15.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🖥صحنه ظهر عاشورا مطابق مقاتل شیعه
⬅️کاری از شیعیان عراق
حمله آخر سیدالشهدا علیه السلام وحضرت ابالفضل علیه السلام، شریعه فرات، مقتل عبدالله بن الحسن علیه السلام، آتش زدن خیمه ها وبازگشت ذوالجناح...
اگر دلتون شکست منم دعا کنید.
عاشقان امام حُسِین(ع)
🏴🏴🏴🏴
•┈••✾❀🕊❤️🕊❀✾••┈••
ویژهی محرم
داستان کوتاه #نارینه
قلم داستانی: #زهراصادقی_هیام
•┈••✾❀🕊🌸 نارینه🌸 🕊❀✾••┈••
#قسمت_دوازدهم
شب سوم محرم بود با اینکه حال مساعدی نداشتم خودم را به مراسم رساندم. بعد از مراسم با فواد برگشتیم.
فواد گفت: ازحمید خبر داری؟
_نه، چطور؟
_شنیدم بیمارستانه.
بیمارستان! واژه ای آشنا و قابل درک. حمید اوضاع خوبی نداشت.
_کاش میشد بریم ببینیمش.
فواد گفت: فردا میام دنبالت تا باهم بریم. در یکی از خیابان ها بودیم که گفتم: فواد کاش میشد یه سر میرفتیم سمت کلیسای سرکیس.
با حیرت گفت: کجا؟ تو هنوز از مسجد امام حسین بیرون نیومدی مسیحی شدی!؟
لبخندم را به سختی قورت دادم.
_خوبه مامانت فکر میکنه میری هیئت. نری یک باره بگی مسیحی شدی ها. اصلا بهشون نگو، تو دل خودت نگه دار. اصلا چه معنی میده جار بزنی. راستی تو الان مرتد حساب میشی نکنه اعدامت کنن. راستی الان اعدامت میکنن؟ کی به کیه من الان مسیحی شدم. الان کی میفهمه که اعدامم کنن.
_نمیدونم میگن.
_نه بابا اینجوری که الان از بچه ها هر ۴۰ نفری یکیش نماز نمیخونه. پس مسلمون نیستن اعدام میشن؟ این حرف ها الکیه. جدیدا من متوجه شدم هرکی فقط میخواد گیر بده، نق بزنه. از جایی که هستن راضی نیستن میندازن گردن دین و بعد هم ...
_ولش کن حوصله این چیزها رو ندارم . بریم خونه، حالم خوب نیست.
_به پا سرما نخوری
وقتی به خانه رسیدم آخر شب بود و مادر تازه از مراسم خانگی برگشته بود.
روی تخت دراز کشیدم و کتاب را از روی پاتختی کنارم برداشتم و شروع کردم به خواندن :
**
" آمده است امام وقتی شهید شدند، اسب شان آمد و خود را به خون حضرت آغشته کرد و شیهه کنان به سوی خیمه راه افتاد. بانوان با شنيدن شیهه او از خیام خارج شدند و با دیدن اسب بدون سوار دانستند که امام به شهادت رسیده اند...
حضرت ولی عصر (عج)در زیارت ناحیه خطاب به جد خود چنین فرموده است..
"اسبت به قصد خیمه هایت شیهه کشان و گریان و شتابان راه افتاد، هنگامی که بانوان و کودکان اسب را سر به زیر و زینت را بر آن واژگون دیدند. پریشان و نالان برای آمدن به قتلگاه تو از خیمه ها بیرون آمدند و وقتی مشغول نوحه سرائی و عزاداری بودند، دشمنان برای غارت اموال آمدند.
دختران آل رسول و سایر بانوان برای عزیزانشان نوحه سرایی و گریه میکردند و همچنان دشمن مشغول غارت بودند و از هم سبقت میگرفتند.
دستبند از دست زنان می کشیدند و گوش ها را برای ربودن گوشواره ها میدریدند.
حمید بن مسلم میگوید: به همراه شمر وارد خیمه امام زین العابدين که بیمار و ناتوان در بستر خوابیده بود، شدیم..
جمعی گفتند: آیا او را زنده بگذاریم؟
من گفتم: با این بیمار چه کار دارید؟
و بالاخره آن ها را از کشتن امام منصرف کردم، ولی آن ها زیراندازی را که از پوست گوسفند بود از زیر پای حضرت کشیدند و آن حضرت را روی زمین افکندند.
