#ریحانه
🌷حجاب یعنی❗️
من حیا دارم ...
هر لباسی نمی پوشم ...
جلوی #نامحرم مراقب رفتارم هستم ...
🌷حجاب یعنی❗️
#خواهر عزیزم همسرت اومد بیرون نگران نباش
زندگی تو برای من اهمیت داره،من با حجابم،
من مراقب رفتارم هستم نگران همسرت نباش!
🌷حجاب یعنی❗️
من به بالا رفتن آمار #طلاق کمک نمیکنم ؛
من به دلسرد شدن یک مرد از خانمش کمک نمیکنم!
🌷حجاب یعنی❗️
#برادر با خیال راحت تو خیابون قدم بزن
با خیال راحت کار کن
با خیال راحت درس بخون
من به هیچ وجه آرامش روانی تو رو بهم نمیریزم ...
🌷حجاب یعنی❗️
#همسر عزیزم من فقط و فقط متعلق به تو هستم نه هیچکس دیگری!
یعنی من به تو و این زندگی وفادار هستم
یعنی زیبایی من فقط برای یک نفر!
🌷حجاب یعنی❗️
ای #شهید من پاسدار خونت هستم ..
حجاب یعنی مادر جان ،یازهرا،من وارث چادر خاکی تو هستم ...
🌷حجاب یعنی❗️
ای چشمان ناپاک من میدان را برای هرزگی شما باز نمیگذارم ...
🌷حجاب یعنی❗️
لبخند رضایت #امام زمان ...
#من_حجاب_را_دوست_دارم❤️
🍃
🍃🍃 @masjed_gram
#ریحانه
#چ_مثل_چرا_چادر ❤️
بعضے وقتها؛
میبینم پروفایلت ...
مُزیّن است بہ ...
دخترے مشڪین ردا ...
بالاے #ڪوہ ...
یا ڪنار رود ...
در هوهوے باد❗️
و بوجد مے آید نگاهم ...
نہ از سر #هوس ...
و یا هوا ...
ڪہ از رنگ #نجابت ...
و شڪوہ و جلال❗️
بعد میروم سروقت پُست هایتو...
یڪ در میان ...
چطور ممڪن است ...
این همہ تفاوت ...
فاز بہ فاز❗️
و نگاهم بے #فروغ و بے وجد میشود ...
پر از علامت تعجب ...
و چند سوال❗️
مثلا ...
یڪ پست ...
از #حسین است و لب عطشان ...
و درست پست بعد ...
از طنازے و انتخاب #لباس حنابندان❗️
آن هم در جمعے مختلط ...
و ڪامنت ها روان❗️
و یا یک پست ...
از #عشق بازے با خدا ...
پراز ادعا و دعا دعا ...
و درست پست بعد ...
عڪس نوشته:اگر بگویم دوستت دارم ...
چہ جوابے میدے،انتخاب ڪن یڪ تا دہ،
تو را بہ خدا❗️
بہ من حق بدہ ڪہ بمانم ...
بین این #تضاد ...
و بگویم وات د فاز و ماذا فازا❗️
میمانم گیج و #گمراہ ...
وسط دو علامت سوال⁉️
ڪہ آیا ...
آن چادر در جایگاہ اشتباہ گرفتہ قرار❓
و یا تو ڪہ ندانستے قدر آن جایگاہ❓
زمان،زمان تعارف نیست ...
و باید روبرو شد اندڪے با واقعیت ها ...
تو بودے ڪہ یادت رفت ...
آمیختہ بودن چادر را بہ #حیا❗️
تو بودے ڪہ تاختے و باختے ...
#چادر را بدون حیا❗️
تو بودے ڪہ گرفتے دست ڪم ...
معنا و تفسیر پوشش و ردا❗️
وگرنہ که ...
چادر جایش درست هست ...
درست بالاے سرت ...
با همان ابهت و #اقتدار بی مثال❗️
پس ...
