#خاطرات_شهدا
#از_شهدا_الگو_بگیریم
🌸 تزئین ماشین عروسیمان ؛ طوری بود ڪه قسمت شیشهی جلو سمت عروس را دستہ گل چسبانـده بود و گل ها مـانع دیده شدن من در ماشین بودند 🙂 .
🌸 برای آقا جواد مهم بود ڪه بہ مجالس شادی حلال برود 😌 ؛ و مراسم عروسی خودمان با مولودی خوانی طی شد . برخی می گفتند : عروسی جواد بہ مجلس ختمِ صلوات شبیہ است ☺️ ولـی برایش مهـم ڪاری بود ڪه خدا پسند باشد و برایش صحبت های مردم اهمیت نداشت .
#شهید_مدافع_حرم_جواد_محمدی
#راوی_همسر_شهید
🕊|🌹 @masjed_gram
#خاطرات_شهدا
ما سال ۹۴ تو اهواز تو پادگان حمیدیه، #خادم بودیم برا راهیان نور😊
جواد #مسئول ما بود☺️
جواد همه را صدا کرد برا #نماز_صبح
با چک و لگد😹
به من میگفت بلند شو ابله و رو شکمم راه میرفت😇
اقا بلند شدیم رفتیم #وضو گرفتیم وایسادیم نماز
تا همه خوندیم، گفت خب #بخوابید ساعت دو عه😅
ساعت ۲ نصف شب نماز صبح😳
آقا خوابید کف کانکس و #میخندید ماهم اعصابا...😬
هیچی دیگه #پتو را برداشتیم و انداختیم روش و دِ بزن😂
#شهید_مدافع_حرم_جواد_محمدی
#راوی_دوست_شهید
🕊|🌹 @masjed_gram
#خاطرات_شهدا
#از_شهدا_الگو_بگیریم
🔰سوریه که بود، #هرشب حتما با من تماس☎️ داشت. حتی سری اولی که مجروح💔 شده بود و من از این موضوع کاملا #بی_خبر بودم، از بیمارستان تماس میگرفت و آنقـدر #عادی برخــورد میکرد کــه من اصلا متوجه نشــدم مجروح شده😊
🔰در واقع #آقاجواد خــودش را مقیــد به تماس با خانواده💞 میدانست که در آن شـرایط هم حواسـش به ایـن موضوع بود. وقتی هم که مــن از #مجروحیتشــان خبــر دار شــدم، گفت:
هراتفاقی افتاده باشد مهم نیست🚫 مهم این است که #تو الان درحال صحبت با من هستی😍
🔰هر بار #مجروح میشد با واسطه خبردار می شدم؛ از طریق دوستان و اطرافیانشان👥
و این باری که #شهید شد بار چهارم رفتنش بود!
واقعا هرباری که میرفت، دلتنگیها💔 بیشتر میشد. خصوصا سری #ســوم که این دلتنگی هم برای من، هم برای همسرم💞 زیاد شــده بود؛ طوری که دائم پشت تلفن☎️ به زبان میآورد.
🔰سری های قبل اصلا این موضوع را به رو نمی آورد❌ و در جواب #دلتنگیهای من هم میگفت راه دور است و بایــد با این دلتنگیها کنار بیایی اما برایمان #خســتگی نداشــت🚫
🔰واقعــا راه، #راه_شــهدا بــود. آقــا جــواد
همیشه در صحبتهایش وقتی میخواست به من دلداری بدهــد، میگفت: "الگــوی شــما بایــد #حضــرت_زینب(س) باشد. سختیهای شــما کجا و ســختیهای خانم حضرت زینب س کجــا."
واقعا راســت میگفت😔 خســتگی ما کجا و خستگی خانم کجا⁉️
🔰اما #فاطمه هم بچه بود و دلتنگیهای بچه گانه خودش را داشت. پدرش #سوریه که بود همیشه ســراغش را میگرفت و منتظر آمدنش بود. حتی زمان #مفقود بودن پیکر #آقاجواد هم فکر میکرد پدرش سوریه است و باید منتظر برگشتنش باشد😔
🔰خود پدرش قبل رفتن، اول قصه #حضرت_رقیه (س) را برایش گفت و بعد در مورد ســفرش برای #فاطمه توضیــح داد. آنقدر فاطمه با این قصه حضرت رقیه(س) انس گرفته بود که برخی اوقــات در اوج بیتابی اش💔 به من میگفــت: "مامان حضرت رقیه س هم مثل من #اینقدر_گریه_میکرد⁉️"😭😭
#شهید_مدافع_حرم_جواد_محمدی
#راوی_همسر_شهید
🕊|🌹 @masjed_gram