.کافـهـگـانــدو|حامیــن .
رمان:{نسل غیرت} پارت:۱۹ •••♡••• عزیز:الهی ،مادر شماره کس و کار سرکار محمد رو نداری؟ عطیه:چرا دارم ول
رمان:{نسل غیرت}
پارت:۲۰
•••♡•••
°°دکتر اومد بیرون°°
عبدی:با بچه ها رفتیم پیش دکتر و از حال محمد پرسیدیم
دکتر:جان بفرمایید
عبدی:سلام اقا دکتر حال بیمار ما چطوره؟
دکتر:محمد حسینی رو میگید؟
عبدی:بله
دکتر:شکر خدا سطح هوشیاریش اومد بالا و این جای تشکر از خدا داره فقط....
عبدی:فقط چی؟
علی:میخواستم برم سمت دکتر که گوشیم زنگ خرد،الو؟جانم!
رسولی:سلام علی جان
علی:سلام اقای رسولی حالتون خوبه سلامتید!
رسولی:شکر خوبم
علی:خداروشکر
رسولی:پسرم گوشی رو میدی اقا عبدی
علی:چشم فقط جسارتا چرا به گوشی خودشون زنگ نزدید؟
رسولی:گوشیش خاموشه
علی:عه...اها...چشم...یه لحظه
رسولی:بله
علی:اهوم...اقا
عبدی:مطمئنین اقا دکتر؟
دکتر:بله
علی:اقا...
عبدی:بله
علی:اقا رسولی هستن پشت خط
عبدی:رسولی؟
علی:بله
عبدی:چرا به تو زنگ زده؟
علی:گفتن انگار گوشیتون خاموش شده ....بفرمایید
عبدی:اها..ممنون...الو
رسولی:سلام خوبی
عبدی:سلام اره خوبم
رسولی:چیزی شده باز؟
عبدی:نه...بیخیال...جانم؟
رسولی: به سلامتی محمد سطح هوشیاریش اومده بالا
عبدی: اره شکر خدا
رسولی:پس چیشده صدات یجوریه
عبدی:دکتر محمد یه چیزی گفت یکم حالم گرفته شد
رسولی:چی گفته؟
عبدی:گفتش که...
فرشید:اقااااااااااااااا اقاااااااااا
عبدی:یاخدا ترسیدم چیشده؟
فرشید:اقا حال رسول خوب نیس یهو حالش بد شد
عبدی:چییی؟رسولی بعدا بهت زنگ میزنم خداحافظ
رسولی:خداحافظ
عبدی:چیشده فرشید
فرشید:نمیدونم یهو سرفه کرد دیدم صورتش بنفش شد
عبدی:رسول رسول
رسول:اهوووم اهووم
عبدی:زدم پشتش ولی حالش خوب نشد به علی گفتم بره بگه دکتر بیاد
علی:دکترررر دکتررر
دکتر:بله چیشده اقا اروم اینجا بیمارستانه
علی:دکتر عجله کن یکی از همراهامون حالش بد شده نفسش بالا نمیاد
دکتر:خانم پرستار حسینی و جوادی و اقای جلالی زود بیاین
علی:با دکترا دوییدیم سمت رسول و دکتر رسول رو همونجا رو صندلی دراز کرد و چکاب کرد خیلی نگران بودیم
دکتر:پسر خوب یه سوال ازم پرسیدی چرا حالتو بد کردی؟
رسول:آ..آخ
علی:خیلی نگرانیم چیشد بهش یهو ،یعنی چی گفته دکتر بهش؟
فرشید:رسول داداش اروم نفس بکش دورت بگردم
عبدی :فرشید بیا عقب دکتر کارشو کنه
فرشید: نمیتونم اقا ...
عبدی:فرشید گفتم بیا عقب
فرشید:اقا
عبدی :فرشید
علی:دست فرشید رو کشیدم و گفتم فرشید مگه اقا باتو نیس؟...
•••🕊•••
ادامه دارد ....
.کافـهـگـانــدو|حامیــن .
رمان:{نسل غیرت} پارت:۲۰ •••♡••• °°دکتر اومد بیرون°° عبدی:با بچه ها رفتیم پیش دکتر و از حال محمد پرسی
رمان:{نسل غیرت}
پارت:۲۱
•••♡•••
فرشید:ببخشید واقعا اعصابم نمیکشید
عبدی:عیب نداره حالا بیا اینجا
فرشید:رفتم کنار اقا
دکتر:اهاا اهااا خب بشین ۳،۲،۱ شاپالاق یه دونه زدن پشت رسول و نفسش برگشت
رسول:آهههههه،اخی
فرشید:دوییدم سمت رسول و نشستم رو پنجه هام و گفتم خوبیییی رسول
رسول:اخ...اره خوبم نمیدونم چم شد یهو
فرشید:مواظب باش تروخدا
دکتر:اقا عزیز شما قبلا آسم داشتید؟
رسول:نفس نفس زنان گفتم،بله
دکتر:آسمتون اود کرده با کمترین فشار نفستون میره
رسول:یعنی؟
دکتر:جای نگرانی نیس ولی زیاد به خودتون فشار نیارید چون فشار زیاد بشه منجر به حالت های بدتری میشه
رسول:چشم ...ممنونم
فرشید:وای رسول نصف جونم کردی
رسول:شرمندم
عبدی:بهتری رسول؟
رسول:بله اقا نگران نباشید خوبم
پرستار:اقا شما با من بیاین بریم اتاق ۱۷
رسول:برای چی؟
پرستار:باید سُرُم بزنم بهتون یکم فشار و استرس کمتر بشه
رسول:نیازی ندارم خانم
پرستار:اقا تجویز دکتر نمیشه که
رسول:من خوبم خانم لازم نیس
عبدی:رسول خجالت داره رو حرف پرستار داری حرف میزنی؟
رسول:اخه اقا واقعا چیزیم نیس حالم خوب شد
عبدی:بلند شو رسول برو خجالت بکش مرد گنده از سوزن میترسی؟
رسول:نهههههههه اقا
°°همونجا بلند فرشید و عبدی و علی خندیدن°°
رسول:اقااااا
عبدی:بلند شو بلند شو خرس گنده درد نداره
رسول:اخه اقا واقعا چیزیم نی
عبدی:پاشو پاشو
رسول:اقا چیزیم نیییس باور کنین
عبدی:دست رسول و گرفتم به علی هم اشاره کردم دست چپش رو بگیره از پشت فرشید رسول رو هول میداد
رسول:اقاااا
°°بچه ها در حال کشیدن رسول از خنده داشتن له میشدن°°
علی:با فرشید و اقا اومدیم بیرون و فرشید از خنده داشت غش میکرد
پرستار:اقای عزیز دستتون رو صاف کنین بتونم رگ پیدا کنم
رسول:یه لحظه...
پرستار:عی بابا
رسول:با ترس دستمو صاف کردنم
پرستار:اهان اهان پیدا شد ۳ تا نفس عمیق بکش
رسول:وای وای،هیم هو،هیم هو،داشتم میرفتم نفس سوم که..
پرستار:۳،۲،۱،بیز
رسول:هیم هووووو اخ اخ اخخخخ
علی:صدا رسول از اتاق اومد اقا خندش گرفته بود ولی خب دلسوز رسولم بود
پرستار:اومدم بیرون و یک اقایی ازم تشکر کرد و بهش جواب دادم و رفتم
علی:رفتم داخل با فرشید پیش رسول،رسول دردش اومده بود و چشاش رو بهم فشار میداد
فرشید:خرس گنده ما چطوره؟
علی:وای بیز بیز
رسول:چشامو باز کردم و گفتم اَه بچه ها ولم کنین نمیبینین رو تخت خوابیدم یعنی بیمارم و باید مراقبت کنین عه
علی:بله بله حرف شما متینه
فرشید :زانو زدم رو زمین دو دستم رو به جلو اوردم و گفتم اِی آخلاتون بزرگ مارا عفو نمایید
علی:از خنده له شدیم که اقا اومد داخل
عبدی:چه خبره کبکتون خروس میخونه؟
فرشید:هیچی والا اقا
عبدی:که اینطور! بچه ها من یه سر میرم پیش محمد
رسول:اقا میشه منم بیام
عبدی:رسووول
رسول:خخخخ ببخشید
عبدی:این رسول مارو اذیت نکنینا بزارید استراحت کنه یاعلی
بچه ها:چشم یاعلی...
•••🕊•••
ادامه دارد...
هدایت شده از گاندو
📲💭
عصبانیت چهره آمریکایی از یک رمان در دست رهبر معظم انقلاب
"جیسون برادسکی"، رئیس شورای سیاستگذاری «اتحاد علیه ایران هستهای» با انتشار پستی در ایکس، به تصویر رمان "تلآویو سقوط کرد" در دستان رهبر انقلاب در حاشیه بازدید از نمایشگاه کتاب واکنشی عصبی نشان داد.
#وعده_صادق
🇮🇷@ganndo
🇮🇷@ganndo
محمد گاندو اومده بود نمایشگاه کتاب دنبال ظریف میگشت. آقای ظریف این طرفا نیا که یهو دیگه برنمیگردی خونه
#ارسالی
8.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
صلّي الله عليــــــــك يـــــا علي بن مـوســـــي الـــرّضا علیه السلام
💫امـــام رضــــا می دونی که با تـــــــو
دل خــوشم•••
#چهار_شنبه_های_امام_رضایی