🔴 #هشدار
مردم شهرها و روستای حاشیه دز و کارون، کرخه تحت هیچ شرایطی، تاکید میکنیم تحت هیچ شرایطی به کنار رودخانه نروید
#سیل
💥 @masjed_gram
🔴نگرانی از تلفات جانی در مناطق سیل زده خوزستان وجود دارد
🔸 نماینده اهواز، باوی، حمیدیه و کارون در مجلس شورای اسلامی، امکانات هلال احمر خوزستان را برای امدادرسانی به مناطق سیل زده ناکافی دانست و گفت: نگرانی از بابت تلفات جانی در مناطق در معرض سیلاب در استان وجود دارد.
#سیل
#سیل_خوزستان
💥 @masjed_gram
مسجد امام محمدباقر علیه السلام
#خاطرات_شهدا
#از_شهدا_الگو_بگیریم
🔰سوریه که بود، #هرشب حتما با من تماس☎️ داشت. حتی سری اولی که مجروح💔 شده بود و من از این موضوع کاملا #بی_خبر بودم، از بیمارستان تماس میگرفت و آنقـدر #عادی برخــورد میکرد کــه من اصلا متوجه نشــدم مجروح شده😊
🔰در واقع #آقاجواد خــودش را مقیــد به تماس با خانواده💞 میدانست که در آن شـرایط هم حواسـش به ایـن موضوع بود. وقتی هم که مــن از #مجروحیتشــان خبــر دار شــدم، گفت:
هراتفاقی افتاده باشد مهم نیست🚫 مهم این است که #تو الان درحال صحبت با من هستی😍
🔰هر بار #مجروح میشد با واسطه خبردار می شدم؛ از طریق دوستان و اطرافیانشان👥
و این باری که #شهید شد بار چهارم رفتنش بود!
واقعا هرباری که میرفت، دلتنگیها💔 بیشتر میشد. خصوصا سری #ســوم که این دلتنگی هم برای من، هم برای همسرم💞 زیاد شــده بود؛ طوری که دائم پشت تلفن☎️ به زبان میآورد.
🔰سری های قبل اصلا این موضوع را به رو نمی آورد❌ و در جواب #دلتنگیهای من هم میگفت راه دور است و بایــد با این دلتنگیها کنار بیایی اما برایمان #خســتگی نداشــت🚫
🔰واقعــا راه، #راه_شــهدا بــود. آقــا جــواد
همیشه در صحبتهایش وقتی میخواست به من دلداری بدهــد، میگفت: "الگــوی شــما بایــد #حضــرت_زینب(س) باشد. سختیهای شــما کجا و ســختیهای خانم حضرت زینب س کجــا."
واقعا راســت میگفت😔 خســتگی ما کجا و خستگی خانم کجا⁉️
🔰اما #فاطمه هم بچه بود و دلتنگیهای بچه گانه خودش را داشت. پدرش #سوریه که بود همیشه ســراغش را میگرفت و منتظر آمدنش بود. حتی زمان #مفقود بودن پیکر #آقاجواد هم فکر میکرد پدرش سوریه است و باید منتظر برگشتنش باشد😔
🔰خود پدرش قبل رفتن، اول قصه #حضرت_رقیه (س) را برایش گفت و بعد در مورد ســفرش برای #فاطمه توضیــح داد. آنقدر فاطمه با این قصه حضرت رقیه(س) انس گرفته بود که برخی اوقــات در اوج بیتابی اش💔 به من میگفــت: "مامان حضرت رقیه س هم مثل من #اینقدر_گریه_میکرد⁉️"😭😭
#شهید_مدافع_حرم_جواد_محمدی
#راوی_همسر_شهید
🕊|🌹 @masjed_gram
#انتخاب_همسر
💠اختلاف فرهنگی
❌ بارها شده که وقتی دو نفر تصمیم به ازدواج میگیرن و اختلاف خانوادگی و فرهنگی دارن،با مخالفت خانواده ها مواجه میشن.و در جواب میگن : مگه میخوام با خانواده اش ازدواج کنم!!!!
فرزندان عصاره ی تربیتی خانواده هستند و اختلاف فرهنگی حتما روی آنها تاثیر خواهد داشت. اختلاف فرهنگی رو با اختلاف طبقاتی اشتباه نگیرید...
