eitaa logo
جایی...
44 دنبال‌کننده
561 عکس
87 ویدیو
13 فایل
بسم الله... ‌ جایی برای اشتراک‌گذاری سیاهه‌ها، ثبت‌ها و علایقم... ‌ ‌ مشغول با فرهنگ و هنر ‌ ‌ «و وای بر آن کس که در صحرای محشر سر از خاک بر دارد و نشانه‌ای از معرکۀ جهاد در بدن نداشته باشد...» ‌ ‌ میثم بال‌ْزَده @Misooooo
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از ماهنامۀ سوره
34.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
‌«إن تنصروا الله ینصرکم» ‌ بخشی از سخنرانی شهید سید حسن نصرالله در سلسله جلسات «السیر و السلوك في خط الإمام الخمینی»، منتشرشده در شمارهٔ «۱۵و۱۶» ماهنامهٔ سوره، مهر و آبان ۱۴۰۳ ‌ انتشار به مناسبت آغاز ماه مبارک رمضان ‌ 🆔 @Sourehmagazine
[دربارهٔ اسکار انیمیشن کوتاه و عوامل ایرانی‌اش] حکایت، حکایت حضور تیم‌های باشگاهی ایرانی در مسابقات بین‌المللی است. هر بار به فراخور عده‌ای پیدا می‌شوند که مصممند در کلهٔ آدم فرو کنند که دیگر قرمز و آبی مهم نیست و این تیم نمایندهٔ ایران است. چرا؟ و بر چه اساس؟ چرا طرف‌دار قرمز یا آبی «باید» قانع شود و بپذیرد که رقیب ازلی و ابدی تیم مورد علاقه‌اش، حالا نمایندهٔ ایران است و باید از آن طرف‌داری کند؟ که چه بشود؟ مثل این است که فکر کنیم طرف‌داران لیورپول و منچستر در جام باشگاه‌های اروپا به هم می‌گویند این‌جا دیگر تیم نمایندهٔ انگلیس است، بیایید اختلافات قدیمی را کنار بگذاریم و برای نمایندهٔ کشورمان دعا کنیم. بعد هم که هر کدام قهرمان شدند، دیگری از خوش‌حالی به خیابان می‌رود!! معلوم است که این‌طور نیست! اصلاً که گفته «هر حضور بین‌المللی‌ای، یک حضور ملّی است»؟ این میل به ملّی کردن و حس جمعی ایجاد کردن از هر چیز کوچک و بزرگی از کجا می‌آید؟ حکایت، حالا همین حکایت است در حضور آثار هنری تولید شده توسط «عوامل ایرانی» در عرصه‌های خارج از کشور؛ فستیوال کن و ونیز و جایزهٔ اسکار و کذالک. «باید» همه شیرفهم شوند که این یک حضور «ملّی» است و باید فراتر از ایدئولوژی‌ها و باورها، از موفقیت‌شان لذت ببریم و احساس شعف و بهروزی کنیم. سایت‌ها و روزنامه‌ها از «یک افتخار دیگر برای سینمای ایران» می‌گویند و سیاست‌مداران این «موفقیت بزرگ»(؟!) را به «ملت شریف ایران» تبریک می‌گویند! چرا؟ یک نفر دیگر رفته و با هر باوری، پوستش کنده شده و فیلمش را ساخته و حالا جایزه گرفته و‌ دلار و یورو‌اش را به جیب زده، به ما «ملت شریف ایران» چه ربطی دارد؟ ما را سننه؟! جدای از آن‌که نفس فستیوال و سیمرغ و نخل و شیر و اسکار، به منِ عامیِ عادیِ از همه جا بی‌خبر چه ربطی دارد و چرا «باید» در زندگی‌ام انقدر مهم باشد (در حقیقت چه چیز یک «شیء» مطلا یا شیشه‌ای را تبدیل به یک «ارزش» کرده؟)، چه کسی گفته این فستیوال‌ها‌ و جایزه‌های سینمایی، یک عرصهٔ بین‌المللیِ «ملّی» هستند؟ یک‌ جایزهٔ تخصصیِ(!) سینمایی چه دخلی به کشور و ملت دارد؟ پرچم ایران بالا می‌رود یا سرود ملّی پخش می‌شود؟ یا پایین نام اصغر فرهادی و حسین ملایمی نوشته می‌شود «ایسلامیک ریپابلیک آف ایران»؟ اصلاً می‌دانستید در قوانین اسکار برای معرفی فیلم منتخب یک کشور به آن جایزه، آن است که آن شخص/نهاد معرفی‌کننده، باید غیردولتی و غیرسیاسی و بی‌نسبت با ساختار سیاسی آن کشور باشد؟ می‌دانستید کَن و ونیز و سزار و اسکار، متعلق به نهادهایی خصوصی و غیردولتی هستند و - مثلاً!!! - سیاسی نیستند؟! خب پس این جایزه چه ربطی به من و کشورم دارد و من چرا باید برایش خوش‌حال شوم؟ این البته غیر از این است که سازندهٔ اثری با تهیه‌کنندگی «کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان»، بی‌حجاب به روی سِن می‌رود و هر چه دروغ و پرت‌وپلا به ذهن مریضش خطور می‌کند، علیه کشورم می‌گوید(راستی یک ذهن مریض می‌تواند خالقِ زیبایی باشد؟). این البته غیر از این است که اثر مذکور، اثری ضد پدر و ضد جنگ و در نتیجه ضد ایران است. این البته غیر از این است که سازنده روی سِن نه می‌تواند جلوی خوش‌حالیِ کودکانه‌اش را بگیرد (انگار اتفاق مهمی افتاده که انقدر خوش‌حال و دست‌پاچه است!) و نه می‌تواند از روی متنی که پیش‌تر نوشته شده، درست و بی‌لکنت و با لهجهٔ مناسب بخواند و دست از «مِعِدي‌بازی» (قبلاً گفته‌ام معنای مِعِدي چیست دیگر؟!) بردارد و آبروی من ایرانی را بیش از این جلوی آن جماعت چشم‌رنگی نبرد! نه! چیزی که می‌گویم چیزی غیر از این‌ها و پیش از این‌هاست.
اگر بنا بر این باشد که به صرف آن‌که یک نفر، چون در ایران «متولد» شده و از قضا فارسی هم بلد است حرف بزند، در هر جای این جهان، به موفقیت شخصی‌ای دست پیدا کند، من و‌ مای ایرانی باید خوش‌حال شویم و در پوست خود نگنجیم و سجدهٔ شکر به جای آوریم از این موهبت الهی و فارغ از هر باوری به این دست‌آورد بزرگ افتخار کنیم؛ لابد باید از حضورهای موفق بهمن قبادی و محمد رسول‌اف و علی عباسی هم خوش‌حال باشیم و دل‌مان برای جوایز و افتخارات گلشیفته و زر ابراهیمی و شهره آغداشلو غنج برود و بی‌خیال همهٔ چالش‌ها و مشکلات و باورهایمان، از افتخارات کیمیا علیزاده و سعید ملایی تحت پرچم بی‌وطنان و مغولستان در پوست خودمان نگنجیم. راستی آن سلطنت‌طلبان و مجاهدین خلقی هم ایرانی‌اند، بیایید فارغ از هر اصل و اساسی، صرفاً بر اساس این نقطهٔ مشترک(؟!) برای موفقیت‌شان دعا کنیم. راستی شائول موفاز، موشه کاتساو و مردخای زر هم متولد تهران و یزد و مشهد بودند و تقدیر الهی آن‌ها را روانهٔ اسرائیل کرد و رئیس‌جمهور و وزیر دفاع و عضو کنست شدند بنده‌های خدا! مهم آن تولدشان است که ایرانی است، به آنان هم باید افتخار کنیم. حضرت عباسی رئیس‌جمهور شدن یک ایرانی در یک کشور(؟!!) دیگر، افتخارش بیش از جایزهٔ اسکار نیست؟! خوش‌حالیِ مردم برزیل از انتخاب فیلم‌شان به عنوان بهترین فیلم خارجی زبان را دیدید؟ آدم شرمش می‌شد! چه چیزی باعث شده فکر کنیم اساساً اسکار چیز مهمی است؟ آخر اسکار خودش چیست که کله‌پاچه‌اش چه باشد؟ چرا باید برنده شدن یک نفر دیگر، آن هم در اسکارِ «آرگو» و «مونلایت» و «اوپنهایمر»، برای من افتخار باشد؟ پرسپولیس قهرمان جهان هم شود من کهیر می‌زنم، «نمایندهٔ ایران است» دیگر چه صیغه‌ایست؟ هنوز آن‌قدر بدبخت نشده‌ایم که مجبور باشیم برای دل‌خوش‌ کردن‌مان، لیست افتخارات ملّی با همچین چیزهای پیش‌ پا افتاده و بی‌ارزشی ببندیم. شأن ملت و ملیّت را حفظ کنیم و هر رطب و یابسی را به ریشش نبندیم. راستی؛ قیمت بلیط رفت‌وبرگشت و اقامت در لس‌آنجلس چقدر است؟ دلم به حال این افتخارآفرینان ایرانی که با مشقت در این دیار فلک‌زدهٔ نفرین‌شده بیست دقیقه انیمیشن ساختند می‌سوزد. باید برای این بلیط و هتل پول زیادی داده باشند، آن هم با این قیمت دلار!! جایی...
