🇦🇺مقیم لندن بود
🚕تعریف می کرد که یک روز سوار تاکسی می شود و کرایه را می پردازد.
💰راننده بقیه پول را که برمی گرداند 20 سنت اضافه تر می دهد‼️
🤔🗯می گفت: چند دقیقه ای با خودم کلنجار رفتم که 20 سنت اضافه را برگردانم یا نه⁉️
😈💪🏻آخر سر بر خودم پیروز شدم و 20 سنت را پس دادم و گفتم آقا این را زیاد دادی...
🚕گذشت و به مقصد رسیدیم.
موقع پیاده شدن راننده سرش را بیرون آورد و گفت آقا از شما ممنونم.
پرسیدم بابت چه؟😳
گفت می خواستم فردا بیایم مرکز شما مسلمانان و مسلمان شوم اما هنوز کمی مردد بودم.
🚕وقتی دیدم سوار ماشینم شدید
خواستم شما را امتحان کنم.
💰با خودم شرط کردم اگر 20 سنت را پس دادید بیایم فردا خدمت برسم‼️
😓ميگفت: ماشين كه رفت
تمام وجودم دگرگون شد
حالی شبیه غش به من دست داد...
🕌🔄💸من مشغول خودم بودم در حالی که داشتم تمام اسلام را به 20 سنت می فروختم‼️
🔔بیایید اخلاق و رفتار ما به گونه ای باشد
که باعث دوری دیگران از دین نشویم...
🎋🎋🦋🎋🎋🎋
✨ @Lootfakhooda ✨
📜 خیلی زیباست حکایت نامه واقعی به خدا
این ماجرای واقعی در مورد شخصی به نام نظرعلی طالقانی است.
که در زمان ناصرالدین شاه ،دانش اموزی در مدرسه ی مروی تهران بود
و بسیار بسیار آدم فقیری بود.
یک روز نظرعلی به ذهنش می رسد که برای خدا نامه ای بنویسد.
نامه ی او در موزه ی گلستان تهران تحت عنوان "نامه ای به خدا" نگهداری می شود.
مضمون این نامه :
بسم الله الرحمن الرحیم
خدمت جناب خدا !
سلام علیکم ،
اینجانب بنده ی شما هستم.
از آن جا که شما در قران فرموده اید :
"و ما من دابه فی الارض الا علی الله رزقها"
«هیچ موجود زنده ای نیست الا اینکه روزی او بر عهده ی من است.»
من هم جنبنده ای هستم از جنبندگان شما روی زمین.
در جای دیگر از قران فرموده اید :
"ان الله لا یخلف المیعاد"
مسلما خدا خلف وعده نمیکند.
بنابراین اینجانب به چیزهای زیر نیاز دارم :
۱ - همسری زیبا و متدین
۲ - خانه ای وسیع
۳ - یک خادم
۴ - یک کالسکه و سورچی
۵ - یک باغ
۶ - مقداری پول برای تجارت
۷ - لطفا بعد از هماهنگی به من اطلاع دهید.
مدرسه مروی-حجره ی شماره ی ۱۶- نظرعلی طالقانی
نظرعلی بعد از نوشتن نامه با خودش فکر کرد که نامه را کجا بگذارم؟
می گوید،مسجد خانه ی خداست.
پس بهتره بگذارمش توی مسجد.
می رود به مسجد در بازار تهران(مسجد شاه آن زمان) نامه را در پشت بام مسجد در جایی قایم میکنه و با خودش میگه: حتما خدا پیداش میکنه! او نامه را پنجشنبه در پشت بام مسجد می ذاره.
صبح جمعه ناصرالدین شاه با درباری ها می خواسته به شکار بره.
کاروان او ازجلوی مسجد می گذشته،
از آن جا که(به قول پروین اعتصامی)
"نقش هستی نقشی از ایوان ماست آب و باد وخاک سرگردان ماست"
ناگهان به اذن خدا یک بادتندی شروع به وزیدن می کنه
نامه ی نظرعلی را از پشت بام روی پای ناصرالدین شاه می اندازه.
ناصرالدین شاه نامه را می خواند و دستور می دهد که کاروان به کاخ برگردد.
