eitaa logo
『حـَلـٓیڣؖ❥』
299 دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
2هزار ویدیو
46 فایل
﷽ ‌‌ و قسم به دست علمداری ات...❗ • • • که تا پای جان .. پای پیمان خواهیم ماند..✋🌲 • • • حلیف ...👀🕊🖇 مقری به وسعت پیمان با علمدار حرم جمهوری اسلامی🍀 • • • • •کپی؟! •با ذکر صلوات برای ظهور آقا امام زمان •از تمام مطالب کاملا آزاد..🙂✅ • • • • • •
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از بانو هاشمی
📿🍃 🌺 ❇️ قبولی نماز 💠 آیت الله مجتهدی: ✍ از فواید نماز اول‌وقت این است که به برکت امام زمان(عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف) نمازهای ما قبول می‌شود چون حضرت، اول‌وقت نمازمی‌خواند و نماز ما با نمازحضرت بالا می‌رود.
هدایت شده از بانو هاشمی
📿🌺🍃 🌺 ❇️ نقش‌ نماز در درمان‌ بیماری‌ها 💠 آیت الله بهجت رحمت‌الله‌علیه: ✍ شخصی می‌گفت: من بیمار شده و به دکتر مراجعه کردم. دکتر گفت: شما باید ورزش کنید، اگر چه به زیاد نماز خواندن! من هم زیاد نماز خواندم و بیماری ام که سردرد بود خوب شد. ✍ نقش نماز در سلامتی جسم انکار ناپذیر می باشد. خم شدن مکرر سر به پایین در هنگام رکوع و سجود، سپس بالا آمدن سر هنگام ایستادن و نشستن کمک می کند که خون بیشتری به مغز برسد. 👌 سجده باعث آسودگی و آرامش در فرد می‌شود و عصبانیت را کاهش می دهد. مدت زمان ذکر رکوع باعث تقویت عضلات صورت و گردن و ساق پا و ران ها می شود و به این ترتیب به جریان خون در قسمت‌های مختلف بدن کمک می کند. 📚 توصیه‌های پزشکی عارفان، آیت الله بهجت،ص ۳۷
هدایت شده از پاتوق شیعه
🦋 هرقدر که نمازهایت منظم و اول‌وقت باشد, امور زندگیت هم تنظیم خواهدشد👌 مگر نمی‌دانی که رستگاری و سعادت با نماز قرین شده است🙃 "آیت‌الله العظمی بهجت (ره)"
『حـَلـٓیڣؖ❥』
به نام خدا #رمان_پرواز_تا_امنیت #پارت_دویست_و_بیست_و_چهار #محمد وارد خونه شدم.. € صاحب خونه ها سلا
به نام خدا # رها ٪ حههه..حهههه.. ♧ صبح به خیر.. صدای جیغم رفت بالا... با صدای بلند شروع کرد به خندیدن..🙂 با خودم گفتم رها.. تو جواب همه رو دادی.. به همه تیکه انداختی.. جرئت تیکه انداختن و زبون درازی به اینو داری.. این فرق داره.. هر کی رو نشناسی اینو خوب میشناسی.. بد جوری از علی و رسول زخم خورده.. بد جوری کینه داره!! زورش به اونا نمیرسه.. ولی به تو .. آره... واقعا ترسیده بودم‌.. هوای خیلی سردی داشت.. شاید اگه طناب پیچیده نبودم.. از سرما یخ میزدم.. همه با لباس گرم بودن.. خود شهرزاد... یا یه لباس پشمی .. شالگردن.. و کلاه وارد میشد.. اما.. من چی؟؟ یه لباس ساده.. چندان نازک.. هه... خدایا.. حکمتت رو شکر... ♧ یه وقتی من زیر مشت و لگد برادرای الدنگت بودم... دنیا رو میبینی .. الان تو مشت منی!!! ٪ حتی دلم نمیخواد جوابتو بدم... گمشوووووووووو برو بیرون... برو عوضییییییییییی ولم کن... ولم کنننننن... ولم کنننننن.. خدااااااااااااااااا خدایااااااااااااااااا😭 نمیخوام ریخت رو ببینم... عوضی هاااا.. بی غیرتا... بیشرف هااااااااااا صدای جیغم هر لحظه بالا تر میرفت... دلم شکسته بود... خیلی عصبی بود.. شاید اگه دستام باز بود.. میتونستم یه آدم بکشم.. 😔🖤 چهار نفر ریختن سرم... ♡ چه خبره؟؟ چرا جیغ میکشه.. ♧ چمیدونم.. روانیه... داشتم حرف میزدم یهو شروع کرد جیغ کشیدن.. ٪ میخوای بکشی.. بکش... زجر بدی... بده... فقط تورو به هرکی میپرستی... این اشغال رو از کنارم ببر.. من ازش متنفرمگمممممممممممممم از همه تون متنفرم..... از همه توننننن... 🙂😭😫 رئوف اومد به طرفم دستش رو برد بالا... یکی از این طرف.. یکی از طرف دیگه... با تمام توان میزد.. بکش.. آره.. بکش.. این راه رو خودت انتخاب کردی.. خودت کنجکاوی کردی راجب کار برادرت.. خودت خواستی پشتیبان حق باشی.. آره... بکش.. هر انتخابی سختی داره.. تاوان داره... بین زدن اشک خودش در اومد..🙂!! چهار نفر دیگه ریختن سرم.. با چوب... 🙂پایان این راه خوشه... نمیتونستم جلوی خودمو بگیرم.. با صدای بلند اشک می ریختم.. قبول... توو بردی... تونستی اشکامو در بیاری.. خدایا تو شاهد باش... بر ظلمای اینا🙂 !! پ.ن 😐دلم میخواد این سیناعه رو خفه کنم ✨✨✨بدونین از پارت بعد✨✨✨ مهمون داریم.... دور بر خونه تون میپلکید... بیارینش... ولش کنینننننننننننننننن
هدایت شده از hejr | هِجـٓر
و بازگشت من دوباره به سوی گاندوست🙂💔 @Edite313
سلام سلام صد تا سلام .💕🌻🌿 صبحتون به خیر :] ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ ✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
😌✨شماها افتخارمنید رفقا❤️✨ این حس هایی رو که میگی منم داشتم.. همه اینا عادیه.. و الهام های شیطونه.. خدا همه بنده هاش رو دوست داره.. بهتره به این فکر و خیالی بی اهمیت باشیم😄🌹
به نام خدا دیگه نا نداشتم حتی حرف بزنم... تنها کاری که از دستم برمیومد.. باز نگه داشتن چشم هام بود... || خانم.. دستش رو به طرف اون ۴ تا نامرد گرفت.. دست از سرم برداشتم... طناب های دورم باز شد... از درد به خودم میپیچیدم... ♡ چیه‌.. چی شده؟؟ || مهمون داریم!! ♡ کیه؟؟ در باز شد... چشم هام درست نمیدید.. یه پسر جوون قد بلند رو دو نفر آوردن جلو.. اشکامو پاک کردم.. خیره شدم ببینم کیه.. سرش افتاده بود پایین.. معلوم بود .. اونم بد جوری ضربه خورده بود.. سرش خون ریزی داشت.. به زور سرش رو آوردن بالا... دیگه قلبم جا نداشت... خدای من.. داوود!! چشم هامو محکم با دستم بهم مالیدم.. امکان نداره.. ♡ این کیه ورداشتین اوردین.. || خانم... دور و بر خونتون میپلکید... اینا هم همراهش بود... یه اسلحه.. دستبند.. چفیه.. یه انگشتر.. ♡ عه.. پس یه قهرمان جدید داریم... دستش رو گذاشت زیر چونش.. تازه منو دید.. اونم خیره شد.. چجوری تحمل کنیم.. چی کار کنیم.. شهرزاد به سمتم اومد... لباسمو گرفت بلندم کرد.. انداخت منو رو زمین.. ♡ تو میشناسیش؟! با تو ام .. میشناسیشش!!!!! جواب نمیدی نه.. اسلحش رو در اورد.. گرفت به طرفم.. ♡ جواب بده ... جوابببب بدههههه... ♡ تو چی.. تو میشناسیش؟؟؟ اسلحه رو گذاشت رو سرم... چشمام رو بستم... اشهدم رو خوندم🙂✨ & نهههه... ولش کنیییییییین.. باز دوباره اشک... اشکای لعنتی.. برید کنار.. بزارید جلوش وایستم.. ♧ او.. پس قضیه جالب بهیه..هع.. بزار حدس بزنم.. تو باید نامزدش باشی😂... برادراشو که دیدم.. پدرش که .. الان یه پیرمرد مردنیه.. کسی نمیمونه جز نامزدش.. ♡ بیارینش.. اونجا... کنار اون صندلی ببندینش.. زود... || چشم... & آیی.. اه.. ♡ برو باند و چسب بیار.. زود ♧ من.. ♡ برو دیگه.. ♡ ن.. صب کن.. با همون چفیه خودش.. ببندش😏.. در حقیقت اون چفیه چفیه من بود... چقدر داوود شکسته و لاغر شده بود.. چقدر دلم میخواست دستام باز بود... تا تیکه تیکشون میکردم.. الان .. رسول خبر داره داوود اینجاست... دریا چی میکشه.. مادرش.. یه پسر شهید داده🙂.. یه دل داغ دیده داره.. پدرش جانباز جنگه!!! دووم میاره😞.. کاش همون شب مرده بودم!!
به نام خدا قرار بود از امروز برم سایت.. همین امیدوارم میکرد.. € رسول.. من رفتم.. $ کجا؟؟ آقا من مگه نباید بیام.. € چرا..گفتم ببینم مطمئنی میخوای بیای.. $ بله.. € خیلی خب.. پس من منتظرم.. .......................................................... ₩ سلام رسول جان.. خوش اومدی.. ÷ الحق که جات خالی بود.. $ اره میبینم.. ₩ دلخور نشو.. گفتیم کارات عقب نیوفته.. علی رو اوردیم.. $ کار خوبی کردین... رفتم جلو.. یاد روزای خوشیم افتادم.. اگه الان پاش بود .. انقدر تیکه بارش میکردم و.. میخندیدیم که🙂✨🌹.. هع.. پشت میزم نشستم.. ₩ داوود کجاست!؟‌ ناپیدا! $ دیروز.. اومد اینجا.. ₩ اینجا... رسول جان .. دیروز امیر اومد.. اما داوود اصلا اینجا نیودمد.. $ شاید رفته خونه.. □ اونجا هم نبود..ه..هه..هه.. □ ببخشید.. سلام. $ از کجا میدونی؟؟ □ دیروز خواهرش اومد .. سراغش رو از من گرفت.. گفتم پیش توعه.. کجاس؟ $ پیش من؟؟؟ خودت که دیروز اونجا بودی.. کسی نبووود!! € چه خبره بچه ها.. چرا نمیرید سرکارتون؟؟ ÷ داوود.. € داوود؟؟؟ شماره داوود رو گرفتم... خاموشه.. $ خاموش.. € رسول چی داری میگی.. $ خاموشه.. ₩ شارژ تموم کرده.. € خانم مهرابیان.. خانم مهرابیان.. < سلام .. سلام.. $ سلام🙂🍃 < خدا بد نده آقا رسول... ایشالا هرچی زودتر رها جون برگرده.. با من کاری داشتید؟! € اگه امکان نداره.. من .. به اتفاق شما بریم خونه داوود. < چی شده؟! € داوود از دیروز که بیرون رفته برنگشته.. گوشیشم که خاموشه.. باید بفهمم خواهرش ازش خبر داره یا نه.. < ای وای.. خوب.. من امادم.. $ آقا.. منو بی خبر نزارید.. € باشه رسول.. محمد و خانم مهرابی با عجله رفتن.. شماره داوود رو وارد ردیاب کردم. چی کار دارم میکنم... گوشی خاموش که ردیابی نمیشه.. هیچ کاری از دستم برنمیومد.. جز اینکه براش دعا کنم پ.ن 😕فقط همینو کم داشتیم😬 ✨✨✨بدونین از پارت بعد✨✨✨ چه خبرا!؟ چیشده؟! هان.. یعنی چی... نگران نباش... بچه که نیست... سرش رو گذاشت رو شونش... شرمندم🙂
✨آغاز پارت گذاری ✨
🌳🌳🌳🌳🌳🌳 🌳🌳🌳🌳🌳 🌳🌳🌳🌳 🌳🌳🌳 🌳🌳 🌳 رمان✨امنیتی ✨ امروز میخواستم مریم رو ببرم بزارم خونه خواهرش ، چون هر لحظه ممکن بود حالش بد شه ، کلید انداختم و در رو باز کردم ، ساعت ۳ بود . رفتم داخل ، خونه ساکت بود . مریم توی اتاق خوابیده بود . رفتم داخل اتاق کارم و بعد از عوض کردن لباسام رفتم پیش مریم ، نشستم پیشش آروم صداش کردم . فرشید: مریم جان ، مریم بانو ... فدات شم نمی خواهی بیدار شی خانومم ؟ مریم: سلام ، کی اومدی ؟ فرشید: نی نی بابایی چطوره؟ الان اومدم . مریم: خوبه ، سلام داره ، ناهار خوردی ؟ فرشید: نه مریم: من میرم غذا رو داغ کنم تو هم بیا . فرشید: باشه عزیزم . مریم رفت ، داشتم صورتم رو میشستم که صدای مریم چهار ستون بدنم رو لرزوند !. مریم: فرشیییییییبددددددددددد امروز قرار بود با کیمیا خانم بریم بیرون تا بیشتر باهم آشنا بشیم . داداشش کمیل هم میومد . در خونشون وایسادم. بعد چند دقیقه اومدن بیرون ، کمیل جلو نشست و کیمیا عقب . نیما: سلام ، حالتون خوبه ؟ کمیل:سلام داداش نیما کیمیا: سلام آقا نیما ، ممنون شما خوبید ؟ نیما: بعلهههه. راه افتادم و رفتیم یه کافه به نام اندیشه . نشسته بودیم و داشتیم صحبت میکردیم و کمیل هم گوش میداد. گارسون اومد و سفارش خواست . نیما:شما چی میل دارید ؟ کمیل: آبجی ؟ کیمیا: من یه معجون میخورم. نیما: کمیل جان شما چی ؟ کمیل: منم یه معجون . نیما: ۳ تا معجون لطفا . گارسون : چشششششممممم بعد از تموم شدن حرف هامون و به تفاهم رسیدن قرار شد روز چهار شنبه یه مراسم کوچیک بزاریم و برای چند وقت صیغه محرمیت خونده بشه بینمون. معجونمون رو خوردیم و بعد از حساب کردن رفتیم داخل ماشین . ۲ جعبه شیرینی خریدم ، یکی رو دادم به کمیل و کیمیا . کیمیا و کمیل رو گذاشتم خونه خودشون و خودم هم رفتم خونه . خیلی خوشحال بودم که تلفنم زنگ خورد ، فرمانده پایگاه سپاهمون بود ! نیما:سلام سردار، جانم ؟ آقای رضایی: سلام نیما جان ، میخواستم بهت بگم شنبه اینده یه ماموریت داریم ، آماده باش . نیما: چشم سردار . آقا رضایی: بی بلا ، کاری نداری ، خدا حافظ. نیما: نه آقا ، خدا حافظ. پ.ن: هم نیما و هم نرگس اینا ماموریت دارن 😢😱 ادامه دارد...🖇🌻 آنچه خواهید خواند: ساعت ۱۹ بود که اومدن خونه . ✨با ما همراه باشید ✨ نویسنده:آ.م
