#کتاب_سه_دقیقه_در_قیامت ۲۵
❇️اوایل ماه شعبان بود که راهی مدینه شدیم
یک روز صبح در حالی که مشغول زیارت بقیع بودم
متوجه شدم که مأمور وهابی دوربین یک پسر بچه را که می خواست از بقیع عکس بگیرد را گرفته
❇️جلو رفتم و به سرعت دوربین را از دست او گرفتم
و به پسربچه تحویل دادم
❇️بعد به انتهای قبرستان رفتم در حال خواندن زیارت عاشورا بودم
که به مقابل قبر عثمان رسیدم
❇️همان مامور وهابی دنبال من آمد و چپ چپ به من نگاه می کرد
یکباره دستم را گرفت و به فارسی و با صدای بلند گفت:
چی میگی؟داری لعنت می کنی؟
گفتم:نخیر دستم را ول کن!
❇️اما او داد میزد وبقیه مامورین را دور خودش جمع کرد
یکدفعه به من نگاه کرد و حرف زشتی را به مولا امیرالمومنین زد
❇️من دیگر سکوت را جایز ندانستم
یکباره کشیده محکمی به صورت او زدم
چهار مامور به سر من ریختند و شروع به زدن کردند
❇️یکی از مامورین ضربه محکمی به کتف من زد
که درد آن تا ماه ها مرا اذیت می کرد
چند نفر جلو آمدند و مرا از زیر دست آنها خارج کردند و فرار کردم
❇️اما در لحظات بررسی اعمال
ماجرای درگیری در قبرستان بقیع را به من نشان دادند و گفتند:
شما خالصانه و به عشق مولا با آن مأمور درگیر شدی
و کتف شما آسیب دید
و برای همین #ثواب_جانبازی_در_رکاب_مولا_علی
در نامه عمل شما ثبت شده است
❇️در این سفر کوتاه به قیامت نگاه من به #شهید و #شهادت تغییر کرد
علت آن هم چند ماجرا بود:
❇️یکی از معلمین و مربیان شهر ما در مسجد محل
تلاش فوق العادهای داشت که بچهها را جذب میکرد
❇️خالصانه فعالیت میکرد و در مسجدی شدن ما هم خیلی اثر داشت
❇️این مرد خدا یک بار که با ماشین در حرکت بود
از چراغ قرمز عبور کرد و سانحه شدید رخ داد و ایشان مرحوم شد
❇️من این بنده خدا را دیدم که در میان شهدا و هم درجه آنها بود
ایشان به خاطر اعمال خوبی که در مسجد و محل داشت
و رعایت دستورات دین به مقام شهدا دست یافته بود
❇️اما سوالی که در ذهن من بود
تصادف او و عدم رعایت قانون و مرگش بود!
❇️ایشان به من گفت: من در پشت فرمان ماشین سکته کردم
و از دنیا رفتم و سپس با ماشین مقابل برخورد کردم
هیچ چیزی از صحنه تصادف دست من نبود...
ادامه دارد...
#کتاب_سه_دقیقه_در_قیامت
✍ کانون مهدویت دانشگاه سمنان
آشنایی با کانون :
zil.ink/mahdaviat_semuni
شبکه های اجتماعی :
t.me/mahdaviat_semuni
eitaa.com/Mahdaviat_semuni
#کتاب_سه_دقیقه_در_قیامت ۲۹
❇️در میان بستگان ما خیلی از افراد در فامیل #ازدواج می کنند
منهم با دختر دایی خودم ازدواج کردم
❇️از طرفی بسیار اهل #صله_رحم هستم
بیشتر مواقع به دنبال حل مشکلات فامیل هستم
و به همه سر میزنم و برکت این مطلب را هم در زندگی خود دیده ام
❇️دعای خیلی از اهل فامیل همواره مشکل گشای گرفتاریهای من بوده
❇️حتی به من نشان دادند
که در برخی از گرفتاری ها و مشکلات مردم
و حوادث سختی که شاید منجر به مرگ میشد
با دعای فامیل و والدین برطرف شده...
