eitaa logo
✌🇮🇷جوانان انقلابی🇵🇸✌️
374 دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
3.9هزار ویدیو
46 فایل
روشنگری تاسیس←98/10/20
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
﴾﷽﴿ ♡دختࢪڪ ࢪو بہ من ڪࢪد و گفت: واقعا آقا؟! گفتم :ببخشید چے واقعا ؟!😕 گفت:واقعا شما بچہ بسیجے ها از دختࢪای چادࢪ بہ سࢪ، بیشتࢪ از ما خوشتون میاد! گفتم :بلہ گفت: اگہ آره،پس چࢪا پسࢪای امثاݪ ما،کہ از ماهاخوششون میاد از کناࢪ ما کہ میگذࢪند محو ما میشن،ولے همین خود تو و امثاݪ تو از چند متࢪی یه دختࢪ چادࢪی کہ ࢪد میشید فقط سࢪ پایین میندازید و ࢪد میشید! گفتم:آࢪه ࢪاست میگے، سࢪ پایین انداختن کمہ! گفت:کمہ؟ببخشید متوجه نمیشم؟ گفتم:بࢪای تعظیم مقابݪ حجاب حضرت زهراۜ باید زانو زد حقا کہ سࢪ پایین انداختن کمہ🌸🌸 🍂اللّهمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرَج🍂 کانال جوانان انقلابی @Javananenghelabi
📣📣 کار در کارخانه صنایع تبدیلی، شهرک شکوهیه 🧔👱‍♂برادران: روزانه ۱۲ ساعت در دو شیفت روز کاری و شب کاری (۷صبح تا ۱۹ عصر، ۱۹عصر تا ۷صبح) 💳دستمزد ۳ میلیون تومان 🧕خواهران: روزانه ساعت ۷صبح تا۱۴ 💳دستمزد یک‌میلیون و هشتصد هزارتومان جهت کسب اطلاعات بیشتر با برادر شهبازی ۰۹۱۲۴۵۱۲۵۳۷ تماس حاصل فرمایید ڪانال جوانان انـــــقلابی @Javananenghelabi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهید جهاد مغنیه👌 🎤با نوای:سیدرضانریمانی توکه هم سن منی تو که هم سال منی یه جورایی با تو احساس رفاقت میکنم 👌 کانال جوانان انقلابی @javananenghlabi
|🌱قال علی عليه السلام : |°طُوبَى لِمَنْ ذَكَرَ الْمَعَادَ، وَعَمِلَ لِلْحِسَابِ، وَقَنِعَ بِالْكَفَافِ، وَرَضِيَ عَنِاللهِ. ||°خوشا به حال كسيكه بياد معاد باشد و براى روز حساب عمل كند و بمقدار كفايت قناعت نمايد و از خدا راضى باشد. |||°Imam Ali ibn Abu Talib (PBUH) said the following: Blessed is the person who kept in mind the next life acted so as to be able to render his account, remained content with what sufficed him and remained pleased with Allah کانال جوانان انقلابی @Javananenghelabi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♥️سیـــــدابراهیـم:↯ حیـــــفہ نماز اول وقت مون از دست برهツ 💐💐💐 امام صادق (؏):↯ «ملك الموت در هنگام مردݩ، شیطان ࢪرا از محافظ بر نماز دور مے ڪند و شهادت به یگانگے خدا و نبوت پیامبرش ࢪرا در آݩ هنگامہ بزرگ بہ او تلقیݩ می نماید.» 🌱 کانال جوانان انقلابی @javananenghlabi
🌺السلام علیک یا ابا صالح المهدی🌺 +خوشبخٺے یعنے : جلوے امام زمانٺـ💚 وایسـے و بڪَے :↶ آخرین ڪَناهمو یادم نمیاد :). ✨✨✨ اَللُّهمَ عـَـجّل لِوَلیـــڪَ الَفرج ✨💙 کانال جوانان انقلابی @javananenghlabi
🕊 یه‌روز‌محسن‌بهـــم‌گفت: حـاجی‌چجـور‌میشه‌آدم‌هم‌مثل و هم‌مثل‌ شهــیدبشہ؟ حاجی‌میگه‌اون‌موقع‌خنـدیدم. ولی‌بعدشهادتش‌فهمیدم‌اول‌تیـرخورده‌بہ پهلـوش‌بعد‌ســر‌مبـارڪش‌روبریدن...! ...🌷 شاد ِروح پاک شهدا صلوات♥️ ڪانال جوانان انقلابی @javananenghelabi
