eitaa logo
خادم مجازی
145 دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
330 ویدیو
7 فایل
بہ‌نامِ‌اللہ..🌱 دورهم‌جمع‌شدیم‌تابه‌حول‌وقوه‌الهے کمی‌ازشهادت‌وشهدابگیم‌و "رنگ‌بگیریم" •🕊 زیرمجموعہ‌کانالِ'عاشقانہ‌های‌حلال °• @Asheghaneh_halal •° •🕊 خادم‌کانال‌جهت‌انتقادیاپیشنهاد °• @nokar_mahdizahra •°
مشاهده در ایتا
دانلود
خادم مجازی
[ #عشق_نامہ💌 ] #نخل_های_بی_سر #قسمت_نود چينهاي پيشاني‌اش ورم كرده و از پشت قاب عينك توي چشم مي
[ 💌 ] ناصر ساكت مانده و دهان باز نمي كند. تنها گوش مـي دهـد و حرفـي بـراي زدن ندارد. 👂 پدر پا جلو ميگذارد: ـ آقاي دكتر، ديگه از اين حرفها گذشته. اگه ممكنه... دكتر منتظر شنيدن بقية حرف هاي پدر نمي ماند.👂 دست به جيـب روپوشـش ميبرد و دسـته كاغـذي را كـه سـر آن از جيـبش بيـرون زده در مـي آورد. 📃 كاغذها را روي تخت ناصر ميگذارد و مشغول نوشتن ميشود. به مرد ميگويد: ـ اسمت چيه؟ ـ ابراهيم؛ ابراهيم عبدالهي. چشم هرسه، به دست دكتر دوخته شده كه با شتاب روي كاغذ ميجنبد. 👀 دكتر، قلم را از روي كاغذ برميدارد و به پدر ميدهد: ـ بيا آقاجون؛ اينو امضا كن و ببر پذيرش. پدر عينكش را جابه جا ميكند و نوشته را ميخواند: «اينجانب ابر اهيم عبدالهي، گواهي مي دهم كه براي فرزندم ناصـر عبـدالهي، بنا بـر اصـرار خـود او، از بيمارسـتان درخواسـت مرخـصي كـردم .😳 همچنـين، بدينوسيله تعهد مي كنم كه اگر حال نامبرده به بهبود كامل نرسيد، دكتـر معـالج او از هرگونه مسؤوليتي مبراست». 😞 قلم را زير نوشته هاي دكتر مي چرخاند و بي ميل پايين نوشته را امضا مي كند. دكتر برگه را ميگيرد و ميگويد: ـ به سلامت! و با همان شتابي كه آمد، از اتاق بيرون ميرود. مادر وسايل ناصر را برداشته و او را بيرون مي برد. ناصر تند قدم برمـي دارد. 🏃‍♂ انگار خرمشهر بيرون بيمارستان است و مي خواهد خودش را، هرچه زودتـر بـه شهر برساند .🥺 همين كه پـايش را بـه خيابـان مـي گـذار د، هالـه اي از شـادي بـه صورتش مي دود. چشم مادر كه به چهر ة ناصر مي افتد؛ لب به خنده باز مي كنـد و خرسند به شوهر اشاره مي كند و ناصر را نشان مي دهد. 😃 ناصر سـرحال آمـده؛ انگار مريض نبوده و انگار همان ناصر توي بيمارستان نيـست . سـبكبال شـده و تند مي رود. پدر هم وقتي حال او را مي بيند، ذوق مي كند. 😄 ناصر دست هـايش را تند به هم ميمالد و خنده كنان ميگويد: ـ از همينجا ميرم خرمشهر، پيش بچه ها😀 [در دنیاے مدࢪن📱 به سبک قدیمے با تو سخن میگویم اے عشق دیرین♥️] Eitaa.com/Khadem_Majazi
خادم مجازی
[ #عشق_نامہ💌 ] #نخل_های_بی_سر #قسمت_نودیکم ناصر ساكت مانده و دهان باز نمي كند. تنها گوش مـي دهـد
