#خاطرات_شهدا
#از_شهدا_الگو_بگیریم
هر بار که از جبهه برمیگشت
اول می رفت مشهد ، بعدش
میومد خونه.
یه بار ازش پرسیدم: «حکایت چیه
که این قدر زیارت امام رضا میری؟
گفت: «حاجت مهمی دارم، ولی
عجیبه که پام به حرم میرسه
آروم میشم»
بعد از شهادتش، ۱۵ روز همه
جای تهران دنبال جنازه گشتیم،
اما پیدا نشد.
از طرف بنیاد شهید تماس گرفتند
و گفتند: «جنازه شهیدتون توی
مشهده»
با تعجب پرسیدم: «شهید ما
چطوری به اونجا رسید؟»
گفتند: امروز شهدا رو دور حرم
امام رضا طواف دادیم. کسی به
استقبال شهید شما نیومده بود.
ناچار کفن رو باز کردیم و اسم
و آدرس شما رو توی جیبش پیدا
کردیم.
#راوی_پدر_شهید
#شهید_محمد_علی_غنیمت_پور
🕊|🌹 @masjed_gram
#خاطرات_شهدا
می خواستم برم کربلا زیارت امام حسین(علیه السلام )همسرم سه ماهه بارداربود التماس واصرار که منو هم ببر،مشکلی پیش نمیاد😭
هرجوری بود راضیم کرد .باخودم بردمش .اما سختی سفربه شدت مریضش کرد .وقتی رسیدیم کربلا اول بردمش دکتر🚑
دکتر گفت :احتمالاً جنین مرده😨اگه هم هنوززنده باشه ،امیدی نیست چون علایم حیاتی رو نداره🚫
وقتی برگشتیم مسافرخونه خانم گفت من این داروها رونمی خورم !😒بریم حرم 😢هرجوری که میتونی منو برسون به ضریح آقا.
زیربغل هاش رو گرفتم وبردمش کنارضریح .تنهاش گذاشتم ورفتم یه گوشه ای واسه زیارت✋
باحال عجیبی شروع کرد به زیارت .بعد هم خودش بلند شدورفت تادم درحرم
صبح که برای نمازصبح بیدارش کردم👌
با خوشحالی بلند شد وگفت : چه خواب شیرینی الان دیگه مریضی ندارم .بعد هم گفت :توی خواب یه خانمی رودیدم که نقاب به صورتش بود ، یه بچه زیبا رو گذاشت توی آغوشم .👌
بردمش پیش همون پزشک . 20 دقیقه ای معاینه کرد .آخرش هم باتعجب گفت :یعنی چه ؟😳 موضوع چیه⁉️
دیروز این بچه مرده بود ،ولی امروزکاملاً زنده وسالمه!اونو کجا بردید؟کی این خانم رو معالجه کرده؟ باور کردنی نیست،امکان نداره⁉️⁉️
خانم که جریان رو براش تعریف کرد ساکت شد ورفت توی فکر.✋
وقتی بچه به دنیا اومد اسمش روگذاشتیم محمد ابراهیم
#راوی_پدر_شهید
#محمد_ابراهیم_همت
🕊|🌹 @masjed_gram
#خاطرات_شهدا
دو سال بود که دوشادوش
بقیه رزمنده ها می جنگید🔥
تا اینک موج انفجار💥 گرفتش
و بهانه اش پیدا شد تا از جبهه
دور بشه 👌
اما برای بازگشت به منطقه بی
قرار بود و آروم نمی گرفت😞✋
یک روز🗓 دیدم که رنگ چهره
علی اصغر مثل کرباس سفید
شده! 😱
بهش گفتم : باباجان‼️ چرا این
جوری شدی ؟ می خوای ببرمت
دکتر؟ 🚑
گفت : مریضی من بخاطر دوری
از رفقای رزمنده امه 😭
دکتر من فقط خداست🕊 و
رسیدن به خدا در جبهه 😭
#طلبه_شهید_علی_اصغر_کلاهی
#راوی_پدر_شهید
🕊|🌹 @masjed_gram
#خاطرات_شهدا
#از_شهدا_الگو_بگیریم
🌷| مادرش با رفتنش به #سوریه مخالفت میکرد یک روز جنایات داعش را در لپ تاپش به ما نشان داد بعد به مادرش گفت: هر سال روز #عاشورا برای عزاداری امام حسین(سلام الله علیه) میروی و گریه میکنی؟مادرش گفت: بله! روح الله گفت: مادر به حضرت زینب بگو برایت گریه میکنم ولی نمی گذارم پسرم بیاید...
