eitaa logo
خادم مجازی
161 دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
330 ویدیو
7 فایل
بہ‌نامِ‌اللہ..🌱 دورهم‌جمع‌شدیم‌تابه‌حول‌وقوه‌الهے کمی‌ازشهادت‌وشهدابگیم‌و "رنگ‌بگیریم" •🕊 زیرمجموعہ‌کانالِ'عاشقانہ‌های‌حلال °• @Asheghaneh_halal •° •🕊 خادم‌کانال‌جهت‌انتقادیاپیشنهاد °• @nokar_mahdizahra •°
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
[ 🔉 ] همسر شهید اورنگ نقل می کند که خط قرمز منزل ما ولایت بود فرق نمی کرد دوست آشنا غریبه هر فردی نسبت به ولایت مخالفت می کرد ایشان باهاشون برخورد می کردند 🌺✨🍃 [در این هیاهـو با گوش دل بشـنو💓] Eitaa.com/Khadem_Majazi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
[ 🦋 ] 🖥 نماهنگ کوتاه امام رضا 🎞موضوع: امام رضایی شدن و طهارت قلب 🎙سخنران:محمد رضا [نمے دانم کہ چࢪا اینقدر مهࢪبانے تو با من🧐] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ 💌 ] زن قدري ساكت ميماند و دوباره واگويه ميكند: ـ بچه ام نمي دونم علاجش چيه؟ روزي كه خواستيم بخوابونيمش، گفـت مـن ميآم، ولي دواي درد من يه چيز ديگه اس و بيمارستانمم يه جاي ديگه.😔 مرد ميگويد: ـ علاجش غصه نخوردنه، كه ناصر نمي تونه نخوره . يا به ياد خرمشهره، يا بـه ياد بچه هاي اونجا. ضعيف هم هس، از همه بدتر.😤 ـ باز هم ميگم، اگه بره خرمشهر براش بهتره . ما اونو آورديم اينجا كه از يـاد بچه ها بره و يه مدت اونجا رو فراموش كنه . وقتي اين كارو نمـي كنـه، چـه بهتره كه بره تا اقلاً غصة آد مهاي بي تفاوت و پرت اينجا رو نخوره!😞 ـ در باز شده و بيمارستان جمعيت را مي بلعد. مرد، دست زنش را مي گيـرد و آرام او را به داخل مي برد. قدمهاي زن تند و باشتاب است و مرد او را نگـه ميدارد.🏃‍♀ ـ يواشتر؛ فكر پاي شكسته ات رو هم بكن! ـ چيزي نيس؛ چيزي نيس؛ تند بريم تا چن دقيقه بيـشتر پـيش بچـه ام باشـم . 🥺 ميدوني چن روزه نديدهمش؟! همين كه ناصر را مي بيند، بستة مغز بادام و گردو را روي تخت مي انـدازد و او را بغل ميكند: ـ ننه، ناصرجون؟ هم اطاقي ناصر بيرون رفته و تختش خالي است . ناصر از بغل مـادر بيـرون مي آيد و سر و روي مادر و پدر را بوسه ميزند.🥺 پدر ميگويد: ميبيني باباجون كه چيزيش نيس؟ آ... هان. و با دست به قد و بالاي ناصر اشاره ميكند. ناصر ميخندد. 😄 ـ مگه بيقراري ميكنه؟ ـ ساعت دوازده ما رو راه انداخته. ناصر ميگويد: ـ شنيدم رفته بودي خرمشهر . خيلي دلم هواي بچه ها رو كرده؛ خيلي ! راسـتي عكس ها كو؟ آوردينشون؟ 