🌹امام علي علیہ السلام ميفرمایند:
💠تاج تواضع و فروتني را بر سر نہيد، و تڪبر و خود پسندے را زير پا بگذاريد، و حلقہهاے زنجير خود بزرگ بيني را از گردڹ باز ڪنيد...(۱)
📌بہ طورے ڪہ امام صادق علیہ السلام نیز ميفرمایند:
💠بہ درستي ڪہ تڪبر، نپذیرفتڹ حق است...(۲)
۱) 📚 نہج البلاغہ خطبہ ۱۹۲
۲) 📚 معاني الاخبار صفحہ ۲۴۱
🌺
🍃🌺 @masjed_gram
❌ قاتل روحانی همدانی در درگیری با ماموران پلیس کشته شد
🔺با تلاش ماموران نیروی انتظامی، ساعت ۵ صبح امروز (یکشنبه ۸ اردیبهشت) قاتل روحانی همدانی که شناسایی شده بود در درگیری با مأموران کشته شد.
▪️قاتل برای فرار قصد استفاده از سلاح گرم را داشت که نیروهای پلیس وارد عمل شدند و در نهایت قاتل به هلاکت رسید. در این درگیری یک مأمور نیروی انتظامی و یک سرباز وظیفه نیز زخمی شدهاند.
▪️«مصطفی قاسمی» طلبه ۴۶ ساله روز گذشته مقابل درب مدرسه حوزه علمیه آیتالله ملاعلی معصومی همدانی واقع در خیابان شهدای همدان، به ضرب دو گلوله به قتل رسید.
#طلبه_همدانی
🆘 @masjed_gram
💠بعد میگن آخوندا اهل بخور بخور نیستند.
بیا یا گلوله میخورن، یا خاک مناطق محروم، یا گِلِ مناطق سیلزده.
فحشم که خوراک هرروزشونه.
🔰 @masjed_gram
#خاطرات_شهدا
#از_شهدا_الگو_بگیریم
💠 رفاقت به رنگ شهادت
🌷رفاقتشان از مدتها پیش شکل گرفته بود، رفاقتی که هیچ کدام همدیگر را بعد از جداییِ دنیایی #فراموش_نکردند. نه شهید علی خلیلی بعد از رفتنش آقانوید را فراموش کرد و نه آقا نوید.
🌷 #هرکاری از دستش برمیآمد برای رفیق شهیدش می کرد. از سر زدن به خانواده ش و پرکردن جای خالی علی برای مادر تا برگزاری #روضه و شرکت در روضه های منزل شهید.
به گواهی خیلی از اطرافیان، بعد از شهادت #شهید_علی_خلیلی (#شهید_امر_به_معروف )، حال و هوای آقانوید هم عوض شد و انگار #آرزوی پنهان شده در دلش راه نجات یافته بود. در یکی از نوشته هایش گفته که علی راه را بمن نشان داد.
🌷از #کرامات شهید علی از همان اولین روزهای آشنایی مان زیاد برایم می گفت. یکبار که دوستانش #مشهد بودند، به عکس علی نگاه کرده و گفته : علی جان دوستانم رفتند پیش آقا و من تنهام، خیلی دلم #روضه میخواد.. و خیلی ناگهانی همانروز از طرف مادر شهید #دعوت به روضه در منزل علی آقا می شوند و میگفت چقدر روضه اون شب چسبید.
🌷یادم هست یکبار که یکی از اقوام به رحمت خدا رفته بود، بهش گفتم چقدر #سخته آدم با مرگ عادی بره ، یعنی ما قراره چطور بریم. یکی از عکسهای داخل قبر پوشیده شده از پرچمِ شهید علی خلیلی رو نشونم داد و گفت: ان شاﺀالله اینطوری.
🌷عکس رو که دیدم گفتم خوش به حال شما رزمنده اید و میتونید #شهادت زیبا از خدا بخواید و.. گفت: شهادت طلبی، شهادت رو در پیش داره. مگه علی خلیلی رزمنده بود که اینطور رفت..
🌷در عمق #رفاقتشان همین بس که حدود یکسال و نیم بعد از شهادت علی، #خواب_زیبایی را آقانوید می بیند که شهید به او می گوید: امشب تونستیم #اذن_شهادتت را بگیریم….
آنان که خاک را بنظر کیمیا کنند
آیا شود، که گوشه ی چشمی بما کنند..