در جواب اطرافیان که می گفتند: بچه ات کوچک است نرو! میگفت: زن و بچه برای #آزمایش است حتی در برابر گریه ها و بی تابی های #حنانه در بدرقه اش هم خودش را نگه داشت و اصلا پشت سرش را نگاه نکرد تا مبادا از رفتن منصرف شود...
#کلام_شهید : آخرتتان را به دنیای فانی نفروشید و بدانید در آنجا می خواهیم به خدا در قبال خون شهدا جواب پس دهیم؛ نکند شرمنده امام حسین(علیه السلام) شویم... |🌷
#راوی_پدر_شهید
#شهید_روح_الله_طالبی_اقدام
🕊|🌹 @masjed_gram
#خاطرات_شهدا
#از_شهدا_الگو_بگیریم
🔹"نه اینکه #بابک پسرم باشد و این را بگویم نه✘. ولی بابک یکی از #فعالترین جوان های شهرمان بود👌. سرشار از زندگی بود و همیشه در برنامه های مختلف پیش قدم بود.
🔸اصلا هم تک بُعدی نبود🚫 و بواسطه سن و سالش جوانی می کرد و از همه #قشری هم دوست و رفیق داشت. یعنی هم ✓دوست باشگاهی داشت ✓هم دانشگاهی ✓هم مسجدی و ✓هیئتی.
🔹✓هم از فعالین هلال احمر بود و ✓هم در بسیج فعال بود، هم در کارهای خیر در ✓بهزیستی شرکت می کرد، حتی #بعدازشهادتش من فهمیدم که کارهای ساخت بنای یادبود شهدای گمنام🕊 در پارک ملت رشت را هم خودش انجام داده👌
🔸رئیس #بنیادشهید دیروز که به خانه ما آمده بود به من گفت که می دانستی پسرت چقدر برای اینکه اینجا ساخته شود زحمت کشید⁉️
🔹من اینجا تازه فهمیدم که زمان ساخت این بنا، بابک به مسئولان گفته بود که چه شما بودجه💰 بدهید چه ندهید روح این #شهیدان اینقدر بلند و پر خیر و برکت است که این بنای #یادبود ساخته می شود
🔸و بعدا شما حسرت خواهید خورد😞 که در این ثواب شرکت نکردید. بجز این فعالیت های فرهنگی، بابک یکی از دانشجوهای فعال #دانشگاه_تهران هم بود. ذاتش جوری بود که می خواست در همه ابعاد رشد داشته باشد😊 و تک بعدی نباشد."
#شهید_بابک_نوری_هریس
#راوی_پدر_شهید
🕊|🌹 @masjed_gram
#خاطرات_شهدا
#از_شهدا_الگو_بگیریم
🌱| دو هفته بعد از عقدش عازم سیستان و بلوچستان شد.
.
یک ماهی از مأموریتش گذشته بود و فقط سه روز مانده بود که برگردد،
.
من و پدرش سر مزرعه برنج نشاء میکردیم که خبر شهادتش را به من دادند. من گفتم نه ، یعنی چه سید میثم شهید شده ، سه روز دیگه برمی گرده....
.
از سر مزرعه وقتی آمدیم خانه وقتی وارد کوچه شدیم دیدم چه جمعیتی اونجا وایستادند .
مردم ، همسایه ها همه گریه میکردنند و تو سرشون می زدند. تازه باورم شد که پسرم رو دیگه نمی بینم.
پسرم شهید شده بود.😢
.
زمانیکه تشیع جنازه میکردند من فقط میدیدم که سید میثم رو تابوتش که انگار براش حجله عروسی بود نشسته و به سرعت از من دور میشد .... |🌱
#شهید_سید_میثم_تراهی
#راوی_پدر_شهید
(در درگیری با گروهک تروریستی ریگی ، سیستان و بلوچستان)
🕊|🌹 @masjed_gram
#خاطرات_شهدا
#از_شهدا_الگو_بگیریم
من مغازه #میوه فروشی داشتم
یک سال نزدیک ایام #عید🎉 بود، وقتی با عباس که #کودک بود به مغازه آمدیم،
دیدم تمام میوه های #داخل جعبه ها📦 غیر قابل استفاده شدند‼️و من همه سرمایه ام #رو از دست داده ام؛😱
#عباس وقتی دید خیلی ناراحت شدم و غصه می خورم😓 گفت : #باباجان! نگران نباش ، من #لباس شب عید نمی خوام، با همین لباس ها عید رو می گذرونم❤️
همین طور که #صحبت می کرد، اشک چشمام جاری شد😢 و از ته #دل دعاش کردم که خدا عاقبتت رو به خیر کنه👌
وقتی خبر #شهادتش رو بهم دادند، فهمیدم که دعای اون روزم #مستجاب شد💯
برای #تشییع و مراسم عباس پیراهن مشکی نپوشیدم، #چون شهادت رو مرگ نمی دونستم❌
#شهید_عباس_صالحی
#راوی_پدر_شهید
🕊|🌹 @masjed_gram
#خاطرات_شهدا
#از_شهدا_الگو_بگیریم
🔹خمسش را کنار گذاشت!
