eitaa logo
مسجد امام محمدباقر علیه السلام
1.2هزار دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
716 ویدیو
38 فایل
⚘️﷽⚘ اینجاییم که به صورت رسمی تمام محتوای معنوی ، سیاسی و... رو براتون قرار بدیم💚 . فقط کافیه روی پیام سنجاق شده بزنید تا کلی آمــوزش هـــــای رایگــــان ببینیــــــــد😍 . 💠 پل ارتباطی: https://daigo.ir/secret/5591463884 |🏻 @aragraphec_sharifi
مشاهده در ایتا
دانلود
💌 شهادت #پیام_معنوی 🌺 🌺🌺 @masjed_gram
🌹امام صادق عليه السلام: پدرم [ امام باقر عليه السلام] فرمود: «از پيشى گيرندگان در كارهاى خير باشيد ، و گل بى خار باشيد قالَ أبي عليه السلام: كونوا مِنَ السّابِقينَ بِالخَيراتِ ، وكونوا وَرِقاً لا شَوكَ فيهِ 📚مستدرك الوسائل ج 12 ص241 🌺 🍃🌺 @masjed_gram
#احکام 💠کسی که عمدا نماز را ترک کند چه حکمی دارد؟؟ ✨ ✨✨ @masjed_gram
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔹شهید والامقام مهدی ایمانی در عمر سراسر پر خیروبرکت خویش☺️👌 جز به خلق و و از هم نوعانش در پی هدف دیگری نبود☺️. در همه حال و در هر شرایطی آرام‌بخش او از چهره‌اش محو نشد☺️ 🔸 ، سادگی و خوش‌رویی سیمای او را در نظر همگان ماندگار کرده است.☺️ در مناجات غرق و عشق و اشتیاق و در به ائمه معصومین زبانزد خاص و عام👌، به‌گونه‌ای که در برپایی هیئت‌های مذهبی سرآمد همه بود. 🔰همسر شهید با بغضی گلوگیر💔 و چشمانی 😢 از آخرین سفری که به‌اتفاق داشتند این‌گونه یادکرد: 🔹با علم به علاقه و اشتیاقی که آقا مهدی به 💔 داشتند درحالی‌که لحظه‌ای نمی‌توانستم نبود ایشان را باور و تحمل‌کنم😔، در آخرین سفری که به الرضا داشتیم، گویی سرنوشت چیز دیگری را برایمان رقم‌زده بود.👌 🔸وقتی خود را در حریم حرم امن یافتم همه وجودم غرق در احساس شد❤️ و با آرزوی همسرم از همه وجودم دست کشیدم.☺️❤️ 🕊|🌹 @masjed_gram
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💖🌺 #انتخاب_همسر 💠عشق قبل خواستگاری مورد اعتماد است؟ حجت الاسلام #دهنوی 💖✨ 💍 @masjed_gram
🔻بدحجابی و کاهش تمایل جوانان به ازدواج ●وقتی جوونا هر روز تو با خانم‌‌های بدحجاب و انواع مدل‌ها و آرایش‌ها رو به رو میشن ... و می‌تونن با و نیازهای جنسی‌شون رو ارضا کنن ...⚡️ زیر بار مسئولیت‌های ناشی از و پدر شدن نمیرن و ترجیح میدن با خودشون رو محدود نکنن!! 🔺اونوقت دخترایی که به‌خاطر نداشتن خواستگار سنشون بالا میره و مجرد میمونن، قربانی و همجنس‌های خودشون میشن ...💥😔 📖برگرفته از :«حجاب و عفاف زینت زن»، ص۱۰۹ مؤلف: ناصر احمدی قرارگـــاه‌فرهـــنـــگۍبــاقــراݪــــعـــلـــومـ 🌿http://eitaa.com/joinchat/2187919365Ce695022c8e🌿
