eitaa logo
به وقت شیدایی💕
133 دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
2.6هزار ویدیو
18 فایل
به وقت شیدایی💕 ✨⏱💕 زمانی برای فروگذاردن تمام تعلقات دنیایی ورهایی از آنچه بالِ جان را برای پرواز به فضای عشق الهی بسته. اینجا به اوج آسمانی که شهدا سیر کرده اند،سفرکن🕊.... 💫✨ @inmania_thim 💕 ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄
مشاهده در ایتا
دانلود
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊 🕊رمان جذاب و تلنگری 🕊قسمت ۷ 🍀راوےحسین🍀 روز تاسوعا... قرار بود یه عملیات تو سوریه انجام بشه.. ماخوب میدونستیم یه عملیات یعنی: شهیدشدن.. بی پدر شدن.. یه گروهی از بچه های ایران افغانستان لبنان پاکستان و... داشتم زینب رو میبردم هیئت.. _زینب بریم؟! _بله من حاضرم.. بریم.. نزدیک هیئت بودیم که گوشیم زنگ خورد از یگان.... _سلام.. باشه من تا یک ساعت دیگه .. زینب:داداشی چیشده؟!!چرا گریه میکنی؟! _چندتا از بچه های یگان شهید شدن باید برم یگان زینب:وای _تو رو میزارم هیئت زنگ میزنم بابا بیاد دنبالت زینب:من خودم میتونم برگردم تو برو به کارات برس داداش _نه عزیزم وقتی رسیدم یگان حال همه بچه ها داغون بود شهید از ایران... تقدیم بی بی زینب.س. شده بود که هفت تن از این عزیزان از بود.. 1⃣شهیدمدافع حرم محمدظهیری 2⃣شهیدمدافع حرم ابوذر امجدیان 3⃣شهیدمدافع حرم سید سجادطاهرنیا 4⃣شهیدمدافع حرم سیدروح الله عمادی 5⃣شهیدمدافع حرم پویا ایزدی 6⃣شهیدمدافع حرم سیدمحمدحسین میردوستی 7⃣شهیدمدافع حرم مصطفی صدرزاده 8⃣شهیدمدافع حرم محمدجمالی 9⃣شهیدمدافع حرم حجت اصغری 🔟شهیدمدافع حرم امین کریمی 1⃣1⃣شهیدمدافع حرم روح الله طالبی اقدم پیکر بعضیاشون خداروشکر برگشته بود عقب اونایی که از یگان ما بودند.. برای مراسمات... زینب رو بردم وداع.. وقتی زینب فهمید شهیدمیردوستی عاشق بوده وحالا مثل حضرت عباس شهید شده بود داغون شد اولین شهید دهه هفتادی که یه پسر یه ساله سیدمحمدیاسا ازش به یادگارمونده بود یک هفته از شهادت سیدمحمدحسین میگذشت. وارد اتاق زینب شدم.. _زینبم.. چته عزیزبرادر؟ پشتشو بهم کرد و گفت: _توهم میخوای شهیدبشی؟ _زینبم.. مرگ مال همه است.. و چه بسا بهترین مرگهاست..وقتی یکی میره برای دفاع باید خودشو آماده کنه واسه شهادت.. اسارت.. جانبازی.. دومی سختتره عزیزدلم.. عصرکربلا امام حسین شهید شد ولی بی بی زینب اسیر.. اسارت سخته جانبازی هم همینطور.. جانبازی میدونی یعنی چی؟ یعنی یه جوون صحیح و سالم میره ناقص میشه.. وبقیه عمرشم که چقدر باید حرف بشنوه.... 🕊ادامه دارد.... 🕊 نویسنده؛ بانو مینودری
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊 🕊رمان جذاب و تلنگری 🕊قسمت ۸ 🍀 راوےداناےڪل 🍀 خانواده عطایی فرد دور هم نشسته بودند مادر: حسین جان.. پسرم حسین: جانم مادر مادر:حسین جان بهمن ان شاءالله 25سالت میشه حسین:خب!! مادر:اگه نظرت مثبته برم خواستگاری فاطمه سادات غذا پرید تو گلو حسین حسین: نه مادر من !!من اصلا ده روزه دیگه عازمم اجازه بدید برم اگه صحیح و سالم برگشتم چشم زینب: مگه قراره نیایی داداش حسین: بالاخره جنگه دیگه.. زینب دیگه ناهار نخورد. حسین بعد از ناهار از خونه زد بیرون. اول یه تابلو گرفت شماره خانم...گرفت حسین: سلام خواهر بله من نیم ساعت دیگه پیش شمام نیم ساعت بعد به محل که معراج الشهدا بود رسید. همه بچه هابودن.با تک تکشون خدافظی کرد... اما باخانم ...کاری داشت.. _سلام اخوی! زینب خوبه؟ حسین: براتون یه ویس تو تلگرام فرستادم اینم یه نامه و تابلو شماره شما رو هم نوشتم که اگه یا شدم باهاتون تماسبگیرن... خواهرم جان شما و جان زینب.. دوست دارم خیلی مراقبش باشید.. _ان شاءالله شهید بشین حسین: از زینب دل کندم.. ولی نگرانشم.. 🕊ادامه دارد.... 🕊 نویسنده؛ بانو مینودری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
