#کتاب_سه_دقیقه_در_قیامت ۲۲
❇️جوان پشت میز وقتی عشق و علاقه مرا به #شهادت دید گفت:
اگر علاقه مند باشید و برای شما #شهادت نوشته باشند
هر #نگاه_حرام که شما داشته باشید ۶ ماه شهادت شما را به عقب میاندازد...
❇️یادمه اردوی خواهران برگزار شده بود
به من گفتند شما باید پیگیر برنامه های تدارکاتی این اردو باشی
❇️مربیان خواهر کار اردو را پیگیری میکنند
اما برنامه تغذیه و توزیع غذا با شماست.
از سربازها هم استفاده نکنید
❇️سه وعده در روز با ماشین حامل غذا به محل اردو میرفتم
و غذا را می کشیدم و روی میز می چیدم و با هیچکس حرفی نمیزدم
❇️روز اول یکی از دخترانی که در اردو بود دیرتر از بقیه آمد و وقتی احساس کرد که اطرافش خلوت است خیلی گرم شروع به سلام و احوالپرسی کرد
❇️سرم پائین بود فقط جواب سلام را دادم
روز بعد دوباره با خنده و عشوه به سراغ من آمد،هیچ عکس العملی نشان ندادم
❇️خلاصه هر بار که به این اردوگاه می آمدم با برخورد شیطانی این دختر جوان روبرو بودم اما خدا توفیق داد که واکنشی نشان ندادم
❇️شنیده بودم که قرآن در بیان توصیفی اینگونه زنان می فرماید:
مکر و حیله زنان بسیار بزرگ است
❇️در بررسی اعمال وقتی به این اردو رسیدیم
جوان پشت میز به من گفت:
اگر در مکر و حیله آن زن گرفتار می شدی
به مرور کار و زندگیت را از دست میدادی
❇️برخی #گناهان اثر نامطلوب اینگونه در زندگی روزمره دارد
❇️یکی از دوستان همکاران فرزند شهید بود
خیلی با هم رفیق بودیم شوخی میکردیم
❇️یک بار دوست دیگر ما به شوخی به من گفت باید بروید
و مادر فلانی ازدواج کنید تا با هم فامیل میشوید
❇️اگر ازدواج کنی فلانی هم می شود پسرت!
از آن روز به بعد سرشوخی ما باز شد
و دیگر این رفیقم را پسرم صدا میکردم
❇️هر زمان منزل دوستم می رفتیم
و مادر این بنده خدا را می دیدیم ناخودآگاه می خندیدیم
❇️در آن وادی پدر همین رفیق من در مقابل قرار گرفت
همان شهیدی که ما با همسرش شوخی میکردیم!
❇️ایشان با ناراحتی گفت:
به چه حقی در مورد یک #زن_نامحرم و یک انسان اینطور #شوخی می کنید؟!
ادامه دارد...
#کتاب_سه_دقیقه_در_قیامت
✍ کانون مهدویت دانشگاه سمنان
آشنایی با کانون :
zil.ink/mahdaviat_semuni
شبکه های اجتماعی :
t.me/mahdaviat_semuni
eitaa.com/Mahdaviat_semuni
#کتاب_سه_دقیقه_در_قیامت ۲۵
❇️اوایل ماه شعبان بود که راهی مدینه شدیم
یک روز صبح در حالی که مشغول زیارت بقیع بودم
متوجه شدم که مأمور وهابی دوربین یک پسر بچه را که می خواست از بقیع عکس بگیرد را گرفته
❇️جلو رفتم و به سرعت دوربین را از دست او گرفتم
و به پسربچه تحویل دادم
❇️بعد به انتهای قبرستان رفتم در حال خواندن زیارت عاشورا بودم
که به مقابل قبر عثمان رسیدم
❇️همان مامور وهابی دنبال من آمد و چپ چپ به من نگاه می کرد
یکباره دستم را گرفت و به فارسی و با صدای بلند گفت:
چی میگی؟داری لعنت می کنی؟
گفتم:نخیر دستم را ول کن!
