eitaa logo
مکتب سلیمانی سیرجان
1.3هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
4.9هزار ویدیو
43 فایل
🎨 انجام طرح های گرافیکی(پوستر،بنر و..) 💌 تولید و نشر محتوای اعتقادی ،تربیتی... ارتباط با ادمین؛ تبلیغ نداریم @Ahmadif313 💓دریافت صدقات و نذورات جهت کمک به نیازمندان تحت پوشش خیریه مون: 6037991772811521
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مکتب سلیمانی سیرجان
:#به_وقت_رمان #پارت54 وقتی ایران را به مقصد آلمان ترک کردم، ترس و اضطراب رهایم نمی‎کرد و دور شدن از
می‌دانم نباید جلب توجه کنم. از گوشه چشم نگاه می‎کنم که ببینم کار چه کسی بود، اما حالا زنی که کاغذ را خیلی ماهرانه میان انگشتانم جا داده، پشتش به من است و دارد می‌رود. صورتش را نمی‌بینم، اما قدش نسبتا بلند است و چادر عربی پوشیده است. از ضریح فاصله می‌گیرم و کاغذ را در جیب مانتویم می‌گذارم. میان جمعیت نمی‌شود درش بیاورم و بخوانمش. نمی‌دانم از طرف خودی‌ها بوده یا دشمن؟ به هتل که می‌رسیم، می‌روم داخل سرویس بهداشتی و کاغذ را از جیبم درمی‌آورم. نوشته: -تحت نظری. بیشتر احتیاط کن. اگه کاری داشتی با این شماره تماس بگیر هواتو داریم. لیلا. نوشته از طرف لیلاست که مطمئن شوم خودش است؛ چون فقط خودم و خودش می‌دانیم من به این اسم می‌شناسمش. شماره را حفظ می‌کنم و کاغذ را بعد از پاره کردن در دستشویی می‌اندازم. شماره را تا یادم نرفته در موبایل امنی که لیلا داده ذخیره می‌کنم. راستی چرا از این راه برای رساندن پیام به من استفاده کردند؟ چرا حرفشان را در میکروفونی که در گوشم است نگفتند یا به همان موبایل پیامک نزدند؟ حتما خواسته اند حتما پیام به دستم برسد که با پیامک نگفته اند؛ چون احتمال می‌رود آرسینه یا ستاره آن موبایل را پیدا کنند. شاید برای این در میکروفون نگفته اند که ترسیده اند من حواسم نباشد و جوابشان را بدهم. پیام را از این طریق رسانده اند که اولا بفهمم حواسشان به من هست و تحت نظرشان هستم، و دوما حتما پیام به خودم برسد. روی حالا دیگر آفتاب طلوع کرده است و روی تخت رها می‌شوم. خوابم می‌آید. خوب است تا ساعت نُه بخوابم... چشمانم هنوز گرم نشده است که ستاره در می‌زند و آرسینه در را برایش باز می‌کند. در سکرات خوابم و حال ندارم بلند شوم. غلتی می‌زنم و می‌خواهم بخوابم که صدای ستاره را می‌شنوم: -تنها که نرفته بود حرم؟  -نه منصور دنبالش رفته بود. چطور؟ حس می‌کنم ستاره آمده بالای سرم و نگاهم می‌کند. چشمانم را بسته نگه می‌دارم و تنفسم را آرام. بعد از چند لحظه کنار می‌رود و به آرسینه می‌گوید: -خوابه؟ -آره. انقدر خسته بود سریع گرفت خوابید. ستاره آرام‌تر می‌گوید: -بررسی کردی؟ همه چی خوبه؟ -آره مطمئنم. همه جا رو گشتم. اتاق پاکه. -خوبه. وسایل اریحا رو هم گشتی؟ -آره. چیز خاصی نداره همراهش. خدا را شکر می‌کنم که به دلم انداخت موبایلی که لیلا داده را همراهم ببرم. آرسینه می‌گوید: -چرا اخیرا انقدر بهش شک دارین؟ -احساس خوبی بهش ندارم، نمی‌دونم چرا. شاید اشتباه کردیم که اونو هم قاطی کردیم. شاید اونی که می‌خوایم نباشه! -الکی نگرانین. اریحا راهی جز همکاری با ما نداره. از صدایی که می‌شنوم، حس می‌کنم ستاره روی تخت آرسینه نشسته است: -اخیرا خیلی شبیه یوسف شده. تا می‌بینمش انگار یوسف رو می‌بینم و بدجور بهمم می‌ریزه. انگار یوسفه که داره نگام می‌کنه! خواب از سرم پریده و خیلی تلاش می‌کنم آرام باشم و از جایم تکان نخورم. اگر بفهمند بیدار بوده ام و حرف‌هایشان را شنیده ام، همه چیز خراب می‌شود. نمی‌دانم میان ستاره و یوسف چه جریانی بوده که ستاره با یادآوری‌اش بهم می‌ریزد؟ روز به روز بیشتر می‌فهممستاره ای که بجای مادرم بوده را نشناخته ام و او اصلا آن مامان ستاره ای که فکر می‌کردم نیست. آرسینه سعی می‌کند ستاره را آرام کند: -اینا همه‌ش مال گذشته‌س. مهم نیست. اریحا چیزی نفهمیده. -امیدوارم. راستی، خبری از ارمیا و راشل نشد؟ آرسینه آه می‌کشد: نه. آب شدن رفتن تو زمین. اگه ارمیا رو گیر بیارم با همین دستای خودم خفه‌ش می‌کنم. کثافت خائن! -عوضی خوب حدس زده واکنش ما چیه، نقطه ضعف دستمون نداده. -ببینم، نکنه ارمیا چیزی درباره ما بدونه؟ -نه! ارمیا نهایتا حانان رو لو می‌ده، اما چیزی درباره ما نمی‌دونه. حدس ارمیا درباره تهدید راشل درست بود. نمی‌دانم چرا آرسینه و ستاره باید بخواهند دونفر از اعضای خانواده خودشان را بکشند؟ خیالم راحت می‌شود که حتما حال هردوشان خوب است. ستاره بلند می‌شود و به آرسینه می‌گوید: -استراحت کن، دم اذان ظهر با اریحا برین حرم که توی هتل نباشه! -باشه. فعلا. ستاره می‌رود و دوباره خواب به چشمانم باز می‌گردد. انقدر خسته ام که نتوانم به این فکر کنم که چرا من نباید قبل از اذان ظهر در هتل باشم  با هر بدبختی‌ای بود خودمو توی پروازشون جا دادم. قرار شد فعلا من و خانم محمودی بریم دنبالشون و اگه لازم شد با چندتا از برادرا و خواهرای عراقی لینک باشیم تا پشتیبانی کنند. امکاناتمون خیلی محدوده اما امیدوارم از پسش بربیایم. اویس هم با پرواز بعدی رسید عراق. اول موافق نبودم بیاد، اما با شناختی که اویس از آرسینه و ستاره و خانم منتظری داره خیلی می‌تونه کمک کنه. بالاخره چندین ساله داره کار برون‌مرزی می‌کنه، می‌شه روی تجربه‌ش حساب کرد. خودشم انقدر اصرار کرد که تصمیم گرفتم ببرمش. ┄┅┅┅┅❀💟❀┅┅┅┅┄ 🇮🇷 @Maktabesoleimanisirjan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥دختری که یک هفته قبل از مراسم عروسی‌اش عزادار ‌«پدر، مادر و برادرش» شد. 🎥 خواهرِ آرتین: پدر و مادرم رفته بودن خرید کنن، آخه پنجشنبه عروسی من بود...  🌱🌹مکتب سلیمانی 👇 ┄┅┅┅┅❀💟❀┅┅┅┅┄ 🇮🇷 @Maktabesoleimanisirjan