به حلال و حرام خدا خیلی اهمیت میداد. در استفاده از اموال بیت المال بشدت مراقبت داشت.
اهل امر به معروف و نهی از منکر بود.
روزی که جنازهاش را آوردند خانه و به داخل اتاقش بردند، دوستان جوانش دور جنازه جمع شده بودند، گریه میکردند و میگفتند دیگر رسول نیست به ما بگوید غیبت نکن، تهمت نزن!
حتی یادم هست آخرین باری که خواست به سوریه برود، آمد ۱٠٠ هزار تومان به من داد. گفت بابا این خمس من است. برایم رد کن. من دیگر فرصت نمیکنم. در مراقبت چشم از حرام، در رعایت حق الناس، به ریزترین مسائل توجه داشت.
شبهای جمعه به بهشت زهرا میرفت و پس از نماز جماعت مغرب و زیارت مزار شهدا، میرفت آن قبرهای شهدای گمنام را که رنگ نوشتههایش رفته بود، با قلم بازنویسی میکرد. قلمهایش را هنوز نگه داشتیم. بعد از آن به زیارت حضرت عبدالعظیم حسنی علیه السلام میرفت و در مراسم احیای حاج منصور ارضی شرکت میکرد و تا صبح آنجا بود .
#شهید_رسول_خلیلی
#راوی_پدر_شهید
🕊|🌹 @masjed_gram
مسجد امام محمدباقر علیه السلام
#خاطرات_شهدا
#از_شهدا_الگو_بگیریم
🔰فرزندم تلاش بسیاری انجام داد تا راضی شویم به #سوریه برود. وی میگفت، «مگر #امام_حسین(ع) با تصمیم حضرت علی اکبر (ع) برای نبرد مخالفت کرد⁉️» با شنیدن این جمله، #سکوت کردم.
🔰هنگام #وداع به علی اکبر(ع) امام حسین (ع) تاسی کردم. لحظات سختی بود😭 تا آن روز فقط #روضه_وداع پدر و پسر💕 را شنیده بودم، اما آن لحظه شنیدهها را #درک کردم.
🔰۲۳ بهمن ۱۳۹۴ بود. #محمدرضا را بوسیدم. قدو بالایش را نگریستم😍 او #میرفت و من نگاهش میکردم. پس از شهادت🌷 دوستانش میگفتند، محمدرضا گفته است، «من میدانستم پدر من را نظاره میکند 💥اما #ترسیدم برگردم و با یک نگاه، عاطفه #پدروپسری💞 من را از مسیرم دور کند.» هیچگاه آن لحظه را فراموش نمیکنم❌
🔰آنها به کمین میخورند. با تعداد کمی از #دوستانش، تعداد بسیاری از تکفیریها👹 را نابود میکنند، اما به دلیل اتمام #مهمات، به رگبار گلوله💥 بسته میشوند و پیکر مطهرشان⚰ #سه_روز زیر آفتاب☀️ میماند.
🔰در نهایت نیز آن منطقه در دست #تکفیریها باقی مانده و پیکر پسرم #برای_همیشه در آنجا به یادگار میماند و به آرزوی خود که #گمنامی🌷 همچون مادرمان حضرت زهرا(س)❤️ بود، میرسد.
🔰چند روز پیش از #شهادت از یکدیگر میخواهند که در حق همدیگر دعا کنند🙏 و سپس از #آرزوهای خود بگویند. نوبت محمدرضا که میشود، میگوید، دعا میکنم خدا من را #پودر کند تا همچون مادرم حضرت زهرا (س) گمنام بشوم🌷» پسرم به خواسته خود میرسد.