🌸🌿💐🌿🌸🌿💐🌿🌸
💍 @masjed_gram
1_57358063.mp3
3.19M
🎵 از تو نمانده غیر از عبایی در کنج زندان
وای از تن نحیف و امان از این چشم گریان
🎧 حاج میثم مطیعی
#شهادت
#امام_کاظم
#صلوات
◾️
▪️◾️ @masjed_gram
#ریحانه
⚠️دقت کردید خیلی از خانمهایی که قبلا #حجاب متوسطی داشتن الان که میبینیمشون خیلی بدحجابن!! و حتی خیلی از خانمهایی که قبلا #چادری بودن الان دیگه چادری نیستن❗️😟
💬فکر میکنید علتش چیه⁉️
🔻 #شیطان برای فریب آدمها از ترفندی به اسم؛ #سیاست_گامبهگام استفاده میکنه👇
♻️حتما میدونید که #گناه فطرتا برای آدمای پاک و سالم خوشایند نیست و در صورت ارتکاب به اون دچار #عذاب_وجدان میشن ...
☝️شیطان که از وجود چنین روحیهای در درون انسانها خبر داره، برای این که بتونه فریبشون بده و اونها رو گرفتار گناه کنه، قدم به قدم و آروم آروم روشون تأثیر میزاره ...
👈مثلا برای اغفال خانمهای #محجبه، اول استفاده از حجاب برتر( #چادر ) رو براشون خیلی سخت و عذابآور جلوه میده ! و بعدم به شکلهای مختلف #بدحجابی و رفتار و کردار غیرعفیفانه رو در نظرشون #زیبا و عواقب گناه رو سبک و ناچیز نشون میده ... تا بالأخره ترس از عواقب و عذاب گناه در درون فرد از بین بره و انجام گناه دیگه براش #عادی بشه💥
✅بنابراین خانمها هر چقدر بیشتر مراقب #حیا و #عفت شون باشن و حجابشون رو بهتر و بیشتر رعایت کنن خطر #نفوذ_شیطان بر اونها #کمتر میشه💯
📖برگرفته از: «آسیبشناسی شخصیت و محبوبیت زن»، ص۳۰۷
مؤلف: محمدرضا کوهی
#چرا_حجاب؟
#سیاست_گامبهگام
قرارگـــاهفرهـــنـــگۍبــاقــراݪــــعـــلـــومـ
🌿http://eitaa.com/joinchat/2187919365Ce695022c8e🌿
••
خـدایـا به مـا همّـتـے فـرمـا
ٺـا همّـټ شـۅیـم،
چـرا ڪـہ #همـٺ، همّـٺ ڪـرد
ټـا هـمّـټ شـد ..
12فروردین سالروز ولادت
#شهید_حاج_محمدابراهیم_همت
🕊
🌹🕊 @masjed_gram
#تلنگر
🌺 سبک زندگی قرآنی 🌺
🍂 نمازِ خوب بخوانید . 🍂
☺️👇 باهم ببینیم :
🌴 آیه 45 سوره عنکبوت 🌴
🕋 اتْلُ مَا أُوحِيَ إِلَيْكَ مِنَ الْكِتَابِ وَأَقِمِ الصَّلَاةَ إِنَّ الصَّلَاةَ تَنْهَي عَنِ الْفَحْشَاء وَالْمُنكَرِ وَلَذِكْرُ اللَّهِ أَكْبَرُ وَاللَّهُ يَعْلَمُ مَا تَصْنَعُونَ
✅ آنچه را از کتاب آسمانى به تو وحى شده تلاوت کن،
✅ و نماز را بر پا دار، که نماز انسان را از زشتى ها و گناه باز مى دارد و یاد خدا بزرگ تر است .
✅ و خداوند مى داند شما چه کارهائى انجام مى دهید!
➖➖🚥➖➖🚥➖➖
🌺🌺 نقش اصلاحى نماز در فرد و جامعه حدسى و پيشنهادى نيست، بلكه قطعى است. «اِنّ الصّلاة»
(البته به شرطی که واقعا نماز باشد!)