پس از غارت خیمه ها زنان را بیرون کرده و خیمه ها را آتش زدند آن هنگام حضرت زینب کبری نزد امام زین العابدين رفت وگفت: ای یادگار گذشتگان خیمه ها را آتش زدند، چه کار کنیم؟حضرت فرمود : خیمه ها را ترک کنید. علیکن بالفرار ...
زنان گریه کنان بیرون آمدند و گفتند: برای خدا ما را به قتلگاه حسین علیه السلام ببرید، وقتی زنان کشته ها رادیدند شیون کرده وبه عزاداری پرداختند.
راوی میگوید به خدا قسم من زینب(س) را از یاد نمی برم که برای حسین نوحه سرایی میکرد:
"یا محمدا... درود ملائکه بر تو، این حسین است که به خون آغشته و اعضایش جدا شده ودخترانت اسیرند...
به خدا شکایت می برم و از محمد مصطفی و علی مرتضی و فاطمه زهرا و حمزه سیدالشهدا داد خواهی میکنم.
این حسین است که سرش از قفا بریده شده و عمامه و ردایش غارت شده است.
سپس لب خود را بر گلوی بریده برادر نهاد و جایی را بوسید که پیامبر(ص) و علی(ع) و مادرش زهرا سلام الله علیه نبوسیدند.
سپس سکینه جسد پدر را در آغوش کشید که عده ای از بادیه نشینان او را از جسد امام جدا کردند.
سپس عمر سعد نداد : چه کسی داوطلب می شود که با اسب روی جسد حسین بتازد؟
ده نفر دواطلب شدند. خدا همگی آن ها را لعنت کند. اینان روی کمر امام با اسب آن قدر رد شدند که سینه و کمر امام نرم شد.
راوی می گوید: ولی این ده تن پیش ابن زیاد رسیدند یکی از آن ها گفت: ما سینه را بعد از کمر نرم کردیم با اسب های قوی هیکل"
ابن زیاد گفت: شما که هستید؟
گفتند : ما کسانی هستیم که با اسب هایمان آن قدر روی کمر حسین رفتیم تا استخوان های سینه اش نرم شد.
ابوعمر زاهد می گوید: ما به عشیره ی این ده نفر دقت کردیم؛ دیدم همه ی آن ها زنازاده هستند. بعد ها مختار آن ها را دستگیر کرده و دست و پای آن ها را به میله های آهنی بست و بر آن ها اسب تاخت تا مردند.
👇👇👇👇
#نارینه
#شامغریبان
غروب روز دهم محرم(عاشورا) پس از آتش زدن خیمه ها کودکان هر کدام به سویی رفته بودند حضرت زینب پس از جمع کردن شان متوجه شد که دو نفراز آن ها نیستند، نگران به هرسو میرفت تا این که آن دو را درگوشه ای درحالی که پیش هم خوابیده بودند یافت. وقتی حرکت شان داد ناگهان متوجه شد آن ها از تشنگی و گشنگی و ترس جان داده اند.
دشمن وقتی از این امر آگاه شدند، از ابن سعد خواستند به باقیمانده افراد امام آب بدهند.
وقتی که اجازه داده شد، آب آوردند اما کودکان از نوشیدن آب سر باز میزدند و میگفتند چگونه بنوشیم حال آن که فرزند رسول خدا تشنه به شهادت رسید...
حضرت زینب کودکان پا برهنه و گرسنه و تشنه را در اطراف خود دید که همه به او پناه آورده و می نالند. برخی نیز از نداشتن پرده و پوششی ناراحتند حضرت زینب با همفکری ام کلثوم تصمیم گرفتند همه را جمع کرده وامام زین العابدين را درمیان شان جای دهند.
سپس هردو به نگهبانی بپردازند. این جمع مصیبت دیده ودرسوگ عزیزان نشسته جز اشک و آه چیزی نداشتند.
وضعیت بازماندگان به گونه ای بود که آن شب خواب به چشم ها نیامد. حضرت زینب آن شب علی رغم همه ی رنج ها و سختی ها، زخم ها ( زینب سلام الله سپر تازیانه بچه ها بود، بدن و صورتش کبود شده بود. با پای برهنه دنبال بچه ها در بیابان میگشت.)
آن شب نماز شب را نشسته خواندند.
