پژوهش های اصولی
#کتاب1(خون دلی که لعل شد 96) #فصل_نهم (کاخ سفید 1) #شکست_مضاعف در آغاز سال 1346 مجددا بازداشت شدم و
#کتاب1(خون دلی که لعل شد 97)
#فصل_نهم (کاخ سفید 2)
#کتاب_هدفمند(بخش اول)
به عنوان پیش زمینه؛ باید یاد آور شوم که سال1343 از قم به مشهد برگشتم و در همان سال ازدواج کردم. پس از بازگشت به مشهد، سلسله فعالیتهای فکری و سیاسی تازه ای آغاز کردم.
من در مشهد با عناصر جنبشی و انقلابی و شخصیتهای مخالف رژیم، و همچنین با طلاب جوان و دانشجویان، تماسهای مداوم و گسترده ای داشتم.
جلساتی نیز برای تامل و بررسی، برنامه ریزی، تدریس و تبلیغ داشتم؛ که از جمله آنها تشکیل جلساتی برای تدریس معارف اسلامی مرتبط با نهضت اسلامی، برای گروهی از جوانان بود.
همچنین از جمله ی این فعالیتهای انقلابی، تاسیس یک موسسه چاپ و انتشارات باهمکاری شاعر فقید «غلامرضا قدسی» و شهید«تدین» و یک شخص خراسانی دیگر بود.
نام این موسسه را هم «سپیده» گذاشتیم و از طریق آن به انتشار برخی کتب اسلامی حاوی مضامین انقلابی پرداختم.
بعد کتاب آینده در قلمرو اسلام تالیف سید قطب را ترجمه کردم و در چاپخانه ی معروف «خراسان» مشغول چاپ آن شدیم.
نزدیک بود چاپ کتاب به پایان برسد که با خانواده و بستگان از مشهد به یک سفر گردشی رفتیم. این سفر در فروردین 1345 صورت گرفت و فرزندم مصطفی در آن زمان چهل روزه بود.
به تهران رفتیم، سپس به قم و از آنجا به اصفهان رفتیم. بعد در برگشت به مشهد، دوباره تهران آمدیم.
در یکی از مسافرخانه های تهران بودیم که خبر حمله ی ساواک به «چاپخانه ی خراسان» و مصادره ی همه ی نخسه های ترجمه ی کتاب و دستگیری مدیر «موسسه ی سپیده» رسید.
به من گفتند: ساواک به دنبال شما است تا شما را دستگیر کند. مدتی بعد خبر دستگیری یکی دیگر از اعضای موسسه نیز رسید.
📚 کانال پژوهش های اصولی
https://eitaa.com/joinchat/1772093454C44c5b95945
پژوهش های اصولی
#کتاب1(خون دلی که لعل شد 97) #فصل_نهم (کاخ سفید 2) #کتاب_هدفمند(بخش اول) به عنوان پیش زمینه؛ باید ی
#کتاب1(خون دلی که لعل شد 98)
#فصل_نهم (کاخ سفید 3)
#کتاب_هدفمند(بخش دوم)
یقین کردم که ساواک در اتخاذ موضعی سخت نسبت به کتاب و مترجم آن جدی است. موضوع را با همسرم و مادرش که همراه ما بود، مطرح کردم.
پیشنهاد کردم همه به مشهد برگردند و مرا در جریان اوضاع آنجا قرار دهند، و به من اطلاع دهند که آیا ماندن من در تهران به مصلحت است یا بازگشتم به مشهد؟ و خودم به تنهایی در اتاق مسافرخانه ماندم.
چند روز بعد، یکی از برادران پنجاه نسخه از ترجمه کتاب را برایم آورد. معلوم شد برادران احساس خطر کرده و پیش از حمله ساواک، صد نسخه از کتاب را حفظ کرده اند.
از چاپ کتاب خیلی خوشحال شدم، زیرا نخستین اثر من بود که چاپ میشد. چاپ خوبی هم شده بود و طرح روی جلد زیبایی داشت.
نسخه هایی از آن را میان دوستان توزیع کردم، بقیه را هم نزد یکی از بستگانم به امانت گذاشتم و به او گفتم که اینها کتابهای ممنوعه و خطرناکی است.
چند روز بعد، یکی از دوستان مرا به مسجدی دعوت کرد که سنگ بنای آن را گذاشته بودند، ولی هنوز ساخته نشده بود.
دست اندرکاران این مسجد خواسته بودند از زمین آن در ایام محرم استفاده کنند؛ لذا دور ان را با ورق آهنی محصور کرده بودند، روی آن چادر زده بودند و برای نماز و مراسم آماده کرده بودند.
دعوت را پذیرفتم. در آنجا در دهه ی اول محرم امامت جماعت را برعهده داشتم و پس از نماز منبر میرفتم؛ سپس یک سخنران برای دهه دوم، و سخنران دیگری برای دهه سوم محرم دعوت کردم.
این همان مسجدی است که اکنون در«خیابان نصرت» در نزدیکی دانشگاه تهران قرار داد و پس از ساخته شدن، به «مسجد امیرالمومنین(علیه السلام)» معروف شده است.
📚 کانال پژوهش های اصولی
https://eitaa.com/joinchat/1772093454C44c5b95945