یہ سربند داده بود گفت: شهید ڪہ شدم ببندیدش بہ سینہ‌ام پیکرش کہ اومدسر نداشت😔 سر بند رو بستیم بہ سینہ‌اش رویِ سربند نوشتہ بود: |انا زائر الحسین|😭💔 ... كانال جوانان انقلابی @Javananenghelabi
بسم رب الشهداءوالصدیقین❤️ زندگینامه شهید مدافع حرم محسن حججی محسن حججی در سال ۱۳۷۰ در شهر نجف‌آباد اصفهان به دنیا آمد و از جمله رزمندگان دلاور مدافع حرم بود که در خاک سوریه به شهادت رسید. محسن حججی از جهادگران و اعضای فعال مؤسسه شهید احمد کاظمی بود که در عملیاتی مستشاری نزدیک مرز سوریه با عراق به اسارت گروه تروریستی داعش درآمد و پس از دو روز به‌دست تروریست‌های تکفیری در سوریه به شهادت رسید. داعش چندی پس از انتشار فیلمی که ادعای به اسارت درآوردن محسن حججی را داشت، اعلام کرد که وی را به قتل رسانده است. شهید حججی دهمین عضو از لشکر زرهی ۸ نجف اشرف است که طی جنگ در خاک سوریه به شهادت رسیده‌اند. این جهادگر فرهنگی از فعالان ترویج و تبلیغ کتاب بود و اقدامات جهادی را در اردوهای سازندگی برای خدمت به مناطق محروم انجام داده و از خادمین راهیان نور در مناطق عملیاتی دوران دفاع مقدس بود. «پسرم، دفاع مقدس و رشادت و مجاهدت برای اسلام و دین هیچ‌وقت تمام‌شدنی نیست و تا دنیا هست مبارزه بین حق و باطل هم خواهد بود ان‌شاءالله روزی هم نوبت تو خواهد شد» همچنین شهید حججی در مدارس به تبلیغ کتاب می‌پرداخت و از زمره پیشگامان معرفی کتاب در نماز جمعه بود. او در نجف‌آباد استان اصفهان به معرفی و تبلیغ کتاب می‌پرداخت. شهید محسن حججی در سال 1391 ازدواج کرد، ثمر ازدواجش پسری به‌نام علی است. این جوان رشید پاسدار در دومین اعزام خود به سوریه در مرز عراق با این کشور در روز دوشنبه 16 مرداد 1396 به اسارت داعش درآمد و در روز چهارشنبه 18 مرداد 1396 در منطقه‌ای به نام تنفت به شهادت رسید. ڪانال جوانان انقلابی @Javananenghelabi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍️ 💠 در را که پشت سرش بست صدای مغرب بلند شد و شاید برای همین انقدر سریع رفت تا افطار در خانه نباشد. دیگر شیره توتی هم در خانه نبود، امشب فقط چند تکه نان بود و عباس رفت تا سهم ما بیشتر شود. 💠 رفت اما خیالش راحت بود که یوسف از گرسنگی دست و پا نمی‌زند زیرا با اشک زمین به فریادمان رسیده بود. چند روز پیش بازوی همت جوانان شهر به کار افتاد و با حفر چاه به رسیدند. هر چند آب چاه، تلخ و شور بود اما از طعم تلف شدن شیرین‌تر بود که حداقل یوسف کمتر ضجه می‌زد و عباس با لبِ تَر به معرکه برمی‌گشت. 💠 سر سفره افطار حواسم بود زخم گوشه پیشانی‌ام را با موهایم بپوشانم تا کسی نبیند اما زخم دلم قابل پوشاندن نبود و می‌ترسیدم اشک از چشمانم چکه کند که به آشپزخانه رفتم. پس از یک روز روزه‌داری تنها چند لقمه نان خورده بودم و حالا دلم نه از گرسنگی که از برای حیدر ضعف می‌رفت. 💠 خلوت آشپزخانه فرصت خوبی بود تا کام دلم را از کلام شیرینش تَر کنم که با شنیدن صدایش تماس گرفتم، اما باز هم موبایلش خاموش بود. گوشی در دستم ماند و وقتی کنارم نبود باید با عکسش درددل می‌کردم که قطرات اشکم روی صفحه گوشی و تصویر صورت ماهش می‌چکید. 💠 چند روز از شروع می‌گذشت و در گیر و دار جنگ فرصت هم‌صحبتی‌مان کاملاً از دست رفته بود. عباس دلداری‌ام می‌داد در شرایط عملیات نمی‌تواند موبایلش را شارژ کند و من دیگر طاقت این تنهایی طولانی را نداشتم. 💠 همانطورکه پشتم به کابینت بود، لیز خوردم و کف آشپزخانه روی زمین نشستم که صدای زنگ گوشی بلند شد. حتی اینکه حیدر پشت خط باشد، دلم را می‌لرزاند. شماره ناآشنا بود و دلم خیالبافی کرد حیدر با خط دیگری تماس گرفته که مشتاقانه جواب دادم :«بله؟» اما نه تنها آنچه دلم می‌خواست نشد که دلم از جا کنده شد :«پسرعموت اینجاس، می‌خوای باهاش حرف بزنی؟» 💠 صدایی غریبه که نیشخندش از پشت تلفن هم پیدا بود و خبر داشت من از حیدر بی‌خبرم! انگار صدایم هم از در انتهای گلویم پنهان شده بود که نتوانستم حرفی بزنم و او در همین فرصت، کار دلم را ساخت :«البته فکر نکنم بتونه حرف بزنه، بذار ببینم!» لحظه‌ای سکوت، صدای ضربه‌ای و ناله‌ای که از درد فریاد کشید. 💠 ناله حیدر قلبم را از هم پاره کرد و او فهمید چه بلایی سرم آورده که با تازیانه به جان دلم افتاد :«شنیدی؟ در همین حد می‌تونه حرف بزنه! قسم خورده بودم سرش رو برات میارم، اما حالا خودت انتخاب کن چی دوست داری برات بیارم!» احساس نمی‌کردم، یقین داشتم قلبم آتش گرفته و به‌جای نفس، خاکستر از گلویم بالا می‌آمد که به حالت خفگی افتادم. 💠 ناله حیدر همچنان شنیده می‌شد، عزیز دلم درد می‌کشید و کاری از دستم برنمی‌آمد که با هر نفس جانم به گلو می‌رسید و زبان عدنان مثل مار نیشم می‌زد :«پس چرا حرف نمی‌زنی؟ نترس! من فقط می‌خوام بابت اون روز تو باغ با این تسویه حساب کنم، ذره ذره زجرش میدم تا بمیره!» از جان به لب رسیده من چیزی نمانده بود جز هجوم نفس‌های بریده‌ای که در گوشی می‌پیچید و عدنان می‌شنید که مستانه خندید و اضطرارم را به تمسخر گرفت :«از اینکه دارم هردوتون رو زجر میدم لذت می‌برم!» 💠 و با تهدیدی وحشیانه به دلم تیر خلاص زد :«این کافر منه و خونش حلال! می‌خوام زجرکشش کنم!» ارتباط را قطع کرد، اما ناله حیدر همچنان در گوشم بود. جانی که به گلویم رسیده بود، برنمی‌گشت و نفسی که در سینه مانده بود، بالا نمی‌آمد. 💠 دستم را به لبه کابینت گرفتم تا بتوانم بلند شوم و دیگر توانی به تنم نبود که قامتم از زانو شکست و با صورت به زمین خوردم. پیشانی‌ام دوباره سر باز کرد و جریان گرم را روی صورتم حس کردم. از تصور زجرکُش شدن حیدر در دریای درد دست و پا می‌زدم و دلم می‌خواست من جای او بدهم. 💠 همه به آشپزخانه ریخته و خیال می‌کردند سرم اینجا شکسته و نمی‌دانستند دلم در هم شکسته و این خون، خونابه است که از جراحت جانم جاری شده است. عصر، حیدر با من بود که این زخم حریفم نشد و حالا شاهد زجرکشیدن عشقم بودم که همین پیشانی شکسته جانم شده بود. 💠 ضعف روزه‌داری، حجم خونی که از دست می‌دادم و عدنان کارم را طوری ساخت که راهی درمانگاه شدم، اما درمانگاه دیگر برای مجروحین شهر هم جا نداشت. گوشه حیاط درمانگاه سر زانو نشسته بودم، عمو و زن‌عمو هر سمتی می‌رفتند تا برای خونریزی زخم پیشانی‌ام مرهمی پیدا کنند و من می‌دیدم درمانگاه شده است... ✍️نویسنده: کانال جوانان انقلابی کپی ممنوع @Javananenghelabi
✍️ 💠 در حیاط بیمارستان چند تخت گذاشته و غرق خون را همانجا مداوا می‌کردند. پارگی پهلوی رزمنده‌ای را بدون بیهوشی بخیه می‌زدند، می‌گفتند داروی بیهوشی تمام شده و او از شدت و خونریزی خودش از هوش رفت. 💠 دختربچه‌ای در حمله ، پایش قطع شده بود و در حیاط درمانگاه روی دست پدرش و مقابل چشم پرستاری که نمی‌دانست با این چه کند، جان داد. صدای ممتد موتور برق، لامپی که تنها روشنایی حیاط بود، گرمای هوا و درماندگی مردم، عین بود و دل من همچنان از نغمه ناله‌های حیدر پَرپَر می‌زد که بلاخره عمو پرستار مردی را با خودش آورد. 💠 نخ و سوزن بخیه دستش بود، اشاره کرد بلند شوم و تا دست سمت پیشانی‌ام برد، زن‌عمو اعتراض کرد :«سِر نمی‌کنی؟» و همین یک جمله کافی بود تا آتشفشان خشمش فوران کند :«نمی‌بینی وضعیت رو؟ رو بدون بیهوشی درمیارن! نه داروی سرّی داریم نه بیهوشی!» و در برابر چشمان مردمی که از غوغایش به سمتش چرخیده بودند، فریاد زد :« واسه سنجار و اربیل با هواپیما کمک می‌فرسته! چرا واسه ما نمی‌فرسته؟ اگه اونا آدمن، مام آدمیم!» 💠 یکی از فرماندهان شهر پای دیوار روی زمین نشسته و منتظر مداوای رفیقش بود که با ناراحتی صدا بلند کرد :«دولت از آمریکا تقاضای کمک کرده، اما اوباما جواب داده تا تو آمرلی باشه، کمک نمی‌کنه! باید برن تا آمریکا کمک کنه!» و با پوزخندی عصبی نتیجه گرفت :«می‌خوان بره تا آمرلی رو درسته قورت بدن!» پرستار نخ و سوزنی که دستش بود، بالا گرفت تا شاهد ادعایش باشد و با عصبانیت اعتراض کرد :«همینی که الان تو درمانگاه پیدا میشه کار حاج قاسمِ! اما آمریکا نشسته مردم رو تماشا می‌کنه!» 💠 از لرزش صدایش پیدا بود دیدن درد مردم جان به لبش کرده و کاری از دستش برنمی‌آمد که دوباره به سمت من چرخید و با که از چشمانش می‌بارید، بخیه را شروع کرد. حالا سوزش سوزن در پیشانی‌ام بهانه خوبی بود که به یاد ناله‌های حیدر ضجه بزنم و بی‌واهمه گریه کنم. 💠 به چه کسی می‌شد از این درد شکایت کنم؟ به عمو و زن‌عمو می‌توانستم بگویم فرزندشان در حال جان دادن است یا به خواهرانش؟ حلیه که دلشوره عباس و غصه یوسف برایش بس بود و می‌دانستم نه از عباس که از هیچ‌کس کاری برای نجات حیدر برنمی‌آید. 💠 بخیه زخمم تمام شد و من دردی جز حیدر نداشتم که در دلم خون می‌خوردم و از چشمانم خون می‌باریدم. می‌دانستم بوی خون این دل پاره رسوایم می‌کند که از همه فرار می‌کردم و تنها در بستر زار می‌زدم. 💠 از همین راه دور، بی آنکه ببینم حس می‌کردم در حال دست و پا زدن است و هر لحظه ناله‌اش را می‌شنیدم که دوباره نغمه غم از گوشی بلند شد. عدنان امشب کاری جز کشتن من و حیدر نداشت که پیام داده بود :«گفتم شاید دلت بخواد واسه آخرین بار ببینیش!» و بلافاصله فیلمی فرستاد. 💠 انگشتانم مثل تکه‌ای یخ شده و جرأت نمی‌کردم فیلم را باز کنم که می‌دانستم این فیلم کار دلم را تمام خواهد کرد. دلم می‌خواست ببینم حیدرم هنوز نفس می‌کشد و می‌دانستم این نفس کشیدن برایش چه زجری دارد که آرزوی خلاصی و به سرعت از دلم رد شد و به همان سرعت، جانم را به آتش کشید. 💠 انگشتم دیگر بی‌تاب شده بود، بی‌اختیار صفحه گوشی را لمس کرد و تصویری دیدم که قلب نگاهم از کار افتاد. پلک می‌زدم بلکه جریان زندگی به نگاهم برگردد و دیدم حیدر با پهلو روی زمین افتاده، دستانش از پشت بسته، پاهایش به هم بسته و حتی چشمان زیبایش را بسته بودند. 💠 لب‌هایش را به هم فشار می‌داد تا ناله‌اش بلند نشود، پاهای به هم بسته‌اش را روی خاک می‌کشید و من نمی‌دانستم از کدام زخمش درد می‌کشد که لباسش همه رنگ بود و جای سالم به تنش نمانده بود. فیلم چند ثانیه بیشتر نبود و همین چند ثانیه نفسم را گرفت و را تمام کرد. قلبم از هم پاشیده شد و از چشمان زخمی‌ام به‌جای اشک، خون فواره زد. 💠 این درد دیگر غیر قابل تحمل شده بود که با هر دو دستم به زمین چنگ می‌زدم و به التماس می‌کردم تا کند. دیگر به حال خودم نبودم که این گریه‌ها با اهل خانه چه می‌کند، بی‌پروا با هر ضجه تنها نام حیدر را صدا می‌زدم و پیش از آنکه حال من خانه را به هم بریزد، سقوط خمپاره‌های شهر را به هم ریخت. 💠 از قداره‌کشی‌های عدنان می‌فهمیدم داعش چقدر به اشغال امیدوار شده و آتش‌بازی این شب‌ها تفریح‌شان شده بود. خمپاره آخر، حیاط خانه را در هم کوبید طوری که حس کردم زمین زیر پایم لرزید و همزمان خانه در تاریکی مطلق فرو رفت... ✍️نویسنده: کانال جوانان انقلابی کپی ممنوع @Javananenghelabi
ذڪر صلـــــوات فراموش نشــــود♥️✨
🍃🌹🍃 سر صلوات🌸🍀🍀 🍃از عارفي پرسيدند : چرا اينقدر ذکر صلوات در منابع دينى ما تأکيد شده! و براى آمرزش گناهان، وسعت روزى ، صحت و سلامتى، گشايش در کارها و... صلوات تجويز کرده اند، سِرّ و راز اين ذکر چيست؟ 🌹فرمود: اگر به قرآن نگاه کنيد فقط يکجا در قرآن هست که را مي کند يعنى از انسان مي خواهد که بيايد کنار او و با هم در يک کارى مشارکت کنند و آن آيه اینست : "انّ الله و ملائکته يصلّون علي النبي يا ايها الذين آمنوا صلّوا عليه و سلموا تسليما" 🍃🌹 اش (ص) مي فرستند. کانال جوانان انقلابی @Javananenghelabi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برداشت با شماست👇 ❌❌❌ واقعا چی درسته؟⭕️ کدوم حرف؟ کی ارزش میده؟⭕️ کی ارزش قائله؟ کی نگاهش درسته؟⭕️ کی متمدنه؟ کی بشر دوسته؟⭕️ کی از حقوق بشر صحبت میکنه؟ ان اکرمکم عند الله اتقاکم♨️❗️ ڪانال جوانان انقلابی @javananenghelabi
🏴 پیام تسلیت درپی جان‌باختن تعدادی از مردم در حادثه تلخ آتش سوزی درپی حادثه‌ی بسیار تلخ آتش‌سوزی در یکی از مراکز درمانی تهران که به جان‌باختن جمعی از شهروندان انجامید حضرت آیت الله خامنه‌ای رهبر معظم انقلاب اسلامی با صدور پیام تسلیت، دستگاههای مسئول را موظف کردند ضمن بررسی موضوع، تدابیر لازم را برای کاستن از آسیبها و خسارتها بکار گیرند. متن پیام رهبر معظم انقلاب به این شرح است: بسم الله الرحمن الرحیم حادثه‌ی بسیار تلخ آتش سوزی در یک مرکز درمانی را که به جان‌باختن تعدادی از مردم عزیزمان انجامید به خانواده‌های مکرّم آنان صمیمانه تسلیت عرض میکنم و تسلّا و آرامش قلبی آنان و رحمت الهی برای درگذشتگان را از خداوند متعال مسئلت میکنم. دستگاههای مسئول باید همه‌ی تلاش خود را برای جلوگیری از وقوع چنین حوادث دلخراش و نیز تدابیر لازم برای کاستن از آسیب‌ها و خسارتهای آن به‌کار گیرند و مانع چنین ضایعات بی‌جبرانی شوند. بررسی درست این حادثه‌ی مرکز درمانی نیز باید به‌وسیله‌ی دستگاههای مسئول سریعاً انجام گیرد. سیّد علی خامنه‌ای ۱۱ تیر ماه ۱۳۹۹ كانال جوانان انقلابي @Javananenghelabi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ وقایع باور نکردنی اما واقعی زمان ظهور... 🍃🌸 بهشت زمین... ⁉️ بس نیست تحمل این جهنم!!! ➖➖➖➖➖➖➖ دوران جولان شيطان حتي حيوانات عقلشون كامل ميشه...❗️❗️❗️ كانال جوانان انقلابي @javananenghelabi
*📚داستان کوتاه* گوهر شاد یکی از زنان باحجاب بوده همیشه نقاب به صورت داشته و خیلی هم مذهبی بود. او می خواست در کنار حرم امام رضا (ع) مسجدى بنا کند . به همه کارگران و معماران اعلام کرد دستمزد شما را دو برابر مى دهم ولى شرطش این است که فقط با وضو کار کنید و در حال کار با یکدیگر مجادله و بد زبانى نکنید و با احترام رفتار کنید. او به کسانى که به وسیله حیوانات مصالح و بار به محل مسجد می‌آورند علاوه بر دستور قبلى گفت سر راه حیوانات آب و علوفه قرار دهید و این زبان بسته ها را نزنید و بگذارید هرجا که تشنه و گرسنه بودند آب و علف بخورند. بر آنها بار سنگین نزنید و آنها را اذیت نکنید. اما من مزد شما را دو برابر مى دهم گوهرشاد هر روز به سرکشی کارگران به مسجد میرفت روزى طبق معمول براى سرکشى کارها به محل مسجد رفت بود در اثر باد مقنعه و حجاب او کمى کنار رفت و یک کارگر جوانى چهره او را دید جوان بیچاره دل از کف داد و عشق گوهرشاد صبر و طاقت از او ربود تا آنجا که بیمار شد و بیمارى او را به مرگ نزدیک کرد. چند روزی بود که به سر کار نمی رفت و گوهر شاد حال او را جویا شد. به او خبر دادند جوان بیمار شده لذا به عیادت او رفت. چند روز گذشت و روز به روز حال جوان بدتر میشد. مادرش که احتمال از دست رفتن فرزند را جدى دید تصمیم گرفت جریان را به گوش ملکه گوهرشاد برساند . و گفت اگر جان خودم را هم از دست بدهم مهم نیست. او موضوع را به گوهرشاد گفت و منتظر عکس العمل گوهرشاد بود. ملکه بعد از شنیدن این حرف با خوشرویى گفت این که مهم نیست چرا زودتر به من نگفتید تا از ناراحتى یک بنده خدا جلوگیرى کنیم؟ و به مادرش گفت برو به پسرت بگو من براى ازدواج با تو آماده هستم ولى قبل از آن باید دو کار صورت بگیرد یکى اینکه مهر من چهل روز اعتکاف توست در این مسجد تازه ساز اگر قبول دارى به مسجد برو و تا چهل روز فقط نماز و عبادت خدا را به جاى آور. و شرط دیگر این است که بعد از آماده شدن تو من باید از شوهرم طلاق بگیرم حال اگر تو شرط را مى پذیرى کار خود را شروع کن. جوان عاشق وقتى پیغام گوهر شاد را شنید از این مژده درمان شد و گفت چهل روز که چیزى نیست اگر چهل سال هم بگویى حاضرم جوان رفت و مشغول نماز در مسجد شد به امید اینکه پاداش نماز هایش ازدواج و وصال همسری زیبا بنام گوهرشاد باشد. روز چهلم گوهر شاد قاصدى فرستاد تا از حال جوان خبر بگیرد تا اگر آماده است او هم آماده طلاق باشد. قاصد به جوان گفت فردا چهل روز تو تمام مى شود و ملکه منتظر است تا اگر تو آماده هستى او هم شرط خود را انجام دهد. جوان عاشق که ابتدا با عشق گوهرشاد به نماز پرداخته و حالا پس از چهل روز حلاوت نماز کام او را شیرین کرده بود جواب داد. به گوهر شاد خانم بگوید اولا از شما ممنونم و دوم اینکه من دیگر نیازى به ازدواج با شما ندارم. قاصد گفت منظورت چیست؟ مگر تو عاشق گوهرشاد نبودى؟ جوان گفت آنوقت که عشق گوهرشاد من را بیمار و بى تاب کرد هنوز با معشوق حقیقى آشنا نشده بودم ولى اکنون دلم به عشق خدا مى تپد و جز او معشوقى نمى خواهم من با خدا مانوس شدم و فقط با او آرام میگیرم. اما از گوهر شاد هم ممنون هستم که مرا با خداوند آشنا کرد و او باعت شد تا معشوق حقیقى را پیدا کنم و آن جوان شد اولین پیش نماز مسجد گوهر شاد و کم کم مطالعات و درسش را ادامه داد و شد یک فقیه کامل و او کسی نیست جز آیت اله شیخ محمد صادق همدانی. گوهرشاد خانم(همسر شاهرخ میرزا و عروس امیر تیمور گورکانی) سازنده ی مسجد معروف گوهرشاد مشهد است ترک گناه به عشق مولا🌸 أللَّهُمَ عَجِّلْ لِوَلیِکْ ألْفَرَج ثواب نشر مطالب هدیه به امام زمان عج سعی کن یه جوری زندگی کنی که خدا عاشقت بشه کانال جوانان انقلابی @javananenghlabi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨ به استقبال نماز می رویم: ‼️گناه و نماز همانند دو كفه مي باشند هرچه گناه بيشتر بشود به همان اندازه از و قران دور مي شويم. 🌱 با ترک گناهان و استغفار از گناهان گذشته ، خود را به و تلاوت قران علاقه مند کنیم. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ کانال جوانان انقلابی @javananenghlabi
🦋بسم الله الرحمن الرحیم🦋 🌷اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم🌷 سلام عرض وادب خدمت دوستان 🌹بحث امشب رو تقدیم می کنیم بہ شهید محمد صدوقی 🌹
‌🌷مهدی شناسی ۲۳۰🌷 🌹... و قادة الامم...🌹 🔸زیارت جامعه کبیره🔸 ⚪️ﻣﻌﻨﺎﯼ ﺩﯾﮕر امم ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ اهل بیت، ﺗﻤﺎﻡ ﺍﻣﺖ‌ﻫﺎ را ﭼﻪ ﺍﻣﺖ‌ﻫﺎﯼ ﭘﺲ ﺍﺯ ﭘﯿﺎﻣﺒﺮ ﭼﻪ ﭘﯿﺶ ﺍﺯ ﭘﯿﺎﻣﺒﺮ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﺧﺪﺍ ﮐﺸﺎﻧﺪﻧﺪ و ﺑﺮﺍﯼ ﺁﻥ‌ﻫﺎ ﻫﻢ ﻗﺎﺋﺪ ﺑﻮﺩﻧﺪ. ⚪️ﺣﺘﯽ ﻗﺎﺋﺪ ﺍﻧﺒﯿﺎ ﺑﻮﺩﻧﺪ. ﯾﻌﻨﯽ ﺍﻫﻞ ﺑﯿﺖ بودند ﮐﻪ ﻣﻮﺳﯽ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﺧﺪﺍ ﮐﺸﺎﻧﺪﻧﺪ ﻋﯿﺴﯽ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﺧﺪﺍ ﮐﺸﺎﻧﺪﻧﺪ. ‌ ⚪️ﻣﻤﮑﻦ ﺍﺳﺖ ﺑﮕﻮﯾﯿﺪ ﺍﯾﻦ‌ﻫﺎ ﮐﻪ ﻫﺰﺍﺭ ﻭ ﭼﻬﺎﺭ ﺻﺪ ﺳﺎﻝ ﻗﺒﻞ ﮐﻪ ﻧﺒﻮﺩﻧﺪ ﭼﻪ ﺣﺮﻓﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺷﻤﺎ ﻣﯽ‌ﺯﻧﯿﺪ؟! ⚪️در مورد ﯾﮏ ﮔﻞ ﻣﯽ‌ﮔﻮﯾﯿﻢ ﺍﯾﻦ ﮔﻞ ﭼﻨﺪ ﻭﻗﺘﺶ ﺍﺳﺖ؟ ﻣﯽ‌ﮔﻮﯾیم ﭼﻬﺎﺭ ﻣﺎﻩ. ﯾﻌﻨﯽ ﭼﻪ؟ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﭼﻬﺎﺭ ﻣﺎﻩ ﺑﻮﺩ ﯾﺎ ﻧﺒﻮﺩ؟ ﺑﻮﺩ. ﺍﻣﺎ ﺧﺎﮎ ﺑﻮﺩ. ﺩﺭ ﻗﺎﻟﺐ ﺧﺎﮎ ﺑﻮﺩ. ﻗﺎﻟﺒﺶ ﺭﺍ ﻋﻮﺽ ﮐﺮﺩﻩ ﺁﻣﺪﻩ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻗﺎﻟﺐ گل.پس بوده. ⚪️ ﺍﻫﻞ ﺑﯿﺖ ﻫﻢ ﻣﯽ‌ﮔﻮﯾﻨﺪ: ﺩﺭﺳﺖ ﺍﺳﺖ ﻫﺰﺍﺭ ﻭ ﭼﻬﺎﺭﺻﺪ ﺳﺎﻝ ﭘﯿﺶ ﻣﺎ ﻧﺒﻮﺩﯾﻢ.ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻗﺎﻟﺐ ﻧﺒﻮﺩﯾﻢ. ﻣﺎ ﻧﻮﺭ ﺑﻮﺩﯾﻢ. ﺧَﻠَﻘَﻜُﻢُ ﺍﻟﻠَّﻪُ ﺍَﻧْﻮﺍﺭﺍً ﻓَﺠَﻌَﻠَﻜُﻢْ ﺑِﻌَﺮْﺷِﻪِ ﻣُﺤْﺪِﻗﻴﻦ. ⚪️ﺁﺩﺭﺱ ﻫﻢ ﻣﯽ‌ﺩﻫﻨﺪ.ﻣﯽ‌ﮔﻮﯾﻨﺪ ﻣﺎ ﮐﺠﺎ ﺑﻮﺩﯾﻢ؟ ﻣﯽ‌ﮔﻮﯾﻨﺪ ﻣﺎ ﻧﻮﺭ ﺑﻮﺩﯾﻢ ﻭ ﺁﻥ ﻧﻮﺭ ﻣﺎ آن ها ﺭﺍ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﺧﺪﺍ ﻣﯽ‌ﮐﺸﺎﻧﺪ... 🌕نور امام مهدی علیه السلام مانند نور ماه است.ﺷﺐ ﻣﯽ‌ﺭﻭیم ﮐﻨﺎﺭ ﺩﺭﯾا. ﺁﺏ‌ﻫﺎ ﺑﺎﻻ‌ ﻣﯽ‌ﺭﻭﻧﺪ و ﭘﺎﯾﯿﻦ ﻣﯽ‌ﺁﯾﻨﺪ.ﺟﺰﺭ ﻭ ﻣﺪ ﺍﺳﺖ.ﺍﯾﻦ‌ﻫﺎ ﻣﺎﻝ ﭼﯿﺴﺖ؟ 🌕ﻣﺎﻝ ﻣﺎﻫﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺍﺳﺖ.ﺁﻥ ﻧﻮﺭ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ آب ﺭﺍ ﺩﺍﺭﺩ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﺳﺎﺣﻞ ﻣﯽ‌ﮐﺸﺎﻧﺪ. 🌕اﻣﺎم زمان علیه السلام ﺣﮑﻢ ﻣﺎﻩ ﺭﺍ ﺩﺍرند ﮐﻪ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ساحل حق مي کشند. 🔴ﺁﺏ ﻟﺠﻦ ﺍﮔﺮ ﮐﻨﺎﺭ ﯾﮏ ﺭﻭﺩ ﻗﺮﺍﺭ ﺑﮕﯿﺮﺩ،ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺩ ﯾﮏ ﺑﺎﺭﻩ ﻫﻤﻪ ﺍﺵ ﺭﺍ ﺑﺮﻣﯽ‌ﺩﺍﺭﺩ ﺑﺎ ﺧﻮﺩﺵ ﻣﯽ‌ﺑﺮﺩ.ﭘﺎﮐﺶ و ﺯﻻ‌ﻟﺶ ﻣﯽ‌ﮐﻨﺪ. ﺍﺯ ﺁﻟﻮﺩﮔﯽ‌ﻫﺎ ﻫﻢ ﺩﻭﺭﺵ ﻣﯽ‌ﮐند. 🔴امام مهدی علیه السلام ﻣﺜﻞ ﺭﻭﺩ ﻫﺴﺘﻨﺪ و ﻣﺎ ﻣﺜﻞ ﻫﻤﺎﻥ ﺁﺏ ﻫﺴﺘﯿﻢ. ﺍﮔﺮ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﺳﺮ ﺭﺍﻩ ایشان ﻗﺮﺍﺭ ﺑﺪﻫﯿﻢ،ﻣﺎ ﺭﺍ ﻣﯽ‌ﺑﺮﻧﺪ ﻭ ﻣﺎ ﺭﺍ ﭘﺎﮎ ﻭ ﺯﻻ‌ﻝ ﻣﯽ‌ﮐﻨﻨﺪ... کانال جوانان انقلابی @Javananenghelabi
‌🌷مهدی شناسی ۲۳۱🌷 🌹... و اولیاء النعم...🌹 🔹زیارت جامعه کبیره🔹 🌸زنبورهای عسل اگر بخواهند به ﻋﺴﻞ ﻃﺒﯿﻌﯽ ﺩﺳﺖ ﭘﯿﺪﺍ ﺑﮑﻨﻨﺪ،ﮐﻪ ﺑﻪ ﺗﻌﺒﯿﺮ ﻗﺮﺁﻥ ﺩﺭﻣﺎﻥ ﻫﻢ هست، ﯾﮏ ﺭﺍﻩ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ.ﺁﻥ ﻫﻢ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﺮﻭﻧﺪ ﺑﻪ ﺳﺮﺍﻍ ﮔﻞ‌ﻫﺎ ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﮔﻞ‌ﻫﺎ ﺳﺮ ﺧﻢ ﮐﻨﻨﺪ ﻭ ﺯﺍﻧﻮ ﺑﺰﻧﻨﺪ ﺁﻥ ﻭﻗﺖ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻋﺴﻞ ﻃﺒﯿﻌﯽ ﻭ ﺷﻔﺎ ﺑﺨﺶ ﺩﺳﺖ ﭘﯿﺪﺍ ﻣﯽ‌ﮐﻨﻨﺪ. 🌸 ﺍﻟﺒﺘﻪ ﺟﺰ ﺍﯾﻦ ﺭﺍﻩ ﻫﻢ ﺭﺍﻩ هست.ﺑﺮﻭﻧﺪ ﺁﺏ ﺷﮑﺮ ﻣﺼﺮﻑ ﮐﻨﻨﺪ!ﺷﻤﺎ ﺭﻭﯼ ﺑﺮﮒ ﺩﺭﺧﺖ‌ﻫﺎ ﺁﺏ ﺷﮑﺮ ﺑﺮﯾﺰﯾﺪ،ﺍﯾﻦ‌ﻫﺎ ﻣﺼﺮﻑ ﮐﻨﻨﺪ ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﺑﻪ ﻋﺴﻞ ﻣﯽ‌ﺭﺳﻨﺪ،ﻭﻟﯽ ﺁﻥ ﻋﺴﻞ ﺩﯾﮕﺮ ﺷﻔﺎ ﺑﺨﺶ ﻧﯿﺴﺖ. ﺯﯾﺎﻥ ﺑﺎﺭ ﺍﺳﺖ. 🌸 ﻣﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﯿﺮﯾﻨﯽ‌ﻫﺎﯼ طبیعی و حقیقی ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺭﺍ ﺩﺭ ﯾﮏ ﮐﻠﻤﻪ ﺗﻌﺒﯿﺮ ﺑﻪ ﻧﻌﻤﺖ ﻣﯽ‌ﮐﻨﯿﻢ ﻭ ﺍﻫﻞ ﺑﯿﺖ ﺭﺍ ﺍﻭﻟﯿﺎﺀ ﺍﻟﻨﻌﻢ ﯾﺎﺩ ﻣﯽ‌ﮐﻨﯿﻢ. 🌸ﺍﻭﻟﯿﺎﺀ ﺟﻤﻊ ﻭﻟﯽ ﺍﺳﺖ ﻭﻟﯽ ﯾﮏ ﻣﻌﻨﺎﯾﺶ ﯾﻌﻨﯽ ﺻﺎﺣﺐ.ﯾﻌﻨﯽ ﻣﺎﻟﮏ.ﺍﻭﻟﯿﺎﺀ ﯾﻌﻨﯽ ﺻﺎﺣﺒﺎﻥ. 🌸امام مهدی علیه السلام ولی نعمت ﻫﺴﺘﻨﺪ.ﯾﻌﻨﯽ ﺷﯿﺮﯾﻨﯽ‌ﻫﺎﯼ ﻃﺒﯿﻌﯽ ﺩﺭ ﺍﺧﺘﯿﺎﺭ ﺍﯾشان است. 🌸ﺑﻪ ﺳﺮﺍﻍ ﺍﯾشان ﺑﺮویم ﺯﻧﺪﮔیمان ﺷﯿﺮﯾﻦ ﻣﯽ‌ﺷﻮﺩ.ﺁﻥ ﻫﻢ ﺑﻪ ﺻﻮﺭﺕ ﻃﺒﯿﻌﯽ ﮐﻪ ﻫﯿﭻ ﺁﺯﺍﺭﯼ ﺩﺭ ﭘﯽ ﻧﺪﺍﺭﺩ. 🌸ﺳﺮﺍﻍ ﺍمام زمان ﻫﻢ ﻧﺮﻭیم ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺷﯿﺮﯾﻦ ﻣﯽ‌ﺷﻮﺩ ﺍﻣﺎ ﺍﺯ ﻧﻮﻉ ﺁﻥ ﻋﺴﻠﯽ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺭﻫﮕﺬﺭ ﺁﺏ ﺷﮑﺮ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﻣﯽ‌ﺁﯾﺪ... کانال جوانان انقلابی @Javananenghelabi