🌸🌸 اگر نمازِ انسان، او را از فحشا و منكر باز نداشت، بايد در قبولى نماز خود شك كند .
💐💐 امام صادق عليه السلام فرمود :
هر كسى دوست دارد قبولى يا ردّ نمازش را بداند، ببيند نمازش او را از فحشا و منكر باز داشته است يا نه .
🌷🌷 سپس امام عليه السلام فرمود :
"فبقدر ما منعته قبلت منه"
به اندازه اى كه نماز، انسان را از منكرات باز مى دارد، به همان اندازه قبول مى شود .
قرارگـــاهفرهـــنـــگۍبــاقــراݪـــعـــلـــومـ
🌿http://eitaa.com/joinchat/2187919365Ce695022c8e🌿
مسجد امام محمدباقر علیه السلام
﴾﷽﴿ #رمان ❤️ #قسمت_شصت_سوم ❂○° #پلاک_پنهان °○❂ می خواست با پدرش تماسی بگیرید تا به دنبالش بیاید
﴾﷽﴿
#رمان ❤️
#قسمت_شصت_چهارم
❂○° #پلاک_پنهان °○❂
آنقدر دویده بود که نفس کشیدن برایش سخت شده بود،نفس نفس می زد ،گلویش میسوخت،پاهایش درد می کرد اما آن مرد خیلی ریلکس پشت سرش می امد و همین آرامش او را بیشتر به وحشت می انداخت.
الان دیگر مطمئن شده بود که یک مزاحمت ساده نبود،کم کم یاد حرف های کمیل افتاد،سریع گوشی اش را درآورد ،و بدون نگاه به تماس های بی پاسخش در حالی که می دوید شماره را گرفت.
**
کمیل در جلسه مهمی بود،با ماژیک روی تخته چیزهایی را یادداشت می کرد و بلافاصله توضیحاتی را در مورد آن ها می داد،این پرونده و عملیاتی که در پیش داشتند آنقدر مهم و حساس بود،که همه جدی به صحبت ها و توضیحات کمیل گوش سپرده بودند.
صفحه ی گوشی کمیل روشن شد اما کمیل بدون هیچ توجه ای یه توضیحاتش ادامه داد،احساس بدی داشت اما بی توجه به احساسش صلواتی زیر لب فرستاد و ادامه داد.
چرخید و از میز برگه ای برداشت تا نشان دهد که چشمش به اسم روی صفحه افتاد،با دیدن اسم سمانه ناخوداگاه نگاهش به ساعت که عقربه ها ساعت۱۰را نشان می داد خیره شد،ناخوداگاه ترسی بر دلش نشست ،عذرخواهی کرد و سریع دکمه سبز را لمس کرد و گوشی را بروی گوشش گذاشت.
ــ الو
جوابی جز نفس زدن نشنید،با شنیدن صداها متوجه شد که در حال دویدن هست .
از جمع فاصله گرفت و ارام گفت:
ــ الو سمانه خانم
جوابی نشنید اینبار با نگرانی و صدایی بلند تر او را صدازد اما با هم جوابی نشنید.
میخواست دوباره صدایش بزند اما با شنیدن صدای مردانه ای که گفت:
ــ گرفتمت
و جیغ بلند سمانه که با التماس صدایش می کرد قلبش فشرده شد:
ــ کــــمــــیـــل
کمیل با صدای بلندی سمانه را صدا می کرد:
ــ سمانه خانم،سمانه باتوم جواب بده الو
همه با تعجب به کمیل خیره شده بودند،امیرعلی سریع به طرفش امد و گفت:
ــچی شده
کیل با داد گفت:
ــ سریع رد تماسو بزن سریع
امیرعلی سریع به طرف لپ تاپش رفت ،کمیل دوباره گوشی را به گوشش نزدیک کرد ،غیر صداهاس جیغ سمانه چیز دیگری نمی شنید،دیگرتسلطی بر خودش نداشت،سریع کتش را برداشت و به طرف ماشین دوید و خطاب به امیرعلی فریاد زد:
ــ چی شد؟
امیرعلی سریع به سمتش دوید و کنارش روی صندلی نشست .
ــ حرکت کن پیداش کردم
کمیل پایش را تا جایی که میتوانست روی گاز فشار داد مه ماشین با صدای بدی از جایش کنده شد.