او یک پیک به مدرسه ی مروی می فرستد،و نظرعلی را به کاخ فرا می خواند. وقتی نظرعلی را به کاخ آوردند دستور می دهد همه وزرایش جمع شوند و می گوید:
نامه ای که برای خدا نوشته بودید ،ایشان به ما حواله فرمودند
پس ما باید انجامش دهیم.
و دستور می دهد همه ی خواسته های نظرعلی یک به یک اجراء شود...
این مطلب را میتوان درس واقعی توکل نامید....
یادت باشه وقتی میخوای پیش خدا بری ،فقط باید صفای دل داشته باشی
🎋🎋🦋🎋🎋🎋
✨ @Lootfakhooda ✨
هدایت شده از #رمان های جذاب و واقعی📚
همانا اینچنین روزی...
پر از احساسِ خوبم من..
تو گویی از آسمان برمن
گنج و سیم و زر ،بارید...
ویا نه...
بهشت پاک یزدان را
به چشم خویشتن دیدم...
فقط آگاهم امروزم، پر از شوق است
پر از عشق و ...
پر از لبخند...
چرا که؛ پیکی از یارم ، کز سفر آمد
ز آن معشوق عنبر بو...
برایم یک خبر آمد...
تو گویی آسمان را در زمین دیدم
به یمن این خبر، عکس رویش را...
هزاران بار...
بوسیدم...
گمانم ، نامه ام بر دستِ یارم
بوسه ها می زد....
و آن آینهٔ چشمانِ معشوقم...
بر دردِ دلهایم ، نظر افکند...
خدایا صدهزران شکر...
که نامم با کلافی نخ..
به مانندِ آن زنِ فرتوت
در صف خریداران یوسف...
ثبت گشته...
که حالم؛ حالِ آن پیرزن باشد...
که مولایم به یک نامه...
نگاهِ مهربانش...
سوی این دخترک گشته...😭
#دلگویه:ط_حسینی
@bartaren
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺
⭕️ با رفتن سراغ رمال ها ، پای اجنه رو به زندگیاتون باز نکنید!
✍️ یه فرمول کلی در مورد غیب گویی وجود داره:
💥یا از راه شیطانی مثل ارتباط با اجنه کافر، میتونن غیب گویی کنن.
💥 یا از طریق رسیدن به درجات عالیه مثل آیت الله بهجت ره و سایر علمای عارف...که از اسرار غیب باخبر میشن.
💡 ولی طبق سنت الهی،حق فاش کردنش رو ندارن.
🌷هرکه را اسرار حق آموختند
🌷مهر کردند و دهانش دوختند
🔥 پس کسی که غیبگویی میکنه یا از طریق روانشناسی حدس میزنه یا از راه اجنه کافر بهتون خبر میده!
⚡ پس اگر دیدی طرف برات غیبگویی کرد بدون حرفاش باطل و شیطانیه،چون اولیا الله که حق غیبگویی ندارن.
🔆 حتی اگر بخواد دعای قرآنی یا حرز اهل بیت و ..هم بنویسه ،حق پیشگویی و غیبگویی نداره!
♨️ فال قهوه فال تاروت و فال فلان و ....همش رد گم کنیه!
اصل اطلاعات از جن به رمال منتقل میشه،وگرنه از روی قهوه و چهارتا ورق نمیشه غیب گفت!
💢 جن راحت میتونه ذهن افراد،گذشتشون و ..رو رصد کنه و به رمال انتقال بده و با ذهن خوانی یه آینده ای رو براتون حدس بزنه،اما کوچکترین خبری حتی از یک ثانیه بعد آینده هم نداره!
🔆 اجنه دو دسته هستن:
یا شیعه هستن و شاهد واقعه غدیر خم و عمرشون طولانیه و هنوزم در قید حیاتن
🔥و یا نوچه های ابلیسن و کافر که ماموریت به هم زدن زندگی انسان ها رو به عهده دارن
🔥اونا در عوض خریدن دین و ایمان رمال و وادار کردنش به توهین به آیات قران و مقدسات و ...حاضر میشن اطلاعاتی از غیب به رمال بدن.
