ملکـــــــღــــه
#جدایی_مهناز_و_محمد هم که خدا رحمتش کنه تا وقتی بود، خودش مثل کوه پشتت بود. حالا هم که رفته، نام ن
:کمی که گريه اش آرام گرفت،ادامه داد
هيچی مادر، با يک نفرين، جيگرخودمو دوباره خون کردم. آقا يحيی آن قدر تکه تکه شده بود که حتی نشد غسلش بدن.
رفتو من موندم و اين دو تا بچه، که هنوزم که هنوزه دارم می سوزم و می سازم. خلاصه مهناز جون، نه خودخوری کن،
نه نفرين. چون زبونم لال مادر، هر دوش آخر يقه خود آدمو می گيره. برو خدا رو شکر کن که زندگی پهن نکرده بودين.
حاال من نمی دونم چی باعثناراحتی شد، ولی هر چی که بود، همين قدر که زود عقلت رسيد، جای شکر داره. من بهمادرت
هم گفتم، حاالا محمد، مرغ آسمونی هم که بوده، وقتی به دلت نيفتاده، همين بهترکه حاالا گفتی نه و تموم شد و رفت. چون
مادر، هرچی به دل قشنگ باشه به چشم هم قشنگه، هرچی هم که به دل آدم نباشه، حور و پری هم که باشه باز پيش چشم
.آدم بی ارزش می شه و يک عيبی داره
بی چاره اکرم خانم نمی دانست و خبر نداشت که همه درد من از همين است که آنچه از دست داده ام، به دلم خوب که
.هيچ، بهتر از بهترين ها بود و نقشی که بر دلم حک شده بود از جلوی چشم هايم کنار نمی رفت
آن روز گذشت و من به مرور ودر گذر زمان و آشنا شدن با سرگذشت آدم ها به اين نتيجه می رسيدم که تمام زندگی
هامثل داستان است. داستان های جورواجور، بعضی پرهيجان و پرفراز و نشيب، بعضی آرام ودرگير سکون و روزمرگی
و بعضی مثل خواب های آشفته و پريشان. ولی آنچه مسلم است، درتمام زندگی ها يک چيز با شدت و ضعؾ هست، و آن،
فرسايش و رنج است که جز لاينفک تمام زندگی هاست و برخورد آدم ها با اين جزء هميشگی، متفاوت است. بعضی
دوست دارندخودشان قهرمان داستان زندگيشان باشند. آن ها آدم های موفقی هستند که به هر قيمتی،داستان را مطابق
ميلشان عوض می کنند و جلو می روند. رنج می کشند، اما از آن مثل صيقل روح استفاده می کنند، نه وزنه ای به پا برای
درجا زدن. ولی بعضی ها ترجيح ميدهند که سياهی لشکر داستان زندگيشان باشند. برای همين در مسير زندگی، جا به
جا،قهرمان های مختلؾ پيدا می شوند و زندگی آن ها را نقش می زنند و می روند و معلوم است که وقتی آدم سياهی لشکر
باشد، بايد به فرمان قهرمان ها گردن بنهد و تسليم شرايط باشد و همين باعث می شود که مرارت و رنج اين ها بيش از
.ديگران باشد
و به اين نتيجه می رسيدم که اگر آدم ها، تمام سعی شان را بکنند که به جای سياهی لشکر، قهرمان اصلی داستان
زندگيشان باشند، تمام داستان ها، اگرچه با سختی و رنج و فراز و نشيب، اما بدون شک پايانی دلنشين خواهد داشت که کم
.ترين حسن آن اين است که ديگر الاقل آدم از خودش گله ای ندارد
اين حقايق را آرام آرام ميفهميدم و از سياهی لشکر بودن خودم حالم به هم می خورد و تمام توانم را به کار می بستم که از
آن حالت منفعل به در آيم. چشم هايم گرچه دير به هر حال داشت به روی حقايق باز می شد. اين بود که روزی که تنها،
سرخاک پدرم رفته بودم، قول دادم، به پدرم قول دادم و با خودم عهد کردم که گذشته را جبران و دل پدرم را شاد کنم. زار
زنان بابهترين پدر دنيا، درد دل کردم و عذرخواهی. خيلی تلخ است که به جای پدرت، پدری که سال ها کنارت بوده و تو
قدر لحظه ها را نشناخته ای و بی ثمر از دستشان داده ای، به سنگی سرد و سخت و تيره، چنگ بيندازی و زار بزنی،
.صدايش کنی و جواب نشنوی
ادامه دارد...
