eitaa logo
.کافـهـ‌‌گـانــدو‌|حامیــن .
1.2هزار دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
2.2هزار ویدیو
18 فایل
📿. (إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ...:)+ پاتوق‌مامورای‌امنیتی‌وقاری‌های‌آینده🕶️ "حبیبی‌کپی‌درشأن‌شمانیست تبلیغات‌وتبادل‌نداریم «دمتگرم‌که‌هستی‌پیشمون» آیدیم:https://eitaa.com/jsbxjhs نویسنده: @F_Jenab 🍅
مشاهده در ایتا
دانلود
با گفتن یه با اجازه از اتاق زدم بیرون و نشستم روی صندلی و سرم رو به دیوار تکیه دادم و چشمام رو بستم و به فکر فرو رفتم... نمیدونم چقدر گذشته بود اما حضور یک نفر را حس کردم... چشمام رو باز کردم که با فرشید مواجه شدم... فرشید: سعید خوبی داداش؟؟ چرا از اتاق اومدی بیرون؟؟ چیزی شده؟؟ من: خوبم چیزی... با صدای یک نفر از پشت سرم حرف توی ذهنم موند... (خواهر سعید) تازه به این بیمارستان منتقل شده بودم... داشتم بیمارستان رو گشت میزدم که از دور سعید رو دیدم... بند دلم پاره شد ... سعید اینجا چیکار میکرد؟؟ نکنه اتفاقی واسش افتاده؟؟ وای نههه... دویدم سمتش و گفتم: سعید اینجا چیکار می کنی؟؟ خوبی؟؟ با تعجب برگشت سمتم و با دیدنم بلند شد و چند قدم جلوتر اومد... با لحنی پر از تعجب گفت: سعید: ستاره اینجا چیکار می کنی؟؟؟ مگه تو نباید الان شهرستان باشی؟؟؟ من: تو اول بگو اینجا چیکار میکنی؟؟ اتفاقی برات افتاده؟؟ خوبی؟؟ سعید: خوبم... الان سریع بگو اینجا چیکار می کنی؟؟ نفس آسوده ای کشیدم و گفتم: انتقالی گرفتم همین... لحنش یکم از تعجب به اعصبانیت تبدیل شد و گفت: سعید: بعد من الان باید بفهمم؟؟ من: ببخشید خب... سعید: دیگه تکرار نشه... من: چشم... الان اینجا چیکار می کنی؟؟ سعید: اومدم ملاقات دوتا از رفقام... من: آها... سعید: بین ستاره حالا که اومدی اینجا هوای این دوتا رفیق ما رو داریااا‌ ... من: خودم که مسئول این بخش نیستم اما به همکارام میگم... داشتیم حرف می زدیم که با صدای یک نفر هردو به سمتش برگشتیم... فرشید: سعید میشه معرفی شون کنی؟؟؟ سعید که انگار تازه یک چیزی یادش اومده بود گفت: سعید: ععع فرشید تو نرفتی... بله که میشه ایشون خواهرم هستین ستاره بانو... فرشید: خوشبختم... من: همچنین... فرشید: خب سعید من دیگه میرم... سعید: باشه داداش برو منم میام... فرشید: فعلا... سعید: ... ادامه دارد... @Kafeh_Gandoo12😎 😎