eitaa logo
مکتب سلیمانی سیرجان
1.3هزار دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
4.7هزار ویدیو
43 فایل
🎨 انجام طرح های گرافیکی(پوستر،بنر و..) 💌 تولید و نشر محتوای اعتقادی ،تربیتی... ارتباط با ادمین؛ تبلیغ نداریم @Ahmadif313 💓دریافت صدقات و نذورات جهت کمک به نیازمندان تحت پوشش خیریه مون: 6037991772811521
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دیگه اینطوری توی کل ایران هیچ کسی عشق مردم نمیشه عشقی که توی شلوغی دنیا توی قلب‌های ما گم نمیشه.. 🕜ساعت حوالی پـــ²⁰ــ¹ـــرواز🕊 💔 "به وقت عروج "🕊 🌱🌹مکتب سلیمانی 👇 ┄┅┅┅┅❀💟❀┅┅┅┅┄ 🇮🇷 https://eitaa.com/joinchat/1951203377C8b55f4af3a
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فرزندت به گردن همه مردم ایران حق دارد، ما از طرفش برایت هدیه می‌فرستیم 🌹🌹 رحمت و رضوان الهی نثار مادر و نثار همه مادران، چه آن‌هایی که در قید حیاتند و چه آن‌هایی که از این عالم خاکی کوچ کردند ... 🌱🌹مکتب سلیمانی 👇 ┄┅┅┅┅❀💟❀┅┅┅┅┄ 🇮🇷 https://eitaa.com/joinchat/1951203377C8b55f4af3a
هدایت شده از خیرین مکتب سلیمانی سیرجان
🌼میلاد نور مبارک 🌼 خدمتی جدید از خیریه مکتب سلیمانی سیرجان😍 زیارت نیابتی هدیه به والدینم🌼❤️🌼 تا حالا پیش آمده دلتون بخواد یه نفر را که کربلا نرفته و توان مالی نداشته راهی زیارت کنید و بهش التماس دعا بگید. امسال می خواهیم به مناسبت اعیاد مبارک شیعیان با شما قدمی نو برداریم و طرح زیارت نیابتی عتبات عالیات را به یاد اموات و عزیزانمان اجرا کنیم.🌸 قصد داریم ۳ نفر بانوی کربلا نرفته را به نیابت از شما عزیزان راهی کربلا کنیم. با واریز هر ۵۰ هزار تومان ، یک عزیز شما(پدران و مادران یا اجداد آسمانی یا در قید حیات) در زیارت نیابتی نام برده خواهد شد . مهلت واریزهای پرمحبت شما: از میلاد حضرت زهرا سلام الله علیها تا میلاد امام علی علیه السلام. ‌ مراحل ثبت نام ابوین یا اجداد و واریز وجه: 1️⃣ زدن روی لینک زیر یا شماره گیری *6655*3430000*1# https://sl.inoti.com/r/0cqv5z 2️⃣. تکمیل فرم مربوطه و ثبت نام مادر یا پدر لطفا برای هریک از والدین جداگانه فرم پر نمایید. 3️⃣. ارسال فرم برای ما و( دریافت پیامک لینک واریز وجه ) 4️⃣. زدن روی لینک واریز وجه و باز کردن آن و واریز وجه به حساب. 5️⃣. شما در ثواب این زیارت شریک شدین. خیریه مکتب سلیمانی سیرجان https://eitaa.com/joinchat/574619925C33d913b696 مکتب سلیمانی سیرجان: https://eitaa.com/joinchat/1951203377C8b55f4af3a
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#🌸 ⃟ ⃟☁️ 🌸 ⃟ ⃟☁️ 🏝طلوع جمعه ای دیگر از کرانه‌های انتظار و تابش آفتاب محبتتان بر قلب‌های ما و در پناه زلال عنایتتان دویدن‌های ما و با تکیه بر دعای روز و شبتان تلاش‌های ما هفته‌ها می‌گذرند و آتش فراق شما ، روز به روز ، جگرسوزتر و خانه براندازتر می‌شود.. هفته‌ام بخیر است وقتی آخرین سپیده‌دمانش با سلام بر پیشگاه مهربانتان آغاز شود ... وقتی در سایه‌ی نگاهتان ، پناه بگیرم وقتی در بارش زلال دعایتان باشم هفته‌ام بخیر است ... وقتی شما را دارم 🏝 ┄┅┅┅┅❀💟❀┅┅┅┅┄ 🌱🌹مکتب سلیمانی 👇 https://eitaa.com/joinchat/1951203377C8b55f4af3a