به نقل از امام سجاد امام حسین در اخرین لحظه های وداع به وی گفته بود: خواهرم در نافله ی شب مرا یاد کن.
می گویند در آن شب سخت، همسر وفادار امام حسین علیه السلام که کودک شیرخوارش را هم از دست داده بودک در آن شب غریب و غم بار _شاید در کنار خیمه ی سوخته_این گونه می سرود:
ان الذی کان نورا یستضاء به
بکربلا قتیل غیر مدفون
سبط النبی جزاک الله صالحه
عنا جئت خسران الموازین و ... الی اخر
معنی: آن که خود نور بود و سرچشمه ی روشنایی، کشته شده و پیکرش بر زمین مانده است. تو همچون کوهی بودی که با ما با مهرورزی و دین ورزی رفتار می کردی. پس از تو چه کسی یار یتیمان و نیازمندان و درماندگان خواهد بود!
پس از تو تنها خواهم ماند تا آن گاه که در میان ریگزار و خاک دفن شوم.
حضرت رباب، این عاشق سوخته دل در فراق همسرش یک سال بر سر قبر حسین سکنی گزید. زیر سایه نمیرفت. کدام عاشق این چنین بر سر مزار معشوقش می نشیند. آن هم یک سال؟
و آن قدر زیر آفتاب سوزان ماند تا به حسین رسید. یک سال بیشتر از حسین دوام نیاورد و به او ملحق شد. رباب بیش از آن که برای فرزندش بگرید برای حسینش، همسرش ، امامش میگریست.
شام غریبان خانواده ی پیامبر و شکیبایان عاشورا ، با آه و درد و سوز و ساز ونماز و زمزمه به صبح رسید.
گویا اندک آبی نیز به آنان رساندند. حتی نوشته اند که دختر کوچک حسین، با دیدن آب گریست و ظرف را در دست گرفت تا به گودال قتلگاه برساند.
امام سجاد علیه السلام در این لحظه ها در تب می سوخت. حضرت زینب تمام شب در کنار او به عبادت و پرستاری مشغول بود.
شب یازدهم، شب آمادگی برای رنج های بزرگ تر بود. کربلا پایان نیافته بود.
اکنون آغازی در پایان بود و بدایت رسالت سنگین زینبی.
#ادامهدارد...
@khoodneviss
خودنویس
#نارینه #شامغریبان غروب روز دهم محرم(عاشورا) پس از آتش زدن خیمه ها کودکان هر کدام به سویی رفته بود
💎 الماس اگر چه از همه جوهرها شفاف تر است ، سخت تر نیز هست . ماندن در صف اصحاب عاشورایی امام
عشق تنها با یقین مطلق ممكن است ...
و ای دل! تو را نیز از این سنت لا یتغیر خلقت گریزی نیست .
نپندار که تنها عاشوراییان را بدان بلا آزموده اند و لاغیر...
صحرای بلا به وسعت همه تاریخ است.
صحرای بلا به وسعت تاریخ است و کار به یك یا لیتنی کنت معكم ختم نمی شود . اگر مرد میدان صداقتی ، نیك در خویش بنگر که تو را نیز با مرگ انسی این گونه هست یا خیر!
اگر هست که هیچ ، تو نیز از قبله داران دایره طوافی ، و اگر نه ...
دیگر به جای آن كه با زبان « زیارت عاشورا » بخوانی ، در خیل اصحاب آخرالزمانی حسین با دل به زیارت عاشورا برو .
#فتحخون
#شهید_سید_مرتضی_آوینی
•┈••✾❀🕊❤️🕊❀✾••┈••
بلی این ماییم که باید انتخاب کنیم. و بدان تو را نیز عاشورایی و کربلایی است که تشنه ی خون توست.
این جمله را جایی بنویسید در تیررس نگاهتان باشد. هر از گاهی بهش نگاه کنید و خودتون رو محک بزنید.
ما بدون تذکر به بیراهه میریم.
یاعلی
عاشورا باشد، شام غریبان باشد و از یمن نگوییم؟
نه ... نمی شود.
خداوند به رهبرشان توفیق عنایت کند.
امروز مبهوت مردم یمن و عزاداریشان بودم.
مردم عجیبی هستند. گلوله بر سرشان میبارد، مردانشان را میکشند، زنان و بچه هایشان گرسنه و تشنه هستند. بچه ها از گرسنگی میمیرند. با بیماری دست و پنجه نرم میکنند. اسیر هستند و در چنگ محاصره و باز هم لبیک یا حسین سر میدهند. این لبیک مزه ی دیگری دارد.