❇️اما او داد میزد وبقیه مامورین را دور خودش جمع کرد
یکدفعه به من نگاه کرد و حرف زشتی را به مولا امیرالمومنین زد
❇️من دیگر سکوت را جایز ندانستم
یکباره کشیده محکمی به صورت او زدم
چهار مامور به سر من ریختند و شروع به زدن کردند
❇️یکی از مامورین ضربه محکمی به کتف من زد
که درد آن تا ماه ها مرا اذیت می کرد
چند نفر جلو آمدند و مرا از زیر دست آنها خارج کردند و فرار کردم
❇️اما در لحظات بررسی اعمال
ماجرای درگیری در قبرستان بقیع را به من نشان دادند و گفتند:
شما خالصانه و به عشق مولا با آن مأمور درگیر شدی
و کتف شما آسیب دید
و برای همین #ثواب_جانبازی_در_رکاب_مولا_علی
در نامه عمل شما ثبت شده است
❇️در این سفر کوتاه به قیامت نگاه من به #شهید و #شهادت تغییر کرد
علت آن هم چند ماجرا بود:
❇️یکی از معلمین و مربیان شهر ما در مسجد محل
تلاش فوق العادهای داشت که بچهها را جذب میکرد
❇️خالصانه فعالیت میکرد و در مسجدی شدن ما هم خیلی اثر داشت
❇️این مرد خدا یک بار که با ماشین در حرکت بود
از چراغ قرمز عبور کرد و سانحه شدید رخ داد و ایشان مرحوم شد
❇️من این بنده خدا را دیدم که در میان شهدا و هم درجه آنها بود
ایشان به خاطر اعمال خوبی که در مسجد و محل داشت
و رعایت دستورات دین به مقام شهدا دست یافته بود
❇️اما سوالی که در ذهن من بود
تصادف او و عدم رعایت قانون و مرگش بود!
❇️ایشان به من گفت: من در پشت فرمان ماشین سکته کردم
و از دنیا رفتم و سپس با ماشین مقابل برخورد کردم
هیچ چیزی از صحنه تصادف دست من نبود...
ادامه دارد...
#کتاب_سه_دقیقه_در_قیامت
✍ کانون مهدویت دانشگاه سمنان
آشنایی با کانون :
zil.ink/mahdaviat_semuni
شبکه های اجتماعی :
t.me/mahdaviat_semuni
eitaa.com/Mahdaviat_semuni
#کتاب_سه_دقیقه_در_قیامت ۲۹
❇️در میان بستگان ما خیلی از افراد در فامیل #ازدواج می کنند
منهم با دختر دایی خودم ازدواج کردم
❇️از طرفی بسیار اهل #صله_رحم هستم
بیشتر مواقع به دنبال حل مشکلات فامیل هستم
و به همه سر میزنم و برکت این مطلب را هم در زندگی خود دیده ام
❇️دعای خیلی از اهل فامیل همواره مشکل گشای گرفتاریهای من بوده
❇️حتی به من نشان دادند
که در برخی از گرفتاری ها و مشکلات مردم
و حوادث سختی که شاید منجر به مرگ میشد
با دعای فامیل و والدین برطرف شده...
❇️چرا که امام صادق می فرماید:
صله ارحام اخلاق را نیکو،دست را با سخاوت
دل و جان را پاک، و روزی را زیاد میکند
و مرگ را به تاخیر میاندازد
❇️خیلی سخت بود. حساب و کتاب خیلی دقیق ادامه داشت
ثانیه به ثانیه را حساب میکردند
زمانهائی که در محل کار حضور داشتم
را بررسی میکردند که به #بیت_المال خسارت زده ام یا نه...
❇️خدا رو شکر این مراحل به خوبی گذشت
زمان هائی را که در #مسجد و #هیئت حضور داشتم
محاسبه کردند و گفتند دو سال از عمرت
را اینگونه گذراندی که جزو عمرت حساب نمی کنیم
می توانیم به راحتی از این دوسال بگذریم
❇️در آنجا برخی دوستان همکاران و آشنایان را میدیدم
بدن مثالی آنهائی را در آنجا می دیدم که هنوز در دنیا بودند!