وقتی فرمانده را مکبر می بینم بیشتر دلتنگ مردان بی ادعا می شوم این همان فرمانده ای است که می گفت: "کار اگر برای خداست، گفتن برای چه؟" و ما همچنان در پیِ نام و نشان....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به وقت شیدایی💕
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊 🕊رمان جذاب و تلنگری #هادی_دلها 🕊قسمت ۸ 🍀 راوےداناےڪل 🍀 خانواده عطایی فرد دور هم نشسته
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊 🕊رمان جذاب و تلنگری 🕊قسمت ۹ امروز حال خانواده عطایی فرد داغون بود... مادر و پدر با چشمای گریون.. وزینب با هق هق.. آماده اعزام حسین بودن. حسین ساک رو روی زمین گذاشت.. و دستاشو واسه زینب از هم باز کرد.. زینب به آغوش حسین پناه برد.اشکهاش به حدی زیاد بودن که جلوی لباس نظامی حسین خیس شد حسین تو گوش زینب گفت: _خانم رضایی هواتو داره.. همیشه همه جا هواتو دارم.. موقع عقدت میام.. دوست دارم دکتربشی باعث افتخارم مواظب خودت و حجابت باش حسین رفت.. و زینب رفتنش را تماشا کرد.. غافل از اینکه رفت دیگه برگشتی وجود نداره.. حدود ده روزی از اعزام حسین میگذشت.. چند باری زنگ زده بود. ازاون طرف توسکا پریشان حال بود.. حدود دوهفته بود ذهن و فکر توسکا بهم ریخته بود. بعد از تشییع محمد خواب عجیبی دیده بود.. تو یه باتلاق گیر افتاده بود.. یه دست فقط.. استخوان بود.. که اومده بود توسکارا نجات داد.. بعد.. یه گفت: 🕊"خواهرم! برو به همسنات بگو".. اگه نباشن شما تو خفه میشین.. توسکا میخواست به زینب بگه اما روش نمیشد.. دم دفتر منتظر خانم مقری بود خانم مقری از دفتر خارج شد توسکا پرید خوابشو تعریف کرد. خانم مقری وارد کلاس شد _بچه ها قبل از شروع درس میخوام دوتا نکته بگم اول اینکه برادر زینب جان که هستن چند روزیه هیچ تماسی نداشتن و قرار بوده واسه عملیات برن واسشون دعا کنین دوم اینکه خواب شهدا رو دیدن ینی چی؟! هرکس نظری داد.. خانم مقری پای تخته رفت و نوشت: " ولاتحسبن الذین قُتِلوا فی سبیل الله امواتا ًبلْ أحیاءُعند ربهم یرزقون.." _بچه ها خدا این مورد رو واسه شهدا فرموده.. توجنگ تحملی عموهام شهید میشن توسل بهشون بارها مشکلاتم حل شد چرا که شهدا زندن. زنگ آخر بود.. موقع خروج قلب زینب لرزید حالش بد شد.. درخطر افتادن بود که خانم مقری و بچه ها گرفتنش... 🕊ادامه دارد.... 🕊 نویسنده؛ بانو مینودری
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊 🕊رمان جذاب و تلنگری 🕊قسمت ۱۰ 🍀راوے زینب🍀 توسکا با من همراه شد تا منو برسونه خونه. تارسیدیم سر کوچه مون دنیا رو سرم آوارشد دوتا آقا بالباس سبز پاسداری دم خونمون وایساده بودن 🕊یاحضرت زهرا داداش منو انتخاب کردی؟ فاصله سرکوچه تا خونمون... زیاد نبود ولی همون فاصله کم رو بارها خوردم زمین. هربار که میخوردم زمین.. یه خاطره از این شانزده سال کنار داداش حسین یادم میومد. تارسیدم دم خونه.... یکی از اون پاسدارا گفت: _"خانم عطایی فرد بهتون تسلیت و تبریک میگم.. وقتی چشمامو باز کردم سرم تودستم بود.. چشمای مامان بابا قرمز مراسمات حسینِ من شروع شد روز سوم تازه فهمیدم پیکرش قرار نیست برگرده عزیزخواهر.. حسین من.. کجادنبالت بگردم.. کدوم خاکو بو کنم.. تا آروم بشم.. مزار نداری.. تا نازتو بکشم.. برات سر کدوم مزار گریه کنم حسییییییییین برگشتم به عکس بی بی زینب نگاه کردم.. که خودش برام گرفته بود قاب کرده بودم. بی بی جان منم داغ حسینمو دیدم.. بی بی.. حسین منو چجوری کشتن حسین من.. الان پیکرش کجاست دستم رو روی عکس بی بی کشیدم گفتم: "مراقب حسینم باش 🕊ادامه دارد.... 🕊 نویسنده؛ بانو مینودری