😍 پدر ساكت مانده اما مادر ميگويد: آره ننه، آورديمشون. به شوهر ميگويد: ـ بده، عكساشو. مرد التماس ميكند و ميگويد: ـ ناصرجون، عكس ها پيش منه . بذار خوب بشي، عكس ها رو هم بهت مي دم. ☺️ خودم برايت نگهشون مي دارم. يه كم ديگه صـبر كـن، خـوب كـه شـدي و اومدي بيرون... مادر واسطه ميشود: ـ حالا بهش بده. ولي ننه جون، دوباره نري تو فكر و خيال ها؟ 🤨 ـ زن اگه منم بهش بدم، دكتر ازش ميگيره! ـ خو... خو... خو... خود دكتر گفت بهتر شدي . ديگه اونارو بـه ديـوار اطـاقم نميزنم كه بكندشون . ميذارمشون زير تختم و بعـضي وقـت هـا نگاهـشون ميكنم.👀 مادر، دوباره بناي التماس ميگذارد: ـ ولي ننه، ناصرجون، اگه زيادي بـري تـو فكـر و خيـال، دوبـاره حالـت بـد ميشه ها؟ 😭 ـ نه ننه؛ مطمئن باش. ـ آ، قربونت برم. و رو به مرد ميكند: ـ پس بهش بده. مرد دست در جيب مي برد و با بي ميلي، سه عكس بيرون مـي آورد و بـه زن ميدهد. او عكسها را ميگيرد و به ناصر ميگويد: 😍 ـ ننه ناصر، ديگه سفارش نكنيم ها. 😢 [در دنیاے مدࢪن📱 به سبک قدیمے با تو سخن میگویم اے عشق دیرین♥️] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ ✌️🏻 ] ❇️ خاطرات (حفظه‌الله) 🌀مقام معظم رهبری از همه مسائل و جریانات باخبرند و به اقتضای مسئولیتشان شاید اولین شخصی باشند که از مسائل و جریاناتی که اتفاق می‌افتد، مطلع می‌شوند. ⤴️معظم‌‌له به روزنامه‌ها و مطبوعات علاقه دارند و آن‌ها را با دقت ملاحظه می‌کنند. گزیده جراید و مطبوعات برای ایشان آماده می‌شود و به صورت بولتن روزانه، خدمت معظم‌له تقدیم می‌گردد؛ ولی ایشان به این اکتفا نمی‌کنند. تمام روزنامه‌های صبح و عصر، به موقع روی میزدمقام معظم رهبری قرار می‌گیرد و ایشان با علاقه، آن‌ها را می‌خوانند؛ به خصوص سرمقاله‌ها را با دقت مطالعه می‌کنند. ⤴️این موضوع، اختصاصی به روزنامه‌ها هم ندارد؛ معظم‌له مجلات، ماهنامه‌ها و فصلنامه‌ها را هم می‌بینند. آیت‌الله خامنه‌ای خیلی پرکار هستند. ایشان چند بار به من فرمودند: من در ۲۴ ساعت، وقت کم می‌آورم! 📝حجة الاسلام والمسلمين محمدى گلپایگانی پرتوی از خورشید/صفحه ۲۷ ☺️ 🌱 [حقا ڪه تو از سلاݪہ زهرایے ݕا خندھ خود مرهم ࢪنج هایے😍] 🌷| Eitaa.com/Khadem_Majazi