ـــــــــــــــــــــــ ▪️و گفت: هرگز متکبّر بوی معرفت نشنود. گفتند: نشان متکبّر چیست؟ گفت: آن‌که در هژده هزار عالَم نَفْسی بیند خبیث‌تر و پلید‌تر از نَفْسِ خویش. ذکر بایزید بسطامی رَحمةُ اللّه عَلیه تذکرة‌الاولیاء عطّار نیشابوری به مقدمه، تصحیح و تعلیقات محمدرضا شفیعی کدکنی [از کانال تلگرامی استاد شفیعی کدکنی @shafiei_kadkani]
ما، این‌جا، چه می‌کنیم؟!
هدایت شده از سیمافکر
9.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فارسی؛ بنیاد ایران محمدرضا شفیعی کدکنی 💡سیمافکر؛ ویدئورسانه فرهنگ و سیاست ایران @simafekr_com
هدایت شده از سیمافکر
فارسی؛ بنیاد ایران محمدرضا شفیعی کدکنی زبان فارسی با هزارهٔ فردوسی، تجدد را درک کرد و پس از آن با نهادهای گوناگون در ساختارهای رسمی دولتی حضور پیدا کرد. دانشکدهٔ ادبیات دانشگاه تهران و وزارت فرهنگ از نخستین سازمان‌های عهده‌دار و پژوهندهٔ زبان فارسی بودند. اهتمام اساتید نخست رشتهٔ ادبیات به پرورش شاگرد و پیوستن زبان فارسی به دنیای جدید، توانست عقب‌ماندگی دستور زبان فارسی را جبران کند. نمونهٔ آن روان شدن ترجمه‌های سدهٔ اخیر شمسی و پیدایش فرم جدید داستان‌نویسی در زبان فارسی است. با این همه پس از سقوط دولت شوروی و نابودی چپ‌ها روشنفکران و اساتید زبان فارسی از ایدهٔ اساسی و افق تخیل جدید انقلاب اسلامی سر باز زدند و در سال‌های میانی دههٔ هفتاد به بعد تحقیق‌های ساختاری در زبان فارسی علاقهٔ خود به فرمالیسم روسی را حفظ کردند یا از دانشگاه بیرون نرفتند و عمدهٔ تحقیق‌های دانشگاهی به نادیده گرفتن نقاط نزاع اصلی در فرهنگ و سیاست ایران گذشت.با دور ماندن زبان فارسی از کانون نزاع اصلی در جهان، روز به روز کوه یخ نستوه هزارساله آب شد. نهادهای زبان فارسی در دانشگاه محصور ماندند و از صور خیال جدید ایران روی گرداندند. حاصل این تمردْ از سکه افتادن قدرت رشته ادبیات دانشگاه‌ها بود به‌خصوص در دانشگاه تهران که محل تحقیق و مرجع اصلی ادبیات فارسی در ایران است. حالا منطق دستوری زبان فارسی از روایت زندگی ایرانیان یک گام عقب افتاده و هجوم و صدای زبان‌های قومی و تجزیه‌طلبان پست شنیده می‌شود. شکی نیست که زبان فارسی مانند همهٔ این هزار و چندصد سال از عهدهٔ مسئولیت تاریخی خویش برخواهد آمد اما گناه نهادهای زبان فارسی در وضع امروز غیر قابل کتمان است. ✍ علیرضا عبدالعلی سربندی 💡سیمافکر؛ ویدئورسانه فرهنگ و سیاست ایران @simafekr_com