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊 🕊رمان جذاب و تلنگری 🕊قسمت ۱۱ نامه رو بازکردم.. باهمون خط اول اشکم دراومد ✍بسم رب الشہدا والصدیقین چشم مخصوص تماشاست اگر بگذارند وتماشاےتو زیباس اگربگذارند من از اظهار نظرهاے دݪم فهمیدم عشق هم صاحب فتواست اگر بگذارند دل سرگشته من!این همه بیهوده مگر خانه دوست همینجاست اگر بگذارند.. سندعقل مشاء است همه میدانند غضب آلود نگاهم نکنید ای مردم! دل من مال شماست اگر بگذارند.. سلام زینب قشنگم.. این نامه رو درحالی مینویسم ڪه یکی دوساعت.. به عملیات مونده و تو اورا زمانی میخوانی که اسیر یا شهید شدم.. وامیوارم دومے باشد چرا که امتحان اسارت امتحانی سخت است ومن ترس مردودی و شرمندگی دارم. زینب عزیزتراز جانم.. حرف های مفصل را در نامه ای که خانم رضایی به دستت میرسانند.. امادراین نامه میخواهم در مورد این بانوی محترم بگویم. این خواهر گرامی بانوی صبور است همان سنگ صبور تو 🕊ادامه دارد.... 🕊 نویسنده؛ بانو مینودری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نظرسنجی: آیا در انتخابات روز ۱۱ اسفند شرکت می‌کنید؟ ۱-بله ۲-خیر لطفاً روی گزینه موردنظر بزنید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴میگفت؛ وقتی جای شلوغی باشه، گوشه‌ی چادرشو میده دستِ بچه‌اش که گم نشه. این دُنیا، خیلی شلوغه... گوشه‌ی چادرِ (س) رو بگیریم گم‌نشیم ❤️‍🩹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🌸🌸🌸 می‌گویند وقتى استادِ نقره کار، نقره را صيقل ميدهد، آن را داخل آتش نگه می‌دارد، اما چشم از نقره برنمی‌دارد. وآن را تا زمانی در آتش نگه می‌دارد که عکس خود را در نقرۀ صيقل يافته ببيند! درست مثلِ ... وقتى می‌خواهد صيقل پيدا کنيم ما را در آتشِ سختى‌ها وارد می‌کند، اما چشم از ما بر نمی‌دارد تا جایی که عکسِ خودش را در ما ببيند... 🌸🌸🌸🌸 ┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄ @inmania_thim 💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
همسر شهید مدافع حرم ، سجاد طاهرنیا به خاک سپرده شد و به همسر شهیدش پیوست . ▪️از همه مومنین و مومنات درخواست می شود که این همسر شهید مدافع حرم را با قرائت نماز شب اول قبر یاری و او را به بارگاه نورانی حضرت حق در جوار همسر شهید مدافع حرم خود بدرقه بفرمایید . ▪️سرکار خانم نسیبه علی پرست ▪️فرزند عزت الله
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به وقت شیدایی💕
همسر شهید مدافع حرم ، سجاد طاهرنیا به خاک سپرده شد و به همسر شهیدش پیوست . ▪️از همه مومنین و مومنات
نمازوحشت🔰 مستحب است در شب اوّل قبر، دو رکعت نماز وحشت براى میّت بخوانند، به این ترتیب که در رکعت اوّل بعد از حمد، یک مرتبه «آیة الکرسى» و در رکعت دوم بعد از حمد، ده مرتبه سوره «انّا انزلناه» و بعد از سلامِ نماز بگوید: «اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّـد وَ آلِ مُحَمَّـد، وَ ابْعَثْ ثَوابَهُما إلى قَبْرِ فُلان» به جای کلمه فلان ،نام میت و پدرش گفته میشه اینجا نسیبه بنتِ عزت الله