°•🌸💕•° { ✨🌿 } . . بہ‌نام‌خداوندروزی‌دهندھ🌸🌱 سلام‌وصبح‌بخیر😃✨ توهمون‌بسم‌الله‌ایےکه‌گفتم..عرض‌شد خدا"روزی‌دهنده"است😌🕊 حالااین‌یعنےچۍ؟!🤨 یعنۍاین‌ڪه‌الان‌تواصلانبایدنگران‌فردا یاحتی‌آینده‌یاحتی‌چندساعت‌دیگه‌باشۍ! بلکه‌بایدبه‌این"باوربرسی‌خدابهت‌میرسونه" هیچ‌بچہ‌ایی‌موقع‌خواب‌نگران‌غذای‌فردا نیستن چرا؟! چون‌مطمئنن‌مامان‌وبابایه‌چیزی‌بلاخره درست‌‌میکنن‌دیگه‌🙂 خب..خداهم‌همینہ.. غیرممکنه‌توروبه‌حال‌خودت‌بزاره‌وبگه "بیخیال" خدافقط‌میگه‌چی؟! میگه‌بنده‌خوشگلم..بهم‌اعتمادڪنツ♥ نمی‌زارم‌قندتودلت‌آب‌شھ🤭 من‌"رزاقم"روزی‌تو‌می‌رسونم😉 پس..نگران‌نباش‌وبسپربہ‌خودم‌‌بنده‌ی‌من💚 . . [حتےتوبدترین‌شرایط‌هم‌امیدی‌هسٺ..] http://Eitaa.com/Khadem_Majazi
•°🌻🌅🧡" 《 #سپیدانھ 》 . . شهیدذوالفقاری‌مۍگفت: قبل‌حرف‌زدن‌فڪرکن‌ببین‌اینی‌که‌ میخوای‌بگی‌مفیده‌یانھ..؟! اغلب‌حرفای‌ماتهش‌منجربہ "گناه"میشھ #شهیدمحمدهادی‌ذوالفقاری #پستهای‌امروزتقدیم‌به‌شهیدالذوالفقاری . . [شرو؏‌یڪ‌روزِ‌شھدایےِدیگہ🤓😌👇] http://Eitaa.com/Khadem_Majazi •°🌻🌅🧡"
[ 🥀] • ° سوریه کہ مےرفت‌، همیشه ساڪِ سفرش را همسࢪش‌ مےبست! تو‌ آخرین‌ سفر به همسرش‌ گفته‌بود‌ کہ ساڪ را خودش‌ میخواهد‌ ببندد.. ساڪ را سبک بسته بود و حتی قرص‌هایی را کہ بخاطر دندان دردش، همیشه همراه داشت، تو ساڪ نگذاشته بود! مےگفت: پرسیدم قرص‌ها رو نمےبری؟! گفت: این‌دفعه دیگہ لازم‌ ندارم.. :) ° • [یا بࢪگرد... یا آݩ دݪ را بࢪگردانـ💔] Eitaa.com/Khadem_Majazi
👼🌸🦋 [ ] وقتے ڪودڪتون نقاشی میڪشه به نقاشی‌های اون توجه ڪنید👀💡 تحلیل کنید؛حتی اگر آموزش کافی رو درباره‌ی تحلیل نقاشی🖍کودکانتون ندیدید تا حد کمی میتونید از احساسات و افکاری که در ذهن کودکتون هست مطلع بشید👌 اینکه ناراحته،خوشحاله،عصبانیه،یا حتی چه کسی رو بیشتر دوست داره،به چه کسی حسودی مےڪنه و...🔎 ان‌شاءللّٰھ در پست‌هاےِ بعدی در این باره صحبت مےڪنیم😌👌❤️ @Khadem_Majazi 🤓🌸🦋
••🖤🕊•• | امروز بہ نیت: •• شهید محمودرضا بیضائی •• ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ📿🖤 [🥀]ارسال صلوات ها [🥀] @Deltang_Karbala99 جمع صلـوات گذشتہ: • ۶۰۰ • ھـر روز مھمـان یڪ شھیـد👇 @Khadem_Majazi ••🖤🕊••
revayatgari_2.mp3
3.2M
✨ 》 . . جنگ که حسین یکتا کم آورد 🌹🕊🌹🕊🌹🕊 ✨ . . •{ماملت‌شھادتیم.. ماملت‌امام‌حسینیم..!✌️❤️}• Eitaa.com/Khadem_Majazi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
[ 🦋] . . 🥀! 🎤 استاد پناهیان 🔺تا وقتیکه با یک شایعه، فریبِ رسانه های دشمن را بخوریم، امام زمان نمیاد! 🔺چون اگه امام زمان ظهور کنه، ممکن است با یک شایعه ی دروغ، ایشان تنها بماند! 🔺مثلِ مردمِ کوفه که با یک شایعه، از لشکرِ یزید ترسیدند و امام حسین را تنها گذاشتند ، در حالیکه اصلا جنگی در کار نبود، اما آخرش خودِ مردم تبدیل به لشکرِ یزید شدند! . . 〖مستۍ‌نھ‌از‌پیالہ‌،نھ‌از‌خُم‌شرو؏شد از‌جادھ‌ۍسہ‌شنبه‌شبِ‌قـم‌شرو؏شد..!🌃💙〗 Eitaa.com/Khadem_Majazi
