eitaa logo
کانون مهدویت دانشگاه سمنان
289 دنبال‌کننده
642 عکس
503 ویدیو
22 فایل
◀️ ️کانال رسمی کانون مهدویت دانشگاه سمنان یا اباصالح المهدی ادرکنا🍃 ‌ ◾️ثبت‌نام و اطلاعات بیشتر : zil.ink/mahdaviat_semuni ◾️کمک مالی جهت برپایی برنامه‌های مهدوی: 6104-3386-7054-8391 ◾️روابط عمومی : @Mahdaviat_Semuni_Contact
مشاهده در ایتا
دانلود
۳۸ ✳️خوشحال سوار موتور جواد شدم رفتیم تا به یک تپه رسیدیم به من گفت پیاده شو زود باش ✳️بعد داد زد : سید یحیی ، بیا سید یحیی خودش را رساند و سوار شد من به جواد گفتم: اینجا کجاست خط کجاست نیروها کجایند؟ ✳️جواد گفت: این آر پی‌ جی را بگیر و برو بالای تپه آنجا بچه ها تو را توجیه می‌کنند رفتم بالای تپه و جواد با موتور برگشت ✳️منطقه خیلی آرام بود. تعجب کردم ، از چند نفری پرسیدم:  باید چیکار کنیم خط دشمن کجاست؟ ✳️گفتند : بشین اینجا خط پدافندی است فقط باید مراقب حرکات دشمن باشیم... ✳️تازه فهمیدم که جواد محمدی چیکار کرده! روز بعد که عملیات تمام شد جواد را دیدم گفتم: خدا بگم چیکارت بکنه برای چی منو بردی پشت خط؟ ✳️لبخند زد و گفت: فعلاً نباید شهید بشی باید برای مردم بگویی چه خبر است ✳️مردم را فراموش کردند. به همین خاطر جائی بردمت که دور باشی ✳️خلاصه سجاد مرادی و سید یحیی براتی اولین شهدا بودند... مدتی بعد مرتضی زاده ، شاه سنائی و عبدالمهدی هم... ✳️در طی مدت کوتاهی تمام رفقای ما پر کشیدند رفتند درست همانطور که قبلاً دیده بودم. جواد هم بعدها به آنها ملحق شد ✳️بچه های اصفهان را به ایران منتقل کردند من‌هم با دست خالی میان مدافعان حرم برگشته با حسرتی که هنوز اعماق وجودم را آزار می‌داد... ✳️مدتی حال و روز من خیلی خراب بود بارها تا نزدیکی می‌رفتم اما نمیشدم... ✳️به من گفته بودند هر حداقل ۶ ماه را برای آنها که عاشق شهادت هستند  عقب می‌اندازد... ✳️روزی که عازم سوریه بودم این پرواز  با پرواز آنتالیا همزمان بود ✳️دختران جوان با لباس‌هایی بسیار زننده در مقابلم قرار گرفتند و من ناخواسته به آنها نگاهم افتاد ✳️بلند شدم و جای خود را تغییر دادم. هرچه میخواستم حواس خودم را پرت کنم نمی شد اما دوستان من در جائی قرار گرفتند که هیچ نامحرمی در کنارشان نباشد ✳️دختران دوباره در مقابلم قرار گرفتند... هر چه بود ایمان و اعتقاد من آزمایش شد گوئی شیطان و یارانش آمده بودند تا به من ثابت کنند هنوز آماده نیستی. ✳️با اینکه در مقابل عشوه‌های آنها هیچ حرف و عکس‌العملی نداشتم  متاسفانه در این آزمون قبول نشدم ✳️در میان دوستانی که با هم در سوریه بودیم چند نفر دیگر را می‌شناختم ان ها را نیز جزو شهدا دیده بودم میدانستم که آنها نیز شهید خواهند شد... ✳️یکی از آنها علی خادم بود پسر ساده و دوست داشتنی سپاه آرام بود و با اخلاص... ✳️همیشه جائی می‌نشست تا نگاهش آلوده به نشود ✳️در جریان شهادت رفقای ما علی مجروح شد با من به ایران برگشت و با خودم فکر کردم که علی به زودی شهید می‌شود اما چگونه ؟ ✳️یکی از رفقای ما که او هم در جمع شهدا دیده بودم اسماعیل کرمی در ایران بود ✳️حتی در جمع مدافعان حرم هم حضور نداشت اما من او را در جمع شهدا دیده بودم... شهدائی که بدون حساب و کتاب راهی بهشت می شدند..! ادامه دارد... ✍ کانون مهدویت دانشگاه سمنان آشنایی با کانون : zil.ink/mahdaviat_semuni شبکه های اجتماعی : t.me/mahdaviat_semuni eitaa.com/Mahdaviat_semuni