eitaa logo
کانون مهدویت دانشگاه سمنان
289 دنبال‌کننده
642 عکس
503 ویدیو
22 فایل
◀️ ️کانال رسمی کانون مهدویت دانشگاه سمنان یا اباصالح المهدی ادرکنا🍃 ‌ ◾️ثبت‌نام و اطلاعات بیشتر : zil.ink/mahdaviat_semuni ◾️کمک مالی جهت برپایی برنامه‌های مهدوی: 6104-3386-7054-8391 ◾️روابط عمومی : @Mahdaviat_Semuni_Contact
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹آیت الله بهجت(ره)
کانون مهدویت دانشگاه سمنان
#حق_الناس 🔹آیت الله بهجت(ره)
۱۶ ❇️در کتاب اعمال خودم چقدر گناهانی را دیدم که مصداق این ضرب‌المثل بود: ❇️آش نخورده و دهن سوخته! ❇️شخصی در میان جمع غیبت کرده یا تهمت زده و من هم که غیبت را شنیده بودم در گناه او شریک شده بودم... ❇️چقدر گناهانی را دیدم که هیچ لذتی برایم نداشت و فقط برایم گناه ایجاد کرد! خیلی سخت بود خیلی... ❇️حساب و کتاب خود به دقت ادامه داشت اما زمانی که نقایص کارهایم را می‌دیدم،گرمای شدیدی از سمت چپ به سوی من می آمد حرارتی که نزدیک بود و تمام بدنم را میسوزاند! ❇️همه جای بدنم می سوخت به جز  صورت و سینه و کف دست هایم! ❇️برای من جای تعجب بود چرا این سمت بدنم نمی‌سوزد.. جواب سوالم را بلافاصله فهمیدم. ❇️از نوجوانی در جلسات فرهنگی مسجد حضور داشتم. پدرم به من توصیه می‌کرد که وقتی برای آقا امام حسین و یا حضرت زهرا و اهل بیت علیهم السلام اشک میریزی ❇️قدر این اشک را بدان و به سینه و صورت خود بکش من نیز وقتی در مجالس اهل بیت گریه می‌کردند اشک خود را به صورت و سینه می کشیدم ❇️حالا فهمیدم که چرا این سه عضو بدن نمی‌سوزد ❇️نکته دیگری که در آن واحد شاهد بودم به اشکال توبه به درگاه الهی بود و دقت کردم که برخی از گناهانم در کتاب اعمال نیست ❇️آنجا رحمت خدا را به خوبی حس کردم... بعد از اینکه انسان از گناه توبه کند و دیگر بطرف گناه نرود ❇️گناهانی که قبلاً مرتکب شده بود کاملا از اعمالش حذف می شود ❇️حتی اگر کسی   بدهکار است،اما از طلبکار خود بی اطلاع است با دادن رد مظالم برطرف می‌شود ❇️اما حق الناسی که صاحبش را بشناسد باید در دنیا برگرداند... اگر یک بچه از ما طلبکار باشد و در دنیا حلال نکرده باشد باید در آن وادی صبر کنیم تا بیاید و حلال کند ❇️از ابتدای جوانی به بیت المال بسیار اهمیت می دادم ❇️لذا وقتی در سپاه مشغول به کار شدم سعی می‌کردم در ساعاتی که در محل کار حضور دارم به کار شخصی مشغول نشوم و یا اگر در طی روز کار شخصی یا تلفن شخصی داشتم،کمی بیشتر اضافه کاری بدون حقوق انجام می‌دادم ❇️با خودم میگفتم حقوق کمتر ببرم و حلال باشد خیلی بهتر است ❇️این موارد را در نامه عمل می دیدم... ❇️جوان پشت میز به من گفت: خدا را شکر که بیت المال بر گردن نداری وگرنه باید رضایت تمام مردم ایران را کسب می‌کردی! ❇️اتفاقا در همانجا کسانی را می‌دیدم که شدیداً گرفتارند گرفتار رضایت تمام مردم،گرفتار بیت‌المال! ❇️این را هم بار دیگر اشاره کنم که بُعد زمان و مکان در آنجا وجود نداشت ❇️من به راحتی می توانستم کسانی را که قبل از من وفات کردند را ببینم