🌸🍃شادی روح شهدا صلواتی هدیه کنیم.
#شهید_علی_خلیلی
( #شهید_امربه_معروف)
#شهید_نوید_صفری
( #شهید_مدافع_حرم)
🕊|🌹 @masjed_gram
#انتخاب_همسر
❤️✨❣✨❤️
#سن_مناسب_ازدواج
✅آیا ازدواج در سنین بالا و تأخیر در ازدواج
ممکن است پیامدهای منفی داشته باشد؟
✍همانگونه که طبیعت چهار فصل دارد، طبیعت
زندگی انسان هم بهار، تابستان، پاییز و زمستان
دارد و بهترین فصل برای ازدواج، بهار زندگی
یعنی ابتدای جوانی است. تأخیر در ازدواج و
کشیده شدن به فصلهای بعدی زندگی، مشکلاتی
را پدید میآورد:
۱. از بین رفتن شادابی دختر و پسر؛
۲. از دست رفتن فرصتهای ازدواج بهویژه برای دختران؛
۳. فاصله سنی زیاد با فرزندان و ایجاد ضعف یا عدم درک متقابل در آینده؛
۴. مشکلات مربوط به فرزنددار شدن.
📚منبع: کتاب گلبرگ زندگی
پرسش و پاسخهای آقای دهنوی
❤️✨❣✨❤️
💍 @masjed_gram
#ریحانه
حکم پوشیدن ساپورت و شلوار لی و شلوار جین و روسری و کفش رنگی و مانتوی کوتاه در زیر #چادر چیه⁉️
♦️پوشش شرایطی داره از جمله اینکه برجستگی های بدن مشخص نباشه.
🔷در مورد ساپورت تمام هندسه بدن مشخصه. بنابراین #حجاب کاملی نیست.
🔶اما نسبت به مدل های رنگی شلوار جین و لی، اگر زیر چادر باشه و دیده نشه، اشکال نداره؛
♦️به فرض اینکه پیدا هم باشه از زیر چادر اگر به اندازه ای چسب نباشه که هندسه بدن🚶 و نشون بده -یعنی یک مقدار گشاد باشه که برجستگی بدن مشخص نباشه-
و اینکه رنگشم جلب توجه نکنه و باعث انگشت نما شدن نشه، اشکالی نداره.✅
📚منبع: khamenei.ir
#پرسش_پاسخ
#عفت_ظاهر
#احکام_پوشش
قرارگـــاهفرهـــنـــگۍبــاقــراݪـــعـــلـــومـ
🌿http://eitaa.com/joinchat/2187919365Ce695022c8e🌿
#تلنگر
🔻حضرت زینب، کوهِ صبر🔻
👌 هر وقت نام حضرت زینب سلام الله علیها را میشنویم، مفاهیمی مثل
#صبر، #صبوری، #استقامت و... در ذهن ما تداعی میشود.
⇦ اصلاً یکی از القاب حضرت زینب،
«جَبَلُ الصَّبر» است.
👈 یعنی کوهِ صبر🏔
✅️ هر وقت قرآن میخوانیم، و به آیاتی میرسیم که دربارهی #صبر و #صابران صحبت میکند، یادمان باشد که یکی از مصادیق کاملِ این آیات، حضرت زینب سلام الله علیها است.
مثلاً این آیه:👇
🕋 إِنَّ الَّذِینَ قٰالُوا رَبُّنَا اللّٰهُ ثُمَّ اسْتَقٰامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلاٰئِکَةُ أَلاّٰ تَخٰافُوا وَ لاٰ تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِی کُنْتُمْ تُوعَدُونَ.
📖 سوره فصلت، آیه ۳۰
💢 همانا کسانی که گفتند:
«پروردگار ما خداست»
💢 و بر این عقیده صبر کردند، و استقامت ورزیدند...
💢 فرشتگان همواره بر آنان نازل میشوند، و میگویند:
«هرگز نترسید و اندوهگین نباشید
بشارت باد بر شما، بهشتی که همواره به آن وعده داده میشدید.»
🌴«تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلاٰئِکَةُ»...
👈 یعنی انسان در اثرِ #ایمان و #صبر، کارش به جایی میرسد که فرشتگان الهی رو به سمت خودش میکشاند.