•°🕊💚↻ . . از روۍ‌ عادت‌ هیئت‌ نمۍرفت‌.. به‌ قول‌ یکۍ‌ از‌ شهدا که‌ در خواب‌ به ‌ سردار گفته‌ بود: راهکار رسیدن‌ به‌ خـدا‌ و‌ شهـٰادت ‌اَشک‌ مۍ‌باشد، سید هم‌ از این‌ راهکار ‌مۍخواست‌ به‌ شهـٰدا برسد.. تویِ‌ روضه‌ها‌ اَشک‌ امانش‌ نمیداد.. عاشق‌ مناجات‌ و‌ روضه‌ بود..(: ♥️🕊 . . @Khadem_Majazi •°🕊💚↻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
[ 🔉 ] سلام ما سلام ما به فاطمه سلام الله علیها سلام ما سلام ما به پهلوی شکسته ات✋❣😭 👌 [در این هیاهـو با گوش دل بشـنو💓] Eitaa.com/Khadem_Majazi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
[ 🦋 ] ✨﷽✨ 🍃من گدای مشهدم مثل اون ڪبوترم ڪه در طواف گنبدم 🍃من گدای مشهدمـ همیشه با دست پر از در خونت اومدم 🎙پویانفر ⚜۴روزتاشهادت امام رضا علیه السلام 🌹 🦋*أَلسَّلٰامُ عَلَیکَ یٰا عَلی اِبنِ موسَی أَلرّضٰآ [نمے دانم کہ چࢪا اینقدر مهࢪبانے تو با من🧐] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ 💌 ] ناصر برا گرفتن عكسها شتاب ميكند: 🥺 ـ بابا مطمئن باشيد . والله اينا درد منو سبك تر مي كنن؛ اينا به مـن قـوت قلـب ميدن! 😞 عكس ها را ميگيرد و نگاهشان ميكند: ـ جهانآرا وسط عكس رويي ميخندد. ناصر ميبوسدش و آه ميكشد: ـ اگه ايمان تو نبود، بچه هاي شهر خيلي پيش از پا در اومده بودن؛ امـا حيـف كه هم خودت گل بـودي و هـم عمـرت . خـوش بـه حالـت؛ رفتـي پـيش بچه هايي كه دوستشون داشتي.😔 ناصر به عكس بعدي نگاه مي كند و پـدر و مـادرش بـه او؛ عكـس مـسجد جامع است، با گنبد بزرگ و گلدسته هاي آبيرنگش. 😞 ناصر سر تكان ميدهد: ـ هوم! مناره هاش دارن ميگن منتظريم . دارن كمك مي طلبن. نگـاه كـن؛ دارن ميگن بيا؛ چرا نشستي! 😭 مادر از روي تخت خالي اتاق بلند مي شود و به طرف ناصر مي رود. كنارش مينشيند و ميگويد: ـ ناصرجون، تو كه شروع كردي! آخر قربونت برم مگه قول ندادي؟😢 ناصر چشم از عكس ميكَند و مادرش را نگاه ميكند: ـ ننه جون، اينا ناراحتي نيس؛ اين خاطره ها باعث ميشن آدم دردشو فراموش كنه؛ اينا به آدم نيرو مي دن؛ ني ... ني... ني... نيـرو ! راسـتش درد و دواي مـن ايناس: خرمشهر! پيش بچه ها! اگه ميخـواين مـن كمتـر اذيـت بـشم، بايـد موافقت كنين برم خرمشهر .😞 ديگه حالا كه دست هامم كمتر مي لرزن؛ زبونمم كه كمتر ميگيره. رنگ ناصر قرمز مي شود و رگ هاي گردنش كلفـت . مـادر حـرف هـايش را ميبرد. ننه، ناصر ! فدات بشم ما كه با رفتنت حرفي نداريم . تو سعي كن سالم بشي، بعد هروقت كه خواستي برو . 