[ 💌 ] چند روز است كه مادر گوش به زنگ تلفـن دارد و از آن صـداي ناصـر را ميجويد. 🥺 ناصر، آن روز كه تلفن كرد گفت تـا آخـر ارديبهـشت دوبـاره تلفـن خواهد كرد، اما امروز سوم خرداد است و هنوز از او خبري نيست .😔 زن، در ايـن چند روز از خانه بيرون نرفته است . اگر هم به حياط هتل يا خانة همـشهري هـا رفته، هاجرش را پاي تلفن گذاشته و آدرس خودش را هم بـه دختـر داده، امـا هنوز صداي ناصرش را نشنيده است . 😭 حالا توي بالكن نشسته و انتظـار صـداي زنگ تلفن را ميكشد. ☎️ خورشيد بهاري خودش را بالا كشيده اسـت .🌞 ديوارهـاي بلنـد هتـل، هنـوز جلوي آفتاب را گرفته اند و تا ساعتي ديگر نـشان ش نمـي دهنـد؛ امـا خورشـيد، پيشاپيش گرمايش را به حياط و اتاقهاي هتل فرستاده است. ☀️ بچه ها كف حياط ميان هم ميلولند و بازي را شروع كرده اند. چنـد تـوپ و دوچرخه، از اين سمت حياط به آن سمت مي رود و چندتا از بچـه هـا را دنبـال خود ميكشد. 🚲⚽️ مادر، چشم به حياط دارد و گوش به تلفن؛ امـا تلفـن سـاكت و آرام، كنـار ديوار اتاق نشسته و دم نمي زند. زن به تلفن شك مي كند. ميترسـد خـراب يـا قطع شده باشد . چند بار بلند مي شود و گوشي را بـه گـوش نزديـك مـي كنـد . صداي بوق هميشگي را كه مي شنود خيالش از سالم بودن تلفن راحت مي شود. 😌 شمارة تلفن خانه را ميگيرد و ميگويد: ـ قراره از خرمشهر براي ما تلفن بشه؛ بي زحمـت اگـه تلفـن زدن، مـا خونـه هستيم. 😍 دوباره از وضع تلفنشان ميپرسد: ـ اگه يه وقت تلفن ما خراب بود و وصل نشد خود شما ميفهمين ديگه، نه؟ تلفن چي ميگويد: ـ بله؛ خيالتون تخت باشه. زن مطمئن مي شود و گوشي را روي دستگاه مي گذارد. آن را خوب جابه جا ميكند. چندي همان جا مي نشيند و تلفن را مي پايد و دوباره بلنـد مـي شـود .👀 در اتاق شروع به قدم زدن مي كند. خودش هم نمي داند كه چه كار ميخواهد بكنـد . از اين طرف اتاق به آن طرف ميرود و هيچ كاري نميكند. جلوي عكس شهناز و حسينش مي ماند. گرد و خاك عكس ها را پاك مي كند و بر صورتـشان بوسـه ميزند. عكس كوچك ناصرش را هم تميز مي كند و بعد ا ز بوسيدن، كنـار آنهـا ميگذارد. 😔 دوباره به طرف بالكن مي رود و بچه هايي را كه دنبال هـم مـي دونـد، تماشا مي كند. آرزو مي كند كاش اقلاً شوهر يا هاجرش اينجـا بودنـد و بـا آنهـا صحبت ميكرد. حوصله اش سر رفته و تلفن هم خيال زنگ زدن ندارد. 😞 سراغ قرآنش مي رود و آن را به بالكن مي برد و مشغول خوانـدن مـي شـود . هميشه، وقتي بي حوصله و نگران است، به آن پناه مي برد؛ به قرآن قديمي جلـد چرمياي كه از پدر برايش به ارث مانده است . قرآن را بـاز مـي كنـد و مـشغول خواندن ميشود. 😍 گرم خواندن شده كه صدا ي نالة تلفن بلند مي شود. به اتاق مي پرد و گوشي را برمي دارد☎️ [در دنیاے مدࢪن📱 به سبک قدیمے با تو سخن میگویم اے عشق دیرین♥️] Eitaa.com/Khadem_Majazi
خادم مجازی
[ #عشق_نامہ💌 ] #نخل_های_بی_سر #قسمت_نوددوم چند روز است كه مادر گوش به زنگ تلفـن دارد و از آن صـداي