کمیل عصبی مشتی بر فرمون زد و داد زد:
ــ دختره ی احمق این وقت شب کجارفته؟
ــ آروم باش کمیل
ــ چطور آروم باشم،چطور؟؟
فریادهای خشمگین کمیل، اتاقک کوچک ماشین را بلرزه انزاخته بود،بارش باران اوضاع جاده ها را خراب تر کرده بود،کمیل با دیدن هوا و یادآوری جیغ های سمانه قلبش فشرده شد و خشم تمام وجودش را به آتش کشاند.
✍🏻 نویسنده :فاطمه امیری
---------------------------------------------------
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیست 😉
هر شب از ڪانال☺️👇🏻
📚❤️| @masjed_gram
مسجد امام محمدباقر علیه السلام
﴾﷽﴿ #رمان ❤️ #قسمت_شصت_چهارم ❂○° #پلاک_پنهان °○❂ آنقدر دویده بود که نفس کشیدن برایش سخت شده بود،
﴾﷽﴿
#رمان ❤️
#قسمت_شصت_پنجم
❂○° #پلاک_پنهان °○❂
به محض رسیدن کمیل بدون اینکه ماشین را خاموش کند،از ماشین پایین پرید و به سمت چند نفر که دور هم جمع شدند دوید.
چند نفری را کنار زد ،با دیدن دختری که صورتش را با دستانش پوشانده و شانه هایش از ترس و گریه میلرزیدند،قلبش فشرده شد ،کنارش زانو زد و آرام صدایش کرد:
ــ سمانه
سمانه که از ترس بدنش میلرزید و از حضور این همه غریبه اطرافش حس بدی به او دست داد بود ،با شنیدن صدای آشنایی سریع سرش را بالا آورد و با دیدن کمیل ،یاد اتفاق چند دقیقه پیش افتاد،سرش را پایین انداخت و به اشک هایش اجازه دوباره باریدن را داد.
کمیل حرفی نزد اجازه داد تا آرام شود،سری برگرداند، امیرعلی مشغول صحبت با چند نفر بود و از آنها در مورد اتفاق میپرسید.
چند نفر هم هنوز کنارشون ایستاده اند و به او و سمانه خیره شده بودند.
سمانه با هق هق زمزمه کرد:توروخدا بهشون بگو اد اینجا برن
کمیل که متوجه حرف سمانه نشده بود و بی خبری از حال سمانه واتفاقی که برایش افتاده کلافه شده بود،تا می خواست بپرسد منظورش چیست،متوجه حضور چند نفر بالای سرشان شد،حدس می زد که سمانه از حضورشون معذب است.
ــ اینجا جمع نشید
چند نفری رفتن اما پسر جوانی همانجا ایستاد و خیره به سمانه نگاه می کرد،کمیل با اخم بلند شد و گفت:
ــ برو دیگه،بی چی اینجوری خیره شدی
ــ به تو چه باید به خاطر کارام به تو جواب پس بدم
کمیل عصبی به سمتش رفت که بازویش کشیده شد،به امیرعلی نگاهی انداخت که با آرام زمزمه کرد:
ــ آروم باش کمیل،الان وقتش نیست،سمانه خانم الان ترسیده اینجوری داری بدترش میکنی
کمیل نگاهش را به سمانه که وحشت زده به او و پسره نگاه می کرد ،انداخت،استغرالله ای زیر لب گفت و دستش را کشید.
امیرعلی روبه پسره گفت:
ــ برو آقا پسر برو شر به پا نکن
پسرجوان هم وقتی متوجه وخامت موضوع شد ترجیح داد که برود.
ــ کمیل این آقا کامل توضیح داد چه اتفاقی افتاده از سمانه خانم بپرس که اگه واقعا بی گناهه بزاریم بره
تا کمیل میخواست چیزس بگوید ،صدای لرزان و خش دار سمانه آن دو را به خود آورد:
ــ بزارید بره،او فقط کمکم کرد
امیرعلی نگاهی به کمیل انداخت ،کمیل با یک بار پلک زدن به او فهماند که مرد را ازاد کنند،امیرعلی سری تکان داد و از آن ها دور شد،کمیل بار دسگر جلوی پاهای سمانه زانو زد،دلش می خواست که الان سمانه برایش همه چیز را تعریف می کرد،بگوید که حالش خوب است و آسیبی به او نزدند،اما نمی توانست بپرسد.