یا کسانی را که بعد از من قرار بود بیایند ❇️یا اگه کسی را می‌دیدم لازم صحبت نبود به راحتی می فهمیدم که چه مشکلی دارد ❇️چقدر افرادی را دیدم که با اختلاس و دزدی از بیت المال به آن طرف آمده بودند و حالا باید از تمامی مردم کشور حتی آنهائی که بعدها به دنیا می آیند حلالیت می طلبیدند!! ❇️اما در یکی از صفحات این کتاب قطور یک مطلبی برای من نوشته شده بود که خیلی وحشت کردم! ادامه دارد... ✍ کانون مهدویت دانشگاه سمنان آشنایی با کانون : zil.ink/mahdaviat_semuni شبکه های اجتماعی : t.me/mahdaviat_semuni eitaa.com/Mahdaviat_semuni
۲۷ ❇️وقتی که مشغول به کار شدم حساب سال داشتم یعنی همه ساله اضافه درآمدهای خودم را مشخص می‌کردم و یک پنجم آن را به عنوان پرداخت می‌کردم ❇️با اینکه روحانیان خوبی در محل داشتیم اما یکی از دوستان گفت: یک پیرمرد روحانی در محل ما هست خمس را ایشان بده و رسیدش را بگیر ❇️در زمینه خمس خیلی احتیاط می کردم مراقب بودم که چیزی از قلم نیفتد ❇️من از اواسط دهه ۷۰ مقلد رهبر مقام معظم انقلاب شدم یادم هست آن سال خمس من به ۲۰ هزار تومان رسید ❇️وقتی خمس را پرداخت کردم به آن پیرمرد تاکید کردم که رسید دفتر رهبری را برایم بیاورد هفته بعد وقتی رسید همه را آورد ❇️با تعجب دیدم که رسید دفتر آیت الله ...است! گفتم:این رسید چیه! اشتباه شده من به شما تاکید کردم مقلد رهبری هستم ❇️او هم گفت فرقی ندارد! با عصبانیت برخورد کردم و گفتم باید رسید دفتر رهبری را برایم بیاورید من به شما تاکید کردم که خمس من می‌خواهم به دفتر ایشان برسد ❇️هفته بعد یک رسید بدون مهر برایم آورد که نفهمیدم صحیح است یا نه از آن سال بعد هم خمسم رامستقیم به حساب اعلام شده توسط دفتر رهبری واریز می‌کردم ❇️یکی دو سال بعد خبر دار شدم پیر مرد روحانی از دنیا رفت بعدها متوجه شدم که این شخص خمس چند نفر دیگر را همینطور جابجا کرده ❇️همین پیرمرد را دیدم اوضاع آشفته های داشت در زمینه به خیلی ها بدهکار و گرفتار بود ❇️برخی آدم های عادی وضعیت بهتری از این شخص داشتند ❇️پیرمرد پیش من آمد و تقاضا کرد حلالش کنم آنقدر اوضاع او مشکل داشت با رضایت من چیزی تغییر نمی کرد ❇️من هم قبول نکردم در اینجا بود که جوان پشت میز به من گفت: اینهائی که می بینی این کسانی که از شما حلالیت می‌طلبند یا شما از آنها حلالیت می طلبی کسانی هستند که از دنیا رفته اند حساب آنها که هنوز در دنیا هستند مانده تا زمانی که آنها هم در برزخ وارد شوند ❇️دوباره در زمینه با من صحبت کرد و گفت: وای به حال افرادی که سالها عبادت کرده اند اما حق الناس را رعایت نکردند ❇️این را هم بگویم اگر کسی در زمینه به شما بدهکار بود و او را در دنیا ببخشید ۱۰ برابر آن در نامه عمل ثبت می‌شود اما اگر به برزخ کشیده شود همان مقدار خواهد بود ❇️اما یکی از مواردی که مردم نسبت به آن دقت کمتری دارند است می گویند دست خداست و ان شاءالله خداوند می‌گذرد ❇️ هم که مشخص است اما در مورد یعنی حساسیتی بین مردم دیده نمی شود! ❇️گوئی را هم خدا بخشیده اما در آن لحظات