مختصر و شتاب‌زده دربارهٔ آثار نمایشی کنداکتور ماه رمضان صداوسیما؛ ۱. «بَدَل»؛ علی‌رضا مسعودی (علی مشهدی)، شبکهٔ سه «بدل» ِعلی مشهدی تلاش بیهوده برای تکرار موفقیت‌های «نوروز رنگی» است، با گریزی به همان شخصیت‌ها و موقعیت‌ها. سازنده نه حرف بیش‌تری برای گفتن دارد و نه استعداد بیش‌تری در خنداندن و نتیجه اثری یخ، بی‌نمک و تاریخ انقضاء گذشته است. چیزی شبیه به وضعیت خود علی مشهدی در استندآپ‌هایش؛ تکرار و تکرار و تکرار موفقیت‌های پیشین به امید گرفتن خنده‌های اولیه. گویی علی مشهدی هنوز هم خیال می‌کند می‌تواند با خاطرات آبکی سربازی‌اش، ملت را بخنداند. همه چیز شلوغ و نامشخص و سر به هواست، همچون خود علی مشهدی. اتمسفر و موقعیت‌ها به قدری غیرمنطقی و تاریخ مصرف گذشته‌اند که مخاطب از خود می‌پرسد فیلم‌ساز در این سال‌ها کجا بوده که چنین تصوری از جامعهٔ مخاطب امروزش دارد و گمان می‌کند با این چیزها می‌تواند بخنداند؟ فقط همین چند موقعیت/میزانسن شکل‌گرفته در دو سه قسمت ابتدایی را در نظر بگیرید؛ خواستگاری‌ای با شمایل و موقعیت‌های «سه‌در‌چهار»، جوانی که با کسب مدرک دکترا از خارج برگشته و همهٔ اهل محل، «خانه‌به‌دوش»وار به استقبالش می‌روند و خوش‌حالند، و خاله و عمه‌ای که دخترشان را مدام در نقطهٔ دید پسر تحصیل‌کرده قرار می‌دهند تا بلکه دخترشان سفیدبخت شود! این موقعیت‌ها متعلق به چندصد سال پیش است؟! ۲. «مَرهَم»؛ محمدرضا آهنج، شبکهٔ دو همه چیز تصنعی و غیرواقعی‌ است؛ هم آن ریش‌ها و عمامه‌ها، هم آن‌ چادرها و هم زوجیت‌ها. بدتر آن‌که کارکترها، موقعیت‌ها و میزانسن‌ها فریاد می‌زنند که نه نویسندگان - که از قضا یک نفرشان خود طلبه است! - و نه کارگردان، کوچک‌ترین شناختی از آن‌ اتمسفر و میزانسن ندارند. همه چیز همان‌هایی است که در نود درصد سریال‌ها و فیلم‌های آبکی یک دههٔ اخیر دیده‌ایم، چه کارکترها و چه موقعیت‌ها؛ جوانی که متهم به کلاه‌برداری و اختلاس از پروژه‌ای عمرانی است، زنی که در تخریبش ویدیویی ساخته می‌شود، مادری که پس از سال‌ها از خارج بازگشته تا پسری که به او گفته‌اند مادرش مرده را پیدا کند، شوهری که به همسرش شک دارد، و ... . تنها تفاوت در این است که لوکیشن سریال پردیسان قم است و کارکترها، عمامه و چادر به سر دارند. اما آیا این واقعیتی است که باید ببینیم یا حقیقتی است که بناست به ما عرضه شود؟ هیچ‌کدام! تلاش بیهوده‌ای است برای کلیشه‌زدایی از مخاطب؛ که طلاب نیز آدمند و مشکلات‌شان همان مشکلات شماست (!) و عشق‌هایشان هم شبیه به عشق‌های شما! اما از آن‌جا که «چون غرض آمد، هنر پوشیده شد» نتیجهٔ این کلیشه‌زدایی غرض‌ورزانه مصنوعی و در لحظاتی خنده‌دار از آب در آمده. طبیعت کلیشه‌زدایی نیز دیدن صحنه‌هایی چون مواجههٔ مادر سگ‌باز با طلبهٔ دوست‌دار حیوانات و شنیدن چنین دیالوگی است «مگه این حیوون‌ها نجس نبودن؟ اسلام تغییر کرده یا شماها عوض شدید؟» که طلبه هم با تعجب پاسخ دهد «هیچ‌کدوم!» خدا را شکر که این شبهه هم برطرف شد! با تنها چیزی که در مرهم مواجه نیستیم، طلاب و زیست حقیقی‌شان است.