😇😇 شهید نشوی میمیری ☺️👇 با هم ببینیم : 🌴سوره احزاب آیه 23🌴 🕋 مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُم مَّن قَضَى نَحْبَهُ وَ مِنْهُم مَّن يَنتَظِرُ وَ مَا بَدَّلُوا تَبْدِيلًا 📣 از مومنان، مردمانی هستند که به پیمانی که با خدا بسته بودند وفا کردند، بعضی بر سر پيمان خويش به رسیدند 📛 و بعضی چشم به راهند و هرگز پيمان خود را تغییر نداده اند. 🌐💠⚜⚜💠🌐 ! ميدانی حکايت من چيست؟ حکايت من آن گمشده ای است که می دود در بيابان دنيـــا مى گردد دنبال نشانی از .... 🍁ميدانی را؟ 🍁ميفهمی اشکم را؟ 🍁ميبينی قلبمـرا؟ 🍁من اينم😭 ميدانی که آخرش ميميری ... تمـــــام يک کاغذ، پايان من و توست که رويش با خط تايپی می نويسند ! ميداني؟ ❌سخت است ❌درد است ❌بغض است آخر اين قصه اين طور تمام شود بگويند: خيلى سنگين است، مُرد...مُرد؟ مرد و ؟ يعنى آخر نشد، قسمتش يعني ديدار .. ✓ابراهيم هادی ✓حاج همت ✓حاج مهدی ✓محمدرضا دهقان ✓محمود رضا بيضايی را به گور ببرد اصلا انصاف نيست ها ما مدعيان صف اول بوديم از آخر مجلس را چيدند🌷 بيا برويم، آخر صف شايد به ما ها هم رسيد دلشکسته ها مرگ را نمی پذيرند ندارند بگويند، آخر اين قصه ختم يافت . 🙏خداوندا ... به حرمت شهدايت آخر قصه ی ما را قرار بده . قرارگـــاه‌فرهــنـــگۍبــاقــراݪــــعـــلــــومـ 🌿http://eitaa.com/joinchat/2187919365Ce695022c8e🌿
مسجد امام محمدباقر علیه السلام
﴾﷽﴿ #رمان ❤️ #قسمت_هجدهم ❂○° #پلاک_پنهان °○❂ هر دو ساکت شدند،تنها صدایی که سکوت را شکسته بود نف
﴾﷽﴿ ❤️ ❂○° °○❂ سمانه با صدای گوشی ،سریع کیفش را باز کرد و گوشی را از کیف بیرون آورد، با دیدن اسم صغری لبخندی زد: ــ جانم ــ بی معرفت،نمیگی یه بدبخت اینجا گوشه اتاق افتاده،برم یه سری بهش بزنم ــ غر نزن ،درو باز کن دم درم و تنها صدایی که شنید ،صدای جیغ بلند صغری بود. خندید و"دیوونه ای " زیر لب گفت. در باز شد و وارد خانه شد،همان موقع یاسین با لباس های سبز پاسداری از خانه بیرون آمد،با دیدن سمانه لبخندی زد و گفت: ــ به به دختر خاله،خوش اومدی ــ سلام،خوب هستید؟ ــ خوبم خداروشکر،تو چطوری ؟ این روزا سرت حسابی شلوغه ــ بیشتر از شما سرم شلوغ نیست ــ نگو که این انتخابات حسابی وقتمونو گرفته،الانم زود اومدم فقط سری به صغری بزنم و برم،فردا انتخاباته امشب باید سر کار بمونیم. ــ واقعا خسته نباشید،کارتون خیلی سنگینه لبخندی زد و گفت: ــ سلامت باشید خواهر،در خدمتیم ،من برم دیگه سمانه آرام خندید و گفت: ــ بسلامت،به مژگان و طاهاسلام برسونید. ــ سلامت باشید،با اجازه ــ بسلامت سمانه به طرف ورودی رفت ،سمیه خانم کنار در منتظر خواهرزاده اش بود،سمانه با دیدن خاله اش لبخندی زد و که سمیه خانم با لبخندی غمگین جوابش را داد که سمانه به خوبی ،متوجه دلیل این لبخند غمگین را می دانست،بعد روبوسی و احوالپرسی به اتاق صغری رفتند ،صغری تا جایی که توانست ،به جان سمانه غر زده بود و سمانه کاری جز شنیدن نداشت،با تشر های سمیه خانم ،صغری ساکت شد،سمیه خانم لبخندی زد و روبه سمانه گفت: ــ سمانه جان ــ جانم خاله ــ امروز هستی خونمون دیگه؟ ــ نه خاله جان کلی کار دارم ،فردا انتخاباته،باید برم دانشگاه ــ خب بعد کارات برگرد صغری هم با حالتی مظلوم به او خیره شد،سمانه خندید ومشتی به بازویش زد: ــ جمع کن خودتو ــ باور کن کارام زیادن،فردا بعد کارای انتخابات ،باید خبر کار کنیم،و چون صغری نمیتونه بیاد من خسته باشم هم باید بیام خونتون سمیه خانم لبخندی زد: ــ خوش اومدی عزیز دلم سمانه نگاهی به ساعتش انداخت ــ من دیگه باید برم ،دیرم شد،خاله بی زحمت برام به آژانس میگیری ــ باشه عزیزم سمانه بوسه ای بر روی گونه ی صغری زد و همراه سمیه خانم از اتاق خارج شدند. ✍🏻 نویسنده :فاطمه امیری --------------------------------------------------- 😉 هر شب از ڪانال☺️👇🏻 📚❤️| @masjed_gram
مسجد امام محمدباقر علیه السلام
﴾﷽﴿ #رمان ❤️ #قسمت_نوزدهم ❂○° #پلاک_پنهان °○❂ سمانه با صدای گوشی ،سریع کیفش را باز کرد و گوشی
﴾﷽﴿ ❤️ ❂○° °○❂ بعد از اینکه کرایه را حساب کرد ،وارد دانشگاه شد،اوضاع دانشگاه بدجور آشفته بود، گروهایی که غیر مستقیم در حال تبلیغ نامزدها بودند،و گروهایی که لباس هایشان را با رنگ های خاص ست کرده بودند، از کنار همه گذشت و وارد دفتر شد ،با سلام و احوالپرسی با چندتا از دوستان وارد اتاقش شد ،که بشیری را دید،با تعجب به بشیری خیره شد!! بشیری سلامی کرد،سمانه جواب سلام او را داد و منتظر دلیل ورود بدون اجازه اش به اتاق کارش بود! ــ آقای سهرابی گفتن این بسته های برگه A4 رو بزارم تو اتاقتون چون امروز زیاد لازمتون میشه ــ خیلی ممنون،اما من نیازی به برگهA4 نداشتم،لطفا از این به بعد هم نبودم وارد اتاق نشید. بشیری بدون هیچ حرفی از اتاق خارج شد،سمانه نگاهی به بسته هایA4انداخت،نمی دانست چرا اصلا حس خوبی به بشیری نداشت،سیستم را روشن کرد و مشغول کارهایش شد. با تمام شدن کارهایش از دانشگاه خارج شد ،محسن با او هماهنگ کرده بود که او به دنبالش می آید، با دیدن ماشین محسن به طرف ماشین رفت و سوار شد: ــ به به سلام خان داداش ــ سلام و درود بر آجی بزرگوار تا می خواست جواب دهد ،زینب از پشت دستانش را دور گردن سمانه پیچاند و جیغ کنان سلام کرد،سمانه که شوکه شده بود،بلند خندید و زینب را از پشت سرش کشید و روی پاهایش نشاند: ــ سلام عزیزم،قربونت برم چقدر دلتنگت بودم بوسه ای بر روی گونه اش کاشت که زینب سریع با بوسه ای بر روی پیشانی اش جبران کرد. ــ چه خوب شد زینبو اوردی،خستگی از تنم رفت ــ دختر باباست دیگه،منم با اینکه گیرم،این چند روزم میدونم که خونه بیا نیستم یه چند ساعت مرخصی گرفتم کارمو سپردم به یاسین اومدم خونه. ــ ببخشید اذیتت کردم ــ نه بابا این چه حرفیه مامان گفت شام بیایم دورهم باشیم‌‌،بعد ثریا گفت دانشگاهی بیام دنبالت ،زینب هم گفت میاد. ــ سمانه دوباره بوسه ای بر موهای زینبی که آرام خیره به بیرون بود،زد . با رسیدن به خانه ،سمانه همراه زینب وارد خانه شدند ،بعد از احوالپرسی ، به کمک ثریا و فرحناز خانم رفت،سفره را پهن کردند و در کنار هم شام خوشمزه ای با دستپخت ثریا خوردند. یاسین به محسن زنگ زده بود و از او خواست خودش را به محل کار برساند،بعد خداحافظی ثریا و یاسین،زینب قبول نکرد که آن ها را همراهی کند و اصرار داشت که امشب را کنار سمانه بماند و سمانه مطمئن بود که امشب خواب نخواهد داشت. ✍🏻 نویسنده :فاطمه امیری --------------------------------------------------- 😉 هر شب از ڪانال☺️👇🏻 📚❤️| @masjed_gram