وانفسا موردی را در پرونده ام دیدم که مربوط به و در می‌شد ❇️در روزگار جوانی با رفقا و بچه‌های محل برای تفریح به باغ های اطراف شهر رفتیم کسی که ما را دعوت کرده بود قلیان را آماده کرد و با یک بسته سیگار به سمت ما آمد از سیگار نفرت داشتم آن روز با وجود کراهت برای اینکه انگشت‌نما نشوم سیگار را از دست آن آقا گرفتم و شروع به کشیدن کردم ❇️حالم بد شد سرفه کردم انگار تنگی نفس داشتم بعد از آن دیگر هیچ وقت سراغ قلیان و سیگار نرفتم ❇️این صحنه را به من نشان دادند و گفتند تو که میدانستی سیگار ضرر دارد چرا همان یک بار را کشیدی؟؟ تو را رعایت نکردی و باید جواب بدهی! ❇️انسان های مذهبی و خوبی را میدیدم که به اهمیت نداده بودند و آنها به خاطر سیگار قلیان به بیماری و مرگ دچار شده بودند و در آن شرایط به خاطر گرفتار بودند... ادامه دارد... ✍ کانون مهدویت دانشگاه سمنان آشنایی با کانون : zil.ink/mahdaviat_semuni شبکه های اجتماعی : t.me/mahdaviat_semuni eitaa.com/Mahdaviat_semuni
۳۰ ❇️عجیب اینکه افراد بسیاری که آنها را می‌شناختم در اطراف بودند و تلاش می کردند تا به ایشان صدمه بزنند اما نمی توانستند... ❇️اتفاقات زیادی را در همان لحظات دیدم و متوجه آنها شدم، اتفاقاتی که هنوز در دنیا رخ نداده بود ❇️خیلی ها را دیدم که به شدت گرفتار هستند میلیون‌ها انسان به گردن داشتند و از همه کمک می خواستند اما هیچ کس به آنها توجهی نمی‌کرد ❇️مسئولینی که روزگاری برای خودشان کبکبه و دبدبه ای داشتند و غرق رفاه و راحتی در دنیا بودند حالا با التماس غرق در گرفتاری بودند... ❇️سوالاتی را از جوان پشت میز پرسیدم و جواب داد ❇️مثلاً در مورد و پرسیدم ایشان گفت: باید مردم از خدا بخواهند تا ظهور مولایشان زودتر اتفاق بیفتد تا گرفتاری دنیا و آخرتشان برطرف شود ❇️اما بیشتر مردم با وجود مشکلات را نمی خواهند... اگر هم بخواهند برای حل گرفتاری دنیای به ایشان مراجعه می‌کنند... ❇️بعد مثال زد و گفت: مدتی پیش مسابقه فوتبال بود بسیاری از مردم در مکان های مقدس را برای نتیجه این بازی قسم می دادند... ❇️از سوال کردم از اینکه اسرائیل و آمریکا مشغول دسیسه چینی در کشورهای اسلامی هستند و برخی کشورهای به ظاهر اسلامی با آنها همکاری می‌کنند... ❇️جوان پشت میز لبخندی زد و گفت: نگران نباش اینها کفی برآب هستند و نیست و نابود می شوند شما نباید سست شوید باید ایمان خود را از دست ندهید ادامه دارد... ✍ کانون مهدویت دانشگاه سمنان آشنایی با کانون : zil.ink/mahdaviat_semuni شبکه های اجتماعی : t.me/mahdaviat_semuni eitaa.com/Mahdaviat_semuni