❇️چرا که امام صادق می فرماید:
صله ارحام اخلاق را نیکو،دست را با سخاوت
دل و جان را پاک، و روزی را زیاد میکند
و مرگ را به تاخیر میاندازد
❇️خیلی سخت بود. حساب و کتاب خیلی دقیق ادامه داشت
ثانیه به ثانیه را حساب میکردند
زمانهائی که در محل کار حضور داشتم
را بررسی میکردند که به #بیت_المال خسارت زده ام یا نه...
❇️خدا رو شکر این مراحل به خوبی گذشت
زمان هائی را که در #مسجد و #هیئت حضور داشتم
محاسبه کردند و گفتند دو سال از عمرت
را اینگونه گذراندی که جزو عمرت حساب نمی کنیم
می توانیم به راحتی از این دوسال بگذریم
❇️در آنجا برخی دوستان همکاران و آشنایان را میدیدم
بدن مثالی آنهائی را در آنجا می دیدم که هنوز در دنیا بودند!
❇️میتوانستم مشکلات روحی و اخلاقی آنها را ببینم
عجیب بود که برخی از دوستان همکارم را دیدم
که به عنوان #شهید و بدون حساب و بررسی اعمال
به سوی بهشت برزخی میرفتند
❇️چهره خیلی از آنها را به خاطر سپردم
به جوانی که پشت میز بود گفت:
❇️برای بسیاری از همکاران و دوستان #شهادت را نوشتهاند
به شرطی که خودشان با اعمال اشتباه توفیق شهادت را از بین نبرند
❇️به جوان پشت میز گفتم:
چه کار کنم که من هم #توفیق_شهادت داشته باشم ؟
❇️او هم اشاره کرد و گفت:
در زمان غیبت امام عصر عجل الله ، رهبری شیعه با #ولی_فقیه است
پرچم اسلام به دست اوست
❇️همان لحظه تصویری از ایشان را دیدم!
ادامه دارد...
#کتاب_سه_دقیقه_در_قیامت
✍ کانون مهدویت دانشگاه سمنان
آشنایی با کانون :
zil.ink/mahdaviat_semuni
شبکه های اجتماعی :
t.me/mahdaviat_semuni
eitaa.com/Mahdaviat_semuni
#کتاب_سه_دقیقه_در_قیامت ۳۷
✳️چند روز بعد باز از من خواستند که از #برزخ بگویم
نگاهی به چهره تک تک آنها کردم
و گفتم چند نفر از شما فردا #شهید می شوید...
✳️سکوت عجیبی در جلسه حاکم شد
با نگاههای خود التماس میکردند که سکوت نکنم
من تمام آنچه را دیده بودم را گفتم
✳️از طرفی برای خودم نگران بودم
نکند من در جمع اینها نباشم اما نه ان شاءالله که هستم
✳️جواد با اصرار از من سوال میکرد و من جواب میدادم
در آخر گفت: چه چیزی بیشتر از همه آن طرف به درد ما میخورد؟
✳️گفتم بعد از اهمیت به #نماز و #نیت_الهی و #خالصانه
هرچه می توانید برای #خدا و #بندگان_خدا کار کنید..
✳️روز بعد یادم هست که یکی از مسئولین جمهوری اسلامی
در مورد مسائل نظامی اظهارنظری کرده بود
که برای غربیها خوراک خوبی ایجاد شد...
✳️خیلی از رزمندگان مدافع حرم از این صحبت ناراحت بودند
✳️جواد محمدی همان مسئول را به من نشان داد
و گفت: می بینی پس فردا همین مسئولی که اینطور
خون بچه ها را پایمال میکند از دنیا میرود و میگویند شهید شده!!
✳️خیلی آرام گفتم: آقا جواد!من مرگ این آقا را دیدم...
در همین سالها طوری از دنیا میرود
که هیچ کاری نمیتوانند برایش انجام دهند!!
