eitaa logo
『حـَلـٓیڣؖ❥』
299 دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
2هزار ویدیو
46 فایل
﷽ ‌‌ و قسم به دست علمداری ات...❗ • • • که تا پای جان .. پای پیمان خواهیم ماند..✋🌲 • • • حلیف ...👀🕊🖇 مقری به وسعت پیمان با علمدار حرم جمهوری اسلامی🍀 • • • • •کپی؟! •با ذکر صلوات برای ظهور آقا امام زمان •از تمام مطالب کاملا آزاد..🙂✅ • • • • • •
مشاهده در ایتا
دانلود
『حـَلـٓیڣؖ❥』
به نام خدا #رمان_پرواز_تا_امنیت #پارت_دویست_و_سی_و_یک #داوود & آا.. آه... تنها روزنه نوری.. که از
https://harfeto.timefriend.net/16343647164182 🙈❤️اعتراف کنه مثلا.. پیدا بشن مثلاااااا😍✨ بیخود دلتونو صابون نزنید😂.. صدای جیغ رها؟؟؟😔💔 شما بگید... چه خبره؟؟؟؟😄🌹
سلام. خسته نباشین. رمان پرواز تا امنیت عالیه. فقط اگه میشه، شخصیت ها رو هم بزارین. ممنون. ---------------------------------------------------------------- 😄🌹 من تو ذهن خودم واسه همه شون شخصیت ساختم... نویسنده نفرستاده... شاید خودم یه فکری کردم!
سلام عالی هستی میشه چند تا پی دی اف کتاب رمان نوجوان هم بزاری؟ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ❤️ سلام عزیزید❤️😍 اگه چیز مناسبی پیدا کردم چشم🌱
راست میگع😂😂😂😂😂😂😂 می‌شیم؟ من که چند نفر رو دیدم نشدن🤣 👇🏼👇🏼
یعنے یه روزے مام از این مامانا میشیم کہ دستشونو تا آرنج میکنن تو ماهیتابہ روغن داغ و هیچیشون نمیشہ؟:/😐🤷🏽‍♀
‌‌مےگفت: بہ‌‌جاۍاینڪھ‌عڪس‌خودتونو بزارید پروفایل‌‌تابقیہ‌‌با‌دیدنش‌بہ‌گناھ‌بیفتن؛ یہ‌تلنگرقشنگ‌بزاریدڪہ‌بادیدنش بہ‌خودشون‌بیان..!👌🏻
『حـَلـٓیڣؖ❥』
#شهیدانہ ‌‌مےگفت: بہ‌‌جاۍاینڪھ‌عڪس‌خودتونو بزارید پروفایل‌‌تابقیہ‌‌با‌دیدنش‌بہ‌گناھ‌بیفتن؛ یہ‌تلنگر
😒🍒اون وقت یسری معلم از خدا بیخبر.... کلید کردم اسم و عکس خودتونو بزارید پروف😒 واقعا این سیستم اموزشی و فرهنگی کشور ما؟! /:
『حـَلـٓیڣؖ❥』
یعنے یه روزے مام از این مامانا میشیم کہ دستشونو تا آرنج میکنن تو ماهیتابہ روغن داغ و هیچیشون نمیشہ؟:
😑😂دقیق ... یعنی من از چهار متری گاز رد شم.. روغن میپاشه😐😐😐😐😐 بعد مامانم اگ صورتشو ببره جلو ماهیتابه چیزیش نمیشه😂😑..
ر بلایی خواستید سر رها و داوود اتفاقا داوودم خیلییییی زیاد زجر بکشه نه با زدن خودش اینطوری بعد اینکه پیداشون کردن بد میشه الان رهارو جلو چشاش زجر بدن و داوود نتونه کاری کنه 😁✨ اینجوری هم داوود داغون می شه هم رها ولیییییییییی ولییییییییییییییی ولییییییییییییییییییییییییییی دست به رسول نزنین ❌😎😁😂😂 -------------------------------------------------------- 😑😂 من فرمانده نیستم اگه رسول شهید نشه!