[ 💌 ] دستپاچه الو مي گويـد و منتظـر صـداي ناصـر اسـت كـه تلفنچـي ميگويد: 🥺 با خرمشهر صحبت كنين. صداي او قطع ميشود و صداي ضعيف تري به گوش ميرسد: ـ سلام عليكم! صدا صداي ناصر نيست اما به گوش زن آشناست؛ صداي صالح است؛ سيد صالح موسوي. ـ سلام عليكم، بفرماييد. ـ بتول خانم، يه خبر خوش، تبريك تبريك! ـ چيه صالح؟ چه خبري؟ ـ تا چند دقيقه ديگه همه ايران ميفهمن؛ شايدم همة دنيا! ـ خرمشهر آزادشده؟ ـ آره؛ گرفتيمش؛ من از خط اومدم مهمات ببرم؛ گفتم اول خبرو به شـما بـدم كه مادر دوتا شهيدين.😃 چهرة زن گل انداخته . خنده از لبش كنار نمي رود. روي پـايش بنـد نيـست. بي اختيار اشك مي ريزد و اين پـا آن پـا مـي كنـد . حرفـي بـه گلـويش آمـده و ميخواهد آن را بزند اما شادي امان نمي دهد. لب بـاز مـي كنـد و بريـده بريـده ميگويد: ـ ديگه حالا... اگه ناصر هم... شهيد بشه... غمي ندارم.😭 ـ چي؟ ـ ميگم حالا ديگه اگر ناصر هم شهيد بشه، غمي ندارم. ـ پس... پس ناصر هم شهيد شد! 😭 [در دنیاے مدࢪن📱 به سبک قدیمے با تو سخن میگویم اے عشق دیرین♥️] Eitaa.com/Khadem_Majazi
استاد امینی خواهAUD-20210904-WA0013.mp3
زمان: حجم: 7.65M
[ 💌 ] [در دنیاے مدࢪن📱 به سبک قدیمے با تو سخن میگویم اے عشق دیرین♥️] Eitaa.com/Khadem_Majazi
استاد امینی خواهAUD-20210905-WA0068.mp3
زمان: حجم: 7.5M
[• 🖇💌 •] 『 بـادِيدَنِ‌دوسْٺ‌یا‌هوایـشــ ديگـࢪ‌چہ‌ڪُنَد‌کسۍ‌جہان‌را..؟!🍓♥️』 Eitaa.com/Khadem_Majazi
استاد امینی خواهPart03_مرور کتاب آنسوی مرگ.mp3
زمان: حجم: 6.98M
[• 🖇💌 •] 『 بـادِيدَنِ‌دوسْٺ‌یا‌هوایـشــ ديگـࢪ‌چہ‌ڪُنَد‌کسۍ‌جہان‌را..؟!🍓♥️』 Eitaa.com/Khadem_Majazi
استاد امینی خواهPart04_مرور کتاب آنسوی مرگ.mp3
زمان: حجم: 6.29M
[• 🖇💌 •] 『 بـادِيدَنِ‌دوسْٺ‌یا‌هوایـشــ ديگـࢪ‌چہ‌ڪُنَد‌کسۍ‌جہان‌را..؟!🍓♥️』 Eitaa.com/Khadem_Majazi
استاد امینی خواهPart05_مرور کتاب آنسوی مرگ.mp3
زمان: حجم: 8.51M
[• 🖇💌 •] 『 بـادِيدَنِ‌دوسْٺ‌یا‌هوایـشــ ديگـࢪ‌چہ‌ڪُنَد‌کسۍ‌جہان‌را..؟!🍓♥️』 Eitaa.com/Khadem_Majazi
استاد امینی خواهPart06_مرور کتاب آنسوی مرگ.mp3
زمان: حجم: 4.73M
[• 🖇💌 •] 『 بـادِيدَنِ‌دوسْٺ‌یا‌هوایـشــ ديگـࢪ‌چہ‌ڪُنَد‌کسۍ‌جہان‌را..؟!🍓♥️』 Eitaa.com/Khadem_Majazi
استاد امینی خواهPart07_مرور کتاب آنسوی مرگ.mp3
زمان: حجم: 8.19M
[• 🖇💌 •] 『 بـادِيدَنِ‌دوسْٺ‌یا‌هوایـشــ ديگـࢪ‌چہ‌ڪُنَد‌کسۍ‌جہان‌را..؟!🍓♥️』 Eitaa.com/Khadem_Majazi
استاد امینی خواهPart08_مرور کتاب آنسوی مرگ.mp3
زمان: حجم: 6.54M
[• 🖇💌 •] 『 بـادِيدَنِ‌دوسْٺ‌یا‌هوایـشــ ديگـࢪ‌چہ‌ڪُنَد‌کسۍ‌جہان‌را..؟!🍓♥️』 Eitaa.com/Khadem_Majazi
استاد امینی خواهPart09_مرور کتاب آنسوی مرگ.mp3
زمان: حجم: 7.62M
[• 🖇💌 •] 『 بـادِيدَنِ‌دوسْٺ‌یا‌هوایـشــ ديگـࢪ‌چہ‌ڪُنَد‌کسۍ‌جہان‌را..؟!🍓♥️』 Eitaa.com/Khadem_Majazi