📚 طبق روایات ارتباط انسان با اجنه حرام هست و اجنه شیعه به هیچ عنوان خودشون رو به انسان نشون نمیدن و از ترسوندنش به شدت پرهیز میکنن(مگر اینکه خدا دستور بده بهشون که در خدمت اولیای الهی باشن)
❌اجنه کافر برعکس،به شدت دنبال راهی برای ارتباط با انسان و گمراه کردن و خراب کردن زندگیش هستن.
🔺️توجه کنید در حالت عادی بین انسان و اجنه یک حصاری وجود داره که اجنه اجازه و قدرت شکستنش رو ندارن مگر اینکه خود انسان اجازه بده و این حصار رو بشکنه!!!
🔴 راه های فروریختنش:
احضارجن،رجوع به جنگیر و رمال و ...هست!
💥چون به محض رجوع به جن گیر،میری تحت ولایت شیطان،اون موقع دیگه هر بلایی سرت اومد تقصیر خودته چون خودت به اجنه اجازه ورد به زندگیت و شکستن اون حصار رو دادی!!
🔰بجای اینکه با توسل به اهل بیت و راه های مشروع مشکلت رو حل کنی وارد یه بازی کثیفشیطانی شدی!
✨در روایات داریم که رجوع به رمال و جنگیر و ... مساوی با شرک به خداست
🔥چون با شیطان بیعت میکنی که ازش اطلاعات میگیری...
🌸بزرگان میگن کسی که حصار بین خودش و اجنه رو بشکنه مثل باز کردن قفس شیره، چون اون جن دیگه راحت به زندگی شما وارد شده و هر وقت دلش بخواد هرکاری میتونه با شما بکنه!
چه امروز چه ده سال دیگه!
🕸حتی اگر توبه کنید در قفس شیر بسته نمیشه اما مثل بالا رفتن از درخت برای در امان ماندن از حمله شیره!
✨فقط توسل به معصومین علیه السلام و اشک ریختن در حرمشون میتونه اون حصار رو ایجاد کنه!
💖برای حل مشکلاتمون به خدا و اهل بیت رجوع کنیم و بازیچه شیطان و نوچه هاش نشیم!
🦋أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🦋
#اللهم_ارزقنا_کربلا_به_حق_الحسین_ع
🎋🎋🦋🎋🎋🎋
✨ @Lootfakhooda ✨
در مراسم عروسی، پیرمردی در گوشه سالن تنها نشسته بود که داماد جلو آمد و گفت: سلام استاد آیا منو میشناسید ؟
معلم بازنشسته جواب داد: خیر عزیزم فقط میدانم مهمان دعوتی از طرف داماد هستم.
داماد ضمن معرفی خود گفت: چطور آخه مگه میشه منو فراموش کرده باشید ؟!
یادتان هست سالها قبل ساعت گران قیمت یکی از بچهها گم شد و شما فرمودید که باید جیب همه دانشآموزان را بگردید و گفتید همه باید رو به دیوار بایستیم و من که ساعت را دزدیده بودم از ترس و خجالت خیلی ناراحت بودم که آبرویم را میبرید، ولی شما ساعت را از جیبم بیرون آوردید ولی تفتیش جیب بقیهی دانشآموزان را تا آخر انجام دادید و تا پایان آن سال و سالهای بعد در اون مدرسه هیچ کس موضوع دزدی ساعت را به من نسبت نداد و خبردار نشد.
استاد گفت : باز هم شما را نشناختم ! ولی واقعه را دقیق یادم هست. چون من موقع تفتیش جیب دانشآموزان چشمهایم را بسته بودم.
تربیت و حکمت معلمان، دانشآموزان را بزرگ مینماید !
🎋🎋🦋🎋🎋🎋
✨ @Lootfakhooda ✨
#تشرفات (قسمت اول)
عالم کامل شیخ عبدالهادی در محضر آيةالله حاج شیخ حسنعلی تهرانی نقل فرمود:
من در نجف اشرف مؤمن متقی حاج علی آقا را ملاقات می نمودم. ایشان همیشه در شب های چهارشبه به مسجد سهله مشرف می شد.
