eitaa logo
جاویدنشان
65 دنبال‌کننده
336 عکس
73 ویدیو
3 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
جاویدنشان
📚#وقتی_که_کوه_گم_شد 👇 🆔️ @javid_neshan
🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹 📚وقتی که کوه گم شد * * هادی همچنان پی در پی سرفه می كند، تجمع لخته های خون و چرك در داخل ريه اش، به خوبی از صدای سرفه هايش هويداست. با چهره ای نگران برمی خيزد و به سمت سر ستون می رود. هادی كه انگار قصدِ را فهميده با سرفه های پی در پی برمی خيزد تا را صدا بزند. شدت سرفه ها باعث می شود كه قدم های هادی قدری از جاده باريك بيرون برود، ناگهان در يك لحظه، برف های زير پای هادی خالی می شود و هادی با ناله بی رمقی به اعماق دره پوشيده از برف سقوط می كند. به محض وقوع اين حادثه، به سرعت برمی گردد و خود را به محل ريزش برف می رساند و با ناباوری به صورت خود سيلی می زند، در پی او بچه های ديگر به نزديكی آن محل می آيند. از جلوی ستون را می بينيم كه با عجله و شتاب به سمت محل حادثه می دود. در تصوير لانگ شاتی او را می بينيم كه به كنار رسيده و به سمت سوراخ خالی شده جاده، سرك می كشد. همه بچه ها، ساكت و بی صدا، بر سر و صورت خود می كوبند. همه جا سكوت حاكم است و جز زوزه خشك و مهيب باد در دل كوهستان، هيچ صدايی شنيده نمی شود. تنها گه گاهی، صدای ناله بسيار بی رمقی از اعماق دره می آيد. صدای مغموم رسول رضاييان بر روی اين تصوير شنيده می شود. صدای رسول رضاييان: تا اون لحظه پنج تا شهيد داده بودن و شصت تا زخمی، تازه هنوز درگيری هم شروع نشده بود. برای هادی هيچكس كاری نمی تونست بكنه، هيچكس. جسم بيمار و نحيف هادی تو قعر برف های ته دره، لحظات آخر را می گذروند و ، فقط با چشم های اشكبارش به ته دره خيره شده بود و از ته دل، مرگش رو آرزو می كرد. چقدر سخته برادر، وقتی كه تو منو صدا بزنی و من نتونم برات كاری انجام بدم؛ اين حرف امام حسين بود وقتی كه در كنار شريعه فرات، به جنازه نيمه جان ابوالفضل رسيد. بلند شد و زيرلب فقط گفت يا قمر بنی هاشم. جوری به سمت سر ستون قدم برمی داشت كه انگار، فقط برای كشته شدن می رفت، آخه به فاصله چند قدمی اونها بود. حميده ورق می زند، شماره صفحه بعد، ۹۲۱ است. ناگهان تمامی دست نوشته ها را محکم بر زمين می كوبد. فريبا در كنار پنجره به حميده می گويد: خوب بعد؟!! حميده: بعدش نيست... ناتمومه. انگار دنيا بر سر فريبا خراب می شود. با چشمان لبريز سؤال به دست نوشته های افتاده بر زمين خيره می شود و محو و مات به سمت كاغذها گام برمی دارد. به محض رسيدن به دست نوشته ها آرام خم می شود و آن ها را برمی دارد. دوربين كلمات آخر صفحه را نشان می دهد. آخه به فاصله چند قدمی اونها بود. دست فريبا كاغذ را كنار می زند و صفحه پشت آن نمايان می شود. موجی از سرخی شعف، گونه هايش را گلگون می كند. در سطر اول صفحه نوشته شده است. جهنمی به پا شده بود... جهنم... در