مرحله اول: قسمتهای آشکار موم را بردارید
با استفاده از چاقوی آشپزخانه🔪، تا جایی که میتوانید موم را بتراشید. سپس، چند تکه یخ را در داخل کیسه پلاستیکی بریزید و آن را روی لکه قرار دهید تا موم باقیمانده سفت شود. چند دقیقه صبر کنید و سپس یخ را از روی لکه برداشته و مومهای سفت شده را با چاقو 🔪مجددا بتراشید.
@Jameeyemahdavi313
مرحله دوم: قسمت لکه را با جارو برقی تمیز کنید و موم باقیمانده را مایع کنید
اینطوری👇
درجه اتو را روی کمترین میزان و بدون بخار تنظیم کنید. یکی از کیسههای کاغذی قهوهای را روی قسمت لک شده بگذارید. اتو را روی آن بکشید. هرگاه مشاهده کردید که موم در حال جذب شدن در کاغذ است، اتو را بردارید. حال کیسه را با یک کیسه تمیز عوض کنید و ادامه دهید تا دیگر موم جذب نشود😍
@Jameeyemahdavi313
💖یاران مهدی عجل الله 💖
#هوالعشق💞 #امیــــــدِ_دایــــے #پارت72 ✍ #زهرا_شعبانے همین که خواستم چیزی بگم؛مامان از توی جیب کت
#هوالعشق💞
#امیــــــدِ_دایــــے
#پارت73
✍ #زهرا_شعبانے
داشتم به سمت اداره میرفتم که یهو اسم "حاج یوسف" روی صفحه گوشیم نقش بست.
تماس رو وصل کردم:
–سلام حاجی
+سلام حسین جان
–در خدمتم،چیزی شده؟
+با صالحیِ بزرگ صحبت کردم
با گفتن این جمله مشتاق شدم بفهمم:
–خب؟؟؟؟؟
+گفت با ازدواج امید و نامزدش مشکلی نداره
صدام رفت هوا:
–واااقعا؟؟؟؟؟؟؟
+آره ولی گفت باید عقدشون توی حسینیه برگزار شه
–چرا؟
+نمیدونم؛هر چی ازش پرسیدم چیزی نگفت.حالا میخوای واسه یه روز مشخص هماهنگ کنم که بچه ها یه جشن مفصل براشون تو حسینیه بگیرن؟
–آره،مقدماتشو مهیا کنین؛با احمد مشورت میکنم و تاریخ عقدو بهتون میگم.تو زحمت میفتین؛یه دنیا ممنون.
+وظیفه ست،یاعلی
–یاعلی
#امید
یسنا گفته بود که بخاطر مسائل پیش اومده تمرکز نداره و باید خودم به تنهایی روی نمایش نامه ی فعلی کار کنم.ساعت ۴ بعد از ظهر بود و وسطِ سالن به شکم خوابیده بودم و توی لپ تاپ ادامه نمایشنامه رو مینوشتم.یهو در سالن باز شد و بابا اومد تو، به احترامش از جام بلند شدمو سلام کردم:
–سلام بابا
+سلام،چیکار میکنی؟
–رو نمایشنامه کار میکنم
+خسته نباشی...ببین امید حاج یوسف گفت آقاجون به ازدواجت رضایت داده
همه وجودم پر از انرژی شد:
–واقعا؟؟؟
🌹
آریا و مهران مثل همیشه داشتن کل کل میکردن ولی من تو فکر بودم.یهو پریدم وسط حرفاشون:
–آریا،فکراتو کردی؟
+درمورد چی؟
–درمورد فاطمه خانم
سرشو انداخت پایین و به فکر فرو رفت.مهران گفت:
*وا ما که رفیقاتیم،اگه چیزی هست بگو
خندیدم:
–این تکلیفش با خودشم مشخص نیست
سرشو بالا آورد:
+تکلیفم با خودم مشخصه،میخوامش.ولی...ولی بابام اجازه نمیده مطمئنم.حقم داره من تازه ماه بعد ۲۰ سالم میشه.
مهران گفت:
*بابا مگه حرف حاج یوسف تو کل محل برو نداره؛خب میریم بهش میگیم که با پدرت حرف بزنه.
