eitaa logo
.کافـهـ‌‌گـانــدو‌|حامیــن .
1.3هزار دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
1.9هزار ویدیو
14 فایل
. إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ...:)+ پاتوق‌مامورای‌امنیتی‌وقاری‌های‌آینده🕶🌿:/ "حبیبی‌کپی‌درشان‌شما‌نیست✔️" Me: @Nazi27_f چنل‌ناشناسمون: < @Nashenaas_Gando > چنل‌‌‌‌خافانمون: < @CafeYadgiry > ▓تبلیغات❌ حله؟🤝 .
مشاهده در ایتا
دانلود
.کافـهـ‌‌گـانــدو‌|حامیــن .
رمان:{نسل غیرت} پارت:۲۶ •••♡••• عبدی:دوییدم سوار یه تاکسی شدم و رفتم یه جایی دور تر سایت که یهو ردم
رمان:{نسل غیرت} پارت:۲۷ •••♡••• فرشید:اومدم برم پیش محمد که گوشیم زنگ خرد دیدم اقا عبدیه جواب دادم عبدی:الو فرشید فرشید:الو جانم اقا سلام عبدی:سلام خوبی میتونی با علی و داوود بیای سایت؟ فرشید:بله اقا فقط برا چی؟ عبدی:رسولی سعید رو پیدا کرده و تو بچه ها باید برید تحویل بگیرینش فرشید:یاخدااااااا اقا جدیییی عبدی:بله فرشید:چشم چشم الان میام عبدی:زود یاعلی فرشید:یاعلی خانما ببخشید من باید برم جایی کاریم ندارید عزیز:نه پسرم خدا به همراهت فرشید:خداحافظ عزیز:خداحافظ فرشید:دوییدم و رسیدم به علی و داوود و خبرو دادم تیز و تند دوییدیم که سوار ماشین بشیم و بریم رسول:خواب بودم که صدا در بیدارم کرد یکی اومد تو پرستار:سلام اقا رسول:سلام خانم پرستار:اومدم سُرُمتونو در بیارم تا مرخص بکنیمتون رسول:بفرمایید پرستار:ممنون رسول:پرستار سُرُم رو اورد و یه پنبه و چسب زد و رفت منم از خدا خواسته بلند شدم و رفتم از اتاق بیرون که یه مرده محکم خرد بهم و افتادیم زمین دقت کردم دیدم یه مرد و دوتا ماسک زده پرستار:اقا ببخشید حواسم نبود رسول:نه خواهش میکنم پرستار:به اون مرد کمک کردم تا بلند بشه رسول:اومد دستمو گرفت که دیدم رو شصتش یه خالکوبیه موندم ولی خب بلندم کرد و تشکر کردم و رفت سمت بالا که تو راه یه چیزی ازش افتاد برداشتم و دیدم یه امپول هست اومدم دنبالش و گفتم اقا اقا پرستار:نفس نفس زنان گفت بله رسول:این از دستتون افتاد بفرمایید پرستار:تعجب کرد و با حالت خاصی ازم گرفت و تشکر کردو رفت ،رفت سمت ICU رسول:اومدم برم که متوجه چیز عجیبی شدم اون لباسش و... اصلا شبه پرستارا نبود اون امپول....یاحسین گفتم و دوییدم دنبالش رفتم وارد ICU شدم که دیدم رفته اتاق محمد سریع درو باز کردم و گفتم اون سُرَنگ رو بده من یاالله پرستار:با فشار تمام مواد رو داخل سُرُم میکردم رسول:رفتم سمتش و محکم زدم تو دستش و باعث شد درگیر بشیم عزیز و مادر عطیه:یاخدا چیشدههههههع؟اقا رسول رسول:نامرددددددد میخواستی محمد رو چیکار کنی پرستار :ولم کننننن رسول:حرف نزنننن کثافتتتتت پرستار:میگم ولم کننننن رسول:دور و بر یه چیز تیز پیدا کردم اومدم بردارم که با پا زد به قفسه سینم و هولم داد وپرت شدم سمت پایه تخت محمد پرستار:بلند شدم و سریع نفس زنان یه وسیله تیر از میز برداشتم و تا جلو صورتش رفتم که پرت شدم اونطرف و شنیدم طرف گفت از جات تکون نخور برگشتم و دیدم که اسلحه رو پیشونیمه طرفی هم باهام درگیر شده بود بابت درد قفسه سینش دراز کش رو زمین بود و دستش رو قفسه سینش و نفس های تند تندی میکشید رسولی:چیکار داشتی اینجا هاااان!جواب بده...با دامادم چیکار داشتی؟ خطاب به رسول:اقا خوبید؟ پرستار:هه پس،پس دامادته،تو چه بدبختی که یه شیطان وارد زندگیت شده رسولی:عصبانیتم رو فروکش کردم و زنگ زدم پلیس بیاد و اینو ببره پرستار:از من به تو نصیحت...این..عوضی...رو....بکش...شیطانه رسولی:حرف نزن رسول:۲ تا زن اومدن و حالم و پرسیدن و به پرستارا خبر دادن بیان از پایه تخت محمد گرفتم و بلند شدم رسولی:خوبید؟ رسول:ا...اره...نگران نباشید....درد جزئی بود رسولی:الان دکتر پرستارا میان یکم تحمل کن زیاد طول نکشید پلیس اومدو پرستار قلابی رو دستگیر کرد و رفت.... •••🕊••• ادامه دارد...
.کافـهـ‌‌گـانــدو‌|حامیــن .
رمان:{نسل غیرت} پارت:۲۷ •••♡••• فرشید:اومدم برم پیش محمد که گوشیم زنگ خرد دیدم اقا عبدیه جواب دادم ع
رمان:{نسل غیرت} پارت:۲۸ •••♡••• پدر عطیه:اقا خوبید؟ رسول:اره خوبم نگران نباشید عزیز:اقا خوبید؟ رسول:ممنونم خانم الحمدالله خوبم پدر عطیه:خانم حسینی این پسر اگه نبود معلوم نبود چه اتفاقی واسه پسرتون محمد میوفتاد رسول:ببخشید؟چی؟پسرتون؟مگه شما مادر اقا محمدین؟ عزیز:بله پسرم من مادر محمدم رسول:اخ تروخدا ببخشید من نمیشناختمتون عذر میخوام سلام و علیک نکردم عزیز:عیب نداره پسرم حالا اسمت چیه؟ رسول:کوچیک شما رسول هستم همکار اقا محمد عزیز:خیلی خوشحالم محمد همچین همکار خوبی داره،الان خوبی چیزیتون نشده؟ رسول:ممنونم نه چیز خاصی نیست نگران نباشید پدر عطیه:بیا ،بیا عزیزم بریم دکتر یه چکابت کنه ببینیم خدایی نکرده چیزیت نشده باشه رسول:چیزیم نیس ولی چشم پدر عطیه:دکتر حال محمد چطوره؟ دکتر:چون زود تونست این اقا جلو طرف رو بگیره مواد ریخته نشده بود تو سُرُم بنابر این حال بیمار خوبه و چیزیش نیس رسول:خدایا شکر عزیز:وای یا خدا ،خدایا شکرت پدرعطیه:الحمدالله مادر عطیه:شکر،راستی عزیزم پس عطیه کو؟ پدر عطیه:رفت نمازخونه دورکعت نماز بخونه بیاد پیش محمد مادر عطیه :خب خیالم راحت شد پدر عطیه:رسول جان بیا ،بیا بریم دکتر یه چکابت کنه رسول:چشم بفرمایید عبدی:رسولیییییی جواب بدههههه رسولی:.... عبدی:محسنننن رسولی:... عبدی:ای خدااا جعفری:اقا اقا،این ویدیو رو ببینین از مرز گرفته شده و ارسال شده عبدی:بنداز رو پرده ویدیو:بسم رب الشهدا والصدیقین،به نام خدای شهیدان،سلااااام عبدی جان،من محسن رسولی به قولم عمل کردم و اقا سعید پیدا کردم و او الان کنار ماست ،دوربین و بدید بهم،نگا امیر حسین،اینم اقا سعید فقط چون خون زیادی از دست داده زیاد نمیتونه حرف بزنه سعید:س.....ل...ا....م اینم اقا سعید انشاالله تا چندساعت دیگه ما خدمت شماییم یاعلی عبدی:واییییی خدا،ووااای،خیلی خوشحالمممممممممم جعفری:اقا تبریک بالاخره سعیدمونم پیدا شد عبدی:شکر واقعا شکر فرشید:اقااااااااا اقااااااا عبدی:چیشده؟ داوود:باید برگردیم بیمارستان عبدی:چیشده مگه داوود:انگار رسول بهش حمله شده عبدی:چییییی؟ فرشید:ماهم بی خبریم اومدیم باهم بریم عبدی:جعفری علی اومده باهم موقعیت رسولی رو چک میکنین تا برسه به سازمان متوجه شدی؟ جعفری:بله عبدی:علی کجاست؟ علی:اقا سلام بجنبید بریم بیمارستان عبدی:نه تو نمیخواد بیاین بمون پیش جعفری ،رسولی سعید رو پیدا کرده دارن میان علی:جدننننن! عبدی:بله حالا برو پیش جعفری علی:چشم چشم عبدی:بچه ها پاشید بریم بدو بدو بچه ها :چشم.... •••🕊••• ادامه دارد....
Ziyarat-Ashura-ali-fani-232665.mp3
8.41M
روز نهم چله زیارت عاشورا به نیت امام باقر(ع:)
Hossein Taheri _ Ah Az Doori (320).mp3
4.02M
36 روز تا محرم اباعبدالله.... :)
23 روز تا عید غدیر.... :)
محفل افتاد برای بعد از ظهر موضوع های پیشنهادی رو بفرستید قرعه کشی میکنیم https://daigo.ir/secret/159609959
Ziyarat-Ashura-ali-fani-232665.mp3
8.41M
روز دهم چله زیارت عاشورا به نیت امام صادق(ع:)
20.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حامد: سلام...من حسنین الهُلو هستم!😂 پ.ن: قبل ازاون تو دیسکو کار میکردم!🤣 میترسه از وقتی که حسنین بیاد اون بالا بشینه!🤣 @Kafeh_Gandoo12👐
Ziyarat-Ashura-ali-fani-232665.mp3
8.41M
روز یازدهم چله زیارت عاشورا به نیت امام کاظم(ع)
بچه ها شمام ازینا شرکت کردین؟🤣🤣🤣🤣🤣جد و آباد من که همه تو تلگرامن😐