✍🏻 نویسنده :فاطمه امیری
---------------------------------------------------
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیست 😉
هر شب از ڪانال☺️👇🏻
📚❤️| @masjed_gram
مسجد امام محمدباقر علیه السلام
#خاطرات_شهدا
#از_شهدا_الگو_بگیریم
🔰فرزندم تلاش بسیاری انجام داد تا راضی شویم به #سوریه برود. وی میگفت، «مگر #امام_حسین(ع) با تصمیم حضرت علی اکبر (ع) برای نبرد مخالفت کرد⁉️» با شنیدن این جمله، #سکوت کردم.
🔰هنگام #وداع به علی اکبر(ع) امام حسین (ع) تاسی کردم. لحظات سختی بود😭 تا آن روز فقط #روضه_وداع پدر و پسر💕 را شنیده بودم، اما آن لحظه شنیدهها را #درک کردم.
🔰۲۳ بهمن ۱۳۹۴ بود. #محمدرضا را بوسیدم. قدو بالایش را نگریستم😍 او #میرفت و من نگاهش میکردم. پس از شهادت🌷 دوستانش میگفتند، محمدرضا گفته است، «من میدانستم پدر من را نظاره میکند 💥اما #ترسیدم برگردم و با یک نگاه، عاطفه #پدروپسری💞 من را از مسیرم دور کند.» هیچگاه آن لحظه را فراموش نمیکنم❌
🔰آنها به کمین میخورند. با تعداد کمی از #دوستانش، تعداد بسیاری از تکفیریها👹 را نابود میکنند، اما به دلیل اتمام #مهمات، به رگبار گلوله💥 بسته میشوند و پیکر مطهرشان⚰ #سه_روز زیر آفتاب☀️ میماند.
🔰در نهایت نیز آن منطقه در دست #تکفیریها باقی مانده و پیکر پسرم #برای_همیشه در آنجا به یادگار میماند و به آرزوی خود که #گمنامی🌷 همچون مادرمان حضرت زهرا(س)❤️ بود، میرسد.
🔰چند روز پیش از #شهادت از یکدیگر میخواهند که در حق همدیگر دعا کنند🙏 و سپس از #آرزوهای خود بگویند. نوبت محمدرضا که میشود، میگوید، دعا میکنم خدا من را #پودر کند تا همچون مادرم حضرت زهرا (س) گمنام بشوم🌷» پسرم به خواسته خود میرسد.
🔰آخرین مرتبه که محمدرضا به #زیارت امام حسین (ع)🕌 رفته بود، هنگام بازگشت از #سرداب آن حضرت به دوست خود میگوید، «من مزد خود را از #اباعبدالله (ع) گرفتم😍 و امسال به خواسته خود میرسم👌»
#شهید_محمدرضا_بیات
#شهید_جاویدالاثر_مدافع_حرم
#راوی_پدر_شهید
🕊|🌹 @masjed_gram
#انتخاب_همسر
❌زنان نامناسب برای ازدواج
۱-دختراني که شدیداً متکی و وابسته هستند؛
یک دختر وابسته، باید هرکاری را حتماً با کسی و یا غالباً با مادرش در میان بگذارد و سپس تصمیم بگیرد؛ حتی کارهای بسیار جزئی و پیش پا افتاده را.😕 چنین دختری دارای شخصیت مستقلی نیست و به قول معروف، ارادۀ کافی برای انجام کارهایش را ندارد.
۲- دخترانی که به #مال و منال پدر مینازند؛
این دسته از دختران پولدار💰 گرچه میتوانند زنان خوبی باشند ولی باید مراقب باشید که نزد آنها همهچیز در «پول» خلاصه نشود.
۳- دختران نمايشي و مُدپرستها؛
دخترانی شديدا به دنبال توجه و مدپرستی هستند، باید دریافته باشند که دیگر مدپرستی؛ در #جامعه خریدار چندانی ندارد. بخصوص اگر دختری بخواهد آن را به طلا و جواهرات💎 هم تسرّی دهد؛ آن وقت است که کار مشکلتر میشود.