😌 يه چن روز ديگه طاقت بياري خـوب خـوب ميشي. 😍 پدر روي تخت خالي نشسته و زن را سرزنش ميكند: ـ ديدي حالا ! من كه ميگم يه چن روز ديگه عكس ها رو نشون نديم، خيـال ميكني باش دشمني ميكنم. دِ من فكر اينجاشو ميكردم! 😤 ناصر از تختش پايين مي آيد و تندتند از اين طرف به آن طرف ميرود و باز ميخروشد: ـ والله من ديگه چيزيم نيس؛ اگرم چيزيم باشه، دوام، اينجا خوابيدن و جلـوم عكس گل و دريا چسبوندن، نيس . من از ميون اين گل و بلبل هايي هـم كـه به ديوار چسبوندن، خرمشهرو مي بينم؛ بچه هاي مظلومشو مي بينم. مـن بايـد برم؛ بچه ها تنهان؛ شهر منتظره . ما به شهدا قول داديم كه تـا شـهرو نگيـريم، آروم و قرار نداشته باشيم. 😞 ناصر پياپي مي گويد و راه ميرود. پرندهاي را مي ماند كه بال و پر مي زنـد و از قفس تنگ و تاريكش راه خلاص مي جويد. دور تا دور اتاق را مي گردد و از رفتن مي گويد. 🚶‍♂ پدر، دوباره نگراني اش را پنهان كرده و به سيگار پنـاه بـرده، امـا مادر آن چه را در سينه دارد رو مـي كنـد و بـر زبـان مـي آورد. 🗣🚬 ناصـرش را نگـه ميدارد و قربان صدقهاش ميرود: ـ ننه، ناصر، ما كه خودمونم داريم ميگيم برو؛ اما ميگيم چن روز ديگه صبر كن. حالا نمي خواي صبركني، بازم باشه؛ اقـلاً خودتـو ناراحـت نكـن ننـه؛ قربونت بشم الهي! 😔 نگاه مرد به ناصر است و در سكوت رفتن و آمدن او را غمبار نگاه ميكند.👀 آن وقت ها كه در گاراژ كار مي كرد، موهاي خاكستري اش تـك و تـوك، بـه چشم مي خورد، اما حالا رگه هاي خاكستري، بـه همـة موهـايش دويـده اسـت . 🥺 [در دنیاے مدࢪن📱 به سبک قدیمے با تو سخن میگویم اے عشق دیرین♥️] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ ✌️🏻 ] ❇️ خاطرات (حفظه‌الله) 🌀منزل پدری من که در آن متولد شده ام -تا چهار، پنج سالگی من- یک خانه ۶۰-۷۰ متری در محله فقیرنشین مشهد بود که فقط یک اتاق و یک زیرزمین تاریک و خفه‌ای داشت. ⤴️هنگامی که برای پدرم میهمان می آمد (معمولاً پدر بنا بر این که روحانی و محل مراجعه مردم بود، میهمان داشت) همه ما باید به زیرزمین می‌رفتیم تا مهمان برود. بعد عدّه‌ای که به پدر ارادتی داشتند، زمین کوچکی را کنار این منزل خریده به آن اضافه کردند و ما دارای سه اتاق شدیم. ☺️ 🌱 [حقا ڪه تو از سلاݪہ زهرایے ݕا خندھ خود مرهم ࢪنج هایے😍] 🌷| Eitaa.com/Khadem_Majazi
هدایت شده از هیئت مجازی 🚩
°•🇮🇷•° . . یاعلے بگو حماسہ اے بہ پا کن دوباره😎 یاعلے بگو خدا هوامونو داره💪 تبریک بہ ایران و ایرانی😍🎊 . . سرافرازے وطن من..😌↯ °•🇮🇷•° @Heiyat_majazi