✔ وقتی عصر عاشورا، زینب کبری بدن قطعه قطعه شدهی برادرش را روی دست گرفت و فرمود :
«رَبَّنا تَقَبَّل مِنّا هذَا القَليل» ...
«خدایا! اين قليل را از ما قبول كن»
فقط خدا میداند که در آن صحنهی حسّاس، چقدر ملائکه بر زینبکبری نازل شدند ...
و از صبر زینبکبری تعجّب کردند ...
قرارگـــاهفرهـــنـــگۍبــاقــراݪــــعـــلـــومـ
🌿http://eitaa.com/joinchat/2187919365Ce695022c8e🌿
مسجد امام محمدباقر علیه السلام
﴾﷽﴿ #رمان ❤️ #قسمت_نود_چهار ❂○° #پلاک_پنهان °○❂ با صدای فریاد بعد کمیل به خودش آمد: ــ برگردتو م
﴾﷽﴿
#رمان ❤️
#قسمت_نود_پنج
❂○° #پلاک_پنهان °○❂
پروند را بست و دستی به صورتش کشید،گوشی اش را برداشت و شماره سمانه را گرفت ،از دیشب که سمانه را به خانه رسانده بود ،دیگر خبری از او نداشت.
ــ شماره ی مورد نظر خاموش می باشد لطفا ....
تماس را قطع کرد و اینبار شماره ی فرحناز خانم را گرفت،بعد از چندتا بوق آزاد بلاخره جواب داد.
ــ سلام خاله
ــ سلام پسرم،خوبی؟؟
ــ خوبم شکر،شما خوب هستید؟
ــ خداروشکر عزیزم
ــ ببخشید مزاحم شدم،سمانه هستش؟چون هر چقدر بهش زنگ میزنم گوشیش خاموشه
ــ چی بگم خاله جان،سرما خورده هم تب کرده،الانم تو اتاقشه،فک کنم گوشی اش شارژ نداشته باشه
ــ پس چرا به من چیزی نگفت؟
ــ نمیدونم خاله جان،صبح محمود بردش دکتر کلی دارو و امپول نوشت براش
کمیل کلافه و عصبی دستی در موهایش کشید و گفت:
ــ باشه خاله جان،من یکم دیگه مزاحمتون میشم
ــ مراحمی پسرم،خوش اومدی
کمیل بعد از خداحافظی،از جایش بلند شد و کتش را برداشت و از اتاق خارج شد،با برخورد هوای سرد به صورتش لبه های کتش را بیشتر بهم نزدیک کرد،سوار ماشین شد و به سمت خانه ی آقا محمود رفت.
**
با صدای تیکی در باز شد و کمیل وارد حیاط خانه شد،زمین از بارش باران خیس شده بود،سریع مسافت کم را طی کرد و وارد خانه شد،با برخورد هوای گرم داخل خانه به صورتش لبخندی بر روی لبانش نشست،فرحناز خانم با خوشحالی به استقبال خواهرزاده اش آمد.
ــ سلام عزیزم ،خوش اومدی
ــ سلام خاله،ببخشید این موقع مزاحم شدم
فرحناز خانم اخمی کرد و گفت:
ــ نشنوم یه بار دیگه از این حرفا بزنی ها
کمیل آرام خندید و کیسه های خرید را به طرف فرحناز خانم گرفت.
ــ برا چی زحمت کشیدی خاله جان
ــ این چه حرفیه خاله،وظیفه است
فرحناز خانم خریدها را به داخل آشپزخانه برد و وقتی متوجه نگاه نگران کمیل به اتاق سمانه شد آرام خندید و گفت:
ــ پسرم سمانه تو اتاقشه
کمیل شرم زده سرش را پایین انداخت و به سمت اتاق رفت،آرام تقه ای به در زد و در را باز کرد،وارد اتاق شد،با دیدن سمانه که با صورت سرخی روی تخت دراز کشیده بود و کلی پتو روی آن بود و حدس اینکه این کار فرحناز خانم باشه سخت نیست.
کمیل آرام خندید که سمانه اعتراضگونه گفت:
ــ کمیل
ــ جانِ کمیل
سمانه آرامتر گفت:
ــ بهم نخند
از حالت مظلومانه و بچگانه ای که به خود گرفت خنده ی بلند کمیل در اتاق پیچید،کنارش نشست و بوسه ای بر پیشانی اش کاشت.
