فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📲💭
طبق قانون باهاشون برخورد کنید👊
سکانس دستگیری شارلوت و سباستین
#عمل_به_قول
#اد_کوثر
#_گاندو
@Kafeh_Gandoo12😎
⭐️چالش داریم⭐️
⭐️نوع:سرعتی_گاندویی⭐️
⭐️زمان:الان⭐️
⭐️ظرفیت: ۱۰ نفر⭐️
⭐️شرطش باختی لف ندی⭐️
⭐️صبور باشید⭐️
⭐️توسط #اد_کوثر⭐️
⭐️ایدیم ⭐️
#_گاندو
@Kafeh_Gandoo12😎
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ان شاءالله
(خارج از گاندو)
#_گاندو
@Kafeh_Gandoo12😎
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یادآوری خاطرات و بازی با روح و روان شما🙂❤️
و.. چیز هایی که گاندو به ما یاد داد
#گاندو
@Kafeh_Gandoo12😎
سلام سلام✋
۵۰۰ تایی شدنمون مبااارک🤍🥳
من اد جدیدتون هستم من را به #اد_رمان_فاطمه می توانید بشناسید✨
#ستــاره_های_زمینی
#فصل_اول
#پارت_اول
محمد: خیلی خوشحال بودم که با کوشش بچه ها تونسته بودیم پرونده قبلی را به اتمام برسونیم... توی فیلم های امنیتی دیده بودم که از خانم های پلیس زیاد استفاده نمیکنند و خیلی با آنها راحت نیستند اما در واقعیت اینجوری نیست ، ما در کارهایمان نصف نصف هستیم یعنی همانقدر که آقایون کار می کنند بعضی از خانم ها هم همانقدر کار می کنند و ما اونقدر باهم صمیمی هستیم که بعضی مواقع همدیگر را « داداش یا آجی » صدا می کنیم😍
باید یک جلسه بزارم و درمورد متهم های پرونده قبلی که دست بردار از این کشور نیستند صحبت کنم😞😐
در همین افکار بودم که با زنگ گوشی از فکر اومدم بیرون و گوشیو از روی میز برداشتم... عزیز بود ، جواب دادم که گفت: سلام آقا محمد پسر گل گلابم ... خوبی مادر؟؟
گفتم: سلام بر عزیز خودم...خداروشکر خوبم...شما چطوری؟؟
گفت:خوبم مادر...اخ اگه داوود بفهمه بهت زنگ زدم...😂
خندیدم که گفت: راستی امروز قرمه سبزی گذاشتم میای خونه؟؟
گفتم: ببخشید مادر ، من کلی کار دارم ولی به داوود میگم اگه تونست بیاد...😢😁
گفت: باشه برو به کارت برس فعلا خداحافظ ✋
گفتم : خداحافظ ✋
حس کردم ناراحت شد ولی خب چیکار کنم...
ادامه دارد...
#اد_رمان_فاطمه
@Kafeh_Gandoo12😎
#ستــاره_های_زمینی
#فصل_اول
#پارت_دوم
داوود: گزارش هایی که آماده کرده بودم را برداشتم و راه افتادم سمت اتاق محمد... در زدم و وارد شدم و گفتم: سلام داداشی !! اینم از گزارش هایی که خواسته بودی...
محمد:علیک مگه من صد دفه نگفتم تو سازمان منو داداش صدا نزن؟؟
داوود: ببخشید آقا محمد😕😂 اومدم برم که محمد گفت:
محمد: راستی داوود عزیز برا ظهر قرمه سبزی درست کرده ، اگه کار نداشتی و دوست داشتی برا ناهار برو پیششون😊
داوود: به به قرمه سبزی!! حتما میرم... واسه سوزوندن دل تو هم که شده باشه میرم تا تو باشی انقد خودتو واسه عزیز لوس نکنی... راستی همش هم می خورم😱😅
محمد: برو بچه برو کم به قول رسول وقت کائنات و من رو بگیر😂 درسته ظهر نمیام اما شب که میام واسه شام میخورم...😅
داوود:باشه خداحافظ داداشی 😂😅
صدای محمد که گفت داووووود را فهمیدم اما اهمیت ندادم و به رفتنم ادامه دادم🤣
از پله ها پایین میومدم که متوجه شدم خانم رادفر داره با رسول حرف میرنه...
دریا(رادفر): آقا رسول لطفاً اون گزارش هایی که دیروز بهتون دادم رو بهم بدید...
رسول: الان میدم فقط به لحظه صبر کنید...اومدم گزارش را بدم که سرم گیج رفت واسه همین دستم رو به میز گرفتم و چشمامو بستم...🥺😕
ادامه دارد...
#اد_رمان_فاطمه
@Kafeh_Gandoo12😎