استاد اباذری جلسه چهاردهم.mp3
5.59M
[ 🕊 ] سلسلہ‌مباحث‌مهدویت‌بااستاداباذری..✨ باموضو؏ِ: [ ] ⇦قسمت‌ چهاردهم °•👇🏻🌸 Eitaa.com/Khadem_Majazi
revayatgari_1.mp3
6.09M
✨ 》 . . جنگ حسین یکتا ها با امام زمان رو راست باشیم 🌹🕊🌹🕊🌹🕊 ✨ . . •{ماملت‌شھادتیم.. ماملت‌امام‌حسینیم..!✌️❤️}• Eitaa.com/Khadem_Majazi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
[ 🦋] . . امام زمان در کنار ماست...! نامه ای نوشت به امام زمانش! . . 〖مستۍ‌نھ‌از‌پیالہ‌،نھ‌از‌خُم‌شرو؏شد از‌جادھ‌ۍسہ‌شنبه‌شبِ‌قـم‌شرو؏شد..!🌃💙〗 Eitaa.com/Khadem_Majazi
•°🕊💚↻ . . خدایا..! انتهایِ نگاه تورا می‌خواهم انتهایِ نگاهِ تو یعنی عاقبت بخیری.. یعنۍ شهادت.. :)🦋🌸 . . @Khadem_Majazi •°🕊💚↻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
[ 🦋 ] 🏴 نماهنگ «رضای من، رضای عشق» 🌹 [نمے دانم کہ چࢪا اینقدر مهࢪبانے تو با من🧐] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ 💌 ] چينهاي پيشاني‌اش ورم كرده و از پشت قاب عينك توي چشم ميدود. مادر، دست از التماس برنميدارد: 😢 ـ عزيزم، تو براي اينكه بتوني كمك بچه‌ها كني و شـهرو پـس بگيـري، بايـد سالم باشي يا نه؟ دِ اگه بخواي خودتو ناراحت كني كه نميتوني . ناصر آرام تر شده😕 است . به پدر چشم مي دوزد كه سيگار، ميان انگشت هايش خاموش شده و هنوز آن را در دست دارد.🚬 هر سه خاموش مانده‌اند، كه زن سفيدپوشي به در اتاق ميزند و مي‌گويد: ـ وقت ملاقات تمومه! زن دستپاچه ميشود و به پسرش مي‌گويد: ـ ننه جون ديگه وقت نيس . الهي دورت بگردم، حالا تا جمعه بمـون؛ جمعـه كه اومديم ملاقات، اگه خواستي مي‌بريمت. - ناصر بيتابي ميكند:😥 نه ننه، م... م... م... من همين امروز با شما ميآم. پدر با شنيدن حرف ناصر، از دنيايي كه براي خود ساخته، بيرون ميآيد: ـ چي؟! همين امروز؟ ! باباجون، آخه دكتر قبول نمي كنه. اقلاً تا جمعـه بمـون، بعد من خودم به دكتر ميگم وميبريمت. مادر ساكت مانده و دهان ناصرش را مي پايد كه ناصر به طرف پدر مـي رود و ميگويد: ـ حالا تو برو بهش بگو؛ قبول ميكنه.🤒 ـ اگه قبول نكرد؟😑 مادر احساس درماندگي ميكند: ـ حالا ميخواي به دكتر بگو، ببين چي ميگه؟ مرد بي ميل بلند مي شود؛ سيگار خاموش را از پنجره بيرون مـي انـدازد و در حالي كه سر مي جنباند و زير لب چيزي مي گويد، به سراغ دكتر مي رود.