🔰آخرین مرتبه که محمدرضا به #زیارت امام حسین (ع)🕌 رفته بود، هنگام بازگشت از #سرداب آن حضرت به دوست خود میگوید، «من مزد خود را از #اباعبدالله (ع) گرفتم😍 و امسال به خواسته خود میرسم👌»
#شهید_محمدرضا_بیات
#شهید_جاویدالاثر_مدافع_حرم
#راوی_پدر_شهید
🕊|🌹 @masjed_gram
مسجد امام محمدباقر علیه السلام
#خاطرات_شهدا
#از_شهدا_الگو_بگیریم
💠《آرزو داشتم خداوند فرزند پسري به من بدهد تا اسم او را داود (خوش صدا) بگذارم و مداح اهل بيت(ع) شود.》
🔸 داود در خانه امام حسين(ع) تربيت شد. زيرا از همان بچگي وقتي پشت دسته عزاداريها نوحه خواني ميكردم او در گهواره علي اصغر همراهم بود. مداح بيادعا و مظلومي بود. بيشتر دعا ميخواند و فكر كنم به اندازه موهاي سرش زيارت عاشورا را خوانده بود.
💠 از طفوليت به حرام و حلال توجه داشت. اگر صداي موسيقي بلند ميشد ميرفت و آن را خاموش ميكرد. اما اگر صداي نوحه و مداحي بلند بود كامل گوش ميداد. فرزندان برادرم بعد از فوت برادرم در منزل ما بزرگ شدند و داود براي اينكه دل آنها را نشكند به زبان آنها مرا عمو صدا ميكرد.
🔸 اينقدر خوب بود كه حتي براي دشمنش بد نميخواست. اگر كسي او را ناراحت ميكرد به جاي تلافي و نفرين برايش دعا ميكرد كه خدا هدايتش كند. براي پدر و مادر احترام خاصي قائل بود. اگر از دست ما ناراحت ميشد جسارت نميكرد.
💠شايد اين حسن اخلاقش از شيري باشد كه مادرش با وضو به او ميداد. من به خاطر شغل نظاميام مدام در مأموريت بودم. به همين دليل خيلي كنار هم نبوديم اما در همان مدت كوتاه بودنم سعي ميكردم بيشتر وقتم را با خانواده بگذرانم.
🔸يادم است وقتي من از مأموريت برميگشتم، داود غريبي و گريه ميكرد اما دوباره كه ميخواستم به مأموريت بروم اينبار به خاطر رفتنم گريه ميكرد.
#شهید_مدافع_حرم
#شهید_داوود_نریمیسا
#راوی_پدر_شهید
🕊|🌹 @masjed_gram
#خاطرات_شهدا
#از_شهدا_الگو_بگیریم
🌹 هرگاه حامد به مراسمی یا هیئتی می رفت، می گفت ای کاش روضه ی حضرت عباس (ع) بخوانند. ارادت عجیبی به حضرت عباس (ع) داشت.
👌 در این حدیث شک نکنید که می فرماید :
هرکس به هرآنچه دل بسته روز قیامت با همان محشور می شود.
😔 حامد نیز موقع شهادت شبیه حضرت ابالفضل (ع) شده بود... هم چشمانش را داده بود هم دستانش را؛ اگر به تمام اعضای بدن قمر منیر بنی هاشم تیر زده بودند بدن حامد نیز سر تا پا ترکش بود. حامد در راه و مرام #حضرت_عباس (ع) بود، مثل ایشان شهید شد و قطعا با خود ایشان نیز محشور می شود.
👥 کسانی که در بیمارستان حامد را دیده بودند، هرکس حالش را می پرسید به آنها می گفتند به مقتل حضرت ابالفضل مراجعه کنید.
#شهید_حامد_جوانی
#راوی_پدر_شهید
#مدافع_حرم
🕊|🌹 @masjed_gram
مسجد امام محمدباقر علیه السلام
#خاطرات_شهدا
#از_شهدا_الگو_بگیریم
🔹سیدمهدی سه ویژگی داشت:《با بصیرت، شجاع و ولایت مدار》
🔹زندگی خوبی داشت کارمند اداره بازرگانی بود، میتوانست در رفاه و آسایش زندگی کند اما به محض اینکه احساس کرد که حرم حضرت زینب(س) در معرض خطر قرار گرفته است طاقت نیاورد و به عنوان نیروی داوطلب خود را به سوریه رساند
🔹بار اول رفت و دو ماه بعد برگشت، بار دوم که خواست اعزام شود، گفتم: بابا بروی شهید میشوی گفت: نه بابا جان من لیاقت #شهادت ندارم ولی اگر بروم تا زنده هستم نمیگذارم حضرت زینب(س) دوباره اسیر شود.
🔹من و مادر و همسرش رفتیم فرودگاه برای بدرقهاش اما سرش را به سمت ما برنگرداند و بدون نگاه کردن ما رفت و این آخرین دیدار ما بود.
