🌸امیرالمومنین(ع):
✨هركس نيّتش خوب باشد، توفيق ياريش خواهد نمود
تصنیف 📚غررالحکم،حدیث1605
💠نیت که خوب باشه می شه در راه خیر گل های قشنگی به ثمر رسوند وهمه شرایط به ظاهر ناممکن،ممکن می شه
**************
#یا_زینب
ای یزیدِ بی حیا از رویِ بغض و کینه ات
خیزران بر روی لبهایِ حسین من مزن
چوبِ خود بردار از پیشانی ِ زخمی ِ او
لطمه بر اسمایِ حُسنایِ حسین من مزن
کم تمسخر کن تو قرآن خواندنِ مظلوم را
طعنه بر صوتِ دل آرایِ حسین من مزن
از محاسن هایِ او خونِ دلِ من میچکد
بس کن ای ظالم به سیمایِ حسین من مزن
چوبِ تو تفسیر ِ سیلی خوردنِ زهرا کُنَد
شرم کن بر رویِ زیبایِ حسین من مزن
کاش مثل ِ دستِ من چشم سکینه بسته بود
پیش ِ او ضربه به لبهایِ حسین من مزن😭
🍂💔
هدایت شده از شهدای ملایر
برادر!
قا یقَت جا دارَد؟!
دور کُن،جانِ مرا...تو از این شهرِ غریب
نَفسم تنگِ گناه است وشهرآلودِه...
قایِقَت جادارَد؟!..
🌷شھـــــدا
مارا هم به آسمان ببرید...
شهید رضا(داریوش) #ساکی @shohadayemalayer
عشقم
پناهم
آبرویم
شاه کربلاست
جَنَّتْ بهشت
کوثر من
اَشکِ روضه هاست
تنها امید من
به شما هست یا حسین
در قبر
بر ملائکه گویی
غلام ماست
السلام علیک یا ابا عبدالله
❤️❤️❤️
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
🌷بعد از 16 سال جنازه اش را آوردند.
خودم توی گلزار شهدای #قم دفنش کردم.
عملیات #کربلای4 با بدن مجروح اسیر شد. برده بودنش بیمارستان بغداد. همونجا شهید شده بود، با لب تشنه.
بعد از این همه سال هنوز سالم بود. سر، صورت و محاسن از همه جا تازه تر.
یاد شبهای جبهه گردان تخریب افتادم.
بلند می شد لامپ سنگر رو شل می کرد همه جا که تاریک می شد شروع می کرد به خوندن :«حسینم وا حسینا.»
می شد بانی روضه امام حسین عليه السلام .
آخر مجلس هم که همه اشکاشون رو با چفیه پاک می کردند #محمدرضا اشکاشو می مالید به صورتش.
✨دلیل تازگی صورت و محاسنش بعد از 16 سال همین بود اثر #اشک امام حسین عليه السلام .
🌺راوی: #حاج_حسین_کاجی
از #گردان_تخریب لشکر 17 علی ابن ابی طالب عليه السلام
🌸🍃
🍃
💦 #ماموریت_روی_آب
روایت رزمندگان #لشکرانصارالحسین(ع)
#همدان ازعملیات #کربلای۴
🍂🌾🍂
قسمت سوم
💧 #بسوی_چراغ_سبزدرآبهای_شیمیایی...
🌺 راوی: #کاظم_درفشلو
🍃💦
🌷همراه #بسیجی ها اسم نوشتیم آمدیم به جبهه ی جنوب.
بردنمان طرف های #سدگتوند برای آموزش. فرماندهان برنامه های آموزشی را مو به مو پیاده میکردند. سخت میگرفتند تا نیروهای پرنفس و آب دیده ای تحویل بدهند.
روزهای آخر آموزش از ما امتحان گرفتند؛ هم تئوری وهم عملی. اکثر بچه ها قبول شدند و دوره ی چهل روزه ی آموزش گذشت. برگشتیم پشت خط ورفتیم به آبادان. من جزو تیم #غواصی گردانی از #لشگرانصار بودم. چیزهایی هم از #تخریب یاد گرفته بودم و قرار بود به موقع اش با بچه های تخریب و انفجار کار دست عراقی ها بدهیم.
چندروز را با تمرین مرور مهارت های گذشته سر کردیم تا خبر عملیات را آوردند.
سینه زنی ونوحه خوانی تا دوشب دیگر ادامه داشت. همه برای شروع حمله لحظه شماری می کرند.
شب عملیات قبل از اینکه دست به حرکتی بزنیم ،حمله ی هوایی دشمن را تجربه کردیم. یکی از اسکله های گردان ها را زدند وپشت بندش منطقه را شیمیایی کردند. اما باد نگذاشت گازهای شیمیایی دوام چندانی داشته باشند.
بچه ها پس ننشستند. تیم شش نفره انفجار با ماسک و لباس غواصی آماده شدند، بنا بود اگر بچه ها نتوانستند خط را بگیرند و خواستند از نخلستان آن طرف دست به کار شوند ما کمک شان باشیم.
فرمان دادند موتور قایق ها را روشن کنیم. برخلاف معمول این دفعه باید با سروصدا ترس به جان عراقی ها می انداختیم. قایق ها درجا گاز می دادند.صدای موتورها توی منطقه می پیچید.اول بایدبچه های تخریب با اطلاعاتی ها می زدند جلو و معبر باز می کردند، علامت گذاری می کردند تا باقی گردان بتواند دنبالشان برود وبه آن ها ملحق شود.
گفته بودند «یک چراغ زرد و یک #چراغ_سبز با فاصله ی کمی از هم روبه روی شماست ؛ کاری به چراغ زرد نداشته باشید ، بروید سمت چراغ سبز...»