مثال دیگران نگویمت ...
تعویض ڪن عڪس #پروفایل را ...
یا ڪہ اول چادر بردار ...
بعد بتاز و بتاز❗️
چرا ڪہ چادر تقصیرے ندارد ...
و این تو هستے ...
ڪہ نیستے قدردان❗️
خب❗️
من با تو ...
دارم چند ڪلمہ حرف حساب❗️
چادرے ماندن،نگهدارے میخواهد ...
عزیزِ #خواهر جان ...
براحتے نبودہ و نیست ...
ارزندہ نگہ داشتن این دُرِّ گران❗️
یڪ تڪہ پارچہ بے معنا ...
ڪہ مفتخر بودن ندارد،جنس ارزان ...
پس برگرد ...
برگرد ...
برگرد بہ جایگاهت ...
تو را قسم بہ ...
گوشہ ے چادر مادرجان❗️
تصورڪن❗️
عروسے ڪہ ...
براے بالا رفتن ...
دست داماد را گرفتہ ...
و میرود پلہ بہ پلہ ...
آرام آرام ...
تو اے #عروس مشڪین پوشم ...
نگاہ ڪن بہ دستان مادر ...
بگو یا #فاطمہزهرا ...
و برگرد ...
برگرد ...
پلہ بہ پلہ ...
آرام آرام❗️
بہ جایگاهت ...
بہ چادر❗️
بعلاوہ ے حیا❗️
قرارگـــاهفرهـــنـــگۍبــاقــراݪـــعـــلـــومـ
🌿http://eitaa.com/joinchat/2187919365Ce695022c8e🌿
#خاطرات_شهدا
🍃🌹اولین شب تولدم بعد از #شهادت امین، دلم گرفت .
امین در تمام لحظات و شرایط زندگی کنارم بود
نبودش را در کنارم احساس می کردم .
🍃🌹با بغض و گریه بر سر #مزارش رفتم
و گفتم: من همیشه به دیدارت می آیم ولی تو سراغی از #خواهر مریضت نمی گیری. تا شب موقع خواب #گریه کردم .
🍃🌹آن شب با چهره ای #خندان و شاد به خوابم آمد. صورتم را #بوسید. من گلایه می کردم
ولی امین مثل #همیشه می خندید.
دستم را گرفت و دو سنگ #نجف بر دستم گذاشت .
🍃🌹کف دستم را محکم فشار داد
و گفت: این هم کادوی تولد امسال.
صبح وقتی بیدار شدم دنبال سنگ ها گشتم ولی نبود .
فقط یک #خواب قشنگ بود ......
#شهید_مدافع_حرم_محمدامین_کریمی
#راوی_خواهر_شهید
🕊|🌹 @masjed_gram
#خاطرات_شهدا
#از_شهدا_الگو_بگیریم
💠میگفت میروم آلمان، اما از #سوریه سر درآورد
🔰مجید تصمیمش را گرفته است؛ 💥اما با هر چیزی #شوخی دارد. حتی با رفتنش. حتی با #شهید شدنش. مجید تمام دنیـ🌍ـا را به شوخی گرفته بود.
🔰عطیه #خواهر درباره رفتن مجید و اتفاقات آن دوران میگوید: «وقتی میفهمیم #گردان امام علی رفته است. ما هم میرویم آنجا🚕 و میگوییم راضی نیستیم و مجید را نبرید🚷 آنها هم بهانه میآورند که چون #رضایتنامه نداری، تک پسر هستی و #خالکوبی داری تورانمی بریم و بیرونش میکنند. بعدازآن گردان دیگری میرود که ما بازهم پیگیری میکنیم و همین حرفها را میزنیم و آنها هم #مجید را بیرون میاندازند😄
🔰تا اینکه مجید رفت #گردان_فاتحین اسلامشهر و خواست ازآنجا برود. راستش دیگر آنجا را پیدا نکردیم😔 وقتی هم فهمید که ما #مخالفیم. خالی میبست که میخواهد به #آلمان برود. بهانه هم میآورد که کسبوکار خوب است.