مقابل پنجره، همزمان با صدای انفجار، قارچ آتشين انفجار مهيبی را می بينيم. حميده كه با وحشت به پنجره می نگرد. سراسيمه به سمت پنجره می رود و از قاب آن به بيرون می نگرد. فريبا با صدايی لرزان و وحشت زده با سرعت نوشته های كاغذ را می خواند. فریبا: هجوم دويست و هشتاد تانك تی -۷۲ لشکر ۳ زرهی؛ با آرایش نعل اسبی به سمت خط دفاعی ۲۷ در ، در شمال آغاز شد. جمعه، هفدهم ارديبهشت سال ۱۳۶۱، روزی بود كه در خطوط دفاعی بچه های ، از آسمان گلوله می باريد و از زمين آتش می جوشيد. زمين و آسمان می لرزيد و بوی باروت، نفس ها را بريده بود. اكثر بچه های در جناح چپ دژ، بر اثر اصابت تير مستقيم تانك ها، يا شهيد شده بودند و يا در آستانه شهادت بودند. بيست، سی نفر باقی مونده هم يا به دنبال شكستن محاصره بودند و يا پی مهمات و آب می گشتن، يكی از تشنگی داشت پرپر می زد، يكی از زخم تركش... دوربين در قاب پنجره ای كه حميده در كنار آن ايستاده می رسد. از آنجا لانگ شات پر گرد و خاك خط در جبهه جنوب نمايان است، رگبار انفجار خمپاره، گلوله های توپ و موشك كاتيوشا زمين را شخم می زند. نگاه شناور دوربين، در ميان دود و آتش با شتاب به جلو می رود و از كنار صف شهدا می گذرد، تعدادی از بچه های رزمنده، سرا و پا خاك آلود با بازوبندهای سبز رنگ، منقّش به آرم سفید رنگ ۲۷_محمد_رسول_الله صلی الله وعليه وآله وسلم، در حال دویدن، از کنار دوربین عبور میکنند. ادامه دارد... 🆔️ @javid_neshan
جاویدنشان
📚#وقتی_که_کوه_گم_شد 👇 🆔️ @javid_neshan
🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹 📚وقتی که کوه گم شد * * سر انجام سرتیپ الدوری سکوت را شكست. سرتيپ الدوری: هيچكس فكر نمی كرد يگان سالم و دست نخورده ای در اختيار و مونده باشه. البته من به اندازه سرهنگ عبدالله نگران نيستم. گزارش واصله از پروازهای شناسايی انجام شده روی نوار مرزی، حاكی از اين بوده كه يگان دشمن در منطقه دژ، الان هر دو جناحش خاليه و هيچ لشكر يا تيپی نتونسته چپ و راست اين واحدرو پوشش بده. فقط بايد ديد اين يگان چه هويتی داره تا بعد بتونيم براساس شناخت سابقه رزمی و عملكرد فرماندهيش، تدبير مناسبی برای دفع اونا از مرز درنظر بگيريم. سرلشكر قاضی: باهات موافقم، فقط اميدوارم كه... دفعتاً يك سرگرد عراقی با عجله وارد شده، محكم سلام نظامی می دهد. سپس با احترام، پوشه ای را به سوی سرلشكر قاضی می گيرد. سرلشكر قاضی، خشنود پوشه را گرفته آن را رو به حاضرين تكان می دهد. سرلشكر قاضی: ... اينم گزارش آخرين شنودهای ما. سرلشكر قاضی با تأنی برگه های درون پوشه را ورق می زند. همه حضار بی صبرانه به او چشم دوخته اند. ناگهان رنگ از چهره سرلشكر می پرد. در حالی كه دانه های درشت عرق بر پيشانی اش نشسته، پوشه را روی ميز رها می كند. حاضرين، نگران به او و به يكديگر می نگرند. سرلشكر قاضی: حق با تو بود طالع... نبايد دشمن رو دست كم می گرفتيم... هويت يگانی كه