•°~🌸✨ «اغفرلی‌على‌تأخير وصولک‌عن‌أی‌ذنب» مرا‌ببخش‌که‌با‌هر‌گناهم، آمدنت‌را‌به‌تاخیر‌انداختم..! 💙 ❀ 🦋مڪتب سلیمانی سیرجان🦋 •┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈• 🆔https://eitaa.com/Maktabesoleimanisirjan •┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مکتب سلیمانی سیرجان
« بِسمِ اللهِ القاصم الجبارین » 🔻قسمت سی و پنجم:پذیرش مسئولیت سال1365 قبل ازعملیات کربلای۵ زمانی ک
« بِسمِ اللهِ القاصم الجبارین » 📖 روایت «هزار و دوازدهمین نفر» 🔻ادامه قسمت سی و پنجم: پذیرش مسئولیت میدونی قضیه چیه؟ خودم را زدم به آن راه. - چیه؟ - میخوام به عنوان مسئول اطلاعات عملیات لشکر معرفیت کنم. - حاجی این کار رو نکن، من قبول نمیکنم. از او اصرار و از من انکار . میگفت معدود افرادی هستند که میتوانند در زمین دشمنان خود را پیدا کنند و بفهمند کجایند، تو جزو آن افرادی. - من هیچوقت پا جای پای شهید یوسف الهی، محمدرضا کاظمی زاده ، محمدرضا مرادی ، رمضان راجی زاده و مهدی پرنده غیبی نمیذارم. اسم شهدا حال حاج قاسم را عوض کرد. _ من بهت تکلیف میکنم. _ من خودمو بهتر میشناسم، نمیپذیرم. _ امام که مسئولیت این انقلاب رو بعهده گرفته اجرش پیش خدا بیشتره یا بقیه؟ _ حاجی : مقایسه نکن. ادامه دارد....... ✅ 🌱🌹مکتب سلیمانی 👇 ┄┅┅┅┅❀💟❀┅┅┅┅┄ 🇮🇷 @Maktabesoleimanisirjan 👆با ماهمراه باشید با هر شب یک خاطره ناب از ســـردار دلهــاازکتاب 📖 روایت •●""●•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 این صحنه عاشقانه‌ را از دست ندهید😭 🌱🌹مکتب سلیمانی 👇 ┄┅┅┅┅❀💟❀┅┅┅┅┄ 🇮🇷 @Maktabesoleimanisirjan
✨خدایا ! 💫به من بیاموز دعا کنم، عمل کنم و شجاع باشم. 💫به من بیاموز تا دشواری های راه را بپیمایم و سرانجام در نور بیکران تو محو شوم. آنجا که (من) ناپدید می گردد، و فقط (تو) بر جای می مانی. معبود خاموشم! در خاموشی به سوی تو می آیم. سکوت، ستایش من است. سکوت نیایش من است. 💫سکوت، آیه های ستایشی است که برای تو می خوانم. تو صدای سکوت مرا می شنوی و پاسخ تو سکوت است. 💫سکوتی پر معنا و روشن. گر تو بر همه چیز آگاهی، پس باشد که من نیز به اقیانوس آگاهی روحت بپیوندم. آمین شبتون خوش و خدایی🌙🌟 ❖┈••✾🌸✿🎀✿🌸•✾••┈❖ •┈•❀ 🦋مڪتب سلیمانی سیرجان🦋 •┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈• 🆔https://eitaa.com/Maktabesoleimanisirjan •┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مکتب سلیمانی سیرجان
#به_وقت_طلوع "دعای عاقبت بخیری" ⚡️همه نگرانِ پایانِ قصّه‌اند! • بعضی نگرانِ پایان قصّه‌ی خور و
شنبه‌ها با روزهای دیگر خدا فرق می‌کنند! می‌توانند شروع یک پرش باشند، شروع قد کشیدن، شروع وسعت گرفتن، شروع مهربان‌تر شدن ... شنبه‌ها می‌توانند شروع عاقبت بخیری باشند، شروع شبیه‌تر شدن به خدا ... صبح شنبه، دعای عاقبت‌بخیری بیشتر می‌چسبد! مکتب سلیمانی @Maktabesoleimanisirjan