۴- دختران بسيار #لوس و از خودراضی:
یکی دیگر از خصوصیات زن خوب این است که لوس و خودخواه نباشد. معمولاً و البته نه هميشه دختران لوس، اغلب یا تک فرزند و یا تنها دختر خانواده هستند و بقیه پسرند، یا دختر ته تغاری خانواده هستند، و در نتیجه، اطرافیان برای این که به قول خودشان کمبود محبت آنها را جبران کرده باشند،( البته همه اين ها منوط به تربيت خانوادگي است). گاهی بیش از حد و به گونهای غیرمتعارف به آنها محبت کردهاند. زندگی با دختر لوس بسیار مشکل است.😐
ادامه دارد....
🌷🍃🌺🍃🌷🍃🌺🍃🌷
💍 @masjed_gram
1_7870652.mp3
5.16M
❣ #سه_شنبه_هاے_جمڪرانی
همہ هسٺ
آرزویـم
ڪہ ببینـم از تـو
رویـی 😍
دعاے #توسل امشب فراموش نشود❤️
#اللہـم_عجـل_لولیڪ_الفـرجــ
🎤 #حاجمهدیمیرداماد
•🎙• @masjed_gram
مسجد امام محمدباقر علیه السلام
📌 #مقصر_اصلی ❗️ 👇🏻🌸👇🏻🌸
#ریحانه
💢میدونی وقتی مردی با یه خانم #بدحجاب رو به رو میشه اولین چیزی که در مورد اون خانم به ذهن💭 و دلش💓 خطور میکنه چیه؟؟
👈 #جنسیت اون خانم 👉
♻️در نتیجه #نگاه به اون زن باعث تحریک غریزه جنسی اون مرد میشه ...💥
و چون مردای هوسباز واسه خانمهای بدحجاب حرمت و احترام قائل نیستن، به راحتی به خودشون اجازه میدن #مزاحم اونها بشن و بهشون #تعرض کنن ...⚡️😔
🔺اما مقصر اصلی این مزاحمت و تعرضها کیه؟؟
💯غیر از اینه که #مقصر_اصلی خود اون خانمه که با رفتار و کردار غیرعفیفانه( #پوشش_نامناسب و #آرایش و ...) دیگران رو #دعوت به ایجاد مزاحمت میکنه؟
☝️به همین علت وقتی به مزاحمها تذکر میدیم میگن:
اگه خودش نمیخواست اینطوری بیرون نمیومد !😟
#حجاب
#بدحجابی
📖برگرفته از: «آسیبشناسی شخصیت و محبوبیت زن»، ص۳۰۹
مؤلف: محمدرضا کوهی
قرارگـــاهفرهـــنـــگۍبــاقــراݪـــعـــلـــومـ
🌿http://eitaa.com/joinchat/2187919365Ce695022c8e🌿
مسجد امام محمدباقر علیه السلام
﴾﷽﴿ #رمان ❤️ #قسمت_شصت_پنجم ❂○° #پلاک_پنهان °○❂ به محض رسیدن کمیل بدون اینکه ماشین را خاموش کند
﴾﷽﴿
#رمان ❤️
#قسمت_شصت_ششم
❂○° #پلاک_پنهان °○❂
نفس عمیقی کشید و گفت:
ـ میتونید از جاتون بلند بشید؟
سمانه سری تکان داد وآرام از جایش بلند شد،همراه کمیل به طرف ماشین رفتند،در را برایش باز کرد ،بعد سوار شدن در را بست وآرام گفت :
ــ الان برمیگردم
نگاه ترسان سمانه را دید و خودش را لعنت کرد،سریع به سمت امیرعلی که مشغو صحبت با گوشی بود رفت،امیرعلی تماس را قطع کرد و به طرفش برگشت:
ــ جانم
ــ امیرعلی من سمانه رو میبرم خونمون،تلفنی ازت گزارشو میگیرم،بیا هم برسونمت
ــ نه ممنون داداش،خانمم خونه پدرشه ماشین بهاشه داره میاد دنبالم
ــ حتما؟
ــ آره داداش ،تو هم آروم باش اون الان ترسیده، و از اینکه نمیتونه به کسی بگه یادر دودل کنه ،تنها امیدش تویی پس دعواش نکنی یا سرش داد نزن
ــ برو بچه به من مشاوره میدی
امیرعلی خندید و گفت
ــ بروداداش ،معلومه ترسیده هی سرک میکشه ببینه کجایی
کمیل ناراحت سری تکان داد و بعد از خداحافظی به طرف ماشین رفت.
