فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کسی که اونا تو خواب میبینن
Vs
کسی که ما تو خواب میبینیم😑🤣
از طرف ممبرمون👌
السلام علیک یا سید رهبانی😂👋
#وحید_رهبانی
#هوش_مصنوعی
#سادات
#گاندو
#کافه_گاندو
#کپی_ممنوع
@Kafeh_gandoo12😎
السلام و علیک یا سید نوروزی😂🙋♀🙋
#مجید_نوروزی
#هوش_مصنوعی
#سادات
#گاندو
#کافه_گاندو
#کپی_ممنوع
@Kafeh_gandoo12😎
السلام و علیک یا سید افشار😂
#علی_افشار
#هوش_مصنوعی
#سادات
#گاندو
#کافه_گاندو
#کپی_ممنوع
@Kafeh_gandoo12😎
السلام و علیک یا سید دلاوری😂
#اشکان_دلاوری
#هوش_مصنوعی
#سادات
#گاندو
#کافه_گاندو
#کپی_ممنوع
@Kafeh_gandoo12😎
السلام و علیک یا سید اکبری😂
خیلی شبیه عرباست انصافا😂
#پندار_اکبری
#هوش_مصنوعی
#سادات
#گاندو
#کافه_گاندو
#کپی_ممنوع
@Kafeh_gandoo12😎
وحید در لیگ قهرمانان اروپا😂😂⚽️
#وحید_رهبانی
#هوش_مصنوعی
#سادات
#گاندو
#کافه_گاندو
#کپی_ممنوع
@Kafeh_gandoo12😎
وحید در مسابقه موتور سواری🏍😂
#وحید_رهبانی
#هوش_مصنوعی
#سادات
#گاندو
#کافه_گاندو
#کپی_ممنوع
@Kafeh_gandoo12😎
توییت عالی، پاسخ عالی، همه چی عالی
😂😂😂
ஜهـِـنــــاســـஜ
< @HenasVelag >❤🔗
.کافـهـگـانــدو|حامیــن .
رمان : {نسل غیرت} پارت:۱۲ ••••♡•••• عبدی:رفتیم سمت بیمارستان میتونستم هم غم هم سادی رو تو صورت رسول
رمان:{نسل غیرت}
پارت:۱۳
••••♡••••
رسول:با اشتیاق فراوان اماده بودم برم پیش محمد
علی:اقا ببخشید میشه یه لحظه بیاین
عبدی:بله
علی:ممنونم
عبدی:بله علی اقا
عبدی:اقا چیکار کنیم بگیم به رسول؟
عبدی:والا من خودمم گیج شدم علی
علی:اقا نگیم یه جور مسئله پیش میاد ،بگیم یه جور دیگه
عبدی:میخوای تو برو یه سر محمد بزن وضعشو ببین بیا خبر بده
علی:چشم
عبدی:برو دستت درد نکنه
علی:دوییدم سمت پله ها
رسول:مونده بودم،حسم میگفت یک چیزی رو ازم دارن پنهان میکنن رفتم پیش اقا عبدی و گفتم اقا چیزی شده نمیریم پیش محمد؟
عبدی:...
رسول:اقا
عبدی:هوم،بله رسول؟
رسول:چیزی شده اقا؟
عبدی:چی؟نه
رسول:اخه رنگتون پریده
عبدی:نه نگران نباش خوبم
رسول:اگه چیزی شده بهم بگید اقا
عبدی:نه نگران نباش خوبم
رسول:اها
عبدی:میخوای بریم یه چیزی بخوریم
رسول:چیزی میل دارید؟
عبدی:اره اقا رسول بریم؟
رسول:بله چشم
عبدی:بریم اقا رسول
علی:رفتم بالا تا بسنجم ببینم وضعیت محمد چطوره،رفتم داخل
پرستار:اقا کجا؟
علی:ببخشید من همراه اقا حسینی هستم
پرستار:الان کس دیگه ای کنارشونه شما نمیتونین داخل بشید
علی:کی خانم رفته تو
پرستار:یک اقایی به موهای طلایی و ..
علی:اها...اها...خب چند دقیقس داخله ؟
پرستار:۱۰ دقیقه میشه
علی:خیلی نشد؟
پرستار:الان باید بیان بیرون هم واسه خودشون بده هم واسه بیمار
علی:بله ممنون
پرستار:خواهش میکنم
فرشید:صدای بوق دستگاه ضربان قلب،صدای سخت نفس کشیدن،دیدن دست های مهربون،دیدن پتو خونی،دیدن سری داخل گاز استریل و...
محمد:...