۳. ذهنِ زیبا؛ سید محمدرضا خردمندان، شبکهٔ یک «ذهن زیبا» تا این‌جا بهترین سریال کنداکتور امسال و از بهترین‌های چند سال اخیر است. استاندارد، قصه‌گو و البته بی‌غرض! با کارکترهایی عمیق‌ و پرداخت‌شده. برخلاف عادت مألوف، فیلم‌ساز با کارکتر خلوت ایجاد می‌کند و اجازه می‌دهد مخاطب با آن ارتباط بگیرد. لحظات و حس‌وحال‌هایی خلق شده‌اند تا مخاطب در آن غرق شود. نه به اسم اقتباس متعهدانه، همه چیز خشک و مکانیکی و در یک کلام، «تاریخِ شفاهیِ تصویری»، از آب در آمده و نه برای جا دادن تمام موقعیت‌های کتاب اقتباس‌شده، اتفاقات و موقعیت‌ها سرسری و شتابان به هم الصاق شده. هیچ‌چیز باسمه‌ای نیست و هر چیزی آگاهانه به تصویر کشیده شده. مهم‌تر آن‌که فیلم‌ساز نه عجله‌ای برای روایت دارد و نه تعهدی برای گفتن از همه چیز! قصه‌ای را به دست گرفته، شاخ‌و‌برگ‌هایش را زده و یک خط اصلی و کلی که برای خلق قهرمانش نیاز داشته را مبنای ساخت اثرش قرار داده. آرام، ساده و متعهد به ایجاد خلوت میان مخاطب و قهرمان، تا ملموس‌تر و باورپذیرتر باشد. نقطهٔ قوت اصلی سریال در داستان و منبع اقتباسی آن است. این دومین اقتباس رسمی از تاریخ شفاهی دفتر راه، بعد از آپاراتچی است. حالا دیگر ما با چیزی فراتر از مکتوب کردن چندین ساعت مصاحبه مواجهیم. تاریخ شفاهی برایمان کلمه تولید کرده و در سینما، دست‌مان را پُر از قصه و قهرمان‌هایی کرده که ناشناخته و در قید حیاتند و این فرصت را برای ما ایجاد کرده که بتوانیم برخلاف همیشه، پیش از فقدان، آن‌ها را بشناسیم. ما با تاریخ شفاهی این فرصت را پیدا کرده‌ایم که خودمان را در قاب تصویر ببینیم، اول در آپاراتچی و حال در ذهن زیبا. باید بیش از این، از «تاریخ شفاهی» و امکانی که پیش روی جبههٔ فرهنگی انقلاب باز کرده، سخن گفت. تکمله؛ با وجود ضعف‌های بدل و مرهم، ذکر این نکته لازم است که در مجموع، آثار نمایشی کنداکتور ماه رمضان امسال، بهتر و قابل پی‌گیری‌تر از آثار چند سال اخیر هستند. حتی همان دو سریال با وجود ضعف‌هایشان نیز، مایه‌هایی برای دنبال کردن دارند. مخلص کلام آن‌که، با وضعیت بهتری نسبت به سه چهار سال اخیر مواجه هستیم. ان‌شاءالله که اتفاقی نباشد... جایی...
هدایت شده از توییت‌ نگار
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آقای نماینده ما پول نگرفتیم، جوان هامون رو هزینه کردیم 😭💔 خواهر شهید : برای دین و کشورم تجمع کردم؛ آقای قالیباف از چی می‌ترسی؟؟؟ 👤 ‏روحــ الله🇮🇷 🔹توییت نگار🔹 @twitnegar