۳۱ ❇️نکته دیگری که آنجا شاهد بودم انبوه کسانی بود که زندگی دنیای خود را تباه کرده بودند آن هم فقط به خاطر دوری از انجام دستورات خداوند... ❇️جوان گفت: آنچه حضرت حق از طریق معصومین برای شما فرستاده است در درجه اول زندگی دنیای شما را آباد می کند و بعد آخرت را می سازد ❇️به من گفتند اگر آن رابطه پیامکی را ادامه می‌دادی گناه بزرگی در نامه عمل از ثبت می‌شد و زندگی دنیائی تو را تحت شعاع قرار می داد ❇️در همین حین متوجه شدم که یک خانم با شخصیت و نورانی پشت سر من البته کمی با فاصله ایستاده‌اند ❇️از احترامی که بقیه به ایشان گذاشتند متوجه شدم که مادر ما هستند ❇️وقتی صفحات آخر کتاب اعمال من بررسی می‌شد و خطا و اشتباهی در آن مشاهده می شد خانم روی خودش را برمی گرداند اما وقتی به عمل خوبی می رسیدیم با لبخند رضایت ایشان همراه بود ❇️اما توجه من به مادرم حضرت زهرا بود در دنیا ارادت ویژه به بانوی دو عالم داشتم و در ایام فاطمیه روضه خوانی داشته و سعی می‌کردم که همواره به یاد ایشان باشم ❇️ناگفته نماند که جد مادری ما از علما و سادات بوده و ما نیز از اولاد حضرت زهرا به حساب می‌آمدیم ❇️حالا ایشان در کنار من حضور داشت و شاهد اعمال من بود ❇️کم کم تمام معصومین را در آنجا مشاهده کردم... ❇️برای خیلی سخت است که در زمان بررسی اعمال امامان معصوم در کنارش باشند و شاهد اشتباهات و گناهانش... ❇️از اینکه برخی اعمال من معصومین علیه السلام را ناراحت می کردم می خواستم از خجالت آب شوم خیلی ناراحت بودم... ❇️بسیاری از اعمال خوب من از بین رفته بود چیز زیادی در کتاب اعمالم نمانده بود... ❇️از طرفی به صدها نفر در موضوع بدهکار بودم که هنوز نیامده بودند ❇️برای یک لحظه نگاهم افتاد به دنیا و به همسرم که ماه چهارم بارداری را می‌گذراند و بر سر سجاده نشسته بود و با چشمان گریان خدا را به حق حضرت زهرا قسم می‌داد که من بمانم ❇️نگاهم به سمت دیگری رفت داخل یک خانه در محله ماه دو کودک یتیم خدا را قسم می دادند که من برگردم ❇️آنها می گفتند:خدایا ما نمی‌خواهیم دوباره یتیم شویم... ❇️این را بگویم که خدا توفیق داد که هزینه‌های این دو کودک را می دادم و سعی می‌کردم برای آنها پدری کنم ❇️آنها از ماجرای عمل خبر داشتند و با گریه از خدا می خواستند که من زنده بمانم‌... ادامه دارد... ✍ کانون مهدویت دانشگاه سمنان آشنایی با کانون : zil.ink/mahdaviat_semuni شبکه های اجتماعی : t.me/mahdaviat_semuni eitaa.com/Mahdaviat_semuni
۳۲ ❇️به جوانی که پشت میز بود گفتم: دستم خالی است نمی‌شود کاری کنی که من برگردم؟ ❇️نمی‌شود از مادرمان حضرت زهرا بخواهی مرا کنند شاید اجازه دهند تا برگردم و را جبران کنم یا کارها و خطاهای گذشته را اصلاح کنم... جوابش منفی بود ... اصرار کردم ... ❇️لحظاتی بعد جوان پشت میز نگاهی به من کرد و گفت: به خاطر اشک های این کودکان یتیم و به خاطر دعاهای همسر و دختری که در راه داری و دعای پدر و مادر حضرت زهرا شما را نمودند تا برگردی... ❇️به محض اینکه به من گفته شد برگرد ❇️یک بار دیدم که زیر پای من خالی شد.. ❇️تلویزیون های سیاه و سفید قدیمی وقتی خاموش می شود حالت خاصی داشت،چند لحظه طول می کشید تا تصویر محو شود ❇️مثل همان حالت پیش آمد به یکباره رها شدم کمتر از یک لحظه دیدم روی تخت بیمارستان خوابیده و تیم پزشکی مشغول زدن شوک برقی به من هستند ❇️دستگاه شوک را چند بار به بدن من زدند تا به قول خودشان بیمار احیا شد ❇️روح به جسم برگشته بود،حالت خاصی داشتم