آریا به هردومون نگاهی کرد که ازش توهم توطئه میبارید:
+چی تو سرتونه؟
نقشه خوبی تو سرمون بود.
🌷-----*~*💗*~*-----🌷
#عشق_آسمانی 💗👇
┄┅═✼💗 ✼═┅┄
@Jameeyemahdavi313
┄┅═✼💗 ✼═┅┄
#هوالعشق💞
#امیــــــدِ_دایــــے
#پارت74
✍ #زهرا_شعبانے
به همراه آریا و مهران به سمت بنگاه حاج یوسف حرکت کردیم تا ازش خواهش کنیم با پدر آریا حرف بزنه.وقتی به بنگاه رسیدیم هرکاری کردیم آریا از ماشین پیاده نشد و گفت که خجالت میکشه.اولین باری بود که این چهره رو از آریا میدیدم؛آریایی که به پرو بودن معروف بود.به همراه مهران وارد بنگاه شدیم.حاج یوسف از پشت میزش بلند شدو به استقبالمون اومد.بعد از سلام و احوال پرسی روی صندلی نشستیم و من شروع کردم:
–ببخشید حاجی ما یه درخواستی ازتون داشتیم
+درخدمتم
–راستش...چطور بگم،آریا به یه نفر علاقه داره
+واقعا؟
–بله ولی پدرش راضی نیست که الآن ازدواج کنه
حاج یوسف کمی جا به جا شد و گفت:
+خب حق داره.مگه آریا چند سالشه؛من با ازدواج تو هم توی این سن مخالف بودم ولی چون حسین گفت این ازدواج به صلاحه منم قانع شدم
باید راضی میشد؛چون به آریا خیلی بدهکار بودم:
–آقا یوسف،آریا واقعا از من عاقل تره.اون خانمم خیلی خانم خوبیه.سن برای کسی ملاک ازدواجه که هنوز افکار بچگانه ای داره؛نه برای کسی مثل آریا که تا اینجا به همه ثابت کرده اکثر کاراش عاقلانه ست.درضمن مگه خودتون نگفتین توی ۲۲ سالگی ازدواج کردین.تورو خدا با پدر آریا حرف بزنین و راضیش کنین.
با این حرفا انگار که دلش نرم شده باشه گفت:
+حالا این شازده کجاست؟
مهران گفت:
*بیرونه تو ماشین
باهم رفتیم بیرون تا حاج یوسف خود آریا رو ببینه.ماشین گوشه خیابون پارک بود و آریا سرشو به شیشه تکیه داده بود.من و مهران دم در بنگاه ایستادیم و حاج یوسف به سمت ماشین رفت.
با انگشت به شیشه زد و آریا از ماشین پیاده شد.مثل اینکه هول شده باشه سریع سلام کرد:
+سلام
*علیک سلام
حاج یوسف به شوخی گوش آریا رو پیچوند و گفت:
*حالا دیگه سنگ پای محله اونقدر خجالتی شده که آدم میفرسته تا بگن چی تو دلش میگذره.
#یسنا
داشتم ظرفای شام رو میشستم که یهو اسم امید رو روی صفحه گوشیم دیدم.دستکشِ ظرفشویی رو از دستم درآوردم و با شوق و ذوق گوشی رو جواب دادم:
–الو سلام
+سلام خانم،چخبر؟
–امروز رفتم یه سری چیزا واسه مراسم عقد خریدم.راستی باید هرچه سریع تر بریم واسه آزمایش خون
+باید همه چیزو یه ذره عقب بندازیم
جا خوردم:
–چرا؟شما که گفتی پدربزرگت رضایت داده
+مشکل پدربزرگم نیست.زنگ زدم بگم زیر زبون فاطمه خانمو بکشی
حرفش واسم عجیب بود:
–چرا؟؟؟
+داره اتفاقای جالبی میفته؛آریا فاطمه خانمو دوست داره
جیغم رفت هوا:
–واقعا؟؟؟آخ جون خدایا شکرت.من مطمئنم فاطمه هم از آریا بدش نمیاد.