✳️حتی نحوه مرگش هم نشان خواهد داد
که از راه و رسم امام و شهدا فاصله داشته....
✳️چند روز بعد آماده عملیات شدیم
جیره جنگی را گرفتیم و تجهیزات را بستیم
خودم را حسابی برای شهادت آماده کردم
✳️آرپیجی را برداشتم
و در کنار رفقائی که مطمئن بودم شهید میشوند قرار گرفتم
گفتم اگر پیش اینها باشم
بهتره احتمالا با تمام این افراد همگی با هم شهید میشویم
✳️جواد محمدی خودش را به من رساند
و پیش من آمد و گفت داریم میریم برای عملیات
و خیلی حساسیت منطقه بالاست
✳️او میخواست مرا از همراهی با نیروها منصرف کند
گفتم چند نفر از این بچهها به زودی شهید میشوند
از جمله بیشتر دوستانی که با هم بودیم
میخواهم با آنها باشم
بلکه به خاطر آنها باید هم توفیق داشته باشیم
✳️هنوز چند قدمی نرفته بودیم که جواد محمدی با موتور جلو آمد
و مرا صدا کرد! خیلی جدی گفت سوار شو
باید از یک طرف دیگر خطشکن محور باشی...
ادامه دارد...
#کتاب_سه_دقیقه_در_قیامت
✍ کانون مهدویت دانشگاه سمنان
آشنایی با کانون :
zil.ink/mahdaviat_semuni
شبکه های اجتماعی :
t.me/mahdaviat_semuni
eitaa.com/Mahdaviat_semuni
#کتاب_سه_دقیقه_در_قیامت ۳۸
✳️خوشحال سوار موتور جواد شدم
رفتیم تا به یک تپه رسیدیم
به من گفت پیاده شو زود باش
✳️بعد داد زد : سید یحیی ، بیا
سید یحیی خودش را رساند و سوار شد
من به جواد گفتم:
اینجا کجاست خط کجاست نیروها کجایند؟
✳️جواد گفت: این آر پی جی را بگیر
و برو بالای تپه
آنجا بچه ها تو را توجیه میکنند
رفتم بالای تپه و جواد با موتور برگشت
✳️منطقه خیلی آرام بود. تعجب کردم ، از چند نفری پرسیدم:
باید چیکار کنیم خط دشمن کجاست؟
✳️گفتند : بشین اینجا خط پدافندی است
فقط باید مراقب حرکات دشمن باشیم...
✳️تازه فهمیدم که جواد محمدی چیکار کرده!
روز بعد که عملیات تمام شد جواد را دیدم گفتم:
خدا بگم چیکارت بکنه برای چی منو بردی پشت خط؟
✳️لبخند زد و گفت: فعلاً نباید شهید بشی
باید برای مردم بگویی چه خبر است
✳️مردم #معاد را فراموش کردند.
به همین خاطر جائی بردمت که دور باشی
✳️خلاصه سجاد مرادی و سید یحیی براتی اولین شهدا بودند...
مدتی بعد مرتضی زاده ، شاه سنائی و عبدالمهدی هم...
✳️در طی مدت کوتاهی تمام رفقای ما پر کشیدند رفتند
درست همانطور که قبلاً دیده بودم.
جواد هم بعدها به آنها ملحق شد
✳️بچه های اصفهان را به ایران منتقل کردند
منهم با دست خالی میان مدافعان حرم برگشته
با حسرتی که هنوز اعماق وجودم را آزار میداد...
✳️مدتی حال و روز من خیلی خراب بود
بارها تا نزدیکی #شهادت میرفتم اما #شهید نمیشدم...
✳️به من گفته بودند هر #نگاه_حرام
حداقل ۶ ماه #شهادت را برای آنها که عاشق شهادت هستند
عقب میاندازد...