❇️میتوانستم مشکلات روحی و اخلاقی آنها را ببینم
عجیب بود که برخی از دوستان همکارم را دیدم
که به عنوان #شهید و بدون حساب و بررسی اعمال
به سوی بهشت برزخی میرفتند
❇️چهره خیلی از آنها را به خاطر سپردم
به جوانی که پشت میز بود گفت:
❇️برای بسیاری از همکاران و دوستان #شهادت را نوشتهاند
به شرطی که خودشان با اعمال اشتباه توفیق شهادت را از بین نبرند
❇️به جوان پشت میز گفتم:
چه کار کنم که من هم #توفیق_شهادت داشته باشم ؟
❇️او هم اشاره کرد و گفت:
در زمان غیبت امام عصر عجل الله ، رهبری شیعه با #ولی_فقیه است
پرچم اسلام به دست اوست
❇️همان لحظه تصویری از ایشان را دیدم!
ادامه دارد...
#کتاب_سه_دقیقه_در_قیامت
✍ کانون مهدویت دانشگاه سمنان
آشنایی با کانون :
zil.ink/mahdaviat_semuni
شبکه های اجتماعی :
t.me/mahdaviat_semuni
eitaa.com/Mahdaviat_semuni
#کتاب_سه_دقیقه_در_قیامت ۳۴
✳️گفتند همه رفقای شما سالم هستند
✳️تعجب کردم ، پس منظور از این ماجرا چه بود؟
من آنها را در حالی که با #شهادت وارد برزخ شدند مشاهده کرده بودم
✳️چند روزی بعد از عمل وقتی حالم کمی بهتر شد
مرخص شدم
اما فکرم به شدت مشغول بود
✳️یک روز برای این که حال و هوایم عوض شود
با خانوم و بچه ها به بیرون رفتیم.
به محض اینکه وارد بازار شدیم
پسر یکی از دوستان را دیدم که از کنار ما رد شد و سلام کرد
✳️رنگم پرید! به همسرم گفتم: این فلانی نبود؟
همسرم گفت: آره خودش بود
این جوان اعتیاد داشت و دائم دنبال کارهای خلاف بود
✳️برای به دست آوردن پول مواد همه کاری میکرد
گفتم این مگه نمرده؟
من خودم او را دیدم که اوضاع و احوالش خیلی خراب بود
✳️مرتب به ملائکه خدا التماس می کرد
حتی من علت مرگش را هم میدانم
خانومم با لبخند گفت: مطمئن هستی که اشتباه ندیدی؟
حالا علت مرگش چی بود؟
✳️گفتم اون بالای دکل مشغول دزدیدن کابل های فشار قوی برق بوده
که برق او را میگیره و کشته میشه!
خانمم گفت: فعلا که سالم و سرحال بود
✳️آن شب وقتی برگشتیم خونه خیلی فکر کردم
پس نکند آن چیزهائی هم که دیدم توهم بوده!!
✳️دو سه روز بعد خبر مرگ این جوان پخش شد
از دوست دیگرم که اورا میشناخت سوال کردم
گفت: بنده خدا تصادف کرده
✳️من بیشتر توی فکر فرو رفتم
چون من خودم این جوان را دیده بودم حال و روز خوشی نداشت
اعمال،گناهان،#حق الناس...
حسابی گرفتارش کرده بود
به همه التماس می کرد برایش کاری بکنند...
✳️روز بعد یکی از بستگان به دیدنم آمد
ایشان در اداره برق اصفهان مشغول به کار بود
لابلای صحبتها گفت: چند روز قبل یک جوان رفته بود
بالای دکل برق تا کابل فشار قوی را قطع کنه وبدزدد
همان بالا برق خشکش می کند!
✳️خیره شدم به صورت مهمان و گفتم فلانی را میگوئی؟
گفت :بله خودشه ، پرسیدم مطمئنی؟
گفت آره ، خودم اومدم بالای سرش
اما خانوادهاش به مردم چیز دیگه ای گفتند
✳️پس از ماجرائی که برای پسر معتاد اتفاق افتاد
فهمیدم که من برخی از اتفاقات آینده نزدیک را هم دیدهام
✳️نمی دانستم چطور ممکن است
لذا خدمت یکی از علما رفتم و این موارد را مطرح کردم
✳️ایشان هم اشاره کرد که در این حالت مکاشفه که شما بودی
بحث زمان و مکان مطرح نبوده
لذا بعید نیست که برخی موارد مربوط به آینده را دیده باشید
✳️بعد از این صحبت یقین کردم
که ماجرای #شهادت برخی همکاران من اتفاق خواهد افتاد
ادامه دارد...