شیخ عبد الهادی گفت: روزی از حاج علی آقا پرسیدم: در این مدت آیا به حضور مبارک حضرت سیدنا و مولانا صاحب الزمان رسیده ای؟ در جواب گفت: در سن جوانی با جمعی از مؤمنین و اخیار، بر این عمل مداومت داشتیم و ابداً چیزی مانع ما نبود. یازده نفر بودیم و برنامه ما این بود که در هر شبی از بین رفقا یکی باید اسباب چای و شام برای همه تهیه می کرد.
✨💫✨
تا اینکه شبی نوبت به یکی از دوستان که مرد سرّاجی بود رسید و او هم تهیه ای دید و نان و آذوقه را در دکان خود مهیا کرد ولی از قضا آنها را فراموش کرد و مثل هفته های قبل دکان خود را بست و روانه مسجد سهله شد. آن روز هوا دگرگون و سرد بود. جمعیت ما پراکنده، دو نفر دونفر به راه افتادند تا کنار در مسجد سهله اجتماع کردیم. نماز را طبق معمول خواندیم و روانه مسجد کوفه شدیم، وقتی نشستیم گفتیم: شام را حاضر کنید. دیدم کسی جواب نمی دهد. گفتیم: امشب نوبت کیست؟ به یکدیگر نگاه کردیم و دیدم نوبت مرد سرّاج است، به او گفتیم: چه کرده ای مؤمن، ما را امشب گرسنه گذاشته ای؟ چرا در نجف نگفتی که دیگری شام را تهیه کند؟ گفت: من همه چیز را مهیا کردم و به دکان آوردم، اما وقت حرکت آنها را فراموش کردم.
✨💫✨
آن شب، شب سردی بود و به اندازه همیشه کسی در مسجد نبود، در حجره را بستیم ولی از گرسنگی خوابمان نمی برد، لذا با هم صحبت می کردیم. چون قدری گذشت ناگاه دیدیم کسی در حجره را می کوبد. خیال کردیم اثر هواست. دوباره در را کوبید، چون حوصله نداشتیم یکی از ما فریاد زد کیست؟ شخصی با زبان عربی جواب داد: در را باز کن. یکی از رفقا با نهایت ناراحتی در را گشود و گفت: چه می خواهی؟ چون خیال کرد مرد غریبی است و آفتابه می خواهد یا کار دیگری دارد. دیدیم مرد جلیل و سید بزرگواری است. سلام کرد و به همان یک سلام ما را برده و غلام خود نمود. همگی با او مأنوس شدیم، فرمود: آیا مرا در این اتاق جا می دهید؟ گفتیم: بفرمایید، اختیار دارید. تشریف آورد و نشست. ما همگی جهت تعظیم و احترام او برخاستیم و نشستیم. بعد از مدتی فرمود:...
ادامه دارد.
🌹اللهم ارنی الطلعة الرشیدة
🎋🎋🦋🎋🎋🎋
✨ @Lootfakhooda ✨
#تشرفات (قسمت دوم)
بعد از مدتی فرمود: اگر خواسته باشید اسباب چای در خورجین حاضر است. یکی از رفقا برخاست و از یک طرف خورجین سماوری بسیار عالی با لوازم آن بیرون آورد. مشغول شدیم و به یکدیگر اشاره کردیم که تا می توانید چای بخورید که به جای شام است. در این اثناء آن بزرگوار می فرمود: «قال جدّی رسول الله صل الله علیه و آله» و احادیث صحیحه بیان می کرد. بعد از صرف چای فرمود: «اگر شام خواسته باشید در این خورجین حاضر است.» قدری به یکدیگر نظر کردیم تا بالأخره یکی از ما برخاست و از طرف دیگر خورجین یک قابلمه بیرون آورد و وسط مجلس گذاشت. وقتی در آن را برداشت مملو از برنج طبخ شده و خورش بود و بخاری از آن متصاعد می شد، مثل این که الان از روی آتش برداشته باشند.