من فکر میکنم رها رو پیدا میکنند اما داوود و نه نمیدونم چرا ته دلم میگه آخر این قصه خوشه ----------------------------------------------------- کاملا اشتباه میکنی گلم😂😂😂
طرف رها ندو ولی هرکاری میخوای با داوود بکن '------------------------------------ 😂🖤حمله به رهاااااا
سلام.آقا این بحث رها و داوود دیگه خیلی داره عاشقانه میشه...😕بحث گروگان و ایناهم خیلی تکراریه دیگه😕نصف پارتا سر این قضیه رفت. ولی در کل عاااالیه رمان.ممنون. ------------------ چشم 😂... من نمیفهمم به نویسنده بگم به کدوم ساز شما برقصه😑.. یکی میگه عاشقانه.. یکی میگه اصلا... یکی میگه ترور.. یکی میگه گروگان😑😑😑 واییییییییییی
سلام میشه بعد از تموم شدن رمان پرواز تا امنیت پی دی اف کاملشو داخل کانال قرار بدین دوست دارم ی دفعه بدون هیچ انتظارو دقدقه ای بشینم بخونم کشیدن😍🙏🌱 ممنون ------------------------------------ چشم
آقا چرا انقد این مامور امنیتیارو دست و پا چلفتی نشون میدین؟😑😂 کتک خوردنشون ک ملسه بلدم نیستن ک با سنجاق در قفل شده رو باز کنن🙄 دو تا فَن هم نمیتونن بزنن حداقل فقط کتک نخورن بابا با ارنج حداقل میتونس دماغ یارو رو ک بشکونه داوود. دستاشم ک باز بود تورو خدا یخرده اینا رو باهوش و با نقشه نشون بدین🤣🤣 نکه پاشو بره اطراف اونجا ول بچرخه بعدم زودی پیداش کنن تازه تو نگاه اولم سینا حدس بزنه نامزدشه😑 با شعور مخاطب این کارو نکنید😂😂 یخرده ورود داوود رو با برنامه نشون بدید. نقشه داشته و فلان هماهنگ شده بوده و اینا نکه بره اونجا زود عصبی بشه و بعدم انقد کتک بخوره ک قورچش دربیاد بابا این مامور امنیتیامون خیلی خفنن چرا انقد تو داستان ضعیف نشونشون میدید با آرمان های امام این کارو نکنید🤣😂 ----------------------------- اون اخرش رو اگه به شوخی گفتی.. که هیچ.. اما اگه جدی بودی بدون زیاد جالب نبود.. و ... اولادشما نمیدونین تو پارت های بعدی چه اتفاقی میوفته😉🌿 دوما داداش تو باشی 4 تا ادم گنده لات بریزن سرت😑... دیگه فوق فوق فوقش بتونه دوتا حرکت بزنی... بعدشم داوود با سینا دست به یقه شد😑😂!!! سوما😑 همون اولا و دوما پاسخ کاملی بود😂!! و یه نکته مهم.. زنده بگیرینش .. میخوامش😈😂
رسول میاد ----------------------------- چه بغضیم کرد بچه😂.. امیدواریم😍😁
هدایت شده از گاندویی ها بسم الله
اگه محمد شهید شھ به همین قبله قسم میرم اطلاعاتی میشم انتقامشو میگرم 😂✊🏻
چرا پیام هامو نمی زاری رسول ------------------------------------------------------ بعضی مواقع گم میشن😅!
پارت گنگی بود... حرفی ندارم.😊😂😶 -------------------------------------------------------- هرچه نخواست دل تنگت نگو😂! متفاوت باشیم رو از من یاد بگیرین😎😂
🌿💖♥️السلام علی الحسین و علی علی ابن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین♥️💖🌿 سلام. صبحتون به خیر🖤❤️
✨آغاز پارت گذاری ✨
🌳🌳🌳🌳🌳🌳 🌳🌳🌳🌳🌳 🌳🌳🌳🌳 🌳🌳🌳 🌳🌳 🌳 رمان✨امنیتی ✨ بدو بدو رفتم داخل آشپز خونه که دیدم یه سوسک گنده هست وسطش 😐😂 فرشید:چرا جیغ میزنی اخه ! مریم:خوب ترسیدم ! فرشید:ترس نداره آخه ! مریم:ببرش بیرون ! فرشید:بیا آه . بعد با یه دستمال بلندش کردم و بردم نزدیک مریم که مریم گفت مریم:فرشیییییییدددد بببرش اونوررررررر!!!!!!!!!! منم از خنده قش کرده بودم ! از پنجره پرتش کردم بیرون وقتی برگشتم با اخم مریم مواجه شدم ! همین شد که بهمون ناهار نداد و گشنه و تشنه سوار ماشین شدیم تا ببریمش خونه خواهرش . وقتی رسیدیم در خونه گفتم فرشید:مریممممم؟ مریم:هم؟ فرشید:ببخشید دیگه! مریم:بخشیدم 😜 فرشید: خوب یادت نره برام زنگ بزنی ها ! مریم:باشه ، میشه منم بیام فرودگاه ؟ فرشید:نه ، خودم میام باهاتون خدا حافظی میکنم 😊 مریم:باشه! بعد از اینکه رفت منم گاز ماشین رو گرفتم و به سمت خونه حرکت کردم . حال! کنار زینب نشسته بودم ، تازه هواپیما بلند شده بود که نرجس خانم بدو کرد سمت دستشویی ! زینب رفت سمت دستشویی و پشت سرش نرگس خانم رفت . همه برگشته بودن سمت دستشویی ! بعد چند دقیقه اومدن بیرون. نرجس خانوم با بی حالی رفت نشست روی صندلی خودش و زینب هم برگشت سر جاش . مهمان دار برای نرجس خانوم آبمیوه آورد . سعید: چش شد یهو؟ زینب: میگه وقتی زیاد سوار هواپیماو ماشین میشه حالش بد میشه . سعید: اره اون سری هم سوار اتوبوس بودیم حالش بد شد 😶 بعد خودمو با کتاب مشغول کردم تا به مقصد برسیم . اصلا حالش خوب نبود . صبحانه هم نخورده بود ! بالا اورده بود و ضعف کرده بود ! بهش آبمیوه میدادم نمیخورد ! نرگس:نرجس خوبی؟😳 نرجس:آ..آره آره ... خوبم . نرگس:معلومه اصلا 😒 بعد نشستم سر جام . تا وقتی رسیدیم مقصد چشماش رو بست. از هواپیما پیاده شدیم . پ.ن: پارت بعد نرجس رو شهید کنم خوبه؟😐 ادامه دارد...🖇🌻 آنچه خواهید خواند: از داخل چمدون یه لباس خوب در اورد و داد بهم. ✨با ما همراه باشید ✨ نویسنده:آ.م
✨پایان پارت گذاری ✨
☺️🖤رفقا من امروز امتحان ۵ جزء دارم..... شب هم یادواره شهدای شهرمونه😊❤️ امروز نمیتونم پارت رمان بزارم... اما برای فردا حتما جبران میکنم... فقط دعا کنید امتحانم رو خوب بدم... 😄🌹
『حـَلـٓیڣؖ❥』
☺️🖤رفقا من امروز امتحان ۵ جزء دارم..... شب هم یادواره شهدای شهرمونه😊❤️ امروز نمیتونم پارت رمان بزا
دوستای‌عزیز❤️ منم تا ساعت ۸ امشب باید ۴ صفحه حفظ کنم و ۳ جز مرور😭😍 دعام کنییید... اما خب الان میخوام قدم دوم رو شرح بدم😍❤️
قدم اول رو گذروندیم... دیدید زندگیمون بهتر شد نه؟!😊 حالا نوبت قدم دومه2⃣ تو این قدم باید به‌پدر‌و‌مادرمون‌ ....❤️ اگه حواستون باشه بعضی وقت ها پدر مادرمون با یه کار خییییلی ساده خوشحال میشن...😍 مثلا چی🤔 مثلا بابامون خسته از بیرون اومده... ازت انتظار نداره براش آب ببریا؛اما وقتی که با محبت یه لیوان آب خنک (با یه‌کم گلاب😘) میزاری تو یه پیش‌دستی و بهش میدی... خییییییییییییییییییلی خوشششحال میشه🤩 شاید بروز نده ها... اما تو دلش رو شاد کردی... یعنی بهش احترام گذاشتی...🙂
『حـَلـٓیڣؖ❥』
قدم اول رو گذروندیم... دیدید زندگیمون بهتر شد نه؟!😊 حالا نوبت قدم دومه2⃣ تو این قدم باید به‌پدر‌و‌
یا مامانت غذاش رو گذاشته...🥘 اما مثلا سالاد درست نکرده هنوز..🥒🥦🍅 خیلی هم خسته‌ست😫 از تو انتظار نداره بری سالاد درست کنی چون میدونه درس داری📚 اما وقتی میری بهش میگی مامان‌تو برو استراحت کن من سالاد درست میکنم؛کلی ذوق میکنه🤩 و برات یه دعای قشنگ میکنه🤲🏻❤️
『حـَلـٓیڣؖ❥』
دوستای‌عزیز❤️ منم تا ساعت ۸ امشب باید ۴ صفحه حفظ کنم و ۳ جز مرور😭😍 دعام کنییید... اما خب الان میخو
حفظم هنوز تموم نشده برای همین نتونستم ادامه‌اش رو بزارم😭 اما سعی خودم رو میکنم که تا آخر شب بدم اگه نشد تا فردا صبح....
ﻓﻌﺎﻟﯿﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ تو ﻓﻀﺎۍ ﻣﺠﺎﺯی‌ وﭘﺎڪ موندﻥ تو اون ﺗﻘﻮای خیلی زیادی میخاد .. ﯾﺎﺩﻣوﻥ ﻧﺮه ، یه وقتا ﺑﺎ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ی یه ﻻﯾڪ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﺩﺍﺭﯾﻢ ..! یادمون ﻧﺮه ﻓﻀﺎۍ ﻣﺠﺎﺯۍ ﻫﻢ :) ﺭﻭﺯ ﺣﺴﺎﺏِ ﺗﻤومِ این ﺳﺎیتا به حرف میان و ﮔﻮﺍهیﻣﯿدن به کارایی ک کردیم .. نکنه ﺷﺮﻣﻨﺪﻩ ﺑﺎﺷﯿﻢ ..! - ﻣﺮﺍﻗﺐ ﺩستی ﮐﻪ ﮐﻠﯿﮏ میکنه ، چشمی‌ که میبینه و ﮔﻮشے ﮐﻪ میشنوه ﺑﺎﺷﯿﻢ ..!
- تو چہ کردی کہ دلم اینهمہ خواهانِ تو شد :)؟ ..💔