✳️روزی که عازم سوریه بودم این پرواز با پرواز آنتالیا همزمان بود
✳️دختران جوان با لباسهایی بسیار زننده در مقابلم قرار گرفتند
و من ناخواسته به آنها نگاهم افتاد
✳️بلند شدم و جای خود را تغییر دادم.
هرچه میخواستم حواس خودم را پرت کنم نمی شد
اما دوستان من در جائی قرار گرفتند
که هیچ نامحرمی در کنارشان نباشد
✳️دختران دوباره در مقابلم قرار گرفتند...
هر چه بود ایمان و اعتقاد من آزمایش شد
گوئی شیطان و یارانش آمده بودند تا به من ثابت کنند
هنوز آماده نیستی.
✳️با اینکه در مقابل عشوههای آنها هیچ حرف و عکسالعملی نداشتم
متاسفانه در این آزمون قبول نشدم
✳️در میان دوستانی که با هم در سوریه بودیم
چند نفر دیگر را میشناختم ان ها را نیز جزو شهدا دیده بودم
میدانستم که آنها نیز شهید خواهند شد...
✳️یکی از آنها علی خادم بود پسر ساده و دوست داشتنی سپاه
آرام بود و با اخلاص...
✳️همیشه جائی مینشست تا نگاهش آلوده به #نگاه_حرام نشود
✳️در جریان شهادت رفقای ما علی مجروح شد
با من به ایران برگشت
و با خودم فکر کردم که علی به زودی شهید میشود اما چگونه ؟
✳️یکی از رفقای ما که او هم در جمع شهدا دیده بودم
اسماعیل کرمی در ایران بود
✳️حتی در جمع مدافعان حرم هم حضور نداشت
اما من او را در جمع شهدا دیده بودم...
شهدائی که بدون حساب و کتاب راهی بهشت می شدند..!
ادامه دارد...
#کتاب_سه_دقیقه_در_قیامت
✍ کانون مهدویت دانشگاه سمنان
آشنایی با کانون :
zil.ink/mahdaviat_semuni
شبکه های اجتماعی :
t.me/mahdaviat_semuni
eitaa.com/Mahdaviat_semuni
#پای_درس_شهدا
🇮🇷شهید مصطفی صدر زاده با نام جهادی سید ابراهیم🌹
تاریخ تولد: ۱۹ شهریور ۱۳۶۵
محل تولد: خوزستان، شوشتر
تاریخ شهادت: ۱ آبان ۱۳۹۴
محل شهادت: حلب سوریه
#خاطره_شهید
خیلی به بحث #حجاب اهمیت میداد.
وقتی چهارشنبه ها از حوزه بیرون میزدیم تا برویم خانه ، مصطفی سرش را پایین مینداخت و اخم هایش را در هم میکرد....
میپرسیدم : چی شده باز؟
با دلخوری میگفت: این همه #شهید ندادیم که ناموس مملکت با این سر و وضع بیرون بیاد...
#رسم_ایستادگی
مصطفی صدر زاده در سال ۹۲ برای دفاع از دین و حرم بیبی زینب (س) با نام جهادی سید ابراهیم، داوطلبانه به سوریه عزیمت و به علت رشادت در جنگ با دشمنان دین، فرماندهی گردان عمار و جانشین تیپ فاطمیون شد، سرانجام پس از چندین بار زخمی شدن در درگیری با داعش، ظهر روز #تاسوعا مقارن با ۱ آبان ۹۴ در عملیات محرم در حومه حلب سوریه به آرزوی خود، یعنی شهادت در راه خدا رسید و به دیدار معبود شتافت و در گلزار شهدای بهشت رضوان شهریار آرام گرفت.
#یادشهداباصلوات
✍ کانون مهدویت دانشگاه سمنان
آشنایی با کانون :
zil.ink/mahdaviat_semuni
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#یادشهداباصلوات
نیت کنیم که تا شب، ثواب تمام کارهایی که انجام میدهیم، هدیه کنیم به یک #شهید...⚘
✍ کانون مهدویت دانشگاه سمنان
zil.ink/mahdaviat_semuni