تاریخ تکرار می شود.
عبدالملک الحوثی: آمریکا و اسرائیل، یزیدان زمان هستند
🔹 رهبر انصارالله یمن، از اقدامات آمریکا، رژیم صهیونیستی، عربستان سعودی و امارات انتقاد کرد و گفت که مردم یمن، با تأسی از سالار شهیدان در برابر طغیان آنها ایستاده و پیروز شدهاند.
#هیهاتمنالذلة
#هیام
@khoodneviss
پیرامون این پیام :
۱_بورس قبل از اینکه متولد غرب باشه ریشه در تاریخ اسلام داره. چرا که سهامداری یعنی شراکت و شراکت در اسلام بوده و چیز جدیدی نیست.
ارتباطی هم به مضاربه نداره.
۲_ نویسنده ی این متن با اتکا به فیلم استاد حسن عباسی میگن مراجع کلاه شرعی سر خودشون و مقلدینشون میذارن.
اولا خود اقای عباسی با اساس کار مشکلی نداره با نحوه ی اجرا مشکل دارن.
منتهی در جوّسازیهای رسانهای و فضای مجازی، جمله کامل نوشته نمیشه یا پخش نمیشه.
دوما بر فرض مثال اصلا چنین چیزی گفتن ایا استاد حسن عباسی بزرگوار از مراجع مجتهد تر هستن و حکم شرعی واقعی رو بیان میکنند؟!
خب خیر ...
👇👇👇👇
@khoodneviss
هر فرد مکلف به رجوع به مرجع خودشه و بیش از این تکلیفی نداره.
هر کسی ولو استاد حسن عباسی هم ممکنه اشتباه کنه. اگر بورس اساسش قمار بود که حضرت اقا نزدیکش هم نمیشد. حتی به زبانش هم نمی آورد.
چرا ما باید حرف مرجع تقلید رو کنار بذاریم و به حرف هایی که فضا را ملتهب میکنند و دیگران را سردرگم، بسنده کنیم.
این پیام رو هرکسی نوشته یعنی زیر سوال بردن مراجع تقلید. لفظ شکم های از حرام پر شده، توهینی به جماعت مومن نیست؟
کسی دانسته یا ندانسته این کار را کرده اشتباه است.
وقتی حضرت آقا نه تنها اجازه میدن بلکه صراحتا توصیه به سرمایه گذاری در بورس می کنند، دیگه جای این حرف ها نیست.(البته ورود بدون حساب و کتاب اشتباهه)
نکته: من هیچ توصیه ای نکردم برای ورود به بورس. بنده تخصصی در این زمینه ندارم.
فقط میدونم بدون تجربه و بدون آموزش اشتباهه.
فردا نیاید بگید فلانی گفت ما رفتیم ضرر کردیم. هرکسی در هر کاری باید تخصص لازم رو داشته باشه و اموزش رو ببینه.
اینو به جهت حکم فقهی گفتم برای اون عزیزانی که ترسیدند و گفتند یعنی الان ما داریم قمار میکنیم ؟!"
خیر!
مطلق خرید و فروش سهام که حرام نمی شود کِی تا به حال شراکت حرام اعلام شده؟ صرف این که قیمت سهام بالا یا پایین میرود هم مصداق "قمار" نمیباشد. در هر سرمایهگذاری، گاهی افزایش سرمایه ایجاد میشود و گاهی کاهش و البته هر تجارتی ریسک دارد و ریسک نیز به معنای قمار نیست.
یادتان نرود ما مکلف به تقلید از مرجع تقلید هستیم
در بحران های زمان هم گوشتون به دهان رهبر انقلاب باشه و بس!
#هیام
#خودنویس
@khoodneviss
•┈••✾❀🕊❤️🕊❀✾••┈••
ویژهی محرم
داستان #نارینه
قلم داستانی: #زهراصادقی_هیام
•┈••✾❀🕊🌸 نارینه🌸 🕊❀✾••┈••
#قسمت_سیزدهم
.
با فواد به بیمارستان رفتیم. با پرس و جو فهمیدیم حمید در آی سیو است. از فضا وبوی بیمارستان حالم بد میشد.
به راهرو مربوطه که رسیدیم صدای گریه و یاحسین یاحسین گفتن هایی بلند شد.