به دژ زده، معلوم شد! سرلشكر قاضی دمی مكث می كند. فرماندهان حاضر، مضطرب و بی قرار، چشم به لب های فرمانده سپاه سوم دوخته اند. او، خرد و خسته، روی صندلی وامی رود. سرلشکر قاضی: ۲۷_پياده_سپاه_پاسداران به فرماندهی متوسليان. فرماندهان حاضر، نفس در سينه حبس می كنند. سرهنگ عبدالله با چشمانی گرد شده از فرط حيرت هوار می كشد. سرهنگ عبدالله: نه، نه! حتماً اشتباهی صورت گرفته... بيشتر از هشتاد درصد نيروهای اين تيپ در جناح شرقی جاده قتل عام شدن. سرتيپ الدوری كه با دقت اوراق شنود را بررسی می كند، به نشانه نَفی سر تكان می دهد. سرتيپ الدوری: اشتباهی در كار نيست سرهنگ عبدالله. تيپ بيست و هفتِ! سرهنگ عبدالله، سرسخت، حاضر به پذيرش مطلب نيست و ادامه می دهد: باور نمی كنم! مگه اين كه ايرانی ها دو تا ۲۷ داشته باشند. سرلشكر قاضی، بی حوصله از مشاهده مشاجرات لفظی افسران تحت امر خود، سيگار برگی روشن می كند و بعد، كلاه بره سياه خود را از سر برداشته، روی ميز پرت می كند. پك عميقی به سيگار زده، دستی به سرش می كشد و انديشناك و عبوس، خيره به نقشه می گويد: پس كه تونسته به مرز رخنه كنه! حالا بايد ديد چطور می شه سر اين افعی زيرك رو پشت دژهای به سنگ كوبيد. سرتيپ شيتنه، مصمم و مغرور، در حالی كه خبردار می ايستد، رو به فرمانده سپاه سوم می گويد: به من اعتماد كنيد قربان... من با همين لشكر در حال بازسازی خودم، صبح تاحالا جولوشونو سد کردم. فقط تیپ ۱۲ زرهی رو هم به عنوان واحد تقويتی به من بدين... سرتيپ شيتنه نفس تازه كرده، دندان بر دندان سائيده و ادامه می دهد: دفن شون میکنم... هم ۲۷ رو، هم اسطوره شکست ناپذیری، فرمانده بلند پروازش رو!... از شرفم ضمانت می دم. سرلشكر قاضی، مردد به سرتيپ شيتنه نگريسته می گويد: بسيار خوب شيتنه، تيپ سرهنگ عبدالله در اختيارته. اما بذار يه نكته رو بهت تفهيم كنم؛ نه اينجا غرب ، نه سپاه سوم ما، سپاه چهارم سرلشكر فخری. اعتبار رهبری عراق، عزت ارتش، سرنوشت ، امنيت و حتی زندگی من و تو، به اين نبرد گره خورده. يا بايد پيروز بشيم، يا اين كه با شلوارهای خيس، جلوی جوخه اعدام صحرايی صدام بايستيم. فريبا از خواندن بازمانده، نفس در سينه حبس كرده است. حميده با حيرت، در حالی كه چشم در چشم او دوخته، پيش می آيد و الباقی كاغذها را از دست فريبا خارج می كند. حميده: بايد ببينيم اين گره كور چه جوری باز می شه. فريبا ملتمس، سرشانه های حميده را چنگ زده، می گويد: تورو خدا، بذار باقيش رو هم من بخونم. حميده پس از درنگی كوتاه، كاغذها را به فريبا عودت می دهد و خود متفكر، به پنجره نزديك می شود و به دوردست های افق چشم می دوزد. تصویر آسمان عبوس و ابری دور دست شهر حل می شود به تصوير آسمان آفتابی دشتِ و نگاه دوربين كه آرام از بالا، رو به پايين و خاكريزِ آفتابی دشت دژ سير می كند. ادامه دارد... 🆔️ @javid_neshan
‍ 🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹 📚وقتی که کوه گم شد * * □اتاق واحد تداركات ۲۷ در زير پتو، در خوابی عميق فرو رفته و از ته دل خروپف می كند، وسايل و اشياء اتاق حكايت از مسوول تداركات بودن دارد. به سرعت وارد اتاق می شود و در حالی كه را تكان می دهد می گويد: پاشو، جناب واحد تداركات، پاشو، داره می آد. ، در حالی كه چشم هايش همچنان بسته است، در زير پتو غلتی می زند و زير لب می گويد: باشه، باشه، بلند شدم. كه قدری خيالش راحت شده، به سرعت از اتاق خارج می شود. دوربين به صورت غرق خواب نزديك می شود. صدای آرام خُر و پُف دوباره شنيده می شود. به محض رسيدن دوربين به نمای بسته صورت ، ناگهان صدای فرياد از اتاق مجاور به گوش می رسد. : برپا، برپا، گرفته خوابيده... ِ همزمان چشمان با وحشت باز می شود، نخست چشم هايش گيج خواب است، قدری گوش تيز می كند. دوباره صدای فرياد شنيده می شود كه... صدای : مگه نگفته بودم كه اگه نياييد پوستتون رو می كنم؟ اينجا رو با تنبل خونه حضرتی عوضی گرفتين! بله؟! چشمان مجتبی از وحشت گرد می شود، قدری مكث می كند و سپس با سرعتی باور نكردنی از جای خود می جهد، درست مانند فنری كه رها شود، پتو به يك سمت می افتد، شلوار به سرعت به پا می رود، كبريت برداشته می شود، گاز پيك نيكی سريع روشن می شود و كتری بزرگ بر روی گاز گذاشته می شود. مجتبی با سر و مويی آشفته و گيج، به سرعت مشغول چيدن ليوان ها در سينی می شود. در اين لحظه، ناگهان در اتاق با شتاب باز می شود. و وارد اتاق می شوند، با صورتی سرخ از خشم، به بالای سر م می آيد. برای تظاهر به كار، بدون نگاه به ، می گويد: مخلصيم حاج آقا. با نگاهی خشمگين به حركات می نگرد، سپس به كتری و گاز و ليوان ها نگاه می كند. چشم های خواب آلود و گيج از پهلو هوای را دارد. : برادر داری چيكار می كنی شما؟ بدون معطلی پاسخ می دهد: الان برادرها از صبحگاه برمی گردن، خب می خوام براشون چايی بريزم. با نگاهی نافذ به و كتری می نگرد. سپس سريع خم می شود و ليوانی را برمی دارد و جلوی می گيرد و می گويد: خب، بريز ببينم. به ليوان دست نگاه می كند و سپس زيرچشمی به كتری روی گاز، نمی داند چه كند. : چيه، پس چرا معطلی؟ بريز ديگه. كه حسابی وامانده است، با دستگيره ای كتری را از روی گاز برمی دارد و در حالی كه اين پا و آن پا می كند، ناگاه با خجالت و شرم می گويد: ببخشيد حاج آقا... واقعيت اش اينه كه... با عرض معذرت، تو كتری آب نيست. با شنيدن اين حرف، با نگاهی نافذ و ساكت به چشم های و سپس به كتری خيره می شود. لحظاتی سكوت بر اتاق حاكم می شود. به يكباره به سمت در اتاق می چرخد و در حال خروج می گويد: نه... اين طوری نمی شه. با خروج ، از فرط ناراحتی، بی هوا لوله كتری را می گيرد. ناگهان جيغی كوتاه می زند و كتری داغ را بر زمين رها می كند و دست سوخته اش را پی درپی تكان می دهد. ادامه دارد... 🆔️ @javid_neshan
‍ 🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹 📚وقتی که کوه گم شد *  * □راهرو و به سرعت در راهرو گام برمی دارند. تعدادی از بچه ها، با سر و صورتی خواب آلود و لباس هايی نامرتب، به سرعت از اتاق ها خارج می شوند و به سمت انتهای راهرو می دوند. □اتاق واحد پدافند هوايی ۲۷ در زير پتو، در خوابی عميق فرو رفته، يكی از بچه ها او را با عجله بيدار می كند. داوود: علی، علی پاشو، حاجی داره می آد. با وحشت چشم باز می كند و با عجله اطراف را می نگرد، رفيقش در حالی كه با عجله به سمت در اتاق می دود، به تهرانی می گويد: پاشو آقای مسؤول پدافند، عجله كن، اومد حاجی، اونم مثل جت! به محض خروج رزمنده، با وحشت از رختخواب بيرون می پرد و گيج و پريشان در اتاق به دور خود می چرخد، ناگهان گويی فكر بكری به نظرش رسيده؛ به سمت گوشه اتاق می دود و نخ و سوزن را برمی دارد و به دو انگشتش دو انگشتانه می كند و با سرعت، شلوارش را برمی دارد و شروع می كند به دوختن پاچه شلوارش. آنقدر با عجله می دوزد كه سوزن در دستش ديده نمی شود. به ناگاه، و وارد اتاق می شوند، كه پشت به در نشسته، با سرعت، همچنان می دوزد و توجهی به پشت سر خود نمی كند. با عصبانيت به كنار می آيد و با خشم به سوزن زدن می نگرد، پس از چند لحظه، ناگهان از می پرسد: داری چكار می كنی برادر تهرانی؟ هم با كمال سادگی رو به می كند و می گويد: دارم می دوزم حاج آقا. با تعجب و حيرت سؤال می كند: چی رو می دوزی؟ با گيجی و دستپاچگی پاسخ می دهد: شلوارم رو. شلوار را از دستش می گيرد و به محل دوخته شده شلوار نگاه می كند. دست های حاجی سعی می كند دو پاچه شلوار را از هم جدا كند، اما به علت دوخته شدن دمپای پاچه های شلوار به هم، اين كار را نمی تواند بكند. ، با دست جلوی دهان خود را می گيرد تا صدای خنده اش بيرون نيايد. با نگاهی متعجب و حيرت زده به دمپاهای دوخته شده شلوار می نگرد و سپس به نگاه می كند. هم با كمال حيرت، خيره شده به نتيجه كارش. ناگهان شلوار را بر زمين می اندازد و به سرعت از اتاق خارج می شود. □راهرو در حالی كه با دست جلوی دهان خود را گرفته، به شدت می خندد و سرش را تكان می دهد، نيز قهقهه زنان از پشت سر می آيد. □پادگان ، ميدان صبحگاه در ميدان صبحگاه همه بچه ها با نظم و انضباط به خط شده اند و با نگاهی نافذ به آنها می نگرد. صدای رسول رضاييان بر روی اين تصوير شنيده می شود. صدای رسول: فردای اون روز، تو ميدون صبحگاه يك نفر هم غايب نشد، همه بچه ها اومدن، چشم ها پف كرده بود، اما دلها، سرشار از عشق به بود. چون همه خوب می دونستن اين سختگيری های برای چيه. ادامه دارد... 🆔️ @javid_neshan
🔰 به مناسبت سالروز آغاز عملیات : ۳۰ دقیقه نیمه شب ۲ فروردین ۶۱ رمز عملیات : یا زهرا س ✔️ روایت‌ : 《در دل دشمن》 این روایت به عملیات فتح المبین مربوط می شود، زمانی که ۲۷ به تازگی تشکیل شده بود و ماموریت های جدیدی به آن محول گردیده و قرار شده بود در غرب منطقه کرخه و در ارتفاعات بلند جوفینه، تپه چشمه و شاوریه عملیاتی صورت بگیرد و توپخانه دشمن در جوار ارتفاعات علی گره زد و علی گریذد که در جنوب جاده دهلران بودند را تسخیر و با یگان های کناری شان الحاق کنند و بعد ماموریت شان را به سمت ارتفاعات رادار ادامه دهند، که ماموریت مهمی هم به حساب می آمد و قرار بود با انجام این مرحله راه ارتباطی میان نیروهای قرارگاه و قرارگاه برقرار شود که کار دشواری محسوب می شد. قبل از عملیات سعی داشت شناسایی دقیقی از مواضع، استحکامات و ترکیب نیروی دشمن صورت بدهد تا بتواند طرح مانور گردان ها را به خوبی چینش کند. اکنون من در حال نگارش کتاب نبرد فتح المبین هستم. چندین بار به منطقه عملیاتی سفر داشته ام، به اسناد رجوع کرده ام و با فرماندهان نیز مصاحبه هایی انجام داده ام؛ یکی از مطالب که برای من جالب بود آشنایی با فردی به نام کریم بود که بومی منطقه است و به گمانم اصالتا از عشیره سرخه ای باشد. در زمان عملیات فتح المبین او بوده و به عنوان بلدچی منطقه نیز فعالیت می کرده است؛ نیروهای پس از کش و قوس زیاد و دیدار با خانواده اش او را متقاعد کرده بودند که نیروها را در شناخت منطقه کمک کند چرا که چوپان ها کاملا بر جغرافیای منطقه مسلط هستند و افراد غیربومی ممکن بود با اشتباه رفتن یک شیار، راه را گم کنند. طی مصاحبه ای که زمستان ۹۴ با آقای لهرابیان داشتم ایشان عنوان می کرد که به همراه سه، چهار روز برای شناسایی منطقه رفته و حتی از کلمن عراقی ها هم آب خورده بودند و از پنیرک گیاه ها تغذیه می کردند چرا که بدون کنسرو و تنها با مقداری نان رفته بودند تا ردی از خود باقی نگذارند. در آن زمان، شناسایی به خوبی انجام می شود کما اینکه یکی از موفق ترین یگان ها در عملیات فتح المبین ۲۷ محمد رسول الله بود. این موضوع برخلاف تفکر و شیوه ای بود که در سیستم های نظامی دنیا وجود داشته و دارد که به نیرو می گویند برو، اما حاج احمد و هم فکرانش این فرهنگ را تغییر دادند و ابتدا خود در منطقه مستقر می شدند و سپس به نیرو می گفتند بیا. امیر رزاق زاده راوی اعزامی سپاه منبع : سایت بلاغ 🆔 @javid_neshan
🔸️🔷️🔷️🔸️ 🌼 🌼 ... درثانى اينها بايد توانايى كارهاى چريكى را هم داشــته باشــند و بتوانند كارهاى نامنظم [جنگ پارتيزانى] انجام بدهند. خب ۲۷ هر ۳ اين ويژگى يعنى رزمندگى، ســطح بالاى آگاهى سياســى و آشــنايى با شــيوه هاى و توى جنگيده بودند، هم جنگ چريكى را در غرب ديده بودند، هم با دشــمن در جبهه هاى جنوب به شيوه كلاسيك جنگيده بودند. اين ويژگى ها باعث شد كه ما ۲۷ را براى اين مأموريت انتخاب مى كنيم». (منبع ش 1 ص 758) ، فرمانده كنونى ســپاه پاســداران در خصوص علــت انتخاب ۲۷ بــراى اين مأموريت مى گويد: «همانطور كه مشــخص بــود، از جمله دلايل انتخاب اين يگان، توانمندى فرماندهى آن، كيفيت نيروها و عملكرد بسيار خوب اين تيپ در و بود. همين عوامل موجب انتخاب اين تيپ براى اعزام به جبهه هاى و شــد...» (همان ص 759) زاده، يكى از فرماندهــان ۲۷ در خصوص نحوه انتخاب اين واحد اعزامى مى گويد: «... بــا قرار داشــتيم به منزل يكى از شــهدا ســربزنيم. وقتى رسيدم، گفت: برادر جهروتى، امروز در يك جلســه شركت داشتم. از من خواسته اند بروم پيش ، رئيس جمهور. قرار اســت ايشــان راجع به ســفر قريب الوقوع ما با بنده صحبت كنند. پرســيدم: حالا بفرماييد قضيه چى هست؟ گفت: مثل اينكه قرار اســت ما را بفرستند به .... براى ملاقات با «آقا» بنده هم همراه به رياســت جمهورى رفتم. البته حاجى رفت داخل و در جلســه شركت كرد. من هم همان بيرون ماندم و خودم را به كارى مشــغول كردم تا مذاكرات تمام شود. نهايتاً در اين جلسه شوراى عالى دفاع كه آن زمان رياستش بر عهده حضرت بود، تصويب شد كه بخشى از ۲۷ حضرت رسول الله(ص) به اتفاق ۵۸_تكاور_ذوالفقار از نيروى زمينى ارتش جمهورى اســلامى ايران، عازم شود. مقرر شــد كه اين ۲ مجموعه در قالب تشكيلات رزمى واحدى تحت عنوان «قواى محمد رســول الله(ص)» به فرماندهى شــخص به عزيمت كند...» (همان ص 759) 🆔️ @javid_neshan
🔸️🔷️ 🔷️🔸️ 🌼 🌼 ملاقات با را اينگونه توصيف مى كند: «... برادرمان را بردم خدمت مقام معظم رهبرى كه در آن زمان مسئول شــوراى عالى دفاع بودند. در آن ملاقات، من خدمت «آقا» گفتم كه ايشان [حاج احمد] كاملا آماده قبول اين مأموريت است. منتهى مايل است از زبان شما بشنود كه بايد اين كار را انجام بدهد وقتى «آقا» به گفتند كه شما انتخاب شده ايد تا به عنوان نماينده نظام جمهورى اسلامى ايران به آنجا برويد، خيلى تحت تأثير قرار گرفت. خود آقا هم تاكنون بارها آن جملاتى را كه درآن ملاقات به كار برده، به ما يادآور شده اند. در آن ملاقات خدمت «آقا» عــرض كرد: يعنى خداوند متعال ما را انتخاب كرده كه برويم با بجنگيم؟ آقا فرمودند: بله! شــما نماينده نظام هســتيد، برويد آنجا و جلوى را سد كنيد...» (همان 759-760 ص) از همان بدو تأســيس و به مدد فرماندهــى فوق العاده چنان برجســتگى و توانمنــدى از خــود به نمايش گذارده بــود كه به ديگر فرماندهان سپاه باورانده بود كه تمام فرماندهان و مديرانى كه در ۲۷ حضور داشتند، هر يك به تنهايى قابليت و شايســتگى فرماندهى تيپ و لشكر را داشتند و از اين جهت ۲۷ در عمليات خط شكن شد. ۲۷ در همان شب اول بيش از ۳ الى ۴ هزار نفر اســير گرفت؛ همچنين دشت ذهاب و سايت را آزاد كرد، با اينكه «سايت» جزو اهداف نبود. ذكاوت و درايت آن چنان بــود كه براى يك گــردان، ۵ فرمانده قــرار داده بود كه به محض شهادت يكى، ديگرى جايگزين شود.فرمانده گردان هايى چون ، ، ، كه بعدها هر يك فرماندهان بزرگى شدند. 🆔️ @javid_neshan
🔸️🔷️ 🔷️🔸️ 🌼 🌼 اولين كارى كه بعد از انجام داد، سركشــى به خانواده شــهدا بود و بعد به پدر و مادر خودش. حــدود يك هفته بعد هم تيپ را براى آماده كرد.در هــم اين عمليات را با درايت و شايســتگى اداره كرد. در مرحله اول عمليات كه مدت ۲ روز به طول انجاميد، لشــكر ۲۷ به قدرى ايستادگى كرد تا نيروهاى بعدى ســپاه خود را به موقعيت هاى از پيش تعيين شده رســاندند.در مرحله دوم عمليات، مجروح شــد و تركــش كاتيوشــا در پايش بود. همه پزشــكان دســتور به خارج شدن او از منطقه دادند اما گوش نكرد و همچنــان فرماندهى تيپ را با همان جراحت به عهده داشت. تصميم بر اين شد؛ را بدون بيهوشى در اورژانس بيمارستان صحرايى عمل كنند تا بتواند در منطقه حضور يابد. زمانى كه تيپ به نزديكى رســيد، عراقى ها در كمربندى هنوز به شدت مقاومت مى كردند. به يگانش دستور داد كه جهــت فلش را عوض كنند و بــه پل «نو» بروند و وارد نخلستان هاى شوند. اولين واحدهاى ۲۷ كه وارد نخلستان شدند، سربازان عراقى در محاصره قرار گرفتنــد. فرماندهان عراقى تــا آن موقع حاضر به عقب نشــينى نبودند، ولى وقتى ۲۷ وارد نخلســتان شد؛ تقريباً در محاصره قــرار گرفت و بقيه يگان ها توانستند از ســمت جاده وارد شهر شدند. بعد از ضمن اينكه در پــى آماده ســازى تيپ بود و اصرار داشــت كه هيچ مانعى وجود ندارد تا وارد شويم، به تيپ استراحت دادند تا بازســازى شــود. بعد از عمليات به تهران آمد و ديگر به منطقه بازنگشــت.و اينگونه بود كه (ص) با فرماندهى به عنوان زبده ترين يگان رزمى در آن زمان براى مبارزه با توسط شوراى عالى دفاع و رياست وقت آن برگزيده شد و با تأييد (ره) به جبهه گسيل شد. 🆔️ @javid_neshan
🔸️🔷️ 🔷️🔸️ 🌼 🌼 □ ، مؤسس : هرچند نيروهاى اعزامى به و نتوانستند در هيچ عمليات نظامى مستقيماً بر ضد وارد عمل شــوند اما همين حضور مغفول آنها باعث شكل گيرى هسته هاى مقاومت حزب در گرديد. فرمانده وقت ســپاه پاســداران در اين باره مى گويد: «... خب و ســاير دوســتان مــا كه در قالب (ص) به و رفته بودنــد، فعاليت هايى را هم انجام دادند كه مهمترين آنها پايه گذارى تشكيلات مقاومت اسلامى در بود يعنى در حقيقت از طريق تأثير معنوى و مادى حضور برادران ۲۷ شــكل گرفت منتهى ما خود اين تيپ را نتوانستيم به صورت منظم به كار بگيريم». مهم ترين و اساســى ترين اقدام در اعزام به جبهه و تأسيس و پايه گذارى « » است. راوى اين روايت جذاب و دلكش معاون وقــت در نيروهاى اعزامى به اســت. 🆔️ @javid_neshan
‍ 🔰🔰🔰 به مناسبت سالروز تاسیس تیپ ۲۷ محمد رسول الله (ص) دی‌ماه سال ۶۰ و در‌ ‌شب‌‌ ‌‌سالروز بعثت رسول اکرم (ص) ،‌‌ ‌‌‌عملیات سرنوشت ساز محمد‌ ‌رسول‌‌ ‌الله (ص) را همراه با‌ از دو‌ ‌محور ‌‌و رهبری کرد؛ این‌ ‌عملیات‌ ‌مقدمه‌ی تاسیس ۲۷ به‌‌ ‌‌شمار می‌رود. سپس از طرف‌‌ ‌‌فرماندهی کل سپاه ماموریت‌ ‌یافت تا‌ ‌در جبهه های جنوب‌ ‌حضور پیدا کند و‌ ‌یگان رزمی‌ ‌‌استان تهران ۲۷_محمد_رسول_الله را تشکیل داده‌‌ ‌‌و فرماندهی کند. پس از تشکیل جلسات متعدد سرانجام در شامگاه شنبه ۱۳۶۰ تیپ ۲۷محمد رسول الله (ص) تاسیس شد و محل استقرار آن نیز پادگان در هفت کیلومتری شمال اندیمشک تعیین شد. ‌ 🆔 @Javid_Neshan