✨پایان پارت گذاری ✨
+ میدونی تو دنیا به چه کسایی حسودیم میشه ؟! _ نه ..! + به اونایی که دلشون میگیره .. میرن حرمِ ارباب .. وقتی برمیگردن ؛ حالِ دلشون خوبِ خوبه!:)👌🏾
『حـَلـٓیڣؖ❥』
+ میدونی تو دنیا به چه کسایی حسودیم میشه ؟! _ نه ..! + به اونایی که دلشون میگیره .. میرن حرمِ ارباب
اما نه حسودی یعنی خدا از اون بگیره بده به من.... به حالشون غبطه میخورم.... یعنی که خدا به اونا داده به منم بده😊 قشنگ تر شد نه؟!❤️
و اما بعد.... اهل‌تسنن با مطرح کردن این شبهه قصد داشتند وجه حضرت رو تخریب کنند😔 ....
『حـَلـٓیڣؖ❥』
و اما بعد.... اهل‌تسنن با مطرح کردن این شبهه قصد داشتند وجه حضرت رو تخریب کنند😔 ....
و موفق هم بودند💔 اهل تشیع هم تا حدودی درست این مطلب رو بیان کرده‌اند اما....... در هر صورت تشیع سر این موضوع بازی خوردند....😔 وظیفه ما اینه که این موضوع رو در حد توانمون نشر بدیم و مطرح کنیم...
- اشتباهِ خیلی از ماها..!
آیت الله قرهے : من این ڪد را به شما میدهم ڪه هرڪس بخواهد به آقا نزدیڪ شود اولین راهش ↓ است ..! چشمِ گناه بین ، امام زمان بین نمیشود :))
؟😍 یکم مطلب بخونیم....
امام رضا علیه السلام؛ حتی اگر بهشت و جهنمی هم نبود،مردم باید بخاطر رحمت و لطف خدا ،او را اطاعت میکردند..🦋
😊🌿•° بہ تمام تازه چادڔی ها بگوییڊ: فقط یڪ نگاه برایتاڹ مهݦ باشڊ _آن هم نگاه مادڔانه حضرت زهڔا (س)❤️ 💎 ✨ ‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ♡ㄟ(ツ)ㄏ ♔♡| |♡♕
حتی اگر خسته ای یا حوصله ‌نداری؛
‏نمازهایت‌ را عاشقانه ‌بخوان..!
تکرار هیچ‌چیز‌ جز نماز در‌
این ‌دنیا قشنگ ‌نیست :)💛
♚❀♛
🦋امام صادق علیه السلام میفرمایند: ✅وقتی نماز واجب میخوانی آنرا در وقت خودش چنان بخوان که گویا دیگر هرگز به نماز موفق نمی شوی.  📚محجة البیضاء جلد 1 صفحه 350
🔰 کربلا را از علی‌هایش فقط باید شناخت جز علی در این جهان حبل‌المتین پیدا نشد صفحه صفحه بارها تاریخ را خواندم ولی غیر حیدر، یک امیرالمؤمنین پیدا نشد 🌐 صفحه‌رسمی حاج میثم مطیعی : twitter.com/meysammotiee1@MeysamMotiee
🌿😉♥️سلام اول امروز رو خودم بدم♥️😉🌿 السلام علیک یا اباعبدالله🖤♥️ خوشا صبحی که آغازش تو باشی🌿😎😊❤️ سلام.♥️💖♥️ صبحتون به خیر و خوشی😁🌿 و سرشار از انرژی😜💚 پ.ن 😂فرمانده طوری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا