جاویدنشان
📚#وقتی_که_کوه_گم_شد 👇 🆔️ @javid_neshan
🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹
📚وقتی که کوه گم شد
* #قسمت_18 *
هادی همچنان پی در پی سرفه می كند، تجمع لخته های خون و چرك در داخل ريه اش، به خوبی از صدای سرفه هايش هويداست. #رضا با چهره ای نگران برمی خيزد و به سمت سر ستون می رود. هادی كه انگار قصدِ #رضا را فهميده با سرفه های پی در پی برمی خيزد تا #رضا را صدا بزند. شدت سرفه ها باعث می شود كه قدم های هادی قدری از جاده باريك بيرون برود، ناگهان در يك لحظه، برف های زير پای هادی خالی می شود و هادی با ناله بی رمقی به اعماق دره پوشيده از برف سقوط می كند. به محض وقوع اين حادثه، #رضا به سرعت برمی گردد و خود را به محل ريزش برف می رساند و با ناباوری به صورت خود سيلی می زند، در پی او بچه های ديگر به نزديكی آن محل می آيند. از جلوی ستون #احمد را می بينيم كه با عجله و شتاب به سمت محل حادثه می دود.
در تصوير لانگ شاتی او را می بينيم كه به كنار #رضا رسيده و به سمت سوراخ خالی شده جاده، سرك می كشد.
همه بچه ها، ساكت و بی صدا، بر سر و صورت خود می كوبند. همه جا سكوت حاكم است و جز زوزه خشك و مهيب باد در دل كوهستان، هيچ صدايی شنيده نمی شود. تنها گه گاهی، صدای ناله بسيار بی رمقی از اعماق دره می آيد.
صدای مغموم رسول رضاييان بر روی اين تصوير شنيده می شود.
صدای رسول رضاييان: تا اون لحظه پنج تا شهيد داده بودن و شصت تا زخمی، تازه هنوز درگيری هم شروع نشده بود. برای هادی هيچكس كاری نمی تونست بكنه، هيچكس.
جسم بيمار و نحيف هادی تو قعر برف های ته دره، لحظات آخر را می گذروند و #احمد، فقط با چشم های اشكبارش به ته دره خيره شده بود و از ته دل، مرگش رو آرزو می كرد. چقدر سخته برادر، وقتی كه تو منو صدا بزنی و من نتونم برات كاری انجام بدم؛ اين حرف امام حسين بود وقتی كه در كنار شريعه فرات، به جنازه نيمه جان ابوالفضل رسيد.
#احمد بلند شد و زيرلب فقط گفت يا قمر بنی هاشم. جوری به سمت سر ستون قدم برمی داشت كه انگار، فقط برای كشته شدن می رفت، آخه #پاسگاه_ژالانه به فاصله چند قدمی اونها بود.
حميده ورق می زند، شماره صفحه بعد، ۹۲۱ است. ناگهان تمامی دست نوشته ها را محکم بر زمين می كوبد. فريبا در كنار پنجره به حميده می گويد: خوب بعد؟!!
حميده: بعدش نيست... ناتمومه. انگار دنيا بر سر فريبا خراب می شود. با چشمان لبريز سؤال به دست نوشته های افتاده بر زمين خيره می شود و محو و مات به سمت كاغذها گام برمی دارد. به محض رسيدن به دست نوشته ها آرام خم می شود و آن ها را برمی دارد.
دوربين كلمات آخر صفحه را نشان می دهد. آخه #پاسگاه_ژالانه به فاصله چند قدمی اونها بود. دست فريبا كاغذ را كنار می زند و صفحه پشت آن نمايان می شود. موجی از سرخی شعف، گونه هايش را گلگون می كند. در سطر اول صفحه نوشته شده است.
جهنمی به پا شده بود... جهنم... در مقابل پنجره، همزمان با صدای انفجار، قارچ آتشين انفجار مهيبی را می بينيم.
حميده كه با وحشت به پنجره می نگرد. سراسيمه به سمت پنجره می رود و از قاب آن به بيرون می نگرد. فريبا با صدايی لرزان و وحشت زده با سرعت نوشته های كاغذ را می خواند. فریبا: هجوم دويست و هشتاد تانك تی -۷۲ لشکر ۳ زرهی؛ با آرایش نعل اسبی به سمت خط دفاعی #تیپ_۲۷ در #دژ_مرزی_كوت_سواری، در شمال #دشتِ_شلمچه آغاز شد. جمعه، هفدهم ارديبهشت سال ۱۳۶۱، روزی بود كه در خطوط دفاعی بچه های #حاج_احمد، از آسمان گلوله می باريد و از زمين آتش می جوشيد. زمين و آسمان می لرزيد و بوی باروت، نفس ها را بريده بود.
اكثر بچه های #گردان_مقداد در جناح چپ دژ، بر اثر اصابت تير مستقيم تانك ها، يا شهيد شده بودند و يا در آستانه شهادت بودند. بيست، سی نفر باقی مونده هم يا به دنبال شكستن محاصره بودند و يا پی مهمات و آب می گشتن، يكی از تشنگی داشت پرپر می زد، يكی از زخم تركش... دوربين در قاب پنجره ای كه حميده در كنار آن ايستاده می رسد. از آنجا لانگ شات پر گرد و خاك خط در جبهه جنوب نمايان است، رگبار انفجار خمپاره، گلوله های توپ و موشك كاتيوشا زمين را شخم می زند.
نگاه شناور دوربين، در ميان دود و آتش با شتاب به جلو می رود و از كنار صف شهدا می گذرد، تعدادی از بچه های رزمنده، سرا و پا خاك آلود با بازوبندهای سبز رنگ، منقّش به آرم سفید رنگ #تیپ_۲۷_محمد_رسول_الله صلی الله وعليه وآله وسلم، در حال دویدن، از کنار دوربین عبور میکنند.
ادامه دارد...
#وقتی_که_کوه_گم_شد
#بهزاد_بهزادپور
🆔️ @javid_neshan
جاویدنشان
📚#وقتی_که_کوه_گم_شد 👇 🆔️ @javid_neshan
🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹
📚وقتی که کوه گم شد
* #قسمت_21 *
سر انجام سرتیپ الدوری سکوت را شكست.
سرتيپ الدوری: هيچكس فكر نمی كرد يگان سالم و دست نخورده ای در اختيار #رضايی و #صيادشيرازی مونده باشه. البته من به اندازه سرهنگ عبدالله نگران نيستم. گزارش واصله از پروازهای شناسايی انجام شده روی نوار مرزی، حاكی از اين بوده كه يگان دشمن در منطقه دژ، الان هر دو جناحش خاليه و هيچ لشكر يا تيپی نتونسته چپ و راست اين واحدرو پوشش بده. فقط بايد ديد اين يگان چه هويتی داره تا بعد بتونيم براساس شناخت سابقه رزمی و عملكرد فرماندهيش، تدبير مناسبی برای دفع اونا از مرز درنظر بگيريم.
سرلشكر قاضی: باهات موافقم، فقط اميدوارم كه...
دفعتاً يك سرگرد عراقی با عجله وارد شده، محكم سلام نظامی می دهد. سپس با احترام، پوشه ای را به سوی سرلشكر قاضی می گيرد.
سرلشكر قاضی، خشنود پوشه را گرفته آن را رو به حاضرين تكان می دهد.
سرلشكر قاضی: ... اينم گزارش آخرين شنودهای ما.
سرلشكر قاضی با تأنی برگه های درون پوشه را ورق می زند. همه حضار بی صبرانه به او چشم دوخته اند. ناگهان رنگ از چهره سرلشكر می پرد. در حالی كه دانه های درشت عرق بر پيشانی اش نشسته، پوشه را روی ميز رها می كند. حاضرين، نگران به او و به يكديگر می نگرند.
سرلشكر قاضی: حق با تو بود طالع... نبايد دشمن رو دست كم می گرفتيم... هويت يگانی كه به دژ زده، معلوم شد!
سرلشكر قاضی دمی مكث می كند. فرماندهان حاضر، مضطرب و بی قرار، چشم به لب های فرمانده سپاه سوم دوخته اند. او، خرد و خسته، روی صندلی وامی رود.
سرلشکر قاضی: #تیپ_۲۷_پياده_سپاه_پاسداران به فرماندهی #احمد متوسليان.
فرماندهان حاضر، نفس در سينه حبس می كنند. سرهنگ عبدالله با چشمانی گرد شده از فرط حيرت هوار می كشد.
سرهنگ عبدالله: نه، نه! حتماً اشتباهی صورت گرفته... بيشتر از هشتاد درصد نيروهای اين تيپ در جناح شرقی جاده #محمره_اهواز قتل عام شدن.
سرتيپ الدوری كه با دقت اوراق شنود را بررسی می كند، به نشانه نَفی سر تكان می دهد.
سرتيپ الدوری: اشتباهی در كار نيست سرهنگ عبدالله. تيپ بيست و هفتِ!
سرهنگ عبدالله، سرسخت، حاضر به پذيرش مطلب نيست و ادامه می دهد: باور نمی كنم! مگه اين كه ايرانی ها دو تا #تيپ_۲۷ داشته باشند.
سرلشكر قاضی، بی حوصله از مشاهده مشاجرات لفظی افسران تحت امر خود، سيگار برگی روشن می كند و بعد، كلاه بره سياه خود را از سر برداشته، روی ميز پرت می كند.
پك عميقی به سيگار زده، دستی به سرش می كشد و انديشناك و عبوس، خيره به نقشه می گويد: پس #متوسليانه كه تونسته به مرز رخنه كنه! حالا بايد ديد چطور می شه سر اين افعی زيرك رو پشت دژهای #شلمچه به سنگ كوبيد.
سرتيپ شيتنه، مصمم و مغرور، در حالی كه خبردار می ايستد، رو به فرمانده سپاه سوم می گويد: به من اعتماد كنيد قربان... من با همين لشكر در حال بازسازی خودم، صبح تاحالا جولوشونو سد کردم. فقط تیپ ۱۲ زرهی رو هم به عنوان واحد تقويتی به من بدين...
سرتيپ شيتنه نفس تازه كرده، دندان بر دندان سائيده و ادامه می دهد: دفن شون میکنم... هم #تیپ_۲۷ رو، هم اسطوره شکست ناپذیری، فرمانده بلند پروازش رو!... از شرفم ضمانت می دم.
سرلشكر قاضی، مردد به سرتيپ شيتنه نگريسته می گويد: بسيار خوب شيتنه، تيپ سرهنگ عبدالله در اختيارته. اما بذار يه نكته رو بهت تفهيم كنم؛ نه اينجا غرب #دزفوله، نه سپاه سوم ما، سپاه چهارم سرلشكر فخری. اعتبار رهبری عراق، عزت ارتش، سرنوشت #محمره، امنيت #بصره و حتی زندگی من و تو، به اين نبرد گره خورده. يا بايد پيروز بشيم، يا اين كه با شلوارهای خيس، جلوی جوخه اعدام صحرايی صدام بايستيم.
فريبا از خواندن بازمانده، نفس در سينه حبس كرده است. حميده با حيرت، در حالی كه چشم در چشم او دوخته، پيش می آيد و الباقی كاغذها را از دست فريبا خارج می كند.
حميده: بايد ببينيم اين گره كور چه جوری باز می شه. فريبا ملتمس، سرشانه های حميده را چنگ زده، می گويد: تورو خدا، بذار باقيش رو هم من بخونم.
حميده پس از درنگی كوتاه، كاغذها را به فريبا عودت می دهد و خود متفكر، به پنجره نزديك می شود و به دوردست های افق چشم می دوزد. تصویر آسمان عبوس و ابری دور دست شهر حل می شود به تصوير آسمان آفتابی دشتِ #شلمچه و نگاه دوربين كه آرام از بالا، رو به پايين و خاكريزِ آفتابی دشت دژ سير می كند.
ادامه دارد...
#وقتی_که_کوه_گم_شد
#بهزاد_بهزادپور
🆔️ @javid_neshan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#اکولایزر
برشی از سخنان شنیدنی حاج احمد متوسلیان در مریوان
#حاج_احمد_متوسلیان
#تیپ_۲۷
🆔 @javid_neshan
🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹
📚وقتی که کوه گم شد
* #قسمت_76 *
□اتاق واحد تداركات #تيپ_۲۷
#مجتبی_صالحی_پور در زير پتو، در خوابی عميق فرو رفته و از ته دل خروپف می كند، وسايل و اشياء اتاق حكايت از مسوول تداركات بودن #صالحی_پور دارد. #رضادستواره به سرعت وارد اتاق می شود و در حالی كه #صالحی_پور را تكان می دهد می گويد: #مجتبی پاشو، جناب واحد تداركات، پاشو، #حاج_احمد داره می آد.
#مجتبی، در حالی كه چشم هايش همچنان بسته است، در زير پتو غلتی می زند و زير لب می گويد: باشه، باشه، بلند شدم.
#رضادستواره كه قدری خيالش راحت شده، به سرعت از اتاق خارج می شود.
دوربين به صورت غرق خواب #مجتبی نزديك می شود. صدای آرام خُر و پُف دوباره شنيده می شود. به محض رسيدن دوربين به نمای بسته صورت #مجتبی، ناگهان صدای فرياد #حاج_احمد از اتاق مجاور به گوش می رسد.
#حاج_احمد: برپا، برپا، گرفته خوابيده... ِ همزمان چشمان #مجتبی با وحشت باز می شود، نخست چشم هايش گيج خواب است، قدری گوش تيز می كند. دوباره صدای فرياد #حاج_احمد شنيده می شود كه...
صدای #حاج_احمد: مگه نگفته بودم كه اگه نياييد پوستتون رو می كنم؟ اينجا رو با تنبل خونه حضرتی عوضی گرفتين! بله؟!
چشمان مجتبی از وحشت گرد می شود، قدری مكث می كند و سپس با سرعتی باور نكردنی از جای خود می جهد، درست مانند فنری كه رها شود، پتو به يك سمت می افتد، شلوار به سرعت به پا می رود، كبريت برداشته می شود، گاز پيك نيكی سريع روشن می شود و كتری بزرگ بر روی گاز گذاشته می شود.
مجتبی با سر و مويی آشفته و گيج، به سرعت مشغول چيدن ليوان ها در سينی می شود. در اين لحظه، ناگهان در اتاق با شتاب باز می شود. #حاج_احمد و #دستواره وارد اتاق می شوند، #حاج_احمد با صورتی سرخ از خشم، به بالای سر م#جتبی می آيد. #مجتبی برای تظاهر به كار، بدون نگاه به #حاج_احمد، می گويد: مخلصيم حاج آقا. #احمد با نگاهی خشمگين به حركات #مجتبی می نگرد، سپس به كتری و گاز و ليوان ها نگاه می كند. چشم های خواب آلود و گيج #مجتبی از پهلو هوای #احمد را دارد.
#حاج_احمد: برادر #صالحی_پور داری چيكار می كنی شما؟
#مجتبی بدون معطلی پاسخ می دهد: الان برادرها از صبحگاه برمی گردن، خب می خوام براشون چايی بريزم.
#احمد با نگاهی نافذ به #مجتبی و كتری می نگرد. سپس سريع خم می شود و ليوانی را برمی دارد و جلوی #مجتبی می گيرد و می گويد: خب، بريز ببينم.
#مجتبی به ليوان دست #احمد نگاه می كند و سپس زيرچشمی به كتری روی گاز، نمی داند چه كند.
#حاج_احمد: چيه، پس چرا معطلی؟ بريز ديگه.
#مجتبی كه حسابی وامانده است، با دستگيره ای كتری را از روی گاز برمی دارد و در حالی كه اين پا و آن پا می كند، ناگاه با خجالت و شرم می گويد: ببخشيد حاج آقا... واقعيت اش اينه كه... با عرض معذرت، تو كتری آب نيست.
#حاج_احمد با شنيدن اين حرف، با نگاهی نافذ و ساكت به چشم های #مجتبی و سپس به كتری خيره می شود. لحظاتی سكوت بر اتاق حاكم می شود. به يكباره #احمد به سمت در اتاق می چرخد و در حال خروج می گويد: نه... اين طوری نمی شه.
با خروج #احمد، #مجتبی از فرط ناراحتی، بی هوا لوله كتری را می گيرد. ناگهان جيغی كوتاه می زند و كتری داغ را بر زمين رها می كند و دست سوخته اش را پی درپی تكان می دهد.
ادامه دارد...
#وقتی_که_کوه_گم_شد
#بهزاد_بهزادپور
🆔️ @javid_neshan
🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹
📚وقتی که کوه گم شد
* #قسمت_77 *
□راهرو
#حاج_احمد و #رضا_دستواره به سرعت در راهرو گام برمی دارند. تعدادی از بچه ها، با سر و صورتی خواب آلود و لباس هايی نامرتب، به سرعت از اتاق ها خارج می شوند و به سمت انتهای راهرو می دوند.
□اتاق واحد پدافند هوايی #تيپ_۲۷
#علی_تهرانی در زير پتو، در خوابی عميق فرو رفته، يكی از بچه ها او را با عجله بيدار می كند.
داوود: علی، علی پاشو، حاجی داره می آد.
#علی_تهرانی با وحشت چشم باز می كند و با عجله اطراف را می نگرد، رفيقش در حالی كه با عجله به سمت در اتاق می دود، به تهرانی می گويد: پاشو آقای مسؤول پدافند، عجله كن، اومد حاجی، اونم مثل جت!
به محض خروج رزمنده، #علی_تهرانی با وحشت از رختخواب بيرون می پرد و گيج و پريشان در اتاق به دور خود می چرخد، ناگهان گويی فكر بكری به نظرش رسيده؛ به سمت گوشه اتاق می دود و نخ و سوزن را برمی دارد و به دو انگشتش دو انگشتانه می كند و با سرعت، شلوارش را برمی دارد و شروع می كند به دوختن پاچه شلوارش. آنقدر با عجله می دوزد كه سوزن در دستش ديده نمی شود.
به ناگاه، #حاج_احمد و #دستواره وارد اتاق می شوند، #علی_تهرانی كه پشت به در نشسته، با سرعت، همچنان می دوزد و توجهی به پشت سر خود نمی كند.
#حاج_احمد با عصبانيت به كنار #تهرانی می آيد و با خشم به سوزن زدن #تهرانی می نگرد، پس از چند لحظه، ناگهان از #تهرانی می پرسد: داری چكار می كنی برادر تهرانی؟
#تهرانی هم با كمال سادگی رو به #حاج_احمد می كند و می گويد: دارم می دوزم حاج آقا.
#حاج_احمد با تعجب و حيرت سؤال می كند: چی رو می دوزی؟
#تهرانی با گيجی و دستپاچگی پاسخ می دهد: شلوارم رو.
#حاج_احمد شلوار #تهرانی را از دستش می گيرد و به محل دوخته شده شلوار نگاه می كند. دست های حاجی سعی می كند دو پاچه شلوار را از هم جدا كند، اما به علت دوخته شدن دمپای پاچه های شلوار به هم، اين كار را نمی تواند بكند.
#رضا_دستواره، با دست جلوی دهان خود را می گيرد تا صدای خنده اش بيرون نيايد.
#حاج_احمد با نگاهی متعجب و حيرت زده به دمپاهای دوخته شده شلوار می نگرد و سپس به #تهرانی نگاه می كند. #تهرانی هم با كمال حيرت، خيره شده به نتيجه كارش. ناگهان #حاج_احمد شلوار را بر زمين می اندازد و به سرعت از اتاق خارج می شود.
□راهرو
#حاج_احمد در حالی كه با دست جلوی دهان خود را گرفته، به شدت می خندد و سرش را تكان می دهد، #دستواره نيز قهقهه زنان از پشت سر #حاجی می آيد.
□پادگان #دوكوهه، ميدان صبحگاه
در ميدان صبحگاه همه بچه ها با نظم و انضباط به خط شده اند و #حاج_احمد با نگاهی نافذ به آنها می نگرد.
صدای رسول رضاييان بر روی اين تصوير شنيده می شود.
صدای رسول: فردای اون روز، تو ميدون صبحگاه يك نفر هم غايب نشد، همه بچه ها اومدن، چشم ها پف كرده بود، اما دلها، سرشار از عشق به #حاج_احمد بود. چون همه خوب می دونستن اين سختگيری های #حاج_احمد برای چيه.
ادامه دارد...
#وقتی_که_کوه_گم_شد
#بهزاد_بهزادپور
🆔️ @javid_neshan
🔰 به مناسبت سالروز #عملیات #فتح_المبین
آغاز عملیات : ۳۰ دقیقه نیمه شب ۲ فروردین ۶۱
رمز عملیات : یا زهرا س
✔️ روایت :
《در دل دشمن》
این روایت به عملیات فتح المبین مربوط می شود، زمانی که #تیپ_۲۷ به تازگی تشکیل شده بود و ماموریت های جدیدی به آن محول گردیده و قرار شده بود در غرب منطقه کرخه و در ارتفاعات بلند جوفینه، تپه چشمه و شاوریه عملیاتی صورت بگیرد و توپخانه دشمن در جوار ارتفاعات علی گره زد و علی گریذد که در جنوب جاده دهلران بودند را تسخیر و با یگان های کناری شان الحاق کنند و بعد ماموریت شان را به سمت ارتفاعات رادار ادامه دهند، که ماموریت مهمی هم به حساب می آمد و قرار بود با انجام این مرحله راه ارتباطی میان نیروهای قرارگاه #نصر و قرارگاه #قدس برقرار شود که کار دشواری محسوب می شد.
قبل از عملیات #حاج_احمد سعی داشت شناسایی دقیقی از مواضع، استحکامات و ترکیب نیروی دشمن صورت بدهد تا بتواند طرح مانور گردان ها را به خوبی چینش کند. اکنون من در حال نگارش کتاب نبرد فتح المبین هستم. چندین بار به منطقه عملیاتی سفر داشته ام، به اسناد رجوع کرده ام و با فرماندهان نیز مصاحبه هایی انجام داده ام؛ یکی از مطالب که برای من جالب بود آشنایی با فردی به نام کریم #لهرابیان بود که بومی منطقه است و به گمانم اصالتا از عشیره سرخه ای باشد. در زمان عملیات فتح المبین او #چوپان بوده و به عنوان بلدچی منطقه نیز فعالیت می کرده است؛ نیروهای #حاج_احمد پس از کش و قوس زیاد و دیدار با خانواده اش او را متقاعد کرده بودند که نیروها را در شناخت منطقه کمک کند چرا که چوپان ها کاملا بر جغرافیای منطقه مسلط هستند و افراد غیربومی ممکن بود با اشتباه رفتن یک شیار، راه را گم کنند.
طی مصاحبه ای که زمستان ۹۴ با آقای لهرابیان داشتم ایشان عنوان می کرد که به همراه #حاج_احمد_متوسلیان سه، چهار روز برای شناسایی منطقه رفته و حتی از کلمن عراقی ها هم آب خورده بودند و از پنیرک گیاه ها تغذیه می کردند چرا که بدون کنسرو و تنها با مقداری نان رفته بودند تا ردی از خود باقی نگذارند. در آن زمان، شناسایی به خوبی انجام می شود کما اینکه یکی از موفق ترین یگان ها در عملیات فتح المبین #تیپ_۲۷ محمد رسول الله بود. این موضوع برخلاف تفکر و شیوه ای بود که در سیستم های نظامی دنیا وجود داشته و دارد که به نیرو می گویند برو، اما حاج احمد و هم فکرانش این فرهنگ را تغییر دادند و ابتدا خود در منطقه مستقر می شدند و سپس به نیرو می گفتند بیا.
امیر رزاق زاده راوی اعزامی سپاه
منبع : سایت بلاغ
🆔 @javid_neshan
🔸️🔷️#مرد_غريبي_كه_هنوز_از_ياد_نرفته_است🔷️🔸️
🌼 #قسمت_15 🌼
... درثانى اينها بايد توانايى كارهاى چريكى را هم داشــته باشــند و بتوانند كارهاى نامنظم [جنگ پارتيزانى] انجام بدهند. خب #تيپ_۲۷ هر ۳ اين ويژگى يعنى رزمندگى، ســطح بالاى آگاهى سياســى و آشــنايى با شــيوه هاى #حاج_احمد و #حاج_همت توى #كردســتان جنگيده بودند، هم جنگ چريكى را در غرب ديده بودند، هم با دشــمن در جبهه هاى جنوب به شيوه كلاسيك جنگيده بودند. اين ويژگى ها باعث شد كه ما #تيپ_۲۷ را براى اين مأموريت انتخاب مى كنيم». (منبع ش 1 ص 758)
#محمدعلى_جعفرى، فرمانده كنونى ســپاه پاســداران در خصوص علــت انتخاب #تيپ_۲۷ بــراى اين مأموريت مى گويد: «همانطور كه مشــخص بــود، از جمله دلايل انتخاب اين يگان، توانمندى فرماندهى آن، كيفيت نيروها و عملكرد بسيار خوب اين تيپ در #عمليات_فتح_المبين و #بيت_المقدس بود. همين عوامل موجب انتخاب اين تيپ براى اعزام به جبهه هاى #ســوريه و #لبنان شــد...» (همان ص 759)
#جعفر_جهروتــى زاده، يكى از فرماندهــان #تيپ_۲۷ در خصوص نحوه انتخاب اين واحد اعزامى مى گويد: «... بــا #حاج_احمد قرار داشــتيم به منزل يكى از شــهدا ســربزنيم. وقتى رسيدم، گفت: برادر جهروتى، امروز در يك جلســه شركت داشتم. از من خواسته اند بروم پيش #آقاى_خامنهاى، رئيس جمهور. قرار اســت ايشــان راجع به ســفر قريب الوقوع ما با بنده صحبت كنند. پرســيدم: حالا بفرماييد قضيه چى هست؟ #حاج_احمد گفت: مثل اينكه قرار اســت ما را بفرستند به #لبنان.... براى ملاقات با «آقا» بنده هم همراه #حاج_احمد به رياســت جمهورى رفتم. البته حاجى رفت داخل و در جلســه شركت كرد. من هم همان بيرون ماندم و خودم را به كارى مشــغول كردم تا مذاكرات تمام شود. نهايتاً در اين جلسه شوراى عالى دفاع كه آن زمان رياستش بر عهده حضرت #آيت_الله_خامنهاى بود، تصويب شد كه بخشى از #تيپ_۲۷ حضرت رسول الله(ص) به اتفاق #تيپ_۵۸_تكاور_ذوالفقار از نيروى زمينى ارتش جمهورى اســلامى ايران، عازم #لبنان شود. مقرر شــد كه اين ۲ مجموعه در قالب تشكيلات رزمى واحدى تحت عنوان «قواى محمد رســول الله(ص)» به فرماندهى شــخص #حاج_احمد_متوســليان به #ســوريه عزيمت كند...» (همان ص 759)
🆔️ @javid_neshan
🔸️🔷️ #مرد_غريبي_كه_هنوز_از_ياد_نرفته_است🔷️🔸️
🌼 #قسمت_16 🌼
#محسن_رضايى ملاقات #حاج_احمد_متوسليان با #حضرت_آيت_الله_خامنهاى را اينگونه توصيف مى كند: «... برادرمان #حاج_احمد را بردم خدمت مقام معظم رهبرى كه در آن زمان مسئول شــوراى عالى دفاع بودند. در آن ملاقات، من خدمت «آقا» گفتم كه ايشان [حاج احمد] كاملا آماده قبول اين مأموريت است. منتهى مايل است از زبان شما بشنود كه بايد اين كار را انجام بدهد وقتى «آقا» به #حاج_احمد گفتند كه شما انتخاب شده ايد تا به عنوان نماينده نظام جمهورى اسلامى ايران به آنجا برويد، #حاج_احمد خيلى تحت تأثير قرار گرفت. خود آقا هم تاكنون بارها آن جملاتى را كه #احمد درآن ملاقات به كار برده، به ما يادآور شده اند. #احمــد در آن ملاقات خدمت «آقا» عــرض كرد: يعنى خداوند متعال ما را انتخاب كرده كه برويم با #اسرائيلىها بجنگيم؟ آقا فرمودند: بله! شــما نماينده نظام هســتيد، برويد آنجا و جلوى #اســرائيلىها را سد كنيد...» (همان 759-760 ص)
#تيپ_محمد_رســول_الله از همان بدو تأســيس و به مدد فرماندهــى فوق العاده #حاج_احمد چنان برجســتگى و توانمنــدى از خــود به نمايش گذارده بــود كه به ديگر فرماندهان سپاه باورانده بود كه تمام فرماندهان و مديرانى كه در #تيپ_۲۷ حضور داشتند، هر يك به تنهايى قابليت و شايســتگى فرماندهى تيپ و لشكر را داشتند و از اين جهت #تيپ_۲۷ در عمليات #فتح_المبين خط شكن شد. #تيپ_۲۷ در همان شب اول #عمليات_فتح_المبين بيش از ۳ الى ۴ هزار نفر اســير گرفت؛ همچنين دشت ذهاب و سايت را آزاد كرد، با اينكه «سايت» جزو اهداف #عمليات_بيت_المقدس نبود. ذكاوت و درايت #حاج_احمد آن چنان بــود كه براى يك گــردان، ۵ فرمانده قــرار داده بود كه به محض شهادت يكى، ديگرى جايگزين شود.فرمانده گردان هايى چون #حاجى_پور، #چراغى، #كريمى، #دستواره كه بعدها هر يك فرماندهان بزرگى شدند.
🆔️ @javid_neshan
🔸️🔷️ #مرد_غريبي_كه_هنوز_از_ياد_نرفته_است🔷️🔸️
🌼 #قسمت_17 🌼
اولين كارى كه #حــاج_احمد بعد از #عمليات_فتح_المبين انجام داد، سركشــى به خانواده شــهدا بود و بعد به پدر و مادر خودش. حــدود يك هفته بعد هم تيپ را براى #عمليات_بيت_المقدس آماده كرد.در #عمليات_بيت_المقدس هــم #حاج_احمد اين عمليات را با درايت و شايســتگى اداره كرد. در مرحله اول عمليات كه مدت ۲ روز به طول انجاميد، لشــكر ۲۷ به قدرى ايستادگى كرد تا نيروهاى بعدى ســپاه خود را به موقعيت هاى از پيش تعيين شده رســاندند.در مرحله دوم عمليات، #حاج_احمد مجروح شــد و تركــش كاتيوشــا در پايش بود. همه پزشــكان دســتور به خارج شدن او از منطقه دادند اما گوش نكرد و همچنــان فرماندهى تيپ را با همان جراحت به عهده داشت. تصميم بر اين شد؛ #حاج_احمد را بدون بيهوشى در اورژانس بيمارستان صحرايى عمل كنند تا بتواند در منطقه حضور يابد. زمانى كه تيپ به نزديكى #خرمشــهر رســيد، عراقى ها در كمربندى #خرمشهر هنوز به شدت مقاومت مى كردند. #حاج_احمد به يگانش دستور داد كه جهــت فلش را عوض كنند و بــه پل «نو» بروند و وارد نخلستان هاى #خرمشهر شوند. اولين واحدهاى #تيپ_۲۷ كه وارد نخلستان شدند، سربازان عراقى در محاصره قرار گرفتنــد. فرماندهان عراقى تــا آن موقع حاضر به عقب نشــينى نبودند، ولى وقتى #تيپ_۲۷ وارد نخلســتان شد؛ تقريباً #خرمشــهر در محاصره قــرار گرفت و بقيه يگان ها توانستند از ســمت جاده وارد شهر #خرمشهر شدند. بعد از #عمليات_بيت_المقــدس ضمن اينكه #حاج_احمد در پــى آماده ســازى تيپ بود و اصرار داشــت كه هيچ مانعى وجود ندارد تا وارد #بصره شويم، به تيپ استراحت دادند تا بازســازى شــود. #حاج_احمد بعد از عمليات به تهران آمد و ديگر به منطقه بازنگشــت.و اينگونه بود كه #تيپ_حضرت_رسول(ص) با فرماندهى #احمد_متوسليان به عنوان زبده ترين يگان رزمى در آن زمان براى مبارزه با #صهيونيستها توسط شوراى عالى دفاع و رياست وقت آن #حضرت_آيت_الله_خامنهاى برگزيده شد و با تأييد #امام_خمينى(ره) به جبهه #لبنان گسيل شد.
🆔️ @javid_neshan
🔸️🔷️ #مرد_غريبي_كه_هنوز_از_ياد_نرفته_است🔷️🔸️
🌼 #قسمت_24 🌼
□ #احمد، مؤسس #حزب_الله_لبنان:
هرچند نيروهاى اعزامى به #لبنان و #ســوريه نتوانستند در هيچ عمليات نظامى مستقيماً بر ضد #اسرائيل وارد عمل شــوند اما همين حضور مغفول آنها باعث شكل گيرى هسته هاى مقاومت حزب در #لبنان گرديد. فرمانده وقت ســپاه پاســداران #محســن_رضايى در اين باره مى گويد:
«... خب #حاج_احمد و ســاير دوســتان مــا كه در قالب #قــواى_محمد_رســول_الله(ص) به #ســوريه و #لبنــان رفته بودنــد، فعاليت هايى را هم انجام دادند كه مهمترين آنها پايه گذارى تشكيلات مقاومت اسلامى در #لبنان بود يعنى در حقيقت #مقاومت_اسلامى_لبنان از طريق تأثير معنوى و مادى حضور برادران #تيپ_۲۷ شــكل گرفت منتهى ما خود اين تيپ را نتوانستيم به صورت منظم به كار بگيريم».
مهم ترين و اساســى ترين اقدام #حاج_احمد_متوســليان در اعزام به جبهه #لبنان و #ســوريه تأسيس و پايه گذارى « #جنبش_انقلابى_حزب_الله_لبنان» است. راوى اين روايت جذاب و دلكش معاون وقــت #حاج_احمد در نيروهاى اعزامى به #لبنان اســت.
🆔️ @javid_neshan
🔰🔰🔰 به مناسبت سالروز تاسیس تیپ ۲۷ محمد رسول الله (ص)
دیماه سال ۶۰ و در شب سالروز بعثت رسول اکرم (ص) ، #حاج_احمد_متوسلیان عملیات سرنوشت ساز محمد رسول الله (ص) را همراه با #شهید_همت از دو محور #مریوان و #پاوه رهبری کرد؛ این عملیات مقدمهی تاسیس #تیپ_۲۷ به شمار میرود. سپس #حاج_احمد از طرف فرماندهی کل سپاه ماموریت یافت تا در جبهه های جنوب حضور پیدا کند و یگان رزمی استان تهران #تیپ_۲۷_محمد_رسول_الله را تشکیل داده و فرماندهی کند.
پس از تشکیل جلسات متعدد سرانجام در شامگاه شنبه #هفدهم_بهمن ۱۳۶۰ تیپ ۲۷محمد رسول الله (ص) تاسیس شد و محل استقرار آن نیز پادگان #دوکوهه در هفت کیلومتری شمال اندیمشک تعیین شد.
🆔 @Javid_Neshan