#کتاب_سه_دقیقه_در_قیامت
✍ کانون مهدویت دانشگاه سمنان
آشنایی با کانون :
zil.ink/mahdaviat_semuni
شبکه های اجتماعی :
t.me/mahdaviat_semuni
eitaa.com/Mahdaviat_semuni
#کتاب_سه_دقیقه_در_قیامت ۳۸
✳️خوشحال سوار موتور جواد شدم
رفتیم تا به یک تپه رسیدیم
به من گفت پیاده شو زود باش
✳️بعد داد زد : سید یحیی ، بیا
سید یحیی خودش را رساند و سوار شد
من به جواد گفتم:
اینجا کجاست خط کجاست نیروها کجایند؟
✳️جواد گفت: این آر پی جی را بگیر
و برو بالای تپه
آنجا بچه ها تو را توجیه میکنند
رفتم بالای تپه و جواد با موتور برگشت
✳️منطقه خیلی آرام بود. تعجب کردم ، از چند نفری پرسیدم:
باید چیکار کنیم خط دشمن کجاست؟
✳️گفتند : بشین اینجا خط پدافندی است
فقط باید مراقب حرکات دشمن باشیم...
✳️تازه فهمیدم که جواد محمدی چیکار کرده!
روز بعد که عملیات تمام شد جواد را دیدم گفتم:
خدا بگم چیکارت بکنه برای چی منو بردی پشت خط؟
✳️لبخند زد و گفت: فعلاً نباید شهید بشی
باید برای مردم بگویی چه خبر است
✳️مردم #معاد را فراموش کردند.
به همین خاطر جائی بردمت که دور باشی
✳️خلاصه سجاد مرادی و سید یحیی براتی اولین شهدا بودند...
مدتی بعد مرتضی زاده ، شاه سنائی و عبدالمهدی هم...
✳️در طی مدت کوتاهی تمام رفقای ما پر کشیدند رفتند
درست همانطور که قبلاً دیده بودم.
جواد هم بعدها به آنها ملحق شد
✳️بچه های اصفهان را به ایران منتقل کردند
منهم با دست خالی میان مدافعان حرم برگشته
با حسرتی که هنوز اعماق وجودم را آزار میداد...
✳️مدتی حال و روز من خیلی خراب بود
بارها تا نزدیکی #شهادت میرفتم اما #شهید نمیشدم...
✳️به من گفته بودند هر #نگاه_حرام
حداقل ۶ ماه #شهادت را برای آنها که عاشق شهادت هستند
عقب میاندازد...
✳️روزی که عازم سوریه بودم این پرواز با پرواز آنتالیا همزمان بود
✳️دختران جوان با لباسهایی بسیار زننده در مقابلم قرار گرفتند
و من ناخواسته به آنها نگاهم افتاد
✳️بلند شدم و جای خود را تغییر دادم.
هرچه میخواستم حواس خودم را پرت کنم نمی شد
اما دوستان من در جائی قرار گرفتند
که هیچ نامحرمی در کنارشان نباشد
✳️دختران دوباره در مقابلم قرار گرفتند...
هر چه بود ایمان و اعتقاد من آزمایش شد
گوئی شیطان و یارانش آمده بودند تا به من ثابت کنند
هنوز آماده نیستی.
✳️با اینکه در مقابل عشوههای آنها هیچ حرف و عکسالعملی نداشتم
متاسفانه در این آزمون قبول نشدم
✳️در میان دوستانی که با هم در سوریه بودیم
چند نفر دیگر را میشناختم ان ها را نیز جزو شهدا دیده بودم
میدانستم که آنها نیز شهید خواهند شد...
✳️یکی از آنها علی خادم بود پسر ساده و دوست داشتنی سپاه
آرام بود و با اخلاص...
✳️همیشه جائی مینشست تا نگاهش آلوده به #نگاه_حرام نشود
✳️در جریان شهادت رفقای ما علی مجروح شد
با من به ایران برگشت
و با خودم فکر کردم که علی به زودی شهید میشود اما چگونه ؟
✳️یکی از رفقای ما که او هم در جمع شهدا دیده بودم
اسماعیل کرمی در ایران بود
✳️حتی در جمع مدافعان حرم هم حضور نداشت
اما من او را در جمع شهدا دیده بودم...
شهدائی که بدون حساب و کتاب راهی بهشت می شدند..!
ادامه دارد...