ــ اِ کمیل سرما میخوری برو عقب
ــ من راحتم تو نگران نباش
ــ مریض میشی خب
ــ فدای سرت،شرمندتم سمانه
سمانه با تعجب گفت:
ــ برای چی؟
ــ حال الانت تقصیر من بود،من نمیخواستم دیشب با همچین صحنه ای روبه رو بشی،دقیقا من از این اتفاقات میترسیدم که زودتر پیش قدم نشدم
سمانه اخمی کرد و مشت محکمی به بازوی کمیل زد و غر زد:
ــ آروم آروم،برا خودت گازشو گرفتی رفت،اصلا تقصیر تو نیست،اتفاقا الان من بهت افتخار میکنم که دیشب جون یک انسانو نجات دادی بدون اینکه بزاری ترس یا چیزی به تو غلبه کنه .
چشمکی زد و بالحن با مزه ای گفت:
ــ شوهر من قهرمانه ،حالا تو چشم اینو نداری خوشبختی منو ببینی به خودت ربط داره
کمیل در سکوت به چشمان سمانه خیره شده بود،باورش نمی شد که این دختر توانست با چند جمله همه ی عذاب وجدان و آتشی که به جانش رخنه زده بود را از بین ببرد،و با خود فکر کرد که سمانه پادادش کدام کار خوبش بوده اما به نتیجه ای نرسید جز اینکه سمانه حاصل دعاهای خیر مادرش است.
✍🏻 نویسنده :فاطمه امیری
---------------------------------------------------
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیست 😉
هر شب از ڪانال☺️👇🏻
📚❤️| @masjed_gram
مسجد امام محمدباقر علیه السلام
#خاطرات_شهدا
#از_شهدا_الگو_بگیریم
کمک به نیازمندان
❣آقارضا خیلی مهربون و دلسوز بود.🍃
همیشه به فکر #نیازمندان بود و دوست داشت به طرق مختلف کمک کنه.👌
❣بعد مأموریت اولش که از سوریه برگشته بود، به من گفت:
خانم، دوست دارم هفته ای یه بار، یه غذای درست و حسابی بگیریم و بریم #خونه_نیازمندی.
❣باهم سر یه سفره بشینیم و غذا بخوریم.🌺
براشون یه مقدار پول هم بذاریم.
«چه خوب میشه که شهدا رو الگوی خودمون قرار بدیم.»
#شهید_سیدرضا_طاهر
#شهید_مدافع_حرم
🕊|🌹 @masjed_gram
#ریحانه
گرمت نمیشہ با #چادر؟
تو تابستوݩ امساݪ با اون گـرمای خفہ ڪننده اش🔥 توۍ اتوبوس🚌 نشستہ بودم.
یہ دختر ڪوچوݪوۍ 8-9 ساݪہ👧 هم بہ خاطر نبود جا دور از مامانش نشستہ بود رو صندلۍ تہ اتوبوس.
دختر ڪوچوݪو روسرۍ اش رو خیݪۍ زیبا با رعایت #حجاب همراه چادر عربۍ سرش ڪرده بود.
خانوم بدحجابۍ👱 ڪہ پیش دختر ڪوچوݪو نشستہ بود و خودشو باد میزد با افسوس گـفت:
(توۍ ایݩ گـرما اینا چیہ پوشیدۍ؟
از دست اجبار ایݩ مامان باباهاۍ خشڪ مقدس•••توگرمت نمیشہ بچہ؟)😡😤
هموݩ ݪحظہ اتوبوس ایستاد و باید پیاده میشدیم.
دختر ڪوچوݪو گره ۍ روسري اش رو سفت تر ڪرد و محڪم و با اقتدار گفت:
(چرا گـرممه•••ولۍ☝️ آتیش جهنم🔥 از تابستون امساݪ خیݪۍ خیݪۍ گـرم تره•••)
دختر ڪوچوݪو پیاده شد و اوݩ خانم #بدحجاب سخت بہ فڪر فرو رفت•••
#عفاف
#حیا
#پویش_حجاب_فاطمے
قرارگـــاهفرهـــنـــگۍبــاقــراݪـــعـــلـــومـ
🌿http://eitaa.com/joinchat/2187919365Ce695022c8e🌿
#تلنگر
🔔🔔 مثل ایوب، وقت گرفتاری پناهنده شویم به خدا و حسابی تعریف و تمجید کنیم از مهربانی و دلسوزی هایش تا بسرعت گره گشاید از بدبختی هایمان!