#شهید_سیدمهدی_موسوی
#شهید_مدافع_حرم
#راوی_پدر_شهید
🕊|🌹 @masjed_gram
مسجد امام محمدباقر علیه السلام
#خاطرات_شهدا
#از_شهدا_الگو_بگیریم
🔴 شهیدی که در خواب از #حادثه_منا خبر داد!
🔹روحانی کاروان با کلی پرس و جو من رو پیدا کرد و از من پرسید، شما حاج منصوری؟
🔸گفتم بله.
🔹بعد پرسید: شما پدر شهیدی و اسم پسرت عباسه؟
🔸گفتم بله، یکی از دو شهیدم عباسه.
🔹روحانی کاروان گفت: حاج منصور من که شما رو نمیشناختم و نمیدونستم پدر شهید هستی، شهید شما به خوابم اومد و گفت اسم من عباس فخارنیاست، برید پدر من رو تو کاروان خودتون پیدا کنید و بهش بگید چون قلبش مشکل داره امشب به مشعر و فردا به منا نرود، و از من خواست تا مراقب شما باشم.
🔸به روحانی کاروان گفتم، اینطوری که نمیشه.
🔹در جواب به من گفت: این چیزى بود که باید میامدم به شما میگفتم، شما هم مىتوانید نایب بگیرید و خودتون از همین جا برگردید مکه به هتلتون.
🔻حاج منصور گفت: همین کار را انجام دادم و برای خودم و همسرم نایب گرفتم و برگشتیم هتل، و بعد از این که حادثه منا رخ داد، حکمت این اتفاق رو فهمیدم و به این که میگویند، #شهدا_زندهاند بیشتر اعتقاد پیدا کردم.
#شهید_عباس_فخارنیا
#راوی_پدر_شهید
🕊|🌹 @masjed_gram
#خاطرات_شهدا
#از_شهدا_الگو_بگیریم
💠كفن شهادت
🌷موقعي كه براي #زيارت بيتالله، عازم مكه بوديم، قبل از آن براي شركت در كلاس توجيهي مناسك حج، به #سنندج رفتيم. چون كه قرار بود، بعد از كلاسهاي توجيهي عازم بشويم، مولود هم براي بدرقة ما،😇 به سنندج آمده بود. يك شب در #مسجد هاجره خاتون مانديم و نسبت به اعمال حج توجيه شديم.👌 پس از اتمام كلاسها، وسايل #اضافيام را به مولود دادم كه با خودش برگرداند ♻️كامياران.
🌷 موقع سوار شدن اتوبوس،🚌 پسرم صدايم كرد و گفت: پدر! #خواهشي از شما دارم. گفتم: چه خواهشي⁉️ بگو! گفت: برايم از مكه #كفني تهيه كن و آن را به آب زمزم تبريك بده. باور كنيد همين كه درخواستش را شنيدم، اشك😭 از چشمم سرازير شد. گفتم: پسر! من #توان اين كه براي پسرم كفني از مكه بياورم ندارم. اين يكي را از من نخواه.😢 خلاصه هرچه گفتم او فقط #حرف خودش را ميزد.
🌷 از بس اصرار و #التماس كرد تا اينكه راضي شدم و قول كفني را به او دادم. چارهاي نداشتم،❌ مراسم حج كه تمام شد، طبق قولي كه داده بودم، #كفن مولودم را در مكه خريدم و با دستهاي خودم، با آب زمزم متبركش كردم❣ به خانه هم كه برگشتم، #چشمش به دستهاي من بود كه سوغاتياش را به او بدهم. انگار ميدانست كه #شهيد خواهد شد.😔 بعد از شهادتش، پيكر مولود را با همان كفن #متبرك پوشانديم و به خاك سپرديم.
#شهید_مولود_منبری
#راوی_پدر_شهيد
🕊|🌹 @masjed_gram
#خاطرات_شهدا
#از_شهدا_الگو_بگیریم
+یک روز آمد و پرسید:
«باباجان! خمس اموالت رو دادی؟!»
تعجب کردم؛ با خودم گفتم:
«پسرِ دوازده؛ سیزده ساله رو
چه به این حرفها؟!»
با اینکه پایبندی خاصی به
مسائل شرعی داشتم،
حرفش را به شوخی گرفتم و گفتم:
«نه پسرم، ندادم؛امسال رو ندادم».
از فردای آن روز دیگر لب به غذا نزد و
دو روز به بهانههای مختلف، اعتصاب غذا کرد. وقتی خوب پاپیچش شدم،
فهمیدم به خاطر همان
بحث خمس بوده!
#شهید_مهدی_کبیرزاده
#راوی_پدر_شهید
🕊|🌹 @masjed_gram