💌 زاویه دید #پیام_معنوی 🌺 🌺🌺 @masjed_gram
🌹امام علي عليہ السلام مي‌فرمایند: 💠اِعلَموا أنَّہُ لَيسَ بِعاقِڸٍ مَڹِ انزَعَجَ مِڹ قَوڸِ الزّورِ فيہِ💠 ❌بدانيد آڹ ڪہ از سخڹ نادرست درباره خود، بي‌تاب مي‌شود، خردمند نيست‼️ 📚 الڪافي ج ۱ ص ۵۰ 🌺 🍃🌺 @masjed_gram
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مسابقه😍 مسابقه😍 پیشاپیش ولادت امام محمد باقر(ع) برتمامی شما عزیزان مبارک باد🌹 ۱–یکی ازوقایع مهم دوران امام محمدباقر(ع) چیست؟ الف)قتل معتز ب)عظمت علمی‌ امام ج)پایه گذاری نهضت بزرگ علمی د)تشکیل صندوق بیت المال ۲–لقب«باقر» را چه کسی به امام محمدباقر(ع) داد؟ الف)رسول اکرم ب)امام سجاد(ع) ج)امام حسین(ع) د)امام علی(ع) ۳–کدام یک جز خلفای عصرامام محمدباقر(ع) نیست؟ الف)ولید بن عبدالملک ب)هشام بن عبدالملک ج)مروان بن حکم د)عمربن عبدالعزیز ۴–امام محمدباقر(ع) در چه سالی دیده به جهان گشود؟ الف)۵۶هجری ب)۵۷هجری ج)۵۵هجری د)۵۸هجری 👇🏻👇🏻👇🏻 ↙️جواب مسابقه خود را به آیدی زیر ارسال کنید @M_amin1102 ◀️نمونه ارسال پاسخ : ۱-ب ۲-ج و ... ⏰مهلت ارسال تا پنج شنبه ۹۷/۱۲/۱۶ ساعت ۲۰ 💥خارج از این زمان چیزی پذیرفته نمیشود . ✅به قید قرعه به ۳ نفر که جواب صحیح داده اند روز ولادت جایزه اهدا میشود . قرارگـــاه‌فرهـــنـــگۍبــاقــراݪـــعـــلـــومـ http://eitaa.com/joinchat/2187919365Ce695022c8e
مسجد امام محمدباقر علیه السلام
🍃🌹اولین شب تولدم بعد از امین، دلم گرفت . امین در تمام لحظات و شرایط زندگی کنارم بود نبودش را در کنارم احساس می کردم . 🍃🌹با بغض و گریه بر سر رفتم و گفتم: من همیشه به دیدارت می آیم ولی تو سراغی از مریضت نمی گیری. تا شب موقع خواب کردم . 🍃🌹آن شب با چهره ای و شاد به خوابم آمد. صورتم را . من گلایه می کردم ولی امین مثل می خندید. دستم را گرفت و دو سنگ بر دستم گذاشت . 🍃🌹کف دستم را محکم فشار داد و گفت: این هم کادوی تولد امسال. صبح وقتی بیدار شدم دنبال سنگ ها گشتم ولی نبود . فقط یک قشنگ بود ...... 🕊|🌹 @masjed_gram
✅همه‌ی ما برای محافظت از جواهراتمون اونا رو توی جعبه میذاریم و ترین جای خونه مخفی می‌کنیم ... 💢 هر وقت یه صندوقچه‌ی جواهرات می‌بینم یاد چادرم می‌افتم !! که سالهاست منو از چشم دور نگه داشته و بهم و بخشیده و تاج بندگیم شده👑😌 👑 قرارگـــاه‌فرهــــنـــگۍبــاقــراݪـــعـــلـــومـ 🌿http://eitaa.com/joinchat/2187919365Ce695022c8e🌿
💟 دخترخانوم‌هایی که مدام از خواستگارتون ایراد می‌گیرید، شما انسانید... نیاز به ازدواج دارید... احتمالا آخرش هم می‌کنید... 👈 اینکه مدام بی‌جهت به خواستگارها می‌دید، نمی‌تونه ترس از ازدواج بد یا طلاق رو از بین ببره، فقط باعث می‌شه که زمان مواجهه با این اتفاق به عقب بیفته... ✅ هرچی سنتون بیشتر بشه، قدرت انتخاب کمتر، و استرس بیشتر می‌شه درستش اینه که شما مهارت رو یاد بگیرید و این رو هم بدونید که: ، برای دین و شما خطرناکه... 🌸🍃❤️🌺🌷🌺❤️🍃🌸 💍 @masjed_gram