🌸👇باهم ببینیم :
🕋نَادَی رَبِّهُ أَنِّي مَسَّنِيَ الضُّرُّ وَأَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ فَاسْتَجَبْنَا لَهُ فَکَشَفْنَا مَا بِهِ مِنْ ضُرٍّ(انبیاء/83)
🔹و بياد آور ايوب را آن زمان كه پروردگارش را ندا داد كه همانا به من آسيب رسيده و تو مهربانترين مهربانانى.
🕋وَ أَدْخَلْناهُمْ فِي رَحْمَتِنا إِنَّهُمْ مِنَ الصَّالِحِينَ (انبیاء/86)
🔹و ما آنانرا در رحمت خويش وارد ساختيم. بدرستى كه آنان از شايستگان بودند .
🌺🌺 خداوند تو این آیات میگن که من به تمام مخلوقات و بندگانم مهربان هستم، اما برای داخل شدن در رحمت اختصاصی و ویژه، حتما باید لیاقت و صلاحیت داشته باشید .
🌸🌸و این لیاقت و شایستگی به دست نمی آید جز درسایه ی صبر و استقامت بر دینداری و بندگی .
🕋مِنَ الصَّابِرِينَ👈إِنَّهُمْ مِنَ الصَّالِحِينَ (انبياء/85)
قرارگـــاهفرهـــنـــگۍبــاقــراݪــــعـــلـــومـ
🌿http://eitaa.com/joinchat/2187919365Ce695022c8e🌿
مسجد امام محمدباقر علیه السلام
﴾﷽﴿ #رمان ❤️ #قسمت_نود_پنج ❂○° #پلاک_پنهان °○❂ پروند را بست و دستی به صورتش کشید،گوشی اش را بردا
﴾﷽﴿
#رمان ❤️
#قسمت_نود_شش
❂○° #پلاک_پنهان °○❂
فرحناز خانم سینی میوه و آبمیوه را آورد و بعد از بهانه کردن نهار از اتاق بیرون رفت.
کمیل نگاهی به پنجره باز اتاق انداخت و گفت:
ــ سمانه چرا پنجره بازه؟
سمانه اشاره ای به پتوها انداخت و گفت :
ــ با وجود این همه پتو دارم از گرما میسوزم،بلاخره هوای بیرن یکم خنکم کنه
کمیل سری به علامت تاسف تکان داد و گفت:
ــ پس این دانشگاه چی یادتون میده؟؟
سه پتویی که فرحناد خانم انداخته بود را از روی سمانه برداشت، و پتوی نازکی برداشت و دوباره روی سمانه انداخت.
ــ با این پتوها تا الان نپختی خودش معجزه است
سمانه آرام خندید و میوه ای که کمیل برایش پوست کنده بود را گرفت و در دهانش گذاشت.
ــ سمانه
ــ جانم
ــ چرا به من زنگ نزدی که ببرمت دکتر؟
سمانه روی تخت نشست و دست کمیل را در دست گرفت،متوجه ناراحتی اش شده بود.
ــ اول میخواستم بهت زنگ بزنم اما بعد گفتم حتما کار داری دیگه مزاحمت نشم
کمیل جدی گفت:
ــ حرفات اصلا قانع کننده نیست،من اگه هر کاری داشته باشم تو برای من تو اولویت هستی،تو همسر منی،تو الان همه زندگی من هستی، حال تو برام مهمتر از همه ی مشغله هام هستش،پس فکر نکن که مزاحم من یا کارم میشی،متوجه هستی سمانه؟
ــ چشم ،از این به بعد دیگه اولین نفر به تو میگم
کمیل لبخندی زد و زمزمه کرد:
ــ چشمت روشن خانومی،الانم این میوه ها رو بخور
به طرف پنجره رفت و آن را بست.
ــ اِ کمیل بزار باز باشه
ــ نه دیگه کافیه،فقط میخواستم هوای اتاق عوض بشه.
نگاهی به ساعت انداخت عقربه ها ساعت۱۱:۳۰ظهر را نشان می دادند.