فرشید:اقا....دلم خیلی برات تنگ شده ها،نمیخوای بلند بشی؟
خسته شدم محمد،همه خسته شدیم محمد،از وقتی اینجا اومدی خواب خوش به چشم هیچکس نیومده
خبر نداری به سر داوود چی اومده
خبر نداری ببینی به سر رسول و اقا چی اومده
از هیچی خبر نداری محمد،محمد ۱۰ هفته گذشته،باور میشه،۱۰ هفتس خانوادت ندیدنت،هیچکس بهشون هیچی نگفته،همسرت هی به گوشیت زنگ میزنه ،شادوماد قرار بود ازدواج کنیا،قرار بود عروسیت دعا کنی بخت منم باز بشه قرار بود بابا بشیا،زیر حرفات نزن محمد،محمد واقعا بی تو ....بی تو نمیتونم بشم...یه کاری نکن دوباره سجادم رو از دست بدم
محمد تو غیر از فرمانده داداشم بودی
محمد بیدار شو ازت خواهش میکنم ،با اینکه سطح هوشیاریت پایینه ولی من باور دارم میشنوی، تو قلبت صدامو میشنوه،محمد دلم برا صدات تنگه نمیخوای بلند بشی بگی اقا فرشید هماهنگی بریم جلسه منم خوشحال بگم بله....اقا خبر داری سعید ناپدید شده،همون سعیدی که پسر عمو سجاد بود همونی که هی از باشگاه فرار میکرد ولی مچش رو میگرفتی ،محمد سعید معلوم نی کجاست نمیخوای بلند بشی بریم دنبالش؟نمیخوای ردشو بگیری؟
محمد حال داوود بده،خیلی خیلی بده،اون قدری بد هست که حتی شبا تو خوابشم گریه میکنه،من شاهدم از بس تو خواب کابوس دید و صدات زد و گریه کرد که سطح اکسیژنش اومد پایین و حالش خطری شد مجبور شدم بگم دکتر پرستارا بیان
محمد به فکر خودت نیستی به فکر ما باش
ببین منو که دارم به پهنای صورت اشک میریزم یه کاری کن دلت به رحم بیاد و چشات و باز کن بزار چشا تیله ای قشنگتو ببینم
محمد خواهش میکنم ببین حالم داره جوری میشه جیغ بزنم و گریه کنم از بس حالم خرابه،دست محمد و سفت گرفتم و فشار دادم و با فشاری که درونی بهم وارد شد گفتم پاشووووو دلم برات تنگگگگ شدههههه فرماندهههههههه و زدم زار زار زیر گریه و سرمو گذاشتم رو دستش
علی:وای چرا بیرون نمیاد
فرشید:اومدم بیرون با حال پکر و نگاهی به علی انداختم
علی:فرشید،سلام،چیزی شده؟
فرشید:با صدایی بغض دار در اینه حال ناراحت گفتم نه چیزی باید بشه
علی:یه نگا به خودت انداختی؟کل صورتت خیسه اقا چشات داره بسته میشه
فرشید:حالا ...چیشده اینجایی!
علی:رسول و اقا اومدن دیدن داوود و محمد
فرشید:واقعاااااا
علی:اره،اومدم ببینم حال محمد خوبه یا نه
فرشید:تغییری نکرده علی،هیچ تغییری
علی:ای خدا
فرشید:رسول با این وضعیت محمد رو ببینه به نظرت حالش بد نمیشه؟
علی:نمیدونم
فرشید:من برم پایین پیششون اگه میخوای یه سر برو پیش محمد
علی:نه دیگه لازم نی بیا باهم بریم پیششون
فرشید :باشه
لباس مخصوص رو در اوردم و رفتیم پیش اقا و رسول دیدم دارن چای میخورن و رسول هم داره قهوه میخوره
فرشید:سلام اقا
رسول:سلاااام فرشید داداش
فرشید:سلام رسول خوبی
عبدی:به به اقا فرشید ،خوبی؟
فرشید:شکر خدا
رسول:چرا صورتت حالت گرفتگی داره فرشید؟
فرشید:چیزی نی بابت خستگیه
رسول:خب میخوای من بمونم تو بری خونه استراحت
فرشید:نه بهتر میشم داداش....
•••🕊•••
ادامه دارد....
#آیامیدانستید
در جریان ساخت فیلم پایتخت ۵ برنامه این بوده که باباپنجعلی به دست داعش به شهادت برسه
این موضوع به گوش شهید سلیمانی میرسه و میگه من اجازه نمیدم که حتی در رسانه ملی هم یک ایرانی به دست داعش کشته بشه و کلا داستان عوض میشه :))
.کافـهـگـانــدو|حامیــن .
#آیامیدانستید در جریان ساخت فیلم پایتخت ۵ برنامه این بوده که باباپنجعلی به دست داعش به شهادت برسه ا
و جالب این هست میفرمایند سردار که ماجونمون رو واسه شما میدیم تا مو از سر کسی کم نشود و اونجاست که پایتخت اینگونه میشود:))
چ زیبا آخرش 🌹شهادت🌹 باشه
رضاجانم آخرین عبارت باشه
۸ اردیبهشت سالروز شهادت شهید غیرت حمید رضا الداغی که در دفاع از دو دختر به دست افراد هیز هوسران اجیر شده به شهادت رسید
صلوات
🌹شهید غیرت حمیدرضاالداغی🌹
✨ولادت ⇦۲۷ شهریور ماه سال ۱۳۵۶
✨شغل: مهندس معمار ساختمان
🌹شهادت ⇦۸ اردیبهشت سال ۱۴۰۲
✨نحوه شهادت⇦حمید عزیزشامگاه ۸ اردیبهشت سال ۱۴۰۲ منتظر آمدن دخترش از کلاس بود
که دو تا نانجیب هیز بی احترامی کردند به دو دختر که ان ها را نیز میشناختند
حمید عزیز وقتی صحنه دید طاقت نیاورد و برای دفاع ان دو دختر نوجوان رفت و
سبب شدت جراحات و آسیب ها در سراسر بدن مطهرش، چونان مولایش سید الشهدا با قتل صبر به فیض شهادت نائل آمد و در آغوش امام رضا علیه السلام آرام گرفت.
چه زیبا بود آخرش شهادت شد
رضا جانم آخرین عبارت بود
🌷مزار مطهر: گلزار شهدای سبزوار🌷
✨ویژگی های ایشان از نظر رهبر انقلاب: شهید حمید رضا الداغی افکار عمومی را تکان داد
#
حسین جون اومدم بگم اگر بار گران بودیم و رفتیم اگر نامهربان بودیمو رفتیم 🫀🌱 از همین تریبون با همه ادمین های قشنگ الخصوص خانوم معلم و کوثر سایبری 😎🤦خوشگلم خداحافظی میکنم و همچنین همه دوستان قدیمی و جدید هشتگ دار و بدون هشتگ اونایی که زیاد پیام میزاشتن اونایی که اصلا پیام نمیزاشتن مدیر جون و بقیه اعضا اونایی که اذیتشون کردم حلالیت می طلبم 🫂 یه چندتا درخواست محفل هم داشتم ازت به صورت ناشناس گفته بودم که قرار شد سر فرصت بزاری اونارو حتما بزار بقیه استفاده کنن خلاصه که کنارتون خیلی بهم خوش گذشت 😚حسین جون این آیدی من لطفا تو کانال نزار ...@ اگه دلت تنگ شد بهم پیام بده خوشحال میشم :)))برای آخرین بار ← #مآئده #یه دوست 🌱✨
....
عزیز دلم چشم حتما محفل ها رو میزارم و بهت پیام میدم ولی چرا میخوای تنهامون بزاری 🥲💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هفتسراژدها😎ولیفقط آهنگش😎
- #انگیزشـے⛅️
اون چیزی که خدا برات میخواد قشنگتر از
اون چیزی هست که خدا برات میخواد🧡😍
.کافـهـگـانــدو|حامیــن .
رمان:{نسل غیرت} پارت:۱۳ ••••♡•••• رسول:با اشتیاق فراوان اماده بودم برم پیش محمد علی:اقا ببخشید میشه
رمان:{نسل غیرت}
پارت:۱۴
••••♡••••
عبدی:خب علی اقا شما تشریف بیار...
علی:چشم
عبدی: محمد حالش چطوره علی؟
علی:فرشید کنارش بود میگه تغییری نداشته حالش اقا
عبدی:ای خدا ،ای خدا محمد....
علی:حالا چیکار کنیم اقا؟
عبدی:کاری از دستمون بر نمیاد باید به هرحال رسول متوجه قضیه بشه
علی:چی بگم اقا هرچی شما بگید
علی:اقا رسول
رسول:جانم
علی:میای بریم دیدن محمد ؟
رسول:اره داداش از خدامه بریم
علی :بریم فقط فرشید توام میای؟
فرشید:نه من میرم پیش داوود
علی:خب پس من و اقا و رسول میریم پیش محمد
فرشید:باشه مواظب باشید
علی:چشم،حرکت کردیم سمت ICU پیش محمد
رسیدیم تو راه رو ICU قبل اینکه وارد بشیم گفتم فقط اجازه هست یک نفر بره پیش بیمار و تنها ۱۰ دقیقه میشه پیش بیمار باشه جز افراد درجه ۱
رسول:با اینکه دیوونه ابن لحظه بودم که برم محمد رو ببینم ولی دیدم اقا بزرگتره و اون بهتره اول بره گفتم اقا اول شما برید
عبدی:نه رسول جان اول تو برو یه سری بزن بعد من میرم چون با علی کار دارم
رسول:تعارف نکنین
عبدی:مگه صف بربری هست برو دیگه رسول
رسول:خندم گرفت و رفتم سمت در اول لباس مخصوص پوشیدم و بعد رفتم سمت پرستار،سلام ،ببخشید بیماری به نام محمد حسینی هست اینجا؟
پرستار:بله چطور
رسول:میشه بگید کجاست ؟
پرستار:نسبتتون؟
رسول:رفیقش هستم
پرستار:اخرین ردیف سمت چپ فقط ۱۰ دقیقه بیشتر طول نکشه
رسول:چشم
پرستار:ممنون
رسول:رفتم پیش محمد و پرده رو زدم کنار...