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از مداحی آنلاین
مداحی_آنلاین_تولد_،_تولد_سیدرضا_نریمانی.mp3
2.5M
🌺 (ع) 💐تولد، تولد تولدت مبارک 💐ای تولد دوباره پیمبر 🎙 👏 👌فوق زیبا 🌷مرجع رسمی های روز ♨️ @Maddahionlin 👈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به وقت شیدایی💕
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊 🕊رمان جذاب و تلنگری #هادی_دلها 🕊قسمت ۱۱ نامه رو بازکردم.. باهمون خط اول اشکم دراومد ✍
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊 🕊رمان جذاب و تلنگری 🕊قسمت ۱۲ ازهمان سال 92 که لیاقت مدافع بی بی رو پیدا کردم.. نگرانیم تو بودی.. اما اینبار که آمدم از تو . برای آنکه نگران تو بودم. این خواهرگرامی را انتخاب کردم که بعد از من مراقب_تو باشد به درگاه خداوند ودست درازی به خانم رضایی تا ادامه این راهو طی کنه. امیدوارم خیلی زود با این خواهر بزرگوار دوست شوی تاخیالم راحت شود. دوستدارتو.. برادرت حسین وقتی نامه ی حسین عزیزم تموم شده بود دم در خونه بودم. زنگ زدم وارد خونه شدم میخواستم برم تواتاقم _سلام مامان: سلام _زینب جان حسین که رفته..توهم میری تو اتاقت.. من دلم به کی خوش باشه خب؟ زینب:من خوبم.. مامان: الله اکبر مشخصه زینب امروز یه خانمی اومده بود خونه میگفت از طرف حسـین اومده. برگشتم کامل به سمتش ینی پریدم به سمت مامان _اسمش چی بود؟؟؟؟! مامان: خانم رضایی _رضایی: شماره نداد؟؟آدرس نداد؟؟ مامان: آروم باش.. تواتاقته دویدم سمت اتاقم _سلام خانم رضایی ببخشید خانم رضایی: سلام زینب قشنگم.. خوبی خانم گل باحرف خانم رضایی اشکم دوباره جاری شد _ممنون خانم رضایی: _الهی من بمیرم برای دلت.. ناهار خوردی؟؟ _نه خانم رضایی: _عزیز دلم ناهارتو بخور استراحت کن ساعت 6 میام دنبالت بریم جایی.. _آخه خانم رضایی: آخه بی آخه.. ناهارتو کامل میخوریا _چشم خانم رضایی: یاعلی _یاعلے 🕊ادامه دارد.... 🕊 نویسنده؛ بانو مینودری
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊 🕊رمان جذاب و تلنگری 🕊قسمت ۱۲ ازهمان سال 92 که لیاقت مدافع بی بی رو پیدا کردم.. نگرانیم تو بودی.. اما اینبار که آمدم از تو . برای آنکه نگران تو بودم. این خواهرگرامی را انتخاب کردم که بعد از من مراقب_تو باشد به درگاه خداوند ودست درازی به خانم رضایی تا ادامه این راهو طی کنه. امیدوارم خیلی زود با این خواهر بزرگوار دوست شوی تاخیالم راحت شود. دوستدارتو.. برادرت حسین وقتی نامه ی حسین عزیزم تموم شده بود دم در خونه بودم. زنگ زدم وارد خونه شدم میخواستم برم تواتاقم _سلام مامان: سلام _زینب جان حسین که رفته..توهم میری تو اتاقت.. من دلم به کی خوش باشه خب؟ زینب:من خوبم.. مامان: الله اکبر مشخصه زینب امروز یه خانمی اومده بود خونه میگفت از طرف حسـین اومده. برگشتم کامل به سمتش ینی پریدم به سمت مامان _اسمش چی بود؟؟؟؟! مامان: خانم رضایی _رضایی: شماره نداد؟؟آدرس نداد؟؟ مامان: آروم باش.. تواتاقته دویدم سمت اتاقم _سلام خانم رضایی ببخشید خانم رضایی: سلام زینب قشنگم.. خوبی خانم گل باحرف خانم رضایی اشکم دوباره جاری شد _ممنون خانم رضایی: _الهی من بمیرم برای دلت.. ناهار خوردی؟؟ _نه خانم رضایی: _عزیز دلم ناهارتو بخور استراحت کن ساعت 6 میام دنبالت بریم جایی.. _آخه خانم رضایی: آخه بی آخه.. ناهارتو کامل میخوریا _چشم خانم رضایی: یاعلی _یاعلے 🕊ادامه دارد.... 🕊 نویسنده؛ بانو مینودری