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♥️🍃 تو آمــــــــــدے و ام ابیها لقب شدے اے بانویی ڪه خلقت مارا سبب شدے عیـــــدتوݩ مباࢪک 😍مھربونا ... بهترین هاے دنیا ...شما فوق العاده اید ⭐️🕊⭐️🕊⭐️🕊⭐️🕊⭐️ مکتب سلیمانی سیرجان 👇 https://eitaa.com/joinchat/1951203377C8b55f4af3a
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸 ⃟ ⃟☁️ 🌸 ⃟ ⃟☁️ 🌹پيامبرصلي الله عليه وآله : مَن أَحَبَّ فاطِمَةَ ابنَتي فَهُوَ فِي الجَنَّةِ مَعي هر كس دخترم فاطمه را دوست داشته باشد ، در بهشت با من همراه خواهد بود. بحار الأنوار ، ج ۲۷ ، ص ۱۱۶ . سلام الله علیها ┈┄┅═✾🌸 ⃟ ⃟🌸 ⃟ ⃟ ✾═┅┄┈ مکتب سلیمانی سیرجان 👇 https://eitaa.com/joinchat/1951203377C8b55f4af3a
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎙 حجت الاسلام حسینی قمی 💢 عظمت جایگاه ... 🔸 کوتاه و شنیدنی 👌 سلام الله علیها الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلْفــَرَجْ‌بحق‌ حضࢪٺ‌فاطمه سلام‌الله‌علیها‌ 🤲🏻 ✾ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ♥️ صاحب الزمان دوستت دارم ♥️ ┄┅┅┅┅❀💟❀┅┅┅┅┄ 🌱🌹مکتب سلیمانی 👇 https://eitaa.com/joinchat/1951203377C8b55f4af3a
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️❤️کاشکی میشد بهت بگم چقدر صداتو دوست دارم 🌸🌸 روزتان مبارک مادران سرزمینم سلام الله علیها =✧❁🌸❁✧= مکتب سلیمانی سیرجان 👇 https://eitaa.com/joinchat/1951203377C8b55f4af3a
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ترکییییدم از خنده ...😂😂😂 دﺧﺘﺮﻩ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺭﺍﻧﻨﺪﮔﯽ ﻣﯿﮑﺮﺩﻩ ﻣﯿﺒﯿﻨﻪ ﺗﺎﺑﻠﻮ ﺯﺩﻩ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻭﺭﻭﺩ ﺑﻪ ﺗﻮﻧﻞ ﭼﺮﺍﻏﻬﺎ ﺭﺍ ﺭﻭﺷﻦ ﮐﻨﯿﺪ .. . . ﺟﻮﻥ ﻣﺎﺩﺭﺕ ﺣﺪﺱ ﺑﺰﻥ ﭼﯽ ﮔﻔﺘﻪ . . . . ﯾﻌﻨﯽ ﻋﻘﻞ ﺟﻦ ﻫﻢ ﻧﻤﯿﺮﺳﻪ ﮔﻔﺘﻪ : ﯾﺎ ﺧﺪﺍ ﻣﻦ ﺍﺯ ﮐﺠﺎ ﺑﺪﻭﻧﻢ ﭼﺮﺍﻏﻬﺎﯼ ﺗﻮﻧﻞ ﺍﺯ ﮐﺠﺎ ﺭﻭﺷﻦ ﻣﯿﺸﻪ!!! بعد پياده شده داره دنبال كليد ميگرده 🤣🤣🤣🙈🙈🙈🙈😎 @Maktabesoleimanisirjan😂
مامانم تو اینستاگرامش عكس يه سفره با يه عالمه غذاها مختلف گذاشت زيرش نوشت ناهار امروز بابام زیرش کامنت گذاشت اينارو كى ميپزى ما نميبينيم هیچی دیگ دارن طلاق میگیرن  🤦‍♂🤦‍♂🤦‍♂😂😂😂😂😂 @Maktabesoleimanisirjan😂
مگر از دعای مادر ، فرزند از سفر بیــاید 💔 تعجیل در فرج مولا صلوات🌹 (س) @Maktabesoleimanisirjan
🔴اینکه دیروز رفته یزد و با استقبال بینظیر یزدی ها روبرو شده میرابراهیمه، بدل ابراهیم رئیسی، خود رئیسی چند وقت پیش با یه پرواز بدون بازگشت رفت ونزوئلا 🔹به روح اینترنشنال قسم😂😂 @Maktabesoleimanisirjan
💌 نامه عاشقانه امام خمینی (ره) به همسرش: تصدقت شوم؛ الهى قربانت بروم، در این مدت که مبتلاى به جدایى از آن نور چشم عزیز و قوّت قلبم گردیدم متذکر شما هستم و صورت زیبایت در آئینه قلبم منقوش است. عزیزم امیدوارم خداوند شما را بسلامت و خوش در پناه خودش حفظ کند. [حالِ] من با هر شدتى باشد میگذرد ولى بحمداللَّه تا کنون هر چه پیش آمد خوش بوده و الآن در شهر زیباى بیروت هستم؛ حقیقتاً جاى شما خالى است فقط براى تماشاى شهر و دریا خیلى منظره خوش دارد. صد حیف که محبوب عزیزم همراه نیست که این منظره عالى به دل بچسبد. 📚صحیفه امام، ج۱، ص۲ 🌹 💚 ❤️ مکتب سلیمانی سیرجان 👇 https://eitaa.com/joinchat/1951203377C8b55f4af3a