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
آنچه برای خواندنش دعوت شدید😃👇👇
اینجا کلی حرفهای زنونه داریم🥰🥰🥰
خاطره های قشنگتون😍
سوتی هاتون😃
نامزدی و خواستگاری😍
کلیپ داستان کوتاه و روانشناسی 👌👌
#مشورت با اعضای کانال و #همفکری دوستانتون👍
برام ارسال کنید🥰
دلانه ی سعیده دختری که با دست درازی پسر عموش تو روستا بدنام شد
https://eitaa.com/9539582/11170
روایت واقعی و جذاب باران
https://eitaa.com/Malakeonline/15798
داستان بهمن و سارای
https://eitaa.com/21905992/4214
داستان نصرت مرد ساده لوح
https://eitaa.com/Malakeonline/17771
https://eitaa.com/Malakeonline/17854
https://eitaa.com/Malakeonline/17990
شروع داستان زیبای لاکو
https://eitaa.com/Malakeonline/20108
داستان منو خواهرام
https://eitaa.com/Malakeonline/21623
https://eitaa.com/Malakeonline/21632
https://eitaa.com/Malakeonline/21659
داستان عروس شیطان صفت
https://eitaa.com/Malakeonline/18239
داستان منشی شوهرم ....
https://eitaa.com/Malakeonline/21470
https://eitaa.com/Malakeonline/21477
نگاه خدا
https://eitaa.com/Malakeonline/23900
https://eitaa.com/Malakeonline/23904
داستان ریحانه (دختر۱۷ساله)
https://eitaa.com/Malakeonline/24491
https://eitaa.com/Malakeonline/24499
https://eitaa.com/Malakeonline/24526
داستان همسر خوش تیپ من
https://eitaa.com/Malakeonline/28627
https://eitaa.com/Malakeonline/29034
داستان زیبای تو را با دیگری دیدم
https://eitaa.com/Malakeonline/30599
شروع داستان زیبای ۶پارتی زری و سرنوشت
https://eitaa.com/Malakeonline/33234
داستان تک پارتی پسر من
https://eitaa.com/Malakeonline/38193
داستان ۴پارتی دختر۲۹ ساله(بازی با احساس یک زن)
https://eitaa.com/Malakeonline/39280
مادربی فکر...
https://eitaa.com/Malakeonline/38934
داستان مادر سنگدل
https://eitaa.com/Malakeonline/49833
داستان طمع
https://eitaa.com/Malakeonline/49003
داستان سودابه
https://eitaa.com/Malakeonline/41454
داستان اعتماد مرگبار
https://eitaa.com/Malakeonline/47253
داستان حق الناس
https://eitaa.com/Malakeonline/49435
سایه شوم زن همسایه
https://eitaa.com/Malakeonline/47525
داستان چوب خدا
https://eitaa.com/Malakeonline/45907
داستان زندگی بر پایه توکل
https://eitaa.com/Malakeonline/43506
داستان زیبای تا آخرین نفس
https://eitaa.com/Malakeonline/44724
دختران بازیگوش
https://eitaa.com/Malakeonline/43866
مرگ در حال تماشای فیلم غیراخلاقی
https://eitaa.com/Malakeonline/42298
داستان زندگی ارسالی اعضا با عنوان چشم سبز
https://eitaa.com/Malakeonline/50511
داستان واقعی زن غسال(بنر کانال)
https://eitaa.com/Malakeonline/50264
داستان جذاب آرامش در حال روایت
https://eitaa.com/Malakeonline/44053
شروع روایت زیبای جدایی مهناز و محمد
درحال روایت
https://eitaa.com/Malakeonline/35326
داستان جذاب وفا(در حال روایت)
https://eitaa.com/Malakeonline/37988
دلانه ی بسیار زیبا و واقعی مریم و بهنام
https://eitaa.com/Malakeonline/54976
#یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانال جهت دعوت دوستات به کانالمون👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
🌿🌱🍂🌿🍂🌱🌿🍂🌱🌿🍂
🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃
#ارسالی_اعضا❤️
بسم الله الرحمن الرحیم
دوستان وهمراهان عزیز طاعات وعبادات قبول حی سبحان ان شاءالله
آرام آرام باید با ماه مبارک وداع کنیم 🤲😭
امشب بر اساس تقویم شب آخر ماه مبارک رمضان هست
(فردا سه شنبه روز آخر)
"اعمال امشب(شب آخر ماه مبارک رمضان)"
✍️ امشب شب بسیار مبارکی است و برای این شب چند عمل وارد است که از خداوند می خواهیم توفیق انجام آن را به همه ما عنایت فرماید
۱-غسل کردن(به نیت شب آخر ماه)
✅ وقت انجام این غسل در کل شب است لکن می توان مقارن با غروب آفتاب این غسل را انجام داد و نماز مغرب و عشاء را با این غسل خواند
۲-خواندن زیارت امام حسین(علیهالسلام)اگر زیارت عاشورا هم بخوانیم کافیست
۳-خواندن سورههای «انعام» و «کهف» و «یس»
۴-گفتن «صد مرتبه»:أَسْتَغْفِرُ اللّٰهَ وَأَتُوبُ إِلَيْه
۵-چهارم،خواندن دعاهایی که وارد شده د رمفاتیح(که در ادامه ارسال خواهد شد)
۶-خواندن ده رکعت نماز که خیلی ثواب دارد در هر رکعت حمدیک مرتبه و۱۰ مرتبه توحید در هر دورکعت سلام دهید ودر هر رکوع وسجود ده مرتبه تسبیحات اربعه وبعد از ده رکعت ۱۰۰۰ مرتبه استغفار و وبعد سر به سجده گذاردوبگوید
يَا حَيُّ يَا قَيُّومُ يَا ذَا الْجَلالِ وَ الْإِكْرَامِ يَا رَحْمَانَ الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ وَ رَحِيمَهُمَا يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ يَا إِلَهَ الْأَوَّلِينَ وَ الْآخِرِينَ اغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا وَ تَقَبَّلْ مِنَّا صَلاتَنَا وَ صِيَامَنَا وَ قِيَامَنَا
۷-خواندن دعای وداع با ماه مبارک رمضان (دعای چهل وپنجم صحیفه سجادیه) رمضان ودعای کوتاهی در مفاتیح الجنان
🕋🤲🏻🕋
منبع:"مفاتیح الجنان
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
ﺑﺎﺭ ﺍﻭﻝ ﺑﺎ ﻣﻌﺬﺭﺕ ﺧﻮﺍﻫﯽ !
ﺑﺎﺭ ﺩﻭﻡ ﺑﺎ ﮔﺮﯾﻪ !
ﺑﺎﺭ ﺳﻮﻡ ﺑﺎ ﺭﯾﺨﺘﻦ ﻏﺮﻭﺭﺕ ﻧﮕﻬﺶ ﻣﯽ ﺩﺍﺭﯼ !
ﻭﻟﯽ ﺑﺎﺭ ﭼﻬﺎﺭﻡ …
… ﺩﯾﮕﻪ ﻧﻪ ﻣﯿﺸﻪ ، ﻧﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﮐﺎﺭﯼ ﺑﮑﻨﯽ !
ﭼﻮﻥ ﺣﺘﯽ ﺍﮔﻪ ﺑﻤﻮﻧﻪ ﺑﺎﺯ ﻣﻮﻗﺘﯿﻪ !
ﯾﻌﻨﯽ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺩﻟﺶ ﺑﺎ ﺗﻮ ﻧﺒﺎﺷﻪ ﻭ ﺑﺨﻮﺍﺩ ﺑﺮﻩ
ﻣﯿﺮﻩ !
ﺑﻔﻬﻢ !
ﭘﺲ ﻓﻘﻂ ﺑﺮﻭ ﮐﻨﺎﺭ ﻭ ﺑﻬﺶ ﺑﮕﻮ :
ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻆ
ﺑﯿﺸﺘﺮﺵ ﺩﯾﮕﻪ ﻧﻤﯽ ﺍﺭﺯﻩ ﺑﺎﻭﺭ کن...
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
ملکـــــــღــــه
#آرامش دستام رو به آرومی شستم و مشتی آب به صورتم پاچیدم. به چهره بی روحم چشم دوختم. من تا کی اسیر ا
#آرامش
هر دو سری تکون دادن و من مبهوت ایستاده بودم. کی اینجا بود؟؟نگاه گیج مسیح بهم حس خوبی القا نمیکرد. چشمش به ماشین و چهره اش به طور عجیبی سخت شده بود. با کمی تعلل گفتم:
_مسیح چیزی شده؟ نگاه سر سخت و تیره اش رو از ماشین به من نگران بخشید و بعد به آرومی گفت:
_نه!!
نمیتونستم پاسخش رو باور کنم اما اجازه سخن دیگه ای رو از من گرفت
و با حالت سختی گفت:
_بریم عمارت.
در تنگنا قرارش نداده و همگام باهم سمت عمارت رفتