هدایت شده از حٰاجْقٰاسِمْسُلیْٖمٰانےٖ🌷
با لباس ِ جهـاد
هر کاری عبادت است
و چه زیبا روزهایتـان ،
وقـفِ خــدا بود ...
#مردان_بی_ادعا🌷
هدایت شده از حٰاجْقٰاسِمْسُلیْٖمٰانےٖ🌷
🌸 ۱۳ اردیبهشت سالروز شهادت
فرمانده گردان #حضرتعلیاصغر(؏)
لشڪر ۱۰ سیدالشهـدا (؏)
عملیات یاسیدالشهدا؏/ #فکه ۱۳۶۵
🌹 #شهیدحاجحسین_اسکندرلو🌹
هدایت شده از حٰاجْقٰاسِمْسُلیْٖمٰانےٖ🌷
🌹 #شهیدحاجحسین_اسکندرلو🌹
فرمانده گردان حضرتعلیاصغر (ع)
( نفر سمت راست )
هدایت شده از حٰاجْقٰاسِمْسُلیْٖمٰانےٖ🌷
🌹بوی عطریاس داردجمعه ها
🌹وعده دیداردارد جمعه ها
🌹جمعه هادل یاد دلبرمی کند
🌹نغمه یاابن الحسن سرمی کند
💔 #غروب_جمعه...
🌷 #اللهم_عجل_لولیک_الفرج
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
🌹بوی عطریاس داردجمعه ها 🌹وعده دیداردارد جمعه ها 🌹جمعه هادل یاد دلبرمی کند 🌹نغمه یاابن الحسن سرمی
🌹بوی عطریاس داردجمعه ها
🌹وعده دیداردارد جمعه ها
🌹جمعه هادل یاد دلبرمی کند
🌹نغمه یاابن الحسن سرمی کند
💔 #غروب_جمعه...
🌷 #اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🍃🌸🍃
غروب جمعه ها دعا مستجاب است
دعا میکنم برگردی ای مسافر
دعامیکنم مارا به خاطر تمام غفلتهایمان ببخشی و دعامیکنم نگاهمان کنی و دعایی برای عاقبت بخیریمان کنی.🌺
یابن الحسن ! شاید پراز غفلتیم آقاجان ، اما دلتنگیم💔 برای دل تنگمان دعاکن. دعاکن هنگامه ظهورت سرباز و شهید در رکابت باشیم...آمین 🕊
🌸.....
@Karbala_1365
#فوق_العاده_زیبا
💢امان از زخم زبان
حضرت ایوب را نماد #صبر میدانیم.
اما ایشان یکجا از شیطان به خدا #شکایت میکند:
به یاد آر بنده ما #ایوب را آنزمان که پروردگار خود را ندا داد که #شیطان مرا دچار #عذاب وگرفتاری نموده
🔵 سوره مبارکه صاد آیه ۴۱
ایوب نبی از چه چیزی خسته شد و زبان به شکایت گشود؟
امام صادق(ع) پاسخ این سوال را در #روایتی داده اند:
شیطان به خدا گفت، چون به ایوب نعمتهای زیادی عطا کرده ای او #شاکر است.
خداوند برای اینکه به همه #عبودیت و #اخلاص ایوب را ثابت کند؛ نعمتها را از او یکی یکی گرفت تا دچار به ابتلا و بیماری شود.
تا آن زمان ایوب نبی #شاکر بود اما پس از آن به مقام #صبر میرسد.
نکته جالب اینجاست که #ایوب نبی از یک حرف آزرده خاطر شد، وقتی در بیماری سخت بود، #علمای_بنی_اسرائیل نزد او آمدند و گفتند: ای ایوب چه #گناهی کرده ای که خداوند تو را اینگونه #عذاب کرده است؟
✅ این #زخم_زبان علمای بنی اسرائیل باعث شد ایوب نبی رنجیده شود.
او در اوج نعمت، #شاکر بود و امتحان شد...
و در اوج سختی و از دست دادن نعمت #صابر بود و امتحان شد...
📚علل الشرایع ج ۱ ص ۷۶
#مباهله_قرن_21
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
🌷 مردان حق اهل شهرت نیستند
🌺 #شهیدسیدمرتضی_آوینی:
مردان حق اهل شهرت نیستند و از دوربین میگریزند و اگر هم بپذیرند، دشوار سفرهی دل خود را در برابر چشمان نامحرم دوربین میگشایند.
سینهی آنان تماشاگه رازهای نهفتهی خداست و اگر سخن بگویند، نه از رودخانهی «زاب» کویر مینالند، نه از ارتفاعات پر بهمن هوار، نه از خستگی صدها کیلومتر راهپیمایی و نه از زندگی مداوم در هجرت؛ نه از برف و نه از باران. اما دنیاگرایی اهل دنیا باری است گران که کمرشان را خم میکند و پشتشان را میشکند.
ای کاش می شد تا تو را در مأمن گمنامی ات رها کنیم و بگذریم، که تو این چنین می خواستی. اما ای عزیز! اجر تو در کتمان کردن است و اجر ما در افشا کردن، تا تاریخ در افق وجود تو قله های بلند تکامل انسانی را ببیند.
کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها؟
هدایت شده از کانال پرچم در ملایر بالاست
🔴مدافعانی از عراق، ترکیه، افغانستان زیر لوای جمهوری اسلامی !
💠شهید علیرضا شمسی پور :
🌷جدای از زیارت و معنویت حرم حضرت زینب(س) و حضرت رقیه(س)، آنجاست که به قدرت جمهوری اسلامی پِی میبریم و اینکه آقا میفرمایند؛
" آمریکا هیچ غلطی نمیتواند بکند" پشتشان به کجا قرص و محکم است.
تمامی کشورها به اسم فاطمیون، بدریون، زینبیون، حیدریون و فاتحین و غیره از کشورهایی مثل افغانستان، آذربایجان و حتی ترکیه و کشوری مثل عراق که خودش درگیر جنگ است لشکرهایی را تشکیل میدهند و زیر لوای جمهوری اسلامی میجنگند. کشوری همچون لبنان که خودش درگیر مشکلات است و سوریهای که مورد تهاجم دنیای غرب قرار گرفته با تمامی مشکلات زیر علم و پرچم جمهوری اسلامی قرار میگیرند و با کفر مقابله میکنند. ایران با قدرتی که دارد توانسته نیروها را از همه دنیا جمع کند و امروز آمریکا فهمیده است که نمیتواند در مقابل ایران بایستد.
🌷همه این عزت حاصل رشادتهای آنهاییست که به شهادت رسیدند و هیبتی به جمهوری اسلامی دادند که دنیای کفر اجازه عرض اندام ندارد. از همه جالبتر اینکه کسانی زیر بیرق حضرت زینب(س) به شهادت رسیدند که اهل تسنن هستند. اهل سنت گردان و گروهان تشکیل میدهند و این جای خوشحالی دارد.
╭─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─╮
کانال پرچم در ملایر بالاست
@parcham_malayer
هدایت شده از حٰاجْقٰاسِمْسُلیْٖمٰانےٖ🌷
ایستاده از چپ
#شهیدقدرت_الله_نجفی ..؟..؟
معاون گردان #غواصی جعفرطیار محسن جام بزرگ
نشسته
شهیدان: #امیرطلایی و
#رضاساکی
🌾🌹شهدای #کربلای۴
🌸.....
@Karbala_1365
هدایت شده از حٰاجْقٰاسِمْسُلیْٖمٰانےٖ🌷
➿💔
و اینجای داستان،
آن که برای تو می میرد منم...
🌸.....
@Karbala_1365
💔 🌴 🌾 🌴 🌾 🌴 🌾
🌴 🌾
🌾
💔 #راوی_شهدای_علقمه💔
🌾🌴🌾
💔دلش شکسته بود .
یه گوشه نشسته بود و به زمین خیره شد بود. انگار خاطره هایی رو داشت مرور میکرد. کم کم گونه هاش خیس شد. 💧بدون اینکه بخواد چیزی بگه یا چیزی بشنوه.. شنیده بودم بچه های جنگ وقتی یاد دوستای شهیدشون میفتند میرن توی لاک خودشون اما ندیده بودم.
🌺راوی بود و دلش میخواست اون چیزهایی که دیده بود رو بگه . شاید قسم خورده بود که تا زنده است بگه توی لحظه لحظه های جنگ چی اومد سر رفقاش. بگه وقتی آب نبود چی میشد. وقتی مهمات تموم میشد چی میشدو چطور می جنگیدن. توی سینه اش که حالا موادشیمیایی رخنه کردن توش ، پر از حرفهایی که اگه بخواد بگه خیلی ها باهاش میسوزن..
🕊هنوز مثه یه پرنده بغ کرده یجا نشسته انگار این شعربراش داشت خونده میشد:
" سبک بالان خرامیدند و رفتند مرا بیچاره نامیدند و رفتند..."❣
دیگه داشت شونه هاش می لرزید. 💧سرش رو بیشتر انداخت پایین که یکی دست گذاشت روی شونش و گفت:
حاجی! منتظرند.
سرش رو بلند کرد و با چشمای خیسش یه نگاه به جمعیتی که منتظر بودند حاجی براشون ازجنگ و عملیات بگه انداخت.
توی دلش غم داشت از حرفهایی که شنیده بود از زخم زبان هایی که بهش می زدن، 💔 اما بازم بلند شد وگفت:
" الهی به امید تو...."✨
🌾 نمیتونست ساکت باشه و هیچی نگه ، چون خودش رو موظف میدونست که از رشادتها و شهادتها بگه. کاری نداشت #کربلای۴ یه عملیاتی بود که لو رفته بود و پشت سرش یه عده تندتند میگفتن #شکست خورده اما کسی نگفت باشه قبول , ولی علتش چی بود؟...
هرچند دلش پر بود ازاین حرفها و سوالهایی که پس بچه هایی که شهیدشدند چی میشه؟ شکست خورد یا لو رفت یا عدم الفتوح ، براش مهم نبود ، براش مهم اون #غواصهایی بودن که مثل نور ماه افتادن روی #اروند و آب خیلی هارو با خودش برد تا #مرواردید بشن. مهم اون نوجوونایی بودن که هنوز مادراشون خبرندارن چطور شهیدشدن. مهم شهدان که اگر نگه ، در حقشون جفا کرده بود...
💔 با یه #بغض کهنه یه نگاه به #اروند کرد و روبه جمع گفت:
✨" بسم رب الشهدا....
سلام
🌾یه شب اینجا #کربلا شد! کربلایی که شهداش نه سپر داشتند نه جای پناه . اینجا جنگ با آب و آتش و نامردی یک عده بود که بچه هارو لو دادن و بعدگفتن شکست خورد...
اشکال نداره بذارید بگن #کربلای۴ شکست خورد.
اما بشهدا قسم ، شکست از شهدا نبود. شکست ازجانب ما نبود . (کسی که درس #عشق را بلد است شکست ندارد.) اتفاقا شهدای #کربلای۴ بردن و خوب هم بردن و پیروزی فقط اوم چیزی نیست که یه عده میگن. در #کربلاهم بظاهر امام حسین(ع) شکست خورد اما تاریخ دید تنها پیروز میدان، امام حسین ع بود که با وجود کشته شدن تمام یارانش و اسارت تمام اهل بیتش اما هنوز نامش جاویدان هست. شکست خورده کسی است که نامی از او باقی نماند.. و من اینجا روی همین خاک پر از غربت #علقمه میگم:
( #کربلای_چاریها شکست نخوردن....)
شکست رو اون کسی خورد که عملیات رو لو داد و میهنش رو فروخت به چیزی که الان ندارش...
درسته #کربلای۴ دوروز بیشتر طول نکشید اما ترس واقعیتش تا ابد تن دشمنان و تمام کسانی که باعث لو رفتن این عملیات شدن رو می لرزونه و روزی میاد که همشون باید جواب بدن...
و سکوت من و امثال من جفای بر این شهداست حتی اگر زخم زبان بخوریم و کنارمون بزنن.
والسلام "✨
🌾
این رو گفت و با نگاهی عمیق روبه #اروند کرد و توی دلش به رفقاش گفت:
" تا زنده ام نمیگذارم رشادتهاتون خاک بشه."❣
🌸.....
@Karbala_1365
هدایت شده از شهدای ملایر
کانال "شهدای ملایر" در ایتا..... به کانال شهدای ملایر بپیوندید........به سایر علاقمندان و ملایری ها معرفی کنید.... https://eitaa.com/shohadayemalayer
هدایت شده از شهدای ملایر
شهیدعلی #محمدی
پدر : امرالله
تولد : ۱۳۴۵/۰۱/۰۲ - ملایر .مجرد.شهادت : ۱۳۶۴/۱۲/۱۶: فاو عملیات والفجر ۸ با اصابت ترکش @Shohadayemalayer
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
شهیدعلی #محمدی پدر : امرالله تولد : ۱۳۴۵/۰۱/۰۲ - ملایر .مجرد.شهادت : ۱۳۶۴/۱۲/۱۶: فاو عملیات والفجر ۸
«جواد محمدی» پدر شهید جعفر #محمدی از خاطرات کودکی فرزندش می گوید و از فعالیت های «جعفر» در رهبری مبارزات مردم #ملایر قبل از انقلاب. او می گوید: عملیات والفجر 8 بود و در زمان شهادت پسرم، من هم در همان منطقه در واحد پشتیبانی مشغول خدمت بودم. دو نفر از دوستانش به واحد پشتیبانی آمدند و گفتند که سردار «علی فضلی» با شما کار دارد. وارد سنگر سردار که شدم دیدم فضا عجیب است.
وی در ادامه افزود: سردار شروع کرد از شرایط پشتیبانی لشکر سوالاتی از من پرسید. متوجه شدم که چشمان دوست صمیمی پسرم خیس است و قطره اشکی از گوشه چشمش چکید. همان لحظه متوجه شدم که جعفر شهید شده است. ایستادم و به افراد حاضر در سنگر فرماندهی گفتم یعنی چه که از من مخفی می کنید؟ همه بچه ها به امید شهادت به اینجا می آیند. پسر من هم مثل بقیه.
پدر شهید با یادآوری خاطرات آن روزها نمی در گوشه ی چشمانش می نشیند و ادامه می دهد: شبانه پیکرش را به کرج آوردم. تشییع با شکوه و بی نظیری برای پسرم برگزار شد و او را در گلزار شهدای امامزاده محمد (ع) کرج به خاک سپردیم. دو روز بعد مجدد به منطقه برگشتم.
مادر سردار شهید «جعفر محمدی» می گوید: هر وقت که از جبهه به منزل می آمد سعی می کرد تمام کارهایی را که می تواند انجام دهد تا من در غیاب او و پدرش کمتر سختی بکشم. کپسول های گاز را پر می کرد و در راهرو می گذاشت. من آخرین کپسول گازی را که جعفر برای آماده کرده بود را نگه داشته ام و هنوز همان جا گوشه راهرو است.
سردار شهید «جعفر محمدی» در سال 1337 در #ملایر دیده به جهان گشود. در مبارزات انقلابی مردم نقش موثری داشت و با شروع جنگ به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی پیوست. مسئولیت های مختلفی را برعهده گرفت. تا این که در عملیات والفجر 8 در سمت مسئول عملیات لشکر 10 سیدالشهدا (ع) به آرزوی دیرینه اش رسید
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
شهیدعلی #محمدی پدر : امرالله تولد : ۱۳۴۵/۰۱/۰۲ - ملایر .مجرد.شهادت : ۱۳۶۴/۱۲/۱۶: فاو عملیات والفجر ۸
اولاً شهید محمدی اسمش علی محمدی بود، جثه کوچکی داشت ولی روحی بزرگ، عجیب بود این آدم. وقتی نماز میخواند به زور از نماز جدایش میکردیم. میگفتم علی، بابا من از گرسنگی مُردم، چقدر نماز میخوانی؛ اینکه پیامبر گرامی اسلام فرمود: یا بلال ارهنی، ای بلال راحتم کن، اذان بگو، بگذار بروم در دریای نماز، این را ما در علی محمدی میدیدیم. غبطه میخوردم، میگفتم علی خسته نمیشوی، هیچی نمیگفت.
مثلا برگردد بگوید: ای بابا حالا ما باز هم جا داریم! نماز شباش، نماز صبحاش، نماز ظهراش، عجیب بود. ایشان این قدر نماز خواند و لذت میبرد، مزه مزه میکرد نمازهایش را.
الان میبینم خود بنده و امثال بنده نماز یک مقدار دیر میشود، میگویند به امام جماعت بگوییم که زود تمام کند، و راحتمان کند. چقدر لفت میدهد. پیامبر میفرمود: بلال بگو نماز شد تا راحت شویم، ما میگوییم بگو [نماز] تمام شد تا راحت بشویم.
حالا چرا ایشان از نماز لذت میبرد چون من در طول این هفت هشت سال یک گناه از ایشان ندیدم سر بزند. به او مکرر میگفتم: علی، آن قدری که من از تو میترسم اگر از خدا میترسیدم کارم تمام بود. نه اینکه ترسیدنی باشد، خیر؛ من ورزشکار بودم، هیکلم از او درشت تر بود ولی او ابهتی داشت و تقوایی. او خیلی به من علاقه داشت اما من از یک چیز او میترسیدم. وقتی حرف میزدی و بوی ریا میداد، رنگ علی مثل گچ سفید میشد. من از پریدن رنگ روی او میفهمیدم دارم خطا میکنم و خودم را سریع جمع میکردم.
مراقب بودیم در حجره؛ حرف میزدی همین که بوی غیبت از کلام میآمد چهره علی برافروخته میشد، اگر متوجه نمیشدیم با چهرهای خندان جلسه را ترک میکرد؛ نمیخواست دل ما را برنجاند، ولی ما میفهمیدیم که داریم خطا میکنیم.
*به علی آقا چیت ساز میگفتم او را جاهای خطرناک نفرست
آن وقت این آدم با این همه تقوا که «یفرحه فی وجهه و حزنه فی قلبه» بود . تک پسر بود، پدر و مادرش بسیار به ایشان وابسته بودند، من یک وقت به [شهید] علی آقا چیت ساز – فرمانده وقت تیپ انصار الحسن(ع) - عرض کردم علی آقا، پدر ایشان مکرر آمدهاند پیش من، میگویند: به من رحم کنید، من همین یک پسر را دارم، اگر علی چیزیش بشود من و مادرش میمیریم. مراقب باش و خیلی مأموریتهای خطرناک نفرست علی را.
با علی یک قرار سه ماه گذاشتیم که برویم اطلاعات - عملیات و از حوزه سه ماه مرخصی گرفتیم. گفتیم انگار، سه ماه تمام شده بود و باید برگردیم. گفت: من فکر میکنم تا جنگ تمام نشود ما درس خوان نمیشویم. میرویم در حجره و تا سر و صدا بشود، مارش و عملیاتی بلند میشود و باید دوباره برگردیم. بگذار کار جنگ را تمام کنیم و اگر زنده ماندیم برمیگردیم. گفتم: علی این حرف را من باید بزنم نه تو که تک پسر هستی. اگر اتفاقی برایت بیفتد پدر و مادرت میمیرند. یک لبخند زد و گفت: خدا را خوب نشناختیم ما، دل آدمها دست خداست.
*انگار نه انگار پسرش شهید شده!
من تهران بودم که شنیدم علی به شهادت رسیده است. فقط به فکر پدر و مادرش بودم. که خدایا این خبر را به پدر و مادرش بدهند چه کار میکنند. آیا زنده میمانند. من میدیدم چقدر این پدر و مادر عاشق این بچه بودند، یک دفعه میدیدید ما سر ظهر میرفتیم داخل حجره، همین مدرسه جعفریه پشت بیمارستان آیتالله گلپایگانی آنجا حجره داشتیم. ظهر که میآمدیم یکی میرفت نان میگرفت، یکی ماست میگرفت، نان و ماستی یا نان و اردهای چیزی میخوردیم.
یک دفعه دیدیم پدرش آمده حجره. حاج آقای محمدی خب چرا آمدی؟ میگفت: دلم برای علی تنگ شد و نتوانستم صبر کنم، صبح زدم و آمدم. با اینکه ایشان کارمند بود.
من تا خبر شهادتش را شنیدم برگشتم همدان. رفتم منزل شهید محمدی. گفتم الان دیگر پدرش مرده است. امّا شهید علی محمدی با شهادتش کاری کرد که پدرش - چهار ، پنج سال پیش به رحمت خدا رفت- پنج دور قرآن را با تفسیر خواند. تفسیرهایی را که در رادیو پخش میشد همه را گوش کرد و همه را نوشت. هر روز زیارت عاشورا، هفتهای یک بار زیارت جامعه کبیره و هر روز قرائت قرآن با تفسیرش؛ تا زمان مرگش ترک نشد. چه میکند این شهید و خون شهید. هر وقت به همدان میرفتم به پدرش سری میزدم. انگار نه انگار که آقای محمدی فرزندی به نام علی محمدی داشته است. ولی ما چه فکر میکردیم و او چگونه فکر میکرد، که خدایا اگر ما شهید بشویم پدر و مادرمان چه کاری انجام میدهند. او توکلش کجا بود و ما کجا. او ایمانش کجا بود و ما کجا.
*انس حقیقی با قرآن داشت