جلوتر رفتیم. دیدم دو خانم در آغوش هم گریه میکنند. مردی دست به دیوار گرفته و شانه هایش میلرزد.
اما زنی را دیدم که چادر بر صورتش افکنده بود و تسبیحش را میچرخاند. ازهمه آرامتر او بود. گاهی شانه هایش می لرزید.
فواد جلو رفت و با پسر جوانی که اشک چشم هایش را پاک میکرد نگاه کرد.
نگاه فواد به طرف من برگشت. آب دهانش را قورت داد و خیره ی من بود.
حساب کار دستم آمد. حالت تهوع داشتم. سقف بیمارستان دور سرم می چرخید. حمید رفته بود .
چقدر زیبا رفت. چهارم محرم به عشقش رسید.
خواهرش که فهمید ما دوستان حمید هستیم در حالی که گریه میکرد گفت: حمید عاشق امام حسین بود. همش میگفت من تو محرم میرم.
پرستارش میگفت تا لحظه ی آخری که زبونش میچرخید ذکر یاحسین رو داشت. بعدش هم که بیهوش شد. میدونم الان پیش اربابشه.
خودم را بین زمین و آسمان معلق میدیدم. حالت تهوعم بیشتر شده بود. فواد که حالم را دید زیر بغلم را گرفت و مرا از بیمارستان بیرون برد.
با چه حالی خودم را به خانه رساندم.
مادر سرمی به دستم وصل کرد و فقط پلک بستم.
خواب دیدم حمید را که با لبخند نگاهم میکند. لباس سرتا پا سپیدی پوشیده بود. گفت: دیدی گفتم فرهاد اصلا درد نداشت. ارباب اومد بالای سرم.
دستش را گرفتم و در حالی که گریه میکردم گفتم: حمید من کی قرار بیام؟
گفت: خیلی زود...
سرش را پایین انداخت. لبخندش را جمع کرد و با قیافه ای جدی گفت: فقط نمازت رو یادت نره. اینجا اولین چیز از نماز میپرسن.
رویش را برگرداند و به سمتی اشاره کرد
: سلام کن. یه سلام به امام حسین ...
مثل او دست به سینه بردم و گفتم
السلام علیک یا اباعبدالله
***
چشم هایم را باز کردم. بدنم سبک شده بود. انگار تمام دردهایم رفته بود. نمیدانم چه حالی بودم. هم ترسیده بودم و هم انگار روحم گشاد شده بود.
لیوان آب را به سختی به دهان بردم.
کتاب را از کنارم برداشتم و از جایم نیمخیز شدم. نمی خواستم این ثانیه ها را ازدست بدهم. میخواستم این کتاب را تماما بخوانم.
ورق زدم رسیدم به ...
"
👇👇👇👇
#نارینه
خولی که حامل سر مبارک امام حسین بود شب دیر وقت به منزلش رسید و سر را درون تنور گذاشت، همسرش وقتی باخبر گشت، گفت: وای برتو سر فرزند رسول خدا را آوردی؟بخدا دیگر هرگز سر من و تو روی یک بالش قرار نخواهد گرفت...
زن خولی میگوید : به تنور نگاه میکردم در حالی که نوری از طرف آن به آسمان میرفت و مرغان سفیدی را می دیدم که در اطراف تنور پرواز می کردند...
وقتی خولی سرمبارک را مقابل ابن زیاد گذاشت گفت: شتر مرا از طلا و نقره بار کن، زیرا که من پادشاه باشکوهی را کشتم کسی را که در کودکی به دو قبله نمازخوانده و بهترین مردم از نظر نسب است، بهترین مردم را از نظر پدر و مادر کشتم...
ابن زیاد غضبناک شد و گفت: وقتی میدانستی که حسین این چنین فضیلتی دارد پس چرا وی راکشتی؟ در برخی مقاتل میگویند مقدار کمی به او پول داد اما برخی می گویند چیزی عایدش نشد.
ابن سعد لعنه الله علیه بعد از ظهر روز یازدهم محرم با اهل بیت اباعبدلله دستورحرکت داد و امرکرد آن ها را بر شترهایی که حتی زین هایشان به غارت رفته بود سوارکنند...حضرت زینب وقتی با این امر روبرو شد فرمود:
"ای پسرسعد خداوند روسیاهت گردانت به این مردم دستور میدهی که ما را سوار کنند...حال آنکه ما امانات رسول خداییم به اینها بگو ازما دور شوند ماخود با کمک یکدیگر سوار خواهیم شد...