😑 دكتـر را در بخش پيدا مي‌كند. قدري اين دست آن دست ميكند و ميگويد: ـ آقاي دكتر... اگه... اگه ممكنه، اجازه بديد ناصرو ببريم. دكتر برميآشوبد: ـ چي؟! ناصرو ببرين؟! ـ آره؛ راستش اون اينجا بي حوصلگي مي كند و دلش پيش دوستهاشه . هرچـي هم بهش ميگم، بيفايده‌س. دكتر از روي صندلي بلند ميشود و ميگويد: ـ ولي من اجازه ندارم همچين كاري بكنم . مريض شما، حداقل تا دوسه هفته ديگه بايد بخوابه. دكتر بلند ميشود و قصد رفتن دارد. پدر، دوباره اصرار ميكند: ـ حالا اگه ممكنه دواهاشو براش بنويسين، مي بـريم خونـه بهـش مـيديـم و همونجا هم استراحت ميكنه. 😓 ـ گفتم كه، من همچين اجازه اي ندارم . بعداً اگه طوريش بشه، نمي گـن كـدوم دكتر احمقي اينو مرخص كرد؟😠 دكتر مي رود و پدر، نااميد، به طرف اتاق ناصر برمي گردد. ناصر حاضر شـده و پا به راه دارد. مادر ميپرسد: ـ چي گفت؟😥 ـ هيچي؛ ميگه من يه همچين اجازه‌اي ندارم. مادر از جايش كنده مي شود. تند بيـرون مـي رود و لحظـاتي بعـد، بـا دكتـر برميگردد. دكتر از زن جلو افتاده و شلنگ انداز مي آيد. به ناصـر كـه مـي رسـد، صدايش را بلند ميكند: 😠 ـ ناصر، اين چه وضعيه؟ ! تو چرا به خودت رحم نمي كني؟ نمي خواي سالم و تندرست بشي؟ . دِ، اگه بري اونجا، كه توي اون همه سروصدا، حالـت بـدتر ميشه. يه خرده هم به فكر خودت باش.😠😤 [در دنیاے مدࢪن📱 به سبک قدیمے با تو سخن میگویم اے عشق دیرین♥️] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ ✌️🏻 ] ❇️ خاطرات (حفظه‌الله) 🔻همراه بـا رزمندگان 🌀پس از انتخاب آیــةالله‌خـامنه‌اي بـه ریاسـت جمهوري، حضـرت امام رفتنِ ایشان به مناطق جنگی را ممنوع کردند. در اواخر جنگ، معظم‌له با اصرار فراوان، رضایت حضرت امام خمینی قدس سـره را براي حضور دوباره در جبهه، جلب کردند و بار دیگر از نزدیک، گام به جبهه‌هاي نبرد گذاشتند. معظم‌له به عنوان امـام جمعه تهران، قبـل از آمـدن به جبهه، پیـامی براي همه ائمه جمعه و جمـاعت، صادر نمودنـد و آنان را براي حضور در جبهه‌هـا، دعـوت کردنـد. ⤴️ایـن حرکت انقلابی و مهم ایشـان، بـاعث تحـول عظیمی در جبهه‌هـا شـد. معظم‌له در آن دوران، به همه لشگرها سرکشی می‌کردند، وضعیت یگان‌هاي رزم را بررسی می‌نمودند و مشکلات را از زبان تک تک رزمندگان می‌شنیدند. ⤴️آقا چون همیشه، مثل یک پدر با بچه‌ها برخورد می‌کردند و با مهربانی حرف‌هایشان را گوش می‌دادند. این حضور و رفتار، اثر عجیبی در روحیه رزمندگان گذاشت؛ اثري که آنان را تا شکست کامل دشـمن، در صحنه نبرد نگاه‌داشت. 🎙سـردار سرتیپ پاسدار محمد کوثري پرتویي از خورشید، ص۱۵۸ ☺️ 🌱 [حقا ڪه تو از سلاݪہ زهرایے ݕا خندھ خود مرهم ࢪنج هایے😍] 🌷| Eitaa.com/Khadem_Majazi