🌷-----*~*💗*~*-----🌷
#عشق_آسمانی 💗👇
┄┅═✼💗 ✼═┅┄
@Jameeyemahdavi313
┄┅═✼💗 ✼═┅┄
سلام خواهران و برادران✋
روز جمعتون معنوی
الهی چشمتون روشن بشه به جمال اقا ان شاءالله🤲
با یه صلوات شما من تقویم و تقدیمتون میکنم
👇🌸
🌼🌱🌹🌾🌺🍃🌸🍀
🗓 امروز جمعه:
29 فروردین 1399
23 شعبان 1441
17 آوریل 2020
ذکر روز:
' " اللهم صل علی محمد وال محمد و عجل فرجهم " ' 💯📿
🍀🌱🍀🌱🍀🌱🍀
🔺امروز متعلق است به :
قطب عالم امکان حضرت مهدی موعود(عج)🌷
روزمان را با هدیه 5 شاخه گل صلوات
به محضر مبارکشان معطر میکنیم🌹
🌱🌹🌱🌹🌱🌹
♦️مناسبت های روز:
🔸روز ارتش جمهوری اسلامی و نیروی زمینی
🔹حماسه افرینی ناوچه قهرمان "جوشن" در خلیج فارس(۱۳۶۷)
🌿🌸🍀🌿🌹🍀
📆 روزشمار:
🔸8 روز تا ماه مبارک رمضان
🔹28 روز تا شهادت حضرت علی (ع)
🍃🌹🌱🌺🍀🌷
✔️ @Jameeyemahdavi313
🍃از خصوصیات آخر الزمان در کلام امیر بیان علیه السلام:
🌸(آخر الزّمان) زمانى است که هيچ کس از فتنه ها نجات نمى يابد، مگر مؤمنى که بى نام و نشان است! اگر حاضر باشد، شناخته نمى شود و اگر غايب شود کسى سراغ او را نمى گيرد. آنها چراغ هاى هدايت و نشانه ها براى حرکت در شب هاى تاريک رهروان راه حقّ اند. آنها در ميان مردم اظهار وجود نمى کنند، و احمقانه و ناآگاهانه به افشاى اسرار نمى پردازند. آنها کسانى هستند که خداوند درهاى رحمتش را به رويشان مى گشايد، و سختى ها و مشکلات را از آنان برطرف مى سازد. اى مردم! به زودى زمانى بر شما فرا مى رسد که اسلام واژگون مى شود، همچون ظرفى واژگون که آنچه در آن است بريزد. اى مردم! خداوند به شما امان داده که هرگز بر شما ظلم روا ندارد; ولى هرگز امان نداده است که شما را آزمايش نکند، حال آنکه خداوند متعال (در قرآن) فرموده: «در اين ماجرا نشانه هايى است (از حق) و ما به يقين همگان را مى آزماييم!».
📚 نهج_البلاغه ، خطبه ۱۰۳
@Jameeyemahdavi313
.
.
ظهورکُنکهبهتَنگآمدیمازتزویر!!
زِدستِمنتظرانتخلاصکنمارا..🥀:)
.
.
#الهمعجلالولیکالفرج
#امام_زمان
...[💛]@Jameeyemahdavi313
🌸روز ارتش، روز مردم🌸
29فروردین روز ارتش را به جان بر کفان میهن و هم دلان ملت تبریک میگوییم .🌹
#روز_ارتش
@Jameeyemahdavi313
این رو گوش کن چند دقیقه
همین طوری این انتخاب رو کردم
و هدفم این هست که یک دید به شما بدم
اول فایل رو گوش کن مثل .. شبیه بارش بارانه
که صورت انسان رو خیس میکنه
خب این پیش درامد رو پس از من به هدیه داشت باشید 😊
یک دید بهاری و عالی
دریا باش . منتهی دریایی که باران امام حسین نم نم در او باریده
این طور کیف میکنه ادم
بگذریم
خب بهاران
سعدی گفت .. گل همین پنج روز و شش باشد . این گلستان همیشه خش باشد
این گل در نوبهار رفتنیه ولی دفتر اشعار گلستان و بوستان من همیشگی