مسجد امام محمدباقر علیه السلام
﴾﷽﴿ #رمان ❤️ #قسمت_بیستم ❂○° #پلاک_پنهان °○❂ بعد از اینکه کرایه را حساب کرد ،وارد دانشگاه شد،ا
﴾﷽﴿ ❤️ ❂○° °○❂ سمانه پتو را روی زینب کشید و کلافه گفت: ــ زینب عمه بخواب دیر وقته گوشیش را نشان زینب داد و گفت: ــ نگا عمه ساعت۳ شبه من باید سه ساعت دیگه بیدار بشم نگاهی به زینب انداخت متفکر به گوشی خیره شده بود: ــزینب ،عمه به چی خیره شدی؟؟ ــ عمه این آقا مرد بدیه؟؟ سمانه به عکس زمینه گوشی اش که عکس مقام معظم رهبری بود،نگاهی انداخت ــ نه عمه اتفاقا مرد خیلی خوب و مهربونیه،چرا پرسیدی؟ ــ آخه ،اون روز که رفته بودم پیش خاله صغری،یواشکی رفتم تو اتاق عمو کمیل ــ خب ــ بعد دیدم عمو داره تو لپ تاب یه فیلم از این آقا میبینه که داره حرف میزنه،بعد منو دید زود خاموشش کرد ابروان سمانه از تعجب بالا رفتند!! ــ عمه چیزی به عمو نگو،من قول دادم که چیزی نگم. ــ باشه عمه ،بخواب دیگه سمانه دیگر کلافه شده بود،باور نمی کرد کمیل در جمع ضد رهبری صحبت می کرد و مخفیانه سخنرانی های رهبر را گوش می داد. نفس عمیقی کشید و به زینب که آرام خوابیده بود نگاهی انداخت و لبخندی زد و زیر لب گفت: ــ فضول خانم ،چقدم سر قولش مونده لبخندی زد و چشمانش را بست و سعی کرد تا اذان صبح کمی استراحت کند. **** ــ حواست باشه،دعوایی چیزی شد دخالت نکن ــ چشم مامان،الان اجازه میدید برم ــ برو به سلامت مادر ــ راستی مامان ،من شب میرم خونه خاله سمیه،کار داریم به خاطر وضعیت پای صغری،میرم پیشش کارارو باهم انجام بدیم،بی زحمت به بابایی بگو رفتید رای بدید لب تاپ و وسایلمو برسونید خونه خاله ــ باشه عزیزم،جواب تلفنمو بده اگه زنگ زدم ــ چشم عزیزم سمانه بوسه ای بر گونه ی مادرش گذاشت و با برداشتن کیف و دوربینش از خانه خارج شد. با صدای گوشی دوربینش را کناری گذاشت؛ ــ جانم رویا ــ کجایی سمانه ــ بیرون ــ میگم آقایون نیستن،سیستم خراب شده،جان من بیا درستش کن کارامون موندن ــ باشه عزیزم الان میام ✍🏻 نویسنده :فاطمه امیری --------------------------------------------------- 😉 هر شب از ڪانال☺️👇🏻 📚❤️| @masjed_gram
مسجد امام محمدباقر علیه السلام
﴾﷽﴿ #رمان ❤️ #قسمت_بیست_یکم ❂○° #پلاک_پنهان °○❂ سمانه پتو را روی زینب کشید و کلافه گفت: ــ زینب
﴾﷽﴿ ❤️ ❂○° °○❂ در عرض ربع ساعت خودش را به دانشگاه رساند ،با دیدن رویا کنار دفتر با لبخند به طرفش رفت: ــ اوضاع انتخابات چطوره؟ سمانه ناراحت سری تکون داد و گفت: ــ اوضاع به نفع ما نیست ،ولی خداروشکر شهر آرومه ــ خداروشکر،بیا ببین این سیستم چشه؟؟ فک کنم ویندوز پریده ــ من یه چیزی از اتاقم بردارم بیام ــ باشه سمانه سریع به سمت اتاقش رفت وسایلش را روی میز گذاشت و سریع چند Cdبرداشت و به اتاق رویا رفت. کار سیستم نیم ساعتی طول کشید اما خداروشکر درست شد. ــ بفرمایید اینم سیستم شما ــ دستت دردنکنه عزیزم ،لطف کردی ــ کاری نکردم خواهر جان ،من برم دیگه به سمت اتاقش رفت که آقای سهرابی را دید،با تعجب به سهرابی که مضطرب بود نگاهی کرد و در دل گفت"مگه رویا نگفت آقایون نیستن" ــ سلا آقای سهرابی ــ س.. سلام خانم حسینی،با اجازه من اومدم یه چیزیو بردارم و برم ــ بله بفرمایید **** سمانه خسته از روز پرکار و پر دردسری که داشت از تاکسی پیاده شد،گوشیش را بیرون آورد و پیامی برای مادرش فرستاد تا نگران نشود ،مسیر کوتاه تا خانه ی خاله اش را طی کرد، دکمه آیفون را فشرد که بعد از چند ثانیه بعد با صدای مهربان خاله اش لبخند خسته ای بر لبانش نشست.بعد از اینکه در باز شد وارد خانه شد ،طبق عادت همیشگی،سمیه خانم کنار در ورودی منتظر خواهرزاده اش مانده بود، ــ سلام خاله جان ــ سلام عزیزم،خسته نباشی عزیزم سمانه بوسه ای بر روی گونه خاله اش گذاشت و گفت: ــ ممنون عزیزم ــ بیا داخل سمانه وارد خانه شد که با کمیل روبه رو شد سلامی زیر لب گفت ،که کمیل هم جوابش را داد. ــ سمانه خاله میگفتی،کمیل میومد دنبالت ،تو این اوضاع خطرناکه تنها بیای ــ نه خاله جان نمیخواستم مزاحم کار آقا کمیل بشم،با اجازه من برم پیش صغری ــ برو خاله جان،استراحت کن ،برا شام مژگان و خواهرش میان سمانه سری تکان داد و از پله ها رفت . ✍🏻 نویسنده :فاطمه امیری --------------------------------------------------- 😉 هر شب از ڪانال☺️👇🏻 📚❤️| @masjed_gram
💌 اوج معنویت #پیام_معنوی 🌺 🌺🌺 @masjed_gram
🌹امام حسڹ مجتبی عليہ السلام مي‌فرمایند: 💠إذا سَمِعتَ أحَدا يَتَناوَلڸُ أعراضَ النـاسِ فاجتَہِدْ أڹ لا يَعرِفَڪَ؛ فإڹَّ أشقَي الأعراضِ بہِ مَعارِفُہُ💠 ❌هرگاه ديدے ڪسي با آبروے مردم بازے مي‌ڪند، سعى ڪڹ ڪہ تو را نشناسد❗️ زيرا آبروے آشنايانش ڪمتريڹ ارزش را نزد او دارد...‼️ 📚 ميزاڹ الحڪمة ج ۶ ص ۲۰۰ 🌺 🍃🌺 @masjed_gram
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔰داشتم با صحبت میکردم که از صدام فهمید حال خوشی ندارم🤒نمیخواستم اون وقت شب نگرانش کنم ⚡️ولی انقدر اصرار کرد که گفتم:"دل پیچه ی شدیدی دارم_نگران نشو_نبات داغ میخورم خوب میشم"از خداحافظی مون یه ربع⌚️ نگذشته بود که حمید اومد دنبالم و گفت حاضر شو بریم . 🔰گفتم چیزخاصی نیست نگران نشو⭕️اما راضی نشد.تشخیص اولیه این بود که عود کرده،وقتی دکتر جواب سونوگرافی رو دید گفت چیز خاصی نیست❌ اما بهتره خانوم باشن 🔰از کنار تخت من 🛌تکون نمیخورد خوابم برد که نیمه شب🌒 با صدای گریه حمید😭 بیدار شدم. رو گرفته بود و اشک میریخت😢گفتم چرا گریه میکنی چیز خاصی نیست.گفت میترسم برات 🔰تمام این مدتی که خواب بودی داشتم به این فکر میکردم اگه قراره روزی جدایی💕 اتفاق بیفته. اول من باید برم والّا نمیارم😔. آن شب تا صبح کنار تخت من پلک روی هم نگذاشت و و میخوند .. 🕊|🌹 @masjed_gram
#سہ_شنبہ_های_جمڪرانی ‌ عمرے نگران، خیره بہ خورشید ظهور اے ڪاش بہ زودے برسد عید ظهور ‌ هر هفتہ #سہ‌شنبہ ها دلم پَر زد و رفٺ تا مسجد #جمڪران بہ امید ظهور ☄ #اللهم_عجل_لولیک_الفرج‌ ☄ ••🌼•• @masjed_gram