سمانه با دیدن کمیل به ساعت گفت:
ــ میخوای بری؟
ــ چطور؟
ــ میدونم کار داری،اما میتونم یه خواهشی ازت بکنم؟
ــ بفرمایید خانمی
ــ برای نهار بمون،دوست دارم باهم نهار بخوریم
کمیا با شنیدن حرف های سمانه از خوشحالی دست سمانه را فشرد و گفت:
ــ به روی چشم خانمی ،نهارم پیش شماییم
سمانه با ذوق گفت:
ــ واقعا؟؟
کمیل سری تکان داد که سمانه از هیجان دستانش را بهم کوبید.
*
بعد از آمدن آقا محمود هر چهار نفر روی میز غذاخوری نشستند و قورمه سبزی خوش بو و خوش طعم فرحناز خانم را نوش جان کردند.
سمانه که گوشت های خورشتش را جدا می کرد،با اخم کمیل دست از کارش برداشت کمیل با قاشق گوشت ها را برداشت و در بشقابش براش تیکه تیکه کرد و آرام گفت :
ــ همشونو میخوری
ــ دوس ندارم
ــ سمانه همه ی گوشتارو میخوری
ــ زورگو
کمیل آرام خندیدو به گوشت ها اشاره کرد.
آقا محمود به کمیل که مشغول تیکه تیکه کردن گوشت برای سمانه بو نگاهی انداخت،از این توجه کمیل به سمانه خوشش می امد،نگاهی به دخترش انداخت نسبت به صبح سرحال تر و خوشحال تر بود.
زیر لب خدا را شکر کرد و به خوردن غذایش ادامه داد.
✍🏻 نویسنده :فاطمه امیری
---------------------------------------------------
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیست 😉
هر شب از ڪانال☺️👇🏻
📚❤️| @masjed_gram
#خاطرات_شهدا
#از_شهدا_الگو_بگیریم
💠مسجدی که با دستان مهربان احمد پا گرفت
🔰خانه پدری🏡 ما در یک منطقه #محروم و فقیرنشین اندیمشک واقع است و تا سال 1385 از فقدان یک مسجد🕌 مناسب محروم بود
🔰سرانجام با پیگیریهای گسترده و کمکهای مردمی💰 و دولتی، نخستین #مسجد منطقه و محل ما ساخته شد تا مردم این منطقه به آرزوی چندساله خود دست یابند😍
🔰همزمان با آغاز به کار این مسجد، احمد از همان روزهای اول حضوری فعال👌 در این مسجد و انجام کارهای #فرهنگی و مذهبی آن داشت و شاید ساعتها⏰ و روزهای بسیاری را برای این کار وقف کرده بود و هرگز از این مسیر خسته نمیشد❌
🔰پس از آغاز به کار این مسجد و حضور پرشور مردم در برگزاری مراسمهای مختلف فرهنگی، احمد بهعنوان مسئول #بسیج پایگاه مسجد انتخاب و جوانان بسیاری👥 را با روحیه بالای خود به حضور در مسجد و بسیج تشویق کرد👏
#شهید_احمد_حاجیوند_الیاسی
🕊|🌹 @masjed_gram
🌹✨❤️✨🌹
#انتخاب_همسر
❌ ...با این فرد ازدواج نکنید... ❌
🔸با کسی که مدام در گذشته شما دنبال اینست که ببنید با کسی رابطه داشتید یا خیر
🔸با کسی که هر لحظه باید به اون ثابت کنید که راست می گویید
🔸با کسی که برای کنار او ماندن باید خودتان را تغییر دهید
🔸با کسی که اگر پشت خط تلفن شما بیاید و شما نتوانید پاسخ وی را بدهید بعد از آن از شما بازجویی می کند
🔸با کسی که هر لحظه باید گزارش دهید کجا بودید با کی بودید
🔸با کسی که مدام به شما شک دارد
🔸با کسی که مدام به شما می گوید این رفتارت اشتباه است
🔸با کسی که در هر بحثی اگر حتی خودش خطا کرده باشد باز طوری رفتار میکند که شما مجبور به عذرخواهی بشوید و احساس کنید این شما هستید که اشتباه کردید
🔸 با کسی که تصویری از همسر آینده اش در ذهن خود ساخته که با شما متفاوت است و تمایل دارد شما شبیه آن همسر خیالی وی شوید.
🌹✨❤️✨🌹
💍 @masjed_gram