🌺 #تا_حاج_احمد_نیامد_مراسم_عروسی_را_شروع_نکردیم 🌺
🌺 #قسمت_3 🌺
_اولین بار که #حاج_احمد را دیدید چه زمانی بود؟
زمانی که امام فرمان دادند به داد مردم #پاوه برسید. من به #پادگان_ولیعصر رفتم و از آنجا با #شهید_بروجردی و تعدادی از بچهها به منطقه آمدیم. سوار مینیبوس شدیم و تقریبا نصف راه را به #پاوه آمدیم و دیدیم مینیبوسها ایستادهاند. اعلام کردند #شهید_چمران گفتهاند نیروها را برگردانید؛ نیرو به اندازهی کافی به منطقه آمده است. بچهها خیلی ناراحت شدند و همه برگشتند. من به همراه #علی_شهبازی و چندنفر دیگر از بچههای اصفهان یک مدتی در #باختران و #سنندج و استانداری و مسجد جامع #سنندج بودیم. در پلیس راه، فرودگاه سنندج هم مشغول به کار بودیم.
ادامه دارد...
·٠•🌺♡✿○✿♡🌺•٠·
🆔️ @javid_neshan
·٠•🌺♡✿○✿♡🌺•٠·
🌺 #تا_حاج_احمد_نیامد_مراسم_عروسی_را_شروع_نکردیم 🌺
🌺 #قسمت_7 🌺
... گفت: من در این اتاق نمیآیم، اجازه هم نمیدهم که بچهها هم بیایند. نگاهی هم به پتوها کرد. با خود گفتم احتمالا بخاطر اینها نمیآید. پرسیدم: چرا نمیآیید؟ گفت: این چه وضعیتی است؟ شما روی موکت رنگی میخوابید، پتوهای آنچنانی روی خود میاندازید. اما بچههای مردم باید از پتوهای خاکی، کثیف و ... استفاده کنند؟ گفتم: #برادر_احمد ما روی پتوهای مشکی (سربازی) خوابیدیم، کمر درد هم گرفتیم. در سرما، گرما و خاک هم بودهایم. گفت: نه؛ آقاجان اینجا هم جبهه است، پشت جبهه که نیست. گفتم: در همهی اتاقها همین وضع است، اگر پتوی سیاه پیدا کردید بدهید ما هم در خدمتیم. گفت: کسی که وارد منطقه میشود زندگی جبههای خود را شروع کرده است. تهران نیست که بخورید و بخوابید، باید به خودتان سختی بدهید. جسم باید سختی بکشد، روح باید ساخته شود. باید خود را بسازید تا فردا در #کردستان بتوانید با #ضد_انقلاب مبارزه کنید.
در این مدت ما به #کامیاران رفتیم و در عملیات های پاکسازی ارتفاعات سمت #سنندج هم شرکت کردیم. تا اینکه یک روز صبح #شهید_علی_شهبازی به من گفت: #برادر_احمد میخواهد به #پاوه برود، تو هم با او میروی؟ گفتم: بله. ساکم را برداشتم و صبح زود از #کامیاران به #باختران آمدم. #حاج_احمد را دیدم و در خدمت ایشان ماندم.
ادامه دارد...
·٠•🌺♡✿○✿♡🌺•٠·
🆔️ @javid_neshan
·٠•🌺♡✿○✿♡🌺•٠·
🌺 #تا_حاج_احمد_نیامد_مراسم_عروسی_را_شروع_نکردیم 🌺
🌺 #قسمت_8 🌺
_مهمترین عملیاتی که در #پاوه انجام دادید، کدام عملیات بود؟
#عملیات_نجار بود که تا حدودی هم موفق بود. ما همیشه در کوه ها به دنبال #ضدانقلاب بودیم. نمیگذاشتیم آنها راحت بخوابند. اطلاعات که به دست #حاج_احمد میرسید، بلافاصله عملیات انجام میشد. گاهی شبها منطقهای را محاصره میکردیم. شبها به کوچه و پس کوچهها و مناطق مردمی میرفتند و اسلحه پیدا میکردند. نمیگذاشتیم #ضدانقلاب راحت در خانهاش بخوابد. حاجی صبحهای زود، زمستان سرما بعد از نماز صبح ما را به ارتفاعات مشرف به شهر #پاوه میبرد. تا بالای زانو در برف فرو میرفتیم. خودش هم میآمد. به سر قله که میرسیدیم؛ خوشحال میشدیم که دیگر آموزش تمام شده؟ اما حاجی میگفت: نه حالا باید کلاغ پر بروید. او میگفت: من هم مثل شما هستم اما من مسئولیتی دارم. اگر نتوانم شما را که به این منطقه آمدهاید، از نظر نظامی آماده کنم، اگر خدایی نکرده برایتان اتفاقی بیفتد من مسئول خواهم بود.
وقتی به #مریوان رسیدیم خود پیشمرگها میگفتند: ما که بچههای کوهستان هستیم مثل شما از کوهها بالا برویم. شما چطور اینقدر سریع بالا میروید؟ گفتیم: ما فرماندهی قَدَر قدرتی مثل #حاج_احمد داریم که نمیگذارد راحت باشیم. حتی در #سنندج قبل از رفتن به #مریوان صبح و عصر ما را بالای ده مرتبه دور زمین صبحگاه میچرخاند و سینه خیز میبرد. حتی از زیر سیمخاردار هم عبور میکردیم. حاجی همیشه میگفت: #کردستان سخت است باید سختی بکشید تا بتوانید #کردستان را تحمل کنید. بچهها از پلههای آهنی بالا میرفتند و پایین میرفتند.
ادامه دارد...
·٠•🌺♡✿○✿♡🌺•٠·
🆔️ @javid_neshan
·٠•🌺♡✿○✿♡🌺•٠·
🌺 #تا_حاج_احمد_نیامد_مراسم_عروسی_را_شروع_نکردیم 🌺
🌺 #قسمت_9 🌺
_چه شد که به #مریوان رفتید؟
بعد از شهادت #رضا_مطلق؛ #حاج_احمد هم فرماندهی سپاه هم فرماندهی عملیات شد. تا مدتی که #حاج_همت به #پاوه آمد. #حاج_احمد به من گفت: جواد تو نزد برادر #همت بمان. گفتم: نه، من شما را رها نمیکنم. بالاخره از حاجی اصرار و از ما انکار. تا اینکه #شهید_رضا_قمی به حاجی گفت: زیاد اصرارش نکن، او دلش میخواهد با ما بیاید. با هر مشقتی بود با یک مینیبوس به #باختران و سپس به #سنندج آمدیم. وضع آنجا هم بسیار بهم ریخته بود. #ضدانقلاب شبها از روی ارتفاعات پادگان را با خمپاره میزدند. چند روز در پادگان #سنندج بودیم. #حاج_احمد هم تمرینات رزمی به بچهها میداد. بعد از چند روز حاجی به من گفت: با چندتا از نیروها به #مریوان بروید، ماهم تا ۴۸ ساعت دیگر به آنجا میرسیم.
ادامه دارد...
·٠•🌺♡✿○✿♡🌺•٠·
🆔️ @javid_neshan
·٠•🌺♡✿○✿♡🌺•٠·
🌺 #تا_حاج_احمد_نیامد_مراسم_عروسی_را_شروع_نکردیم 🌺
🌺 #قسمت_14 🌺
_از آخرین باری که #حاج_احمد را دیدید، بگویید.
زمانی که قرار بود #حاج_احمد از #مریوان به جنوب برود، به من گفت که من باید در #مریوان بمانم و مسئولیت سپاه را بر عهده بگیرم. جواب دادم: حاجی من چون پاسدار نیستم، مطمئن باش مشکل ایجاد میشود. بالاخره بچههای سپاه اینجا هستند و امکان دارد حسادتی بوجود بیاید. به هر تقدیر قبول نکردم و ایشان مجبور شد مرا به #سنندج ببرد. مرا پیش #ناصر_کاظمی که آن زمان فرماندهی سپاه کردستان بود برد و به او گفت: #اکبری فرماندهی سپاه #مریوان را قبول نمیکند. #کاظمی گفت: چرا؟ گفتم: چون من سپاهی نیستم و امکان دارد مشکلاتی پیش بیاید. #کاظمی گفت: #حاج_احمد بر شما ولایت دارد و وقتی او تشخیص داده که شما این مسئولیت را داشته باشید، باید قبول کنید؛ وگرنه میتوانست کسی دیگر را انتخاب کند. تمام بهانهی من این بود که یک نفر دیگر را فرماندهی سپاه #مریوان کند تا من بتوانم با ایشان به جنوب بروم. مانند همان اتفاقی که در جریان #پاوه و آمدن #حاج_همت به آنجا اتفاق افتاده بود. اما هرچه تلاش کردیم نتیجه نداد. به هر صورت من قبول کردم و آمدم حاج_احمد را بغل کردم. در گوشش به او گفتم: حاجی ما را تنها گذاشتی و تمام بچههای زبده را برداشتی بردی. تنها اشتباه من هم این بود که از فرماندهی سپاه #کردستان حکم نگرفتم. چون اگر حکم گرفته بودم، مشکلات دیگر پیش نمیآمد.
"پایان"
·٠•🌺♡✿○✿♡🌺•٠·
🆔️ @javid_neshan
·٠•🌺♡✿○✿♡🌺•٠·
🌻 #احمد_متوسلیان_به_روایت_کوچه_نقاشها 🌻
🌻 #قسمت_1 🌻
_اولین باری که #حاج_احمد را دیدید کجا بود؟
#احمد زمانی که در #کردستان بود؛ هم در #پاوه و هم در #مریوان با او ملاقات داشتم. به دلیل اینکه همراه #شهید_چمران به جنوب رفته بودم، نمیتوانستم زیاد به غرب سر بزنم. با این حال در عملیات های #فتح_المبین و #بیت_المقدس نیز با او دیدارهایی داشتم.
#احمد از لحاظ سنی، سه سال بزرگ تر از من بود. او متولد سال ۳۲ و من متولد ۳۵ هستم. منزل پدری #احمد در محلهی سید اسماعیل بود. مغازهی #حاج_غلامحسین _پدرحاجاحمد_ هم در همان منطقه سیروس بود. آن محله دو باشگاه داشت. یکی باشگاه شاهمردان که زورخانه بود و ما در آن ورزش میکردیم. یک زورخانه هم در میدان خراسان بود و زورخانهی #حسن_توکل نام داشت. ورزش رسمی #حاج_احمد بوکس بود اما به زورخانه هم میآمد. #احمد در باشگاه فولاد واقع در میدان قیام بوکس کار میکرد. ما هم در همان باشگاه بدنسازی کار میکردیم. حدوداً سال ۵۴ بود که #احمد را در باشگاه فولاد دیدم و سلام و علیکی باهم داشتیم.
ادامه دارد...
•┈•••✾•♡🌻♡•✾•••┈•
🆔️ @javid_neshan
•┈•••✾•♡🌻♡•✾•••┈•
🌻 #احمد_متوسلیان_به_روایت_کوچه_نقاشها 🌻
🌻 #قسمت_5 🌻
_خاطره اختصاصی از #حاج_احمد دارید؟
دو مرتبه در عمرم دیدم که شانههای #حاج_احمد لرزید. یک بار در #عملیاتبیتالمقدس، وقتی که با هم آمدیم بالای سر #شهید_حسین_قجهای. وقتی چندنفر از بچهها نتوانستند #حسین_قجهای که در محاصره بود را به عقب برگردانند. من چون در اطلاعات بودم، موتور داشتم. #حاج_احمد به من گفت: برو سراغ حسین. حاجی هم همراه من آمد. مقداری که جلو رفتیم، شدت تیراندازی به حدی زیاد بود که دیگر نتوانستیم ادامه دهیم. به هر صورت یک ساعت صبر کردیم تا راه باز شد. ما با موتور آمدیم و به موقعیت #حسین_قجهای رسیدیم. موتور را خاموش کرد و بین مجروحین رفتیم. امدادگرها هم رسیده بودند و به بعضی از مجروحین که دو روز آب نخورده بودند، آب میدادند. به خودم که آمدم دیدم #حاج_احمد نیست. برگشتم و دیدم شانههای #احمد میلرزد. حاجی حسین را پیدا کرده و بالای سر او نشسته بود. وقتی به شهر رفتیم همه روبه روی #مسجدجامع_خرمشهر جمع شده بودند. حاجی که وارد شد همه صلوات فرستادند. #حاج_احمد گفت: ای کسانی که بر زمین های #خرمشهر خوابیده اید، شما جانتان را فدایی کردید و این شهر را آزاد کردید. بعد شروع کرد به نام بردن تک تک بچهها: #حسین_قجهای، #محسن_وزوایی، #احمد_بابایی، #محمود_شهبازی، و.... .
_بار دوم که #حاج_احمد گریه کرد کجا بود؟
در #پاوه، برای فرمانده ژاندارمری منطقه بود.
"تمام"
•┈•••✾•♡🌻♡•✾•••┈•
🆔️ @javid_neshan
•┈•••✾•♡🌻♡•✾•••┈•
جاویدنشان
💠 #یاران_حاجاحمد 💠
#شهید_غلامرضا_قربانیمطلق در سال ۱۳۳۲ در محله امیر اتابک در تهران دیده به جهان گشود و سر نوشت چنین رقم خورد که تنها فرزند خانواده باشد .از او پسری به نام حسن به یادگار مانده به اضافه همین چند خط ،به همراه چند قطعه عکس و یک نوار سخنرانی. #شهید_مطلق از آن رو مورد توجه و در یاد ماندنی است که #حاجاحمد_متوسلیان در مقابل جسم در خون طپیده او زانوی ادب بر زمین نهاد و چون ابر بهاری ،زاز زار گریست. #حیدر رزمندگان، تعلق خاطر عجیبی به دو تن از رزمندگان داشت، یکی همین #غلامرضا_مطلق، و دیگری #محمد_توسلی. زاری و ناله #حاج_احمد را تنها در کنار پیکر این دو تن دیده اند و بس. یک نکته قابل توجه دیگر نیز وجود دارد، #حاجاحمد و #غلامرضا از بدو آشنایی ،دوشا دوش یکدیگر در تمامی صحنه های مقابله با #ضدانقلاب حضور داشتند در پی آزاد سازی شهرستان #پاوه در دی ماه ۱۳۵۸ #حاجاحمد که سرپرستی فاتحان شهر را بر عهده داشت به جای اینکه خود فرماندهی سپاه شهر را به دست گیرد این مسئولیت را بر دوش #غلامرضا_قربانیمطلق نهاد و حکم #فرماندهی_سپاه_پاوه به نام این جوان قد بلند و خوش مشرب ،که ریش انبوه و سیاه و موهای مجعدش جذابیت خاصی به او می بخشید ،صادر شد و #حاجاحمد فرماندهی عملیات سپاه #پاوه را پذیرفت. عروج زود هنگام #غلامرضا این فرصت را به #حاجاحمد نداد تا نتیجه نهایی سرمایه گذاری خود را ببیند. در فروردین ۱۳۵۸، پس از یک دوره فشرده آموزشی در محل کاخ سعد آباد؛ #غلامرضا به سپاه منطقه۶ واقع در خیابان خردمند اعزام شد. در همان جا بود که با هر دو همرزم جدا ناشدنی خود آشنا شد؛ #احمدمتوسلیان و #محمدتوسلی، و از آن پس تا اعزام به #کردستان ،در #بانه، #بوکان و #سنندج و سر انجام در #پاوه دوشا دوش یکدیگر ،به ستیز با #ضدانقلاب پرداختند. صبح روز چهارم اردیبهشت ماه سال ۱۳۵۹ که #غلامرضا و #علیشهبازی جلوی مقر سپاه مشغول صحبت بودند، سفیر مرگبار خمپاره۱۲۰ و پس از آن صدای مهیب چند انفجار شهر را به لرزه در آورد. #غلامرضا و #علی هر دو میان غبار و دود ناشی از انفجار گم شدند و زمانی که خودمان را با لای سر آنها رساندیم ،تنها #علی بود که ناله می کرد. #غلامرضا خاموش و غرق در خون افتاده بر پشت ،روی خاک دراز کشیده بود. یکی از پاهایش به طور کامل از زیر کمر قطع شده و سینه و پهلویش، مشبک شده بود. فریاد یاحسین فضای پادگان را پر کرد هر کس سر در گریبان خود گرفته بود و ناله می کرد. زمانی که #احمد از ماجرا با خبر شد به زحمت خودش را کنترل کرد. سر انجام با رسیدن به بالای سر جنازه، بغضش ترکید. نشست و آرام و بی صدا، اشک ریخت. پیکر در هم کوفته #غلامرضا را در #پاوه غسل دادند و #برادراحمد آن شب را تا خروسخوان صبح در کنارش ماند و در خلوت خود تلخ گریست. #غلامرضا اکنون در بهشت زهرا آرام گرفته ونظاره گر رفتار ماست. دربهشت زهرا (س) – قطعه 24 ،ردیف 31 ،شماره 31
منبع: سایتِراسخون
╭═━⊰*💠*⊱━═╮
🆔️ @javid_neshan
╰═━⊰*💠*⊱━═╯
🔰🔰🔰 به مناسبت سالروز تاسیس تیپ ۲۷ محمد رسول الله (ص)
دیماه سال ۶۰ و در شب سالروز بعثت رسول اکرم (ص) ، #حاج_احمد_متوسلیان عملیات سرنوشت ساز محمد رسول الله (ص) را همراه با #شهید_همت از دو محور #مریوان و #پاوه رهبری کرد؛ این عملیات مقدمهی تاسیس #تیپ_۲۷ به شمار میرود. سپس #حاج_احمد از طرف فرماندهی کل سپاه ماموریت یافت تا در جبهه های جنوب حضور پیدا کند و یگان رزمی استان تهران #تیپ_۲۷_محمد_رسول_الله را تشکیل داده و فرماندهی کند.
پس از تشکیل جلسات متعدد سرانجام در شامگاه شنبه #هفدهم_بهمن ۱۳۶۰ تیپ ۲۷محمد رسول الله (ص) تاسیس شد و محل استقرار آن نیز پادگان #دوکوهه در هفت کیلومتری شمال اندیمشک تعیین شد.
🆔 @Javid_Neshan
🌴 #حاجاحمد_خودش_به_تنهایی_یک_لشکر_بود 🌴
🔷️بررسی خاطراتی از #حاجاحمدمتوسلیان در #بانه در گفت و شنود شاهد یاران با #جعفر_جهروتیزاده
❇درآمد:
برخورد کوتاه #جعفر_جهروتیزاده با #حاجاحمدمتوسلیان در ماههای ابتدایی انقلاب در مقر سپاه منطقه شش تهران و بعد از آن پیوستن او به یاران برادراحمد در #کردستان باعث شد که او دیگر از خیل دوستداران #احمد جدا نشود. خاطراتی از #پاوه و #هیئت_حسن_نیت، گزارشی از اولین دیدار #احمدمتوسلیان با #امام_خمینی، شرح حالی از عملیاتهای #فتحالمبین و #بیتالمقدس از نکات پر رنگ گفت و شنود شاهد یاران با او میباشد.
منبع:سایتِنویدِشاهد
✿❯──「🌴」──❮✿
🆔️ @javid_neshan
✿❯──「🌴」──❮✿
🌴 #حاجاحمد_خودش_به_تنهایی_یک_لشکر_بود 🌴
🌴 #قسمت_3 🌴
_بعد از مدتی که با #حاجاحمد بودید به این نتیجه رسیدید یا همان جلسهی اول این موضوع را فهمیدید؟
همان ابتدا متوجه شدم. ما اولین گروهی بودیم که در #بانه با ایشان آشنا شدیم. در فرمانداری #بانه بودیم و بعد از آن به پادگان آمدیم. من از همان روز اول شیفتهی او شدم.
در فرمانداری #بانه مثل #پاوه و #مریوان نبود که #حاجاحمد به خارج و داخل شهر برود به پاکسازی #ضدانقلاب بپردازد.
ما در فرمانداری محدود بودیم و نمیتوانستیم از محدودهی خود خارج شویم. لذا #حاجاحمد زیاد جلوی چشم ما بود. باور کنید روزی دهها بار باید #حاجاحمد را میدیدم، تا او را نمیدیدم دنبالش میگشتم.
من آن موقع سنی نداشتم، تنها ۱۷ سالم بود. #حاجاحمد هم ۲۴_۲۵ ساله بود.
ادامه دارد...
✿❯──「🌴」──❮✿
🆔️ @javid_neshan
✿❯──「🌴」──❮✿
🌴 #حاجاحمد_خودش_به_تنهایی_یک_لشکر_بود 🌴
🌴 #قسمت_11 🌴
_این جلسه سه نفره در قم برگزار شد؟
بله، در خانهی #امام راهرویی بود. وارد راهرو که میشدید سمت راست یک اتاق بود. ما وارد آن اتاق شدیم. روبه رویش هم کارهای دفتری #امام را انجام میدادند.
_برخورد بعدیتان با #حاجاحمد چه زمانی بود؟
آن داستان تمام شد و ما به #کرمانشاه آمدیم. من قلباً راضی نبودم از #حاجاحمد جدا شوم به خودش هم خیلی اصرار کردم. ایشان بنا به نیاز، مرا به #کامیاران فرستاد. #شهید_محمد_فدایی را خدا رحمت کند، در کنار ایشان بودم.
فروردین سال۶۰ در #مریوان به #حاجاحمد ملحق شدم.
#حاجاحمد و نیروهایش بعد از #بانه به #پاوه رفتند. من اصلا در #پاوه با #حاجاحمد نبودم و به حسب ضرورت به #کامیاران رفتم.
فروردین ۶۰ به نحوی خود را از #کامیاران رها کردم. #شهید_بروجردی هم اجازهی رفتن نمیداد. دوری از #حاجاحمد برایم بسیار سخت بود.
به هر صورت به #مریوان رفتم و مسئولیت محورهای مختلف را به عهده گرفتم و کار کردیم.
در عملیات های مختلف مثل عملیات محمدرسولالله و عملیات پاکسازی منطقه #اورامانات حضور داشتیم.
ادامه دارد...
✿❯──「🌴」──❮✿
🆔️ @javid_neshan
✿❯──「🌴」──❮✿