امیرعلی نگاهی به کمیل انداخت،می دانست این یک ساعت برایش چقدر عذاب آور بود،تا وقتی که به سمانه برسند شاهد تمام نگرانی ها و عصبانیت ها و فریاد هایش بود،درکش می کرد شرایط سختی برایش رقم خورده بود،با صدای بوقی نگاهش به ماشین سفیدش ،که نگار با لبخند پست فرمون نشسته بود،خودش را برای چند لحظه به جای کمیل تصور کرد،تصور اینکه نگارش،همسرش،اینطور به دست یه عده آسیب ببیند او را دیوانه می کرد ،استغفرالله زیر لب گفت و با لبخندی به سمت ماشین رفت.
صدای جز گریه های آرام سمانه صدای دیگری به گوش نمی رسید،کمیل برای اینکه سمانه را برای حرف گوش ندادنش دعوا نکند فرمون را محکم بین دستانش فشرد،به خانه نزدیک شده بودن،ترجیح داد امشب را سمانه خانه شان بماند
ــ زنگ بزنید به خاله بگید که امشب میمونید خونمون
ــ اما ..
ــ لطفا اینبار حرف گوش بدید لطفا
سمانه سری تکان داد و گوشی را از کیفش بیرون اورد،ترک بزرگی بر اثر برخوردش به زمین روی صفحه افتاده بود،تماس های بی پاسخ زیادی از پدرش و محسن داشت،یادش رفته بود گوشی اش را بعد از کلاس از سایلنت خارج کند،شماره مادرش را گرفت ،بعد از چند تا بوق صدای نگران فرحناز خانم در گوشش پیچید
ــ سلام مامان خوبم
ــ...
ــ خوبم باور کن،کمی کلاسم طول کشید
ــ....
ــ الان با آقا کمیلم
ــ...
ــ با صغری داریم میریم خونه خاله ،امشبم میمونم خونشون
ــ....
ــ میدونم شرمنده،تکرار نمیشه،سلامت باشی
ــ ....
ــ خداحافظ
سمانه حس خوبی از اینکه به خانواده اش دروغ گفته ،نداشت،می دانست پدرش به خاطر اینکه آن ها را بی خبر گذاشته بود و اینگونه به خانه ی خاله سمیه رفته بازخواست میکند،اما این ها اصلا مهم نبود،الان او فقط کمی احساس آرامش و امنیت می خواست.
به خانه رسیده بودند کمیل با ریموت در را باز کرد و وارد خانه شدند،سمانه در را باز کرد تا پیاده شود،که با صدای کمیل سرجایش می ماند.
ــ میگی که داشتی میومدی خونمون تا مامان و صغری رو سوپرایز کنی که تو راه میبینمت اینطور میشه که باهم اومدیم.
سمانه سری تکان داد و از ماشین پیاده شد،باهم به سمت خانه رفتند،با ورود سمانه به خانه، صغری جیغ بلندی کشید که سمیه خانم سراسیمه از آشپزخانه به طرفشان آمد اما با دیدن سمانه نفس راحتی کشید ،سمانه را در آغوش کشید و به صغری تشر زد:
ــ چرا جیغ میزنی دختر
*
سمیه خانم برای سمانه و کمیل شام کشید ،بعد صرف شام سمانه و صغری شب بخیری گفتند و به اتاق رفتند،کمیل گوشی اش را برداشت و به حیاط رفت ،سریع شماره امیرعلی را گرفت که بعد از چند ثانیه صدای خسته ی امیرعلی را شنید:
ــ الو
✍🏻 نویسنده :فاطمه امیری
---------------------------------------------------
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیست 😉
هر شب از ڪانال☺️👇🏻
📚❤️| @masjed_gram