر کنید! متاسفانه یکی از مشکلات بزرگ دوران دبیرستان اینه که نوجوانان وقت خالی خیلی زیادی دارن و همین وقت های خالی زمینه رو برای انواع گناهان آماده میکنه. پدر و مادرها و مسئولین مدارس در این زمینه باید بیشتر کار کنند و وقت دانش آموز رو با مطالعه و ورزش و کار اقتصادی و کار جهادی پر کنند. اگه انسان از سنین نوجوانی به رابطه با نامحرم آلوده بشه واقعا در ادامه کارش خیلی سخت خواهد شد و به این سادگی ها نمیتونه از این مشکل رها بشه. خصوصا با توجه به دسترسی راحت به شبکه های اجتماعی، هر فردی تا اراده کنه خیلی زود میتونه با تعداد زیادی نامحرم ارتباط برقرار کنه. در چنین شرایطی پر بودن وقت انسان بسیار مهم خواهد بود...
❪🍃⚠️❫ - يک دقیقه خشم، سیستم ایمنی بدنتان را به مدت پنج ساعت ضعیف میکند!🤕 ﹏﹏﹏﹏﹏💰﹏﹏﹏﹏﹏ رفیق خشمت را آنقدر گران کن که هیچکس نتواند خریدارش شود.🧡🌱 -
سلام من اومدم با داستان جذاب و جانسوز یکی از همشهری های مدافع حرممون 😔😭
*۱۴ ماه و ۱۵ روز اسارت*🥀 *شهید فریدون احمدی*🌹 تاریخ تولد: ۱۳ / ۱۲ / ۱۳۵۵ تاریخ شهادت: ۱۵ / ۱۱ / ۱۳۹۵ محل تولد: کرمانشاه محل شهادت: سوریه *🌹فرزندش← عملیات خان طومان با اینکه مربوط به گردان بابا نمیشد🍂اما او و همرزمش رفتند برای کمک🍃در جریان همین کمک رسانی بود که توسط نیروهای گروهک تروریستی فیلق الشام، غافلگیر و اسیر می‌شوند🥀تروریست ها آنها را در مکانی که یک و نیم متر فضا داشته قرار دادند🥀به طوری که یکی ایستاده و یکی دیگر خوابیده استراحت می کنند🥀روز اول اسارت در شکنجه با قنداق اسلحه به کمر همرزم پدر زدند و او را مجروح کردند🥀و بعد از آن هم به فک پدر می زنند او را هم زخمی می‌کنند🥀روزهای خیلی سختی را گذراندیم🥀شنیدن خبر اسارت از شهادت خیلی سخت تر است🥀اسارت هر لحظه اش چشم انتظاری است🍂 ما مدام منتظر بودیم یک خبری از بابا به ما برسد🍂 ۱۴ ماه و ۱۵ روز اسیر بود🥀و بعد او را شهید کرده بودند🕊️چهار ماه بعد از شهادت ایشان بالاخره تبادل به نتیجه میرسد🍂و آنها پیکر بابا را تحویل نیروهای ایرانی می‌دهند🍂اما چون زیر شکنجه شهید شده بود، شناسایی‌اش خیلی سخت بود🥀بینی اش شکسته بود، سرش و دست ها شکسته بودند🥀آخرش هم با دو گلوله💥که یکی به قفسه سینه🥀و یکی به قلبش خورده بود🥀او را شهید کرده بودند*🕊️🕋 ** *شادی روحش صلوات* 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
『حـَلـٓیڣؖ❥』
*۱۴ ماه و ۱۵ روز اسارت*🥀 *شهید فریدون احمدی*🌹 تاریخ تولد: ۱۳ / ۱۲ / ۱۳۵۵ تاریخ شهادت: ۱۵ / ۱۱ / ۱
بچه ها عکس رو نگاه کنید ، ایشون در عکس وسطی در اسارت به سر میبرن و میبینید که چقدر لاغر و شکسته شدن 😭 این شهید بزرگوار ۱ سال و ۲ و نیم ماه اسیر بودن و سر انجام....🥀
تشیع جنازه این شهید بزرگوار 😭
چه شکنجه هایی که نشدن...😭💔
『حـَلـٓیڣؖ❥』
به نام خدا #رمان_پرواز_تا_امنیت #پارت_دویست_و_بیست_و_نه #رها به غیر از دو نفری که اونجا بودن.. من
