10.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سختی های ساخت برنامه محفل از زبان #حامد_شاکرنژاد،میزبان #محفل و کار بزرگ تهیه کننده..
#کافه_گاندو
#محفل
و نتیجه همه این تلاش ها شد این محفلی که هممون از دیدنش لذت بردیم🤍
#حامد
#حسنین
#برنامه_محفل
@Kafeh_Gandoo12😌♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حتما باید حسنین اینجا باشه تا حرف بزنی..😂
#کافه_گاندو
#برنامه_محفل
اینا رفیقن فیلمشونه..🙌🏻
#حامد
#حسنین
@Kafeh_Gandoo12🫂♥️
تا محرم . . . نگرانم ! نگرانم نکند خواب بمانم؛ نکند بغض من از شدت غم نه ببارد .. نه بکاهد .. نکنداشك نریزم؟ نکند کرب و بلا را ندهی .. حضرت ارباب؟ نکند باز بمانم؟ نکند باز نخوانم ك اهل حرم میروعلمدار نیامد؟ نکند پای پیاده حرم باز بماند به دلم حسرت و آهش .. نگرانم .. نگرانم نکند دیر شود جای بمانم...!💔:)️
.کافـهـگـانــدو|حامیــن .
رمان:{نسل غیرت} پارت:۲۶ •••♡••• عبدی:دوییدم سوار یه تاکسی شدم و رفتم یه جایی دور تر سایت که یهو ردم
رمان:{نسل غیرت}
پارت:۲۷
•••♡•••
فرشید:اومدم برم پیش محمد که گوشیم زنگ خرد دیدم اقا عبدیه جواب دادم
عبدی:الو فرشید
فرشید:الو جانم اقا سلام
عبدی:سلام خوبی میتونی با علی و داوود بیای سایت؟
فرشید:بله اقا فقط برا چی؟
عبدی:رسولی سعید رو پیدا کرده و تو بچه ها باید برید تحویل بگیرینش
فرشید:یاخدااااااا اقا جدیییی
عبدی:بله
فرشید:چشم چشم الان میام
عبدی:زود یاعلی
فرشید:یاعلی
خانما ببخشید من باید برم جایی کاریم ندارید
عزیز:نه پسرم خدا به همراهت
فرشید:خداحافظ
عزیز:خداحافظ
فرشید:دوییدم و رسیدم به علی و داوود و خبرو دادم تیز و تند دوییدیم که سوار ماشین بشیم و بریم
رسول:خواب بودم که صدا در بیدارم کرد یکی اومد تو
پرستار:سلام اقا
رسول:سلام خانم
پرستار:اومدم سُرُمتونو در بیارم تا مرخص بکنیمتون
رسول:بفرمایید
پرستار:ممنون
رسول:پرستار سُرُم رو اورد و یه پنبه و چسب زد و رفت منم از خدا خواسته بلند شدم و رفتم از اتاق بیرون که یه مرده محکم خرد بهم و افتادیم زمین دقت کردم دیدم یه مرد و دوتا ماسک زده
پرستار:اقا ببخشید حواسم نبود
رسول:نه خواهش میکنم
پرستار:به اون مرد کمک کردم تا بلند بشه
رسول:اومد دستمو گرفت که دیدم رو شصتش یه خالکوبیه موندم ولی خب بلندم کرد و تشکر کردم و رفت سمت بالا که تو راه یه چیزی ازش افتاد برداشتم و دیدم یه امپول هست اومدم دنبالش و گفتم اقا اقا
پرستار:نفس نفس زنان گفت بله
رسول:این از دستتون افتاد بفرمایید
پرستار:تعجب کرد و با حالت خاصی ازم گرفت و تشکر کردو رفت ،رفت سمت ICU
رسول:اومدم برم که متوجه چیز عجیبی شدم اون لباسش و... اصلا شبه پرستارا نبود اون امپول....یاحسین گفتم و دوییدم دنبالش رفتم وارد ICU شدم که دیدم رفته اتاق محمد سریع درو باز کردم و گفتم اون سُرَنگ رو بده من یاالله
پرستار:با فشار تمام مواد رو داخل سُرُم میکردم
رسول:رفتم سمتش و محکم زدم تو دستش و باعث شد درگیر بشیم
عزیز و مادر عطیه:یاخدا چیشدههههههع؟اقا رسول
رسول:نامرددددددد میخواستی محمد رو چیکار کنی
پرستار :ولم کننننن
رسول:حرف نزنننن کثافتتتتت
پرستار:میگم ولم کننننن
رسول:دور و بر یه چیز تیز پیدا کردم اومدم بردارم که با پا زد به قفسه سینم و هولم داد وپرت شدم سمت پایه تخت محمد
پرستار:بلند شدم و سریع نفس زنان یه وسیله تیر از میز برداشتم و تا جلو صورتش رفتم که پرت شدم اونطرف و شنیدم طرف گفت از جات تکون نخور
برگشتم و دیدم که اسلحه رو پیشونیمه طرفی هم باهام درگیر شده بود بابت درد قفسه سینش دراز کش رو زمین بود و دستش رو قفسه سینش و نفس های تند تندی میکشید
رسولی:چیکار داشتی اینجا هاااان!جواب بده...با دامادم چیکار داشتی؟
خطاب به رسول:اقا خوبید؟
پرستار:هه پس،پس دامادته،تو چه بدبختی که یه شیطان وارد زندگیت شده
رسولی:عصبانیتم رو فروکش کردم و زنگ زدم پلیس بیاد و اینو ببره
پرستار:از من به تو نصیحت...این..عوضی...رو....بکش...شیطانه
رسولی:حرف نزن
رسول:۲ تا زن اومدن و حالم و پرسیدن و به پرستارا خبر دادن بیان از پایه تخت محمد گرفتم و بلند شدم
رسولی:خوبید؟
رسول:ا...اره...نگران نباشید....درد جزئی بود
رسولی:الان دکتر پرستارا میان یکم تحمل کن
زیاد طول نکشید پلیس اومدو پرستار قلابی رو دستگیر کرد و رفت....
•••🕊•••
ادامه دارد...
.کافـهـگـانــدو|حامیــن .
رمان:{نسل غیرت} پارت:۲۷ •••♡••• فرشید:اومدم برم پیش محمد که گوشیم زنگ خرد دیدم اقا عبدیه جواب دادم ع
رمان:{نسل غیرت}
پارت:۲۸
•••♡•••
پدر عطیه:اقا خوبید؟
رسول:اره خوبم نگران نباشید
عزیز:اقا خوبید؟
رسول:ممنونم خانم الحمدالله خوبم
پدر عطیه:خانم حسینی این پسر اگه نبود معلوم نبود چه اتفاقی واسه پسرتون محمد میوفتاد
رسول:ببخشید؟چی؟پسرتون؟مگه شما مادر اقا محمدین؟
عزیز:بله پسرم من مادر محمدم
رسول:اخ تروخدا ببخشید من نمیشناختمتون عذر میخوام سلام و علیک نکردم
عزیز:عیب نداره پسرم حالا اسمت چیه؟
رسول:کوچیک شما رسول هستم همکار اقا محمد
عزیز:خیلی خوشحالم محمد همچین همکار خوبی داره،الان خوبی چیزیتون نشده؟
رسول:ممنونم نه چیز خاصی نیست نگران نباشید
پدر عطیه:بیا ،بیا عزیزم بریم دکتر یه چکابت کنه ببینیم خدایی نکرده چیزیت نشده باشه
رسول:چیزیم نیس ولی چشم
پدر عطیه:دکتر حال محمد چطوره؟
دکتر:چون زود تونست این اقا جلو طرف رو بگیره مواد ریخته نشده بود تو سُرُم بنابر این حال بیمار خوبه و چیزیش نیس
رسول:خدایا شکر
عزیز:وای یا خدا ،خدایا شکرت
پدرعطیه:الحمدالله
مادر عطیه:شکر،راستی عزیزم پس عطیه کو؟
پدر عطیه:رفت نمازخونه دورکعت نماز بخونه بیاد پیش محمد
مادر عطیه :خب خیالم راحت شد
پدر عطیه:رسول جان بیا ،بیا بریم دکتر یه چکابت کنه
رسول:چشم بفرمایید
عبدی:رسولیییییی جواب بدههههه
رسولی:....
عبدی:محسنننن
رسولی:...
عبدی:ای خدااا
جعفری:اقا اقا،این ویدیو رو ببینین از مرز گرفته شده و ارسال شده
عبدی:بنداز رو پرده
ویدیو:بسم رب الشهدا والصدیقین،به نام خدای شهیدان،سلااااام عبدی جان،من محسن رسولی به قولم عمل کردم و اقا سعید پیدا کردم و او الان کنار ماست ،دوربین و بدید بهم،نگا امیر حسین،اینم اقا سعید فقط چون خون زیادی از دست داده زیاد نمیتونه حرف بزنه
سعید:س.....ل...ا....م
اینم اقا سعید انشاالله تا چندساعت دیگه ما خدمت شماییم یاعلی
عبدی:واییییی خدا،ووااای،خیلی خوشحالمممممممممم
جعفری:اقا تبریک بالاخره سعیدمونم پیدا شد
عبدی:شکر واقعا شکر
فرشید:اقااااااااا اقااااااا
عبدی:چیشده؟
داوود:باید برگردیم بیمارستان
عبدی:چیشده مگه
داوود:انگار رسول بهش حمله شده
عبدی:چییییی؟
فرشید:ماهم بی خبریم اومدیم باهم بریم
عبدی:جعفری علی اومده باهم موقعیت رسولی رو چک میکنین تا برسه به سازمان متوجه شدی؟
جعفری:بله
عبدی:علی کجاست؟
علی:اقا سلام بجنبید بریم بیمارستان
عبدی:نه تو نمیخواد بیاین بمون پیش جعفری ،رسولی سعید رو پیدا کرده دارن میان
علی:جدننننن!
عبدی:بله حالا برو پیش جعفری
علی:چشم چشم
عبدی:بچه ها پاشید بریم بدو بدو
بچه ها :چشم....
•••🕊•••
ادامه دارد....
10.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چقدر شبیه سید حسنینه😂
"هر چی عقده از حسنین داشتن اینجا خالی کردن 😂
#حسنین
#حامد
#برنامه_محفل
#کپی_ممنوع
@Kafeh_Gandoo12😎♥️
Ziyarat-Ashura-ali-fani-232665.mp3
8.41M
روز نهم چله زیارت عاشورا به نیت امام باقر(ع:)
Hossein Taheri _ Ah Az Doori (320).mp3
4.02M
36 روز تا محرم اباعبدالله.... :)