هم خوشحال بودم که دوباره مهلت یافتم و هم ناراحت که از آن وادی نور دوباره به این دنیای فانی و ظلمانی برگشتم ❇️پزشکان کار خود را تمام کرده بودند در مراحل پایانی عمل بود که من سه دقیقه دچار ایست قلبی شده بودم و بعد هم با ایجاد شوک مرا احیا کردند... ❇️در تمام لحظات ، شاهد کارهای ایشان بودم مرا به ریکاوری انتقال داده و پس از ساعتی اثر بیهوشی رفت و درد و رنج ها دوباره به بدن برگشت ❇️حالم بهتر شده بود ، توانستم چشم راستم را باز کنم اما نمی‌خواستم حتی برای لحظه‌ای از آن لحظات زیبا دور شوم ❇️من در این ساعات ، تمام خاطراتی که از آن سفر معنوی را داشتم را با خودم مرور میکردم چقدر سخت بود،چه شرایط سختی را طی کردم ❇️بهشت برزخی را با تمام نعمت هایش دیدم افراد گرفتار را دیدم من تا چند قدمی بهشت رفتم ❇️مادرم حضرت زهرا با کمی فاصله مشاهده کردم و مشاهده کردم که مادر ما در دنیا و آخرت چه مقامی دارد... ادامه دارد... ✍ کانون مهدویت دانشگاه سمنان آشنایی با کانون : zil.ink/mahdaviat_semuni شبکه های اجتماعی : t.me/mahdaviat_semuni eitaa.com/Mahdaviat_semuni
۳۶ ✳️ناگفته نماند که بعد از ماجراهائی که در اتاق عمل برای من پیش آمد کل رفتار و من تغییر کرد ✳️دیگر خیلی مراقب بودم تا کسی را نرنجانم و ... دیگر از آن شوخی ها و سرکار گذاشتن ها خبری نبود ✳️یکی دو شب قبل از عملیات رفقای صمیمی بنده که سالها با هم همکار بودیم دور هم جمع شدیم ✳️یکی از آنها گفت شنیدم که شما در اتاق عمل حالتی شبیه به پیدا کردید خلاصه خیلی اصرار کرد که تعریف کنم اما قبول نکردم ✳️چون برای یکی دو نفر خیلی سربسته تعریف کرده بودم و آنها باور نکردند به این خاطر تصمیم گرفتم دیگر برای کسی حرفی نزنم ✳️جواد محمدی ، سید یحیی براتی ، سجاد مرادی عبدالمهدی کاظمی ، برادر مرتضی زارع و شاهسنائی در کنار هم مرا به یکی از اتاق ها بردند و اصرار کردند که باید تعریف کنی ✳️کمی از ماجرا را گفتم ، رفقا منقلب شدند... خصوصاً در مسئله و ! ✳️چند روز بعد در یکی از عملیاتها حضور داشتم مجروح شدم و افتادم جراحت سطحی بود اما درست در تیررس دشمن افتاده بودم هیچ کس نمی‌توانست آن نزدیک شود ✳️شهادتین این را گفتم منتظر بودم با یک گلوله از سوی تک تیرانداز تکفیری به شهادت برسم ✳️در این شرایط بحرانی جواد محمدی و مهدی کاظمی خودشان را به خطر انداختند و جلو آمدند ✳️آنها سریع مرا به سنگر منتقل کردند ناراحت شدم و گفتم: برای چه این کار را کردید ممکن بود همه ما را بزنند! ✳️جواد گفت: تو باید بمانی و بگوئی در آن سوی هستی چه دیدی ... ادامه دارد... ✍ کانون مهدویت دانشگاه سمنان آشنایی با کانون : zil.ink/mahdaviat_semuni شبکه های اجتماعی : t.me/mahdaviat_semuni eitaa.com/Mahdaviat_semuni
10_Mostanade_Soti_Shonood_Aminikhaah.ir.mp3
17.28M
⭕️ ✅ جلسه دهم 🛑 ماجرای فرشید و بلایی که سرش آمد 🛑 بی حجابی است. 🛑 آهی که باعث می شود، مسلمان از دنیا نروی! 🛑 حمله به آرزوها، کار شیطان ✍ کانون مهدویت دانشگاه سمنان zil.ink/mahdaviat_semuni