به نام خدا وقتی خبر رو از دهن محمد شنیدم.. دیگه حتی ۱دقیقه هم دلم میخواست سایت باشم🙂💔 عصر طبق قولی که به محمد داده بودم برگشتم خونه... ....................................... € رسول.. در میزنن.. برو دم در.. تعجب کردم.. چرا من.. معمولا از هیچکس درخواست نمیکرد کار خودش رو انجام بدن... تا در رو باز کردم .. با دیدن چهره اش.. سرم رو انداختم پایین.. عین یه مرد جلوی خودمو گرفتم که گریه نکنم.. دستش رو گذاشت رو شونم.. ¤ بیا .. بیا بغلم😔🙂 دیگه نتونستم... شروع کردم به زجه زدن... با تمام قدرت بغلش کردم.. باورم نمیشد... صورتم رو گذاشت رو سرش... 🙂!... چقدر جای رها اینجا خالی بود...تا با خنده بگه... برادرانه های رسول و علی😂.. اه اه.. جمع کنین خودتون ... ایش.. دوتا آدم پلاس ... 🙂به رها که فکر میکردم.. قلبم درد می گرفت.. پاره تنم بود!! نگاهم افتاد به نازگل... متعجب شدم🙂.. چرا علی و نازی تنها؟؟!!! به داخل راهنمایی شون کردم... € به به به.. علی آقای گل.. ¤ سلام آقا.. از جیبش شکلات در اورد.. € تقدیم نازگل خانم😘😄!! رسول.. من دارم میرم.. اینم کلید خونه.. اگه خواستید برید بیرون.. $ شما که شیفت نیستید.. € ن دیگه.. این چند روز کم کاری داشتم.. میرم که شما هم راحت تر باشید.. کاش محمد نمی رفت.. چون من دیگه اون رسول قبلی نبودم! دیگه شوخی که.. چه عرض کنم.. حتی نمی تونستم تو صورت علی نگاه کنم... 🙂امانت دار خوبی نبودم... بدون هیچ مقدمه ای گفتم.. $ باور کن من تمام تلاشم رو کردم!... ¤ رسول... من اگه بهت اعتماد نداشتم ۱ ثانیه هم رها رو تنها نمیزاشتم... اگه رها خواهر منه.. آبجی تو هم هست... من مث چشمام بهت اعتماد دارم.. محمد همه چی رو برام توضیح داد.. $ چرا نازگل رو تنها آوردی.. ¤ گفتم بیارم... یکم پیشت باشه.. روحیت عوض بشه.. ° سلام.. عمو سرش رو چسبوندم به گردنم🙂.. بوی رها رو میداد... خیلی دوستش داشتم.. چقدر دوست داشت ۱کلمه بگه عمه... هیچ وقت نشنید ازش🙂 ..
『حـَلـٓیڣؖ❥』
به نام خدا #رمان_پرواز_تا_امنیت #پارت_دویست_و_سی #رسول وقتی خبر رو از دهن محمد شنیدم.. دیگه حتی ۱دق
به نام خدا & آا.. آه... تنها روزنه نوری.. که از گوشه شکسته شیشه بهم خورد ..چشمام رو باز کردم... پنکه ای بالای سرم بود.. سرم باند پیچی شده بود.. یه لیوان آب و یه ظرف غذا هم جلوم بود.. بعد از چند دقیقه .. صدایی به گوشم خورد.. ♡ بیدار شدی؟؟ ♡ گفتم یه آرام بخش برات بیارن... درد که نداری‌.. & رها کجاست.. ♡ به تو ر.... هوف.. فعلا به صلاح که از هم جدا باشید... با لگد زدم زیر میز جلوم.. آب و ظرف غذا افتاد رو زمین.. & از جون من و زنم چی میخوایید؟؟؟ ♡ ببین آقا داوود.. & اسم منو رو زبونت نیار!!! بگو دشمن.. بگو ... هرچی میگی بگو.. فقط اسم منو صدا نکن.. ♡ مثل اینکه تو .... ببین پسر خوب... ما با تو کار نداریم! فقط کافیه به ما قول بدی که برای همیشه بیخیال ها میشی... اون وقت ما میتونیم دوستای خوبی برای هم باشیم... & من عادت ندارم حرفم رو تکرار کنم... رها رو ولش کنید... هرچی بخواید من بهتون میگم.. کاغذی رو به طرفم گرفت .. ♡ اسمت... شغلت... اسم تمام اعضای خانواده خودت و رها .... و هرچیزی که راجب خونوادش میدونی برام بنویس... & چیز دیگه ای نمیخوای ... چرا من باید اینا رو بهت بگم ...؟! چشمش افتاد به ضد گلوله... جلو اومد... ♡ تو .. تو چیکاره ای!!!!؟؟؟؟؟؟ مگه.. مگه تو نامزدش نیستی.. پس .. پس این چیییه... یعنی واقعا نمیدونستم من و رسول همکاریم..! خندم گرفت... بلندم کردن‌... انداختنم توی همون جایی که رها بود... از روی زمین بلند شدم... این دفعه کسی داخل نبود.. دستاش رو باز کردم... همینطور دهنش رو.. ٪ کجا بودی تا الان.. خوبی... دستت چی شده.. & چیزی نیست.. خوبم.. ٪ ببینم.. تو نمی فهمی این سینا چجور ادمیه.. برای چی باهاش درگیر شدی‌... تو فکر مادرت رو نکردی.. اگه یه بلائی سرت میومد... & توقع داشتی هرچی دلش میخواست میگفت.. منم هیچی نمی گفتم.. عین یه آدم بی رگ و غیرت .. لبخندی زد.. لبخند تبدیل به خنده شد.. اما من کاملا جدی بودم... &‌من رو این قضیه اصلا شوخی ندارم هااا.. ٪ اووو😅😢.. چه جدی🙂 ن .. ولی .. در کل تو دلم کلی ذوقت رو کردم آقا داوود😍😂 .. یادم باشه فداکاری هاتو😜 هعی.. خیلی وقت بود نخندیده بودم.. & رها... آروم و رمزی حرف بزن.. ٪ چی... & هیشش! ٪ چی میگی تو.. & اهم... با صدای بلند گفتم... & رها... خدا رو شکر اسم واقعی من رو نمیدونن.. آروم گفتم.. & محسن.. ٪ محسن.. میخوای چی کار کنیم.. & نمیدونم .. این جور که معلومه... جاره ای جز .. گفتن حقایق نداریم... ٪ هوم؟! & مقاومت کن.. ٪ چی میگی تو... یعنی میگی رسول رو بفروشم.. & الان رسول برات مهم تر از جون خودته؟؟؟ دیگه نتونستم جلوی خودم رو بگیرم.. خندم گرفته بود‌.. مگه میشه.. تو شرائط ما کسی بخنده... حالم چندان خوب نبود.. اما همین که کنار رها بودم.. خودش خیلی بود.. همینکه دیگه میتونم مواظبش باشم.‌.. تا هر نامردی نتونه بهش نگاه چپ کنه... در باز شد... شهرزاد.. با چهره خیلی عصبانی . پسره عوضی سینا... د و تا مرد.. و دوتا زن به طرفمون اومدن .. سینا منو از موهام بلند کرد... یقه مو گرفت و پرت کرد به سمت اون دو تا مرد.. بعد به طرف رها رفت.. & ولش کنننن ... تفنگ رو روی سرش گرفت... & چی کار میکنی عوضی... ♧ پاشو.. زود باش... رها گریه میکردم... با سر اسلحه به کمرش ضربه میزد که بره جلو... پلاستیک مشکی پارچه ای رو سرم اومد... دست و پام رو بستن.. صدای جیغ داد رها میومد... پرت شدم توی صندوق عقب یه ماشین... پ.ن 🙂.. !!...!! ✨✨✨بدونین از پارت بعد✨✨✨ میخوام اعتراف کنم!!... یه کارگاه بزرگ متروکه... به نام سینا بود.. البته.. الان به نام شهرام... چفیه رهاست!!!!! اینجا بودن.... خدایا شکرت.... السلام علیکم و رحمت الله و برکاته... بارون... چقدر دوسش داشت...
『حـَلـٓیڣؖ❥』
به نام خدا #رمان_پرواز_تا_امنیت #پارت_دویست_و_سی_و_یک #داوود & آا.. آه... تنها روزنه نوری.. که از
https://harfeto.timefriend.net/16343647164182 🙈❤️اعتراف کنه مثلا.. پیدا بشن مثلاااااا😍✨ بیخود دلتونو صابون نزنید😂.. صدای جیغ رها؟؟؟😔💔 شما بگید... چه خبره؟؟؟؟😄🌹
سلام. خسته نباشین. رمان پرواز تا امنیت عالیه. فقط اگه میشه، شخصیت ها رو هم بزارین. ممنون. ---------------------------------------------------------------- 😄🌹 من تو ذهن خودم واسه همه شون شخصیت ساختم... نویسنده نفرستاده... شاید خودم یه فکری کردم!
