#خاطرات_شهدا
#از_شهدا_الگو_بگیریم
🔸#مجروح شده بود 😱
هم چشماش کم سو شده بود هم پاش زخمی شده بود
درد چشماش رو ازمون #پنهون می کرد
حمید در حدی چشماش کم سو شده بود که جایی رو نمی تونست ببینه😧 و برای راه #رفتن به دیوار دست می گذاشت و حرکت می کرد
🔹اما نه به ما #چیزی می گفت نه می گذاشت ما چیزی بفهمیم‼️
تا صدایی می شنید دستش رو از #روی دیوار بر می داشت و نمیذاشت ما بفهمیم توی چه وضعیتی #قرار داره 😞
🔸یادم میاد قتی که از #جبهه آوردنش زود اتاق رو براش گرم کردم و نشستیم به صحبت #کردن 👥
یک وقت متوجه شدم حمید #همینطور که نشسته خوابش برده😴
یک پتو #آوردم و انداختم روش، جوری که بیدار نشه و خودم هم کنارش خوابیدم
از چهره اش داد می زد که چقدر #خسته و کوفته اس 🤕
🔹بعد از 2 ساعت از شدت #سرما بیدار شدم.
زمستون بود🌨 اما دیدم حمید داخل اتاق نیست
رفتم دم پنجره دیدم#باپای برهنه وایساده توی حیاط و نماز شب می خونه😳
🔸توی #قنوت بود و با حالتی عجیب گریه می کرد و #الهی_العفو می گفت😭
نشستم پشت پنجره و #نمازش رو تماشا کردم ... به حالش قبطه می خوردم😔
🔹با بدن #مجروح تو اون هوای سرد داشت استغفار می کرد 👌
حمید کسی بود که همه ی #زندگیش وقف خدا بود و می خواست جانش رو #تقدیمش کنه ... 🕊
#راوی_برادر_شهید
#شهید_سید_حمید_میر_افضلی
🕊|🌹 @masjed_gram
#خاطرات_شهدا
#از_شهدا_الگو_بگیریم
🔰« از دانشگاه علوم انتظامي🏢 و پس از آن در هوانيروز✈️ اصفهان با هم بوديم. در هوانيروز با همديگر در يك اتاق زندگی می کردیم و روزگار می گذراندیم؛🙂 و طول دوره خلبانی را در آنجا با همديگر سپري نمودیم.» همانطوري كه#اشڪ 😥در چشمانش حلقه زده بود ادامه داد: « كلاسهاي تئوري و پس از آن كلاسهاي عملي كه در آن پايگاه سپري مي كرديم من نديده بودم كه #نمازش📿 قضا شود. حتي كارهاي داخل اتاق را بیشتر اوقات ایشان انجام مي داد.⭕️
🔰 كلاسهايی📚 كه در طول 🗓روز داشتيم، کارهای اتاق و نظافت و... مانع آن نمی شد که #تکالیف_شرعی خود را با تاخیر انجام دهد.» 👌« بودن با آن شهید همش خاطره بود. ولی اگر بخواهم بهترین💯 خاطره از ایشان برای شما تعریف کنم این است که، در ابتدای اعزام ما به پایگاه شهید وطن پور اصفهان و در اوایل آن دوران که باهمدیگر 👥در یک اتاق بودیم.
🔰 نیمه های شب زمانی که تاریکی 🌒همه جا را فرا گرفته بود و در خواب بودم؛ در گوشم 👂احساس نجوایی نمودم. چشمان خود را باز کردم که این احساس نبود،😳 بلکه واقعیتی بود که با چشمانم داشتم آن را مشاهده می کردم. #شهید جدی را دیده بودم که در آن تاریکی و در دل شب در حال خواندن نماز شب بود.😭 نشستم و به او نگاه کردم. این حادثه نه برای یک بار، بلکه به دفعات نماز شب🌠 خواندنش در آن پایگاه برای من تکرار شده بود؛ به طوری که با نجواهای این #شهید بزرگوار🕊 از خواب بیدار می شدم.»
#خلبان_شهید_رامین_جدی
#راوی_دوست_شهید
🕊|🌹 @masjed_gram
#خاطرات_شهدا
#از_شهدا_الگو_بگیریم
منوچهر بسيار #صبور و مهربان بود. با تمام دردي كه داشت😰 هيچ وقت اعتراض نمي كرد. "سوره ياسين" و "الرحمن" و "زيارت #عاشورا" را خيلي دوست داشت.❣عاشق آسمان بود و بيشتر وقت ها #نمازش را در پشت بام خانه🏡 مي خواند. هميشه مي گفت: " من آنقدر عاشق #پروردگار هستم كه نمي خواهم به اين راحتي شهيد شوم"👌.سال 79 سال سخت و بدي بود چرا كه منوچهر ديگر نمي توانست #درد را تحمل كند و مي گفت:" از خدا خواستم 😇سخت شهيد شوم ولي ديگر #روحم نمي تواند اين دنيا 🌏را تحمل كند"
#شهید_منوچهر_مدق
🕊|🌹 @masjed_gram