🔰ما با آلمان هم مخالف بودیم. #مادرم به شوخی میگفت مجید همه پناهجوها را میریزند توی دریا🏝 ولی ما در فکر و خیال💬 خودمان بودیم. نگو مجید میخواهد #سوریه برود و حتی تمام دورههایش را هم دیده است.
🔰ما #روزهای_آخر فهمیدیم که تصمیمش جدی است. مادرم وقتی فهمید پایش میگیرد و بیمارستان بستری🛌 میشود. هر کاری کردیم که حتی الکی بگو #نمیروی. حاضر نشد🚫 بگوید. به شوخی میگفت: «این #مامان_خانم فیلم بازی میکند که من سوریه نروم» وقتی واکنشهایمان را دید گفت که نمیرود🚷
🔰چند روز مانده به رفتن لباسهای #نظامیاش را پوشید و گفت: «من که نمیروم ولی شما حداقل یک عکس یادگاری بیندازید📸 که مثلاً مرا از زیر قرآن📖 رد کردهاید. من بگذارم در لاین و تلگرامم الکی بگویم #رفتهام سوریه. مادر و پدرم اول قبول نمیکردند. بعد #پدرم قرآن را گرفت و چند عکس انداختیم. نمیدانستیم همهچیز #جدی است.»😔
#شهید_مجید_قربانخانی
🕊|🌹 @masjed_gram
#خاطرات_شهدا
#از_شهدا_الگو_بگیریم
💠سفر راهیان نور
🔰داخل اتوبوس🚎 نشستیم اتوبوس حرکت کرد #آقاابوالفضل دوربین📷 را روشن کرد و گفت: خانم این #عکس را نگاه کن. گفت: ببین این شهید🌷 چقدر شبیه من👥 هست.
🔰دوربین گرفتم و به عکس #شهید نگاه کردم. به آقا ابوالفضل گفتم: واقعا شبیه هم هستید👌 به من گفت: این عکس را به کسی نشان نده❌ و این ماجرا را برای کسی #تعریف_نکن. گفتم: چشم...
🔰گذشت تا چند روز بعد #شهادت آقا ابوالفضل که خانه پدر🏡 آقا ابوالفضل با بقیه خواهر ها و برادرانش جمع بودیم و مشغول نگاه کردن #عکسها و کلیپ های🎞 آقا ابوالفضل بودیم. یاد عکس و آن شهید و #شباهت آقا ابوالفضل به اون شهید افتادم.
🔰عکس📷 را پیدا کردم و به #خواهر آقا ابوالفضل نشان دادم و گفتم: میدانی این کیه⁉️گفت: معلومه ابوالفضله دیگه. گفتم: نه آقا #ابوالفضل نیست🚫 و داستان #جنوب را برایش تعریف کردم.
🔰آقا ابوالفضل 11 اسفند ماه📆 به #سوریه رفت و تحویل سال با من تماس گرفت☎️ در ایام عید که به من زنگ می زد از او پرسیدم: شما هم آنجا #عیددیدنی رفتید که گفت: بله کلی هم از #داعشی ها پذیرایی کردیم😄
🔰سه روز قبل از #شهادتش نیز با من تماس گرفت و به او گفتم: دلمـ💔 برایت تنگ شده و آقا ابوالفضل با #مهربانی پاسخ داد که خانم تو در قدم هایی که من برمی دارم #شریک هستی💞 من جواب دادم که نمی توانی این بار به جای 45 روز 40 روز بمانی و زود برگردی که گفت: امکانش نیست⛔️ اینجا کار زیاد است. #فرودین ماه 1395 بر اثر ترکش خمپاره💥 در #العیس جنوب غرب حلب به فیض شهادت🌷 نائل آمد.
#شهید_ابوالفضل_راه_چمنی
🕊|🌹 @masjed_gram