علی:وای اقا رفت
عبدی:اره به هرحال باید دیر یا زود میدید و میفهمید
علی:اقا واکنشش چیه بنظرتون
عبدی:نمیدونم ولی احتمال داره شوکه بشه
علی:وای
عبدی:دیدم صدای گوشیم میاد از جیبم در اوردم دیدم شماره ناشناسه جواب ندادم و گذاشتم تو جیبم ولی تا قطع شد دوباره صدا گوشیم اومد
برداشتم و همون شماره بود جواب دادم و گفتم بله بفرمایید؟
ناشناس:سلام شما اقا عبدی هستید!
عبدی:شما؟
ناشناس:من...
عبدی:چیی؟؟
علی:اقا چیشده؟
عبدی:تلفن رو قطع کردم و به علی گفتم حواسش به رسول باشه و رفتم سایت
علی :اقا چیشده خب
عبدی:بعدا بهت میگم یاعلی
رسول:پرده رو زدم کنار و باورم نشد این .... این محمده؟؟..
نه نه نه این ....اینننننن محمد نیسسس....یاامام زماننننن.....دوییدم بیرون و رفتم سمت در تا باز شد رفتم سرشونه علی رو گرفتم گفتم ،علی من گفتم میخوام برم پیش محمدددد این کیه اونجا اون محمد نیسس چرا دروغ گفتی محمدههههه منو ببر پیش محمدددددد
علی:اروم اشک میریختم و رسول محکم تکونم میداد باورش نمیشد فرماندش این باشه
رسول:علییییی با توام میگم حرف بزنننننن گفتم ببر منو پیشششش محمدددد
علی:پاسخم تنها اشک بود
رسول:به پهنای صورت اشک میریختم و با علی حرف میزدم
ع...علی....ن....نگو...که....فرماندم....محمدم...اونی بود که رو تخت بود
مح...محمد که...سریع ....خودشو نمیباخت....اون یه...تیکه استخون....محمده ماست....باور کنم محمد ماست....ع...علی حرف بزن...خواهش میکنم....
علی:با صدای بغض دار گفتم ،اره رسول،محمد ماست،همون که یه تیکه استخون شده همون که لابه لای هرچی دستگاس گم شده...همونی که...
رسول:علی نه علی نه بگو دروغ میگی بگو دوربین مخفیه
علی:نه رسول همش واقعیته ....
رسول:مگه فیلم سینمایییییههههههه علییییییییییی ،محمدددددددد زوددددد نمیباختتتتتتتتت،اوننننننن براششششش این ممملکتتتتتتت و مردمش مهمنننننن
علی:رسول رسول تروخدا صداتو بیار پایین الان پرستار میاد بیرونت میکنه اروم باش داداش
رسول:چجور اروم باشممممم وقتییییی فرماندم اونجااااا اینطوووور پر پر داره میشهههههه
علی:رسوووول تروخدااااا،بغلش کردم تا راحت گریه بکنه و همین جور گریه میکرد و حرف میزد
عبدی:رفتم سایت ولی دلم پیش محمد و رسول بود شماره رو زدم تو سیستم محمد اشنا نبود ردشو گرفتم میخورد به تلفن عمومی خانم جهادی هنوز سایت بود گفتم خانم جهادی
جهادی:بله اقا عبدی
عبدی:میشه دوربین مداربسته خیابان .... چک کنین
جهادی:بله یک لحظه....
عبدی:ممنونم
جهادی:درحال چک کردن....
عبدی:امیدوارم خودش باشه
جهادی:اقا عبدی براتون ارسال کروم
عبدی: ممنونم
جهادی:خواهش میکنم
عبدی:چک کردم و دیدم بله خودشه همونی که ۳ سال دنبالشیم ردشو گرفتم و خیلی راحت بهش رسیدم حسم میگه سعید دست ایناست ،اره سعید،سعید رو گروگان گرفتن
جهادی:اقا عبدی
عبدی:بله؟
جهادی:این تصاویر از دوربین جنوب غربی رو ببینین
عبدی:بفرستید برام
جهادی:بفرما...
عبدی:خودشههههه حدسم درست بود حالا به کی بگم همه بیمارستانن
زنگ زدم به رفیق قدیمیم و قرار شد اونا کمک کنن...
•••🕊•••
ادامه دارد....