برای آخرِ رابطه هایتان تایمر تنظیم نکنید!
اما وقتی صدای ترمز طرف مقابلتان را شنیدید منتظرنمانید،
تاریخ انقضایتان سر رسیده!
حالت دومی هم وجود ندارد...
همانجا نمانید تا شما را له کند...
تعارف که نداریم گاهی آدمها آدمِ بهتری برای همصحبتی پیدا می کنند...
یا از شما خسته می شوند،
و دلشان آدمِ جدیـــد می خواهد...
برایشان فرقی نمیکند اسمش عشق باشد یا دوستی یا هر چیز...
تنوع طلبیِشان هراز چندگاهی گل میکند.
این ها را به حال خودشان رهاکنید...
دنیایشان اصلاقشنگ نیست.
دنبالِ چراها و شایدها نباشید ...
غرور و حرمتتان را بزنید زیر بغلتان
و باهر سرعتی که میتوانید دور شوید...
وگرنه احمق فرضتان می کنند!
#ماهور
@MajaleZan
#مجله_نایت
بنظرم این صحبت دکتر هلاکویی رو باید با طلا نوشت:
- من از آنچه که هستم و آنچه چه که دارم خجالت نمیکشم!
این خانواده ی منه.این هوش منه.این ماشین منه این خونه منه.
من از هیچ چیز مربوط به خودم
شرمنده و خجالت زده نیستم از
سنم،قدم،وزنم،پدرم و مادرم و.. خجالت
نمیکشم؛ اینها واقعیت زندگی منه!
قراره من خوبِ خودم باشم نه اینکه
خوب و بد بودنم رو با متر شما اندازه بگیرم.
من به این دنیا نیومدم تا با ملاکهای دیگران زندگی کنم.
@night_mag
#کافه_نادری
یکی از قشنگترین نامههایی که خوندم نامه دکتر علی شریعتی به همسرش، موقعی که دعوا کرده بودن بود:
"عزیز مهربان بداخلاق صبور تندجوش، پرحرف حرف نشنو، بدترین بد و خوبترین خوب، با وی نتوان زیستن، بی وی نتوان بودن؛
یک جور درهم برهم شلوغ پلوغ قروقاطی عزیزی که تو را نمیتوانم تحمل کنم و بی تو نمیتوانم زندگی کنم....!"
@naderi_cafe | قهوه دو نفره
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
تو اتفاقی وارد زندگیای شدی که به آن افتخار نمیکردم
و از آن روز به بعد چیزی شروع به تغییر کرد. بهتر نفس میکشیدم، از چیزهای کمتری متنفر بودم و هرچه را که شایستهاش بود آزادانه تحسین میکردم ...
@MajaleZan
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کافه_نادری
سیمین بهبهانی یه جمله داره که
خوندنش تلنگره،
اونجا که میگه:
مبادا زندگی را دست نخورده
برایِ مرگ بگذاری...!
@naderi_cafe | عکس نوشت
رمان (سرگذشت واقعی) #حس_سرد
پارت [ 627 ] Part
-می شه بذاری برایه وقت دیگه ،فردا امتحان دارم وکلی از جزوه ام مونده
-باشه ،مشکلی نیست،پس حاضر باش میام دنبالت بریم خونه
کلافه گفت :
-گفتم که می خوام امشب رو اینجا بمونم !
از سردی کلامش طاقتش طاق شد وبه تندی گفت:
-منم قبلا گفتم وقتی خودت خونه داری ،دلیلی نداره اونجا بمونی
-اونجا خونه من نیست وخودت خوب اینو می دونی!
مسیح که تازه متوجه شده بود افرا هنوز از او دلخور است نفس عمیقی کشید واز سرناچاری گفت:
-اما قرارمون براین بود که تا روزی که تو زن منی اونجا خونه هردومون باشه.
-وتو خیلی ساده زیر قرارمون زدی !درست مثل همیشه !.......
-منظورت چیه؟
-تو بهم قول دادی که تا روزی که توی خونتم بهم احترام می ذاری.
تازه به عمق فاجعه پی برده بود .کلافه ومستاصل نالید
-آخ افرا ! به خاطر خدا رفتار دیشب منو فراموش کن،اصلا من از تو معذرت می خوام !
این اولین باری بود که بی پرده ازاو عذرخواهی می کرد،با اینکه او هرگز ازاین کوه غرور توقع عذرخواهی را
نداشت .
-دارم سعی می کنم فراموش کنم
لحن صدایش تغییر کرد و ذوق زده گفت
-پس حاضر باش می یام دنبالت !.............
-من که گفتم می خوام اینجا بمونم
بازهم پریشان شد وآشفته گفت:
-افرا ! وقتی تو اونجا وتو اون محله ای من نمی تونم راحت بخوابم.
با لجبازی احمقانه ای گفت :
#رمان حس سرد | ادامه دارد ....
[ رفتن به پارت اول رمان حس سرد ]
https://eitaa.com/MajaleZan/27023
@MajaleZan