#کتاب_سه_دقیقه_در_قیامت
✍ کانون مهدویت دانشگاه سمنان
آشنایی با کانون :
zil.ink/mahdaviat_semuni
شبکه های اجتماعی :
t.me/mahdaviat_semuni
eitaa.com/Mahdaviat_semuni
#کتاب_سه_دقیقه_در_قیامت ۳۹
✳️من و اسماعیل باهم دوست بودیم
یکی از روزهای سال ۹۷ به دیدنم آمد
یک ساعتی با هم صحبت کردیم گفت قرار است
برای ماموریت به مناطق مرزی اعزام شود
✳️مسائل امنیتی در آن منطقه به گونهای است
که دوستان پاسدار برای ماموریت به آنجا اعزام می شدند
فردای آن روز سراغ علی خادم را گرفتم گفتند رفته سیستان
✳️یک باره با خودم گفتم نکند باب #شهادت از آنجا برای او باز شود
مدتی گذشت.
با دوستان در ارتباط بودم
✳️در یکی از روزهای بهمن ۹۷ خبری پخش شد ، خبر کوتاه بود!
✳️یک انتحاری وهابی خودش را به اتوبوس سپاه میزند
و ده ها رزمنده را که ماموریتشان به پایان رسیده بود
را به #شهادت می رساند...
✳️بعد از اینکه لیست شهدا را اعلام کردند
علی خادم و اسماعیل کرمی هم جزو آنها بودند...
✳️منهم بعد از شهادت دوستانم راهی مرزهای شرقی شدم
اما خبری از شهادت نشد!
✳️یک دوست و پاسدار را دیدم که به قلب ما آمده است
با دیدن آنها حالم تغییر کرد...
من هر دوی آنها را دیده بودم که بدون حساب
و در زمره شهدا و با سرهای بریده شده راهی بهشت بودند...
✳️برای اینکه مطمئن شوم به آنها گفتم:
اسم هر دوی شما محمد است درسته؟
آنها تائید کردند و منتظر بودند
که من حرف خود را ادامه دهم
اما بحث رو عوض کردم و چیزی نگفتم
✳️تا آخر عاقبت ما چه باشد...
#شهادت قسمت ما هم میشود یانه...
ادامه دارد...
#کتاب_سه_دقیقه_در_قیامت
✍ کانون مهدویت دانشگاه سمنان
آشنایی با کانون :
zil.ink/mahdaviat_semuni
شبکه های اجتماعی :
t.me/mahdaviat_semuni
eitaa.com/Mahdaviat_semuni
#پای_درس_شهدا
🇮🇷شهید حمیدرضا الداغی🌹
شهادت: ۸ اردیبهشت ۱۴۰۲
سبزوار / هنگام دفاع از دختر ایرانی
🔹دختری با پوشش نامناسب در خیابان حاضر می شود.
🔹گرگ های انسان نما به او طمع می کنند و می خواهند او را بربایند.
🔹جوانمردی سر می رسد و با اهدای جان خود، آن دختر را نجات می دهد.
🔸میگویند نه بسیجی بود نه طلبه نه انقلابی، اما غیرت داشت و نتوانست مزاحمت علنی و کشمکش برای روابط جنسی را تماشا کند.
🔺آیا اگر آن دختر #حجاب درستی می داشت، این جوان به شهادت می رسید؟
🔺اگر رسانه ها در طول این سالها اینقدر #غیرتمردها (پدر، برادر، شوهر، پسر) را سرکوب نمی کردند، این جوانمرد دست تنها می ماند و باز هم به #شهادت می رسید؟
#غیرت
#حجاب_مصونیت_است
#یاد_شهدا_با_صلوات
✍ کانون مهدویت دانشگاه سمنان
آشنایی با کانون :
zil.ink/mahdaviat_semuni
شبکه های اجتماعی :
t.me/mahdaviat_semuni
eitaa.com/Mahdaviat_semuni
#پای_درس_شهدا
تصاویر شهدای والامقامی که
در جریان اغتشاشات سال گذشته
ترور و یا جهت تأمین امنیت مردم
به فیض عظیم #شهادت نائل آمدند.
#نه_میبخشیم_نه_فراموش_میکنیم
#شادی_روحشان_صلوات
✍ کانون مهدویت دانشگاه سمنان
zil.ink/mahdaviat_semuni