✨💫✨
از آن برنج و خورش خوردیم و همگی سیر شدیم و مقداری باقی ماند. فرمود: آن را برای خادم مسجد ببرید. برخاستیم و در جستجوی خادم رفتیم و غذا را به او دادیم. سید بزرگوار فرمود: خیلی از شب گذشته، بخوابید. همگی استراحت کردیم. هنگام سحر یکی یکی برخاستیم و تجدید وضو کردیم و در مقام حضرت آدم «علیه السلام» جمع شدیم و ادعیه معمول و نماز صبح را ادا کردیم بعد هم بنای حرکت به سمت نجف شد. گفتیم: خوب است در خدمت آن سید بزرگوار روانه شویم هر کس از دیگری پرسید: آن سرور کجا رفت؟ اما همه گفتند: جز اول شب، دیگر ایشان را ملاقات نکردیم. به دنبال او گشتیم و تمام مسجد و متعلقاتش و هر محل دیگری را که احتمال می دادیم جستجو کردیم، ابداً اثر و نام و نشانی از آن جناب نیافتیم.
✨💫✨
از خادم مسجد پرسیدیم: چنین مردی را ملاقات نکرده ای؟ گفت: اصلا این طور کسی را ندیده ام و هنوز درِ مسجد هم بسته و کسی بیرون نرفته است. بالأخره از ملاقات مأیوس گشته و با خود می گفتیم: این عجائب چه بود؟ یکی گفت: آن سید کجا رفت و چه شد و حال آنکه در مسجد هنوز بسته است. دیگری گفت: دیدی در آن هوای سرد و آن وقت شب چگونه بخار از غذا متصاعد بود. یکی دیگر می گفت: چه سخنانی می گفت و می فرمود: «قال جدّی رسول الله صل الله علیه و آله» در این جا همگی یقین کردیم که غیر از حضرت ولی عصر «علیه السلام» کس دیگری نبوده و برای جدایی از ایشان و عدم معرفت در آن وقت افسوس خوردیم.
📚عبقری الحسان ج ١،ص ٢٣۵
📚ملاقات با امام زمان در کربلا ص١٩٩
🌹اللهم ارنی الطلعة الرشیدة
🎋🎋🦋🎋🎋🎋
✨ @Lootfakhooda ✨
#دعا_برای_فرج
بعضیها میگویند الان ضجه و ناله برای #فرج کارساز است!
نه سیری! نه سلوکی! نه تزکیه نفسی! فقط بروید بنشینید دعا کنید!!!
بله منکر این نیستیم. ضجه بزن، ناله بکن، برای فرج دعا کن. امام جعفر صادق علیهالصّلاةوالسّلام میفرماید: «اِنْتَظِرِ الْفَرَجَ صَباحاً وَ مَساءً»، صبح و شام انتظار داشته باش.
دعا کن. دعا کردن برای فرج واجب عینی است.
ولی در کنار دعا برای فرج، اصل، خودسازی است. که اخلاق انسان اخلاق انسانی شود، اهل تقوا و ورع شود.
امام صادق علیهالصّلاةوالسّلام دارد اصل انتظار را توضیح میدهد، «مَنْ سَرَّهُ اَنْ یَکُونَ مِنْ اَصْحابِ الْقائِمِ فَلْیَنْتَظِرْ، وَ لْیَعْمَلْ بِالْوَرَعِ وَ مَحاسِنِ الاَْخْلاقِ». حضرت اول اینها را بیان میکند، «فَلْیَنْتَظِرْ».
حالا ما بگوییم این دو بخش را الان وقت نداریم. ورع و محاسن اخلاق نمیخواهد. بنشینیم فقط دعا کنیم! چه حرف باطلی است.
این شخص ریشش را تراشیده، دروغ میگوید، غیبت میکند، درِ مغازه اش کمفروشی هم میکند!
همین اعمال ما پردههای حجاب را کشیده و حضرت را دور کرده است و مانع فرج است.
زبانش با حضرت است، حضرت را دوست دارد، چشمش هم اشک میریزد؛ ولی عملش خلاف است. حضرت با این چکار کنند.
این میشود که امام زمان ارواحنافداه مضطر میشوند. که من با این چکار بکنم؟ از طرف شیعه و محب ماست و از یک طرف گناهکار است و اعمالش آن چیزی است که ما نمی پسندیم.