سلام عالی هستی میشه چند تا پی دی اف کتاب رمان نوجوان هم بزاری؟ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ❤️ سلام عزیزید❤️😍 اگه چیز مناسبی پیدا کردم چشم🌱
راست میگع😂😂😂😂😂😂😂 می‌شیم؟ من که چند نفر رو دیدم نشدن🤣 👇🏼👇🏼
یعنے یه روزے مام از این مامانا میشیم کہ دستشونو تا آرنج میکنن تو ماهیتابہ روغن داغ و هیچیشون نمیشہ؟:/😐🤷🏽‍♀
‌‌مےگفت: بہ‌‌جاۍاینڪھ‌عڪس‌خودتونو بزارید پروفایل‌‌تابقیہ‌‌با‌دیدنش‌بہ‌گناھ‌بیفتن؛ یہ‌تلنگرقشنگ‌بزاریدڪہ‌بادیدنش بہ‌خودشون‌بیان..!👌🏻
『حـَلـٓیڣؖ❥』
#شهیدانہ ‌‌مےگفت: بہ‌‌جاۍاینڪھ‌عڪس‌خودتونو بزارید پروفایل‌‌تابقیہ‌‌با‌دیدنش‌بہ‌گناھ‌بیفتن؛ یہ‌تلنگر
😒🍒اون وقت یسری معلم از خدا بیخبر.... کلید کردم اسم و عکس خودتونو بزارید پروف😒 واقعا این سیستم اموزشی و فرهنگی کشور ما؟! /:
『حـَلـٓیڣؖ❥』
یعنے یه روزے مام از این مامانا میشیم کہ دستشونو تا آرنج میکنن تو ماهیتابہ روغن داغ و هیچیشون نمیشہ؟:
😑😂دقیق ... یعنی من از چهار متری گاز رد شم.. روغن میپاشه😐😐😐😐😐 بعد مامانم اگ صورتشو ببره جلو ماهیتابه چیزیش نمیشه😂😑..
ر بلایی خواستید سر رها و داوود اتفاقا داوودم خیلییییی زیاد زجر بکشه نه با زدن خودش اینطوری بعد اینکه پیداشون کردن بد میشه الان رهارو جلو چشاش زجر بدن و داوود نتونه کاری کنه 😁✨ اینجوری هم داوود داغون می شه هم رها ولیییییییییی ولییییییییییییییی ولییییییییییییییییییییییییییی دست به رسول نزنین ❌😎😁😂😂 -------------------------------------------------------- 😑😂 من فرمانده نیستم اگه رسول شهید نشه!
من فکر میکنم رها رو پیدا میکنند اما داوود و نه نمیدونم چرا ته دلم میگه آخر این قصه خوشه ----------------------------------------------------- کاملا اشتباه میکنی گلم😂😂😂
طرف رها ندو ولی هرکاری میخوای با داوود بکن '------------------------------------ 😂🖤حمله به رهاااااا
سلام.آقا این بحث رها و داوود دیگه خیلی داره عاشقانه میشه...😕بحث گروگان و ایناهم خیلی تکراریه دیگه😕نصف پارتا سر این قضیه رفت. ولی در کل عاااالیه رمان.ممنون. ------------------ چشم 😂... من نمیفهمم به نویسنده بگم به کدوم ساز شما برقصه😑.. یکی میگه عاشقانه.. یکی میگه اصلا... یکی میگه ترور.. یکی میگه گروگان😑😑😑 واییییییییییی
سلام میشه بعد از تموم شدن رمان پرواز تا امنیت پی دی اف کاملشو داخل کانال قرار بدین دوست دارم ی دفعه بدون هیچ انتظارو دقدقه ای بشینم بخونم کشیدن😍🙏🌱 ممنون ------------------------------------ چشم
آقا چرا انقد این مامور امنیتیارو دست و پا چلفتی نشون میدین؟😑😂 کتک خوردنشون ک ملسه بلدم نیستن ک با سنجاق در قفل شده رو باز کنن🙄 دو تا فَن هم نمیتونن بزنن حداقل فقط کتک نخورن بابا با ارنج حداقل میتونس دماغ یارو رو ک بشکونه داوود. دستاشم ک باز بود تورو خدا یخرده اینا رو باهوش و با نقشه نشون بدین🤣🤣 نکه پاشو بره اطراف اونجا ول بچرخه بعدم زودی پیداش کنن تازه تو نگاه اولم سینا حدس بزنه نامزدشه😑 با شعور مخاطب این کارو نکنید😂😂 یخرده ورود داوود رو با برنامه نشون بدید. نقشه داشته و فلان هماهنگ شده بوده و اینا نکه بره اونجا زود عصبی بشه و بعدم انقد کتک بخوره ک قورچش دربیاد بابا این مامور امنیتیامون خیلی خفنن چرا انقد تو داستان ضعیف نشونشون میدید با آرمان های امام این کارو نکنید🤣😂 ----------------------------- اون اخرش رو اگه به شوخی گفتی.. که هیچ.. اما اگه جدی بودی بدون زیاد جالب نبود.. و ... اولادشما نمیدونین تو پارت های بعدی چه اتفاقی میوفته😉🌿 دوما داداش تو باشی 4 تا ادم گنده لات بریزن سرت😑... دیگه فوق فوق فوقش بتونه دوتا حرکت بزنی... بعدشم داوود با سینا دست به یقه شد😑😂!!! سوما😑 همون اولا و دوما پاسخ کاملی بود😂!! و یه نکته مهم.. زنده بگیرینش .. میخوامش😈😂