راوی میگوید مردم از آنجا دور شدند و حضرت باخواهرش ام کلثوم اهل بیت را سوار کردند. سپس به سراغ امام زین العابدین رفت وفرمود: ای برادر زاده برخیز وبر شتر سوار شو.
امام بر اثر شدت بیماری چون نمیتوانست برخیزد، عصای خود را برداشت و به آن تکیه داد و نتوانست سوار شود...لرزید...و بر زمین افتاد وقتی شمر این منظره را دید به سوی حضرت آمد در حالی که در دستش تازیانه بود به حضرت جسارت کرد و آن حضرت فریاد می زد...افسوس جدم...افسوس ای محمد...افسوس ای حسن...افسوس ای حسین...
در این حال حضرت زینب گریه کرد و فرمود: وای برتو ای شمر..حال یتیم خاندان نبوت و فرزند رسالت و هم قسم با تقوا و تاج خلافت زین العابدين(ع) را مراعات کن.
اعتراض حضرت زینب سبب شد تا شمر از امام دور شود بالاخره امام را سوار کردند و از شدت ضعف و ناتوانی نتوانست بنشیند.
در این هنگام ابن سعد گفت: دوپایش را از زیر شکم شتر ببندید..همه ی افراد که سوار شدند.
حضرت زینب نگاه به اطراف کرد وجز بدن های روی زمین و سرهای بالای نیزه ها که در دست افراد دشمن بود، کسی را ندید...پس فریاد زد و از غربت خود گفت و برادران خود را یاد کرد وگفت: وای از گرفتاری های بعد از تو ای اباعبدلله...
راوی می گوید: وقتی که این ها را به این حال دیدم به یاد حرکتشان از حجاز افتادم که چقدر در عزت و بزرگی بودند ناخواسته به حالشان گریستم. در این زمان بانوی سالمند وسیاه پوستی را دیدم که به نزد حضرت زینب رفته او را سوار کرد..وقتی که پرسیدم این بانو کیست گفتند: جناب فضه. خدمت گزار حضرت فاطمه (س)بود...
وقتی آنها از کربلا رفتند دفع اجساد روز دوازدهم محرم انجام شد...
صبح آن روز زنان بنی اسد که در نزدیکی نحر علقمه زندگی می کردند از کربلا می گذشتند، که دیدند پیکر مطهر شهدا روی زمین افتاده و باد صبا بر آنها می وزد...
شگفت زده به محله خود برگشتند و آن چه دیده بودند به مردان خود گفتند:
حال که دختر رسول خدا را یاری نکردید، پس برخیزید آلودگی های گناه را از خود پاک کرده و بدن های شریف را به خاک بسپارید..
مردان پذیرفتند و به کربلا و قتلگاه آمدند . دریکی از مقاتل امده بنی اسد اجساد را دفن کردند.
در مقتل دیگری آمده : هرچه سعی کردند بخاطر بریده بودن شهدا آنها را نشناختند...
در این هنگام سواری آمده و گفت: چه میکنید؟گفتند می خواهیم این بدن های پاک را به خاک بسپاریم ولی امکان شناسایی آنها نیست...با شنیدن این سخن سوار از اسب پیاده شد و درمیان کشتگان ناگاه نظرش به جسد حضرت اباعبدلله حسین افتاد...
او را در آغوش کشیده و گریه میکرد ومیگفت: پدرم! با کشتن تو چشم بدخواهان روشن و بنی امیه شاد شد...
سپس قدری از بدن دور شده و خاک روی زمین را کنار زد، در این وقت قبر آماده ای نمایان شد و آن بدن را در همان جا به خاک سپرد...
نقل شده که بنی اسد گفتند هنگامی که آن مرد ناشناس می خواست بدن شریف حضرت امام حسین(ع) را دفن کند ما خواستیم کمکش کنیم..
باخضوع وخشوع فرمود: من به تنهایی این کار را انجام میدهم.
گفتیم:ای برادر عرب چگونه به تنهایی می خواهی این کار را انجام دهی درحالی که تمام عضوها ازهم جداست...
آن شخص گریه شدید کرد و فرمود: "بامن کسی هست که در این کار کمکم می کند"
👇👇👇