بیایید خودمان را اصلاح کنیم.
💠استاد حاج آقا زعفری زاده حفظه الله تعالی
🎋🎋🦋🎋🎋🎋
✨ @Lootfakhooda ✨
✨﷽✨
#یک_داستان_یک_پند
✍استادی داشتم که از اولیاءالله بود و دارای کرامت. همسری داشتند که خیلی بداخلاق بودند و گاهی میدیدم او را شدیداً آزار میدهد. روزی به او جسارت کردم و گفتم، استاد شما چطور این همسر خود را تحمل میکنی؟ گفت صبر کن روزی جواب تو را خواهم داد انشاءالله.
روزی با هم به مغازه میوهفروشی رفتیم. میوهفروش آشنای استاد بود و به احترام میوه درهم نمیداد و پلاستیکی داد تا استاد جمع کند.استاد سراغ جعبه میوه سیب رفت. یک کیلو سیب حدود 8 سیب میشود. استاد 6 سیب را گلچین کرد و 2 سیب ضعیف و اندکی خراب به پلاستیک انداخت. بعد از خروج از مغازه گفت: این صاحب مغازه دوست من است که پلاستیک داد تا انتخاب کنم، وقتی او مرا دوست خود میداند من هم باید او را دوست خود بدانم و 2 سیب ضعیف بردارم تا دوستی خود را نشان دهم.
🌼 مثل خدا هم مانند این ماجرای ماست، مگر میشود خدا علم و فرزند صالح و روزی فراوان و ... را به من بدهد و یک زن بداخلاق را هم به دیگران؟؟!! من حیا میکنم از خدا در برابر این همه نعمت ناسپاسی کنم و حتی ناراحت شوم که چرا همسرم بداخلاق است.
🎋🎋🦋🎋🎋🎋
✨ @Lootfakhooda ✨
هدایت شده از نایت کویین
#ماگ خاص,سنجاق سینه,مگنت,جاسوئیچی های زیبا 😍😍😍 ماگ عروس و داماد💑و هر ایده ای که شما دارید قابل اجراست
#کانال تلگرام:
t.me/bluebloom_madehand
#کانال ما در ایتا
👇👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1758068790Cb493204a3a
#پیج اینستاگرام:
https://instagram.com/bluebloom_madehand?igshid=3cgihf64qc0j
🔴 زنده شدن سلیمان نبی به دست امیرمومنان علی علیهالسلام
🌕 در جریان یکی از سفرهای شگفتانگیز امیرالمومنین علیهالسلام به سرزمین های ناشناخته آمده که جناب سلمان میگوید: «...به وسطِ بُستانی رسیدیم. تختی را مشاهده کردیم که بر آن، جوانی دراز کشیده بود و دستش را بر سینهاش گذاشته بود. امیرالمومنین انگشترش را بیرون آورد و آن را در انگشت آن جوان کرد. آن جوان که سلیمان نبی بود، بهناگاه برخاست و گفت: سلام بر تو ای امیرمومنان! و ای وصی رسول خدا! به خدا سوگند تو صدّیقِ اکبر و فاروقِ اعظم هستی. به راستی هر کس به تو متمسّک شد رستگار گردید، و هر کس از تو تخلف نمود، ناامید و زیانکار شد. ای امیرمومنان! من به حُرمت شما بود که از خداوند درخواستی کردم و خداوند تعالی این مُلک را به من عطا فرمود. سلمان میگوید، وقتی که سخن سلیمان بن داود را شنیدم، بی اختیار شده و بر پاهای امیرمومنان افتادم و آنها را بوسیدم و حمد خدا را به خاطرِ نعمتِ بزرگش که همان هدایت و راهنمایی به ولایت اهل بیت علیهمالسلام است، به جا آوردم. به درستی که خداوند آنها را از هر گونه پلیدی پاک و منزه فرموده است.»
📗تفسيرالبرهان، ج ۴، ص ۶۵۹
🎋🎋🦋🎋🎋🎋
✨ @Lootfakhooda ✨