مکتب سلیمانی سیرجان
👆امروز دست بوسی جمعی از اعضای مجموعه فرهنگی مکتب سلیمانی به مناسبت ایام رحلت بانو ام البنین سلام ال
از آن دمی که گرفتم تو را در آغوشم هنوز پیرهنم را نَشسته می‌پوشم💔 حدود ۱۱ هزار و ۳۰۰ شهید مفقودالاثر در کشور وجود داره ... به عبارتے ، ۱۱ هزار و ۳۰۰ مادر ... ؛ که نمیدونن پیکر فرزندشون کجاست...! 💚 مکتب سلیمانی سیرجان 👇 https://eitaa.com/joinchat/1951203377C8b55f4af3a
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مکتب سلیمانی سیرجان
#پارت33 #رمان -پاشو برو، این جوری جلب توجه می‌کنی! - تو رو که کسی نمی‌شناسه. نکنه نگران حرف و حد
مهرداد چند قدمی از من فاصله گرفت. از فکر خارج شدم. عصبانی بودم. چین‌های توی هم رفته پیشونیم رو خودم احساس می‌کردم. صداش زدم و به طرفش رفتم. برگشت و نگاهم کرد. هنوز همون مهرداد نیمه عصبانی بود. رو به روش ایستادم و پارچه‌ی مانتوم رو بین انگشت‌هام فشار دادم و از بین دندون‌های به هم کلید شده‌ام، غریدم: - برادر من بی غیرت نیست. با سینه صاف جلوم ایستاد. چشم‌هاش رو کمی ریز کرد. -پس تو اینجا چیکار می‌کنی؟ به آنی خلع سلاح شدم. کار کردن من رو به غیرت برادرم ربط داده بود و من در مقابلش چیزی نداشتم که بگم. اما من فرامرز رو خوب می‌شناختم، امکان نداشت مزاحم ناموس کسی بشه. اخم‌هام بیشتر توی هم رفت و نفهمیدم کی دستم توی صورت مهرداد فرود اومد. صورت مهرداد به یک طرف دیگه متمایل شده بود. نفس‌نفس می‌زدم و عرق سرد روی بدنم نشسته بود. کف دستم گز گز می‌کرد و من متعجب از کارم، سرجام ایستاده بودم. مهرداد هم دیگه عصبانی نبود، اون هم مثل من توی شوک بود. اولش هیچ عکس العملی نشون نداد، ولی کم‌کم دستش رو جای ضرب دست من توی صورتش گذاشت و آروم سر چرخوند و به من نگاه کرد. یه لبخند ریز زد و گفت: - امروز هیچی به اندازه این کشیده نمی‌تونست خوشحالم کنه. مهرداد هم فهمیده بود که دفاع از غیرت فرامرز بهانه بود، دست من خشم چهار ساله‌ام رو به رخِ صورت مهرداد می‌کشید. پس چرا راحت نشده بودم؟ پس چرا هنوز توی دلم آشوب بود؟ چرا چشم‌هام هوای گریه داشت؟ دستهام رو مشت کردم تا لرزشش رو مرد خوشحال روبه روم نبینه. قدمی به عقب برداشتم و بعد چرخیدم و به طرف جاده خاکی پا تند کردم که صداش رو شنیدم: -گندم، از فرامرز بپرس! برنگشتم. پلکی زدم تا از شر پرده اشک خلاص بشم. به طرف جاده خاکی دویدم. مانتوم رو توی راه به تنم کشیدم و مسیر خونه رو پیش گرفتم. کمی که از جالیز دور شدم، اشک‌هام رو پاک کردم. روسری رو از پشت سرم باز کردم و زیر گلوم گره زدم. برام دیگه مهم نبود که کسی من رو بشناسه یا نه! میانبر زدم و دوباره از وسط زمین‌ها و باغ‌های مردم رد شدم و بعد از دور زدن مسجد به دو راهی رسیدم. یک راه‌ به مغازه برادرم می‌رفت و راه دیگه به خونه. برم چی بپرسم از فرامرز؟ نمی‌گه از کجا شنیدی، کی بهت گفت! خود سوال کلی شر برانگیز بود، چه برسه به حواشیش. راه خونه رو پیش گرفتم. وارد کوچه خودمون شدم. الان بابا من رو می‌دید و پریشونی من پریشونش می‌کرد. چند تا نفس عمیق کشیدم و روسریم رو مرتب کردم. لبخندی زدم و با خودم گفتم که من خوشحالم و هیچ اتفاقی نیوفتاده. پا روی آسفالت قدیمی و خاک گرفته کوچه می‌گذاشتم و حال خوب رو به خودم تلقین می‌کردم که کله بیرون زده‌ی سهیل از بین زاویه بسته خونه برادرم، توجهم رو جلب کرد و خنده مصنوعیم رو تبدیل به لبخندی واقعی کرد. اون هم با دیدن من چشم‌هاش برقی زد و با لبخند سلام کرد. به طرفش قدم برداشتم. در رو کمی بازتر کرد و هیکل ریزش از بین زاویه در توی دیدم قرار گرفت. جواب سلامش رو دادم و دستی به موهای سرش کشیدم. موهاش حسابی کوتاه بود و زبریش مثل سمباده کف دستم رو قلقلک داد. @Maktabesoleimanisirjan
- عمه می‌آیی با من بازی کنی؟ تنهام! - تنهایی؟ مامانت کجاست؟ - بابام رفته شهر جنس بیاره، مامانم رفته در مغازه. به من گفت اگر بفهمم رفتی کوچه شر به پا کردی، میام کبودت می‌کنم! ابروهام بالا پرید. -دوباره چیکار کردی که مامانت اینجوری تهدیدت کرده؟ - هیچی به خدا، فقط پسر مش ذوالقر بود؛ عرفان! قپیه بی خود از خودش در کرد، منم همچین زدمش، یکی از من خورد یکی از دیوار. حقش بود، باید آدم می‌شد! دماغش خون اومد، بچه ننه رفته به باباش گفته. باباشم نامردی نکرده و رفته به بابام گفته. نمی‌فهمه نباید تو دعوای بچه‌ها دخالت کنه! بچه‌ات اگه زور داره بیاد من رو بزنه، نداره زیپ رو بکشه! بابامم اومد گوشم رو گرفت انداختم تو توالت. گفت اینجا می‌مونی تا آدم شی، یه ساعت، دو ساعت اونجا بودم که داداش سلمان اومد نجاتم داد، اونم چون خودش می‌خواست بره دستشویی. بعدشم بابام کلی خط و نشون برام کشید که اِل می‌کنه و بِل می‌کنه. منم حرصم گرفت، توپ قرمزه بود، دیروز با پسر دوستت بازی می‌کردم باهاش، بادش رو خالی کردم، فرو کردم تو سوراخ دستشویی. الان چاه دستشویی مون گرفته. قیافه‌اش آویزون شد و ادامه داد: - مامانمم صبح داشت می‌رفت، گفت حق ندارم برم کوچه. همش تقصیر اون عرفان تُخـ... اخم هام رو توی هم کشیدم و سهیل سریع حرفش رو عوض کرد و گفت: - ... انتره! اخم‌هام هنوز باز نشده بود که گفت: -چیه؟ نگفتم دیگه اون حرف بده رو. نفسم رو سنگین بیرون دادم و کمی به توضیحات حق به جانب پسر کوچک برادرم فکر کردم و حق رو کاملا به برادرم و همسرش دادم. سهیل هنوز بی خیال نشده بود و با دهن کج و کوله گفت: -بابام کامیون داره، چه غلطا! اگه داره چرا ما تا حالا ندیدیم؟ -مگه کامیون یه وجبه که بیاره بزار تو حیاط خونشون! پارکینگ کامیون‌ها یه جای مخصوصه، مثل نیسان بابای تو هم نیست که بشه شب بزاریش کنار در. به نظرم خیلی بیشتر از این حقت بوده. با لب و لوچه آویزان نگاهم کرد و من بعد از نیم نگاهی به در سرویس خونه گفتم: - الان چاه گرفته؟ سر تکون داد. - آره، صبح مامان و بابام رفتن خونه شما دستشویی. تازه بابامم همش می‌گفت که گندم کجاست، کلاس خیاطی یه ساعت دیگه شروع می‌شه، این اول صبحی کدوم گوری رفته، آقا جونم می‌گفت شاید رفته با شیرین تُرشک بچینه. بابامم گفت من تکلیف این تُرشک و شیرین و گندم رو تا آخر شب مشخص نکنم، فرامرز نیستم! قلبم پایین افتاد. لب گزیدم و سهیل ادامه داد: - حالا کدوم گوری بودی؟ چشم غره ای به سهیل رفتم و لبم رو آزاد کردم. - آدم به بزرگترش نمی‌گه کدوم گوری بودی! فقط نگاهم کرد. خرابکاری سهیل دامن گیر من شده بود و باید یه جوری قضیه رو ماست مالی می‌کردم. ____ ترشک: نوعی سبزی خودرو شبیه اسفناج که مزه ای ترش دارد و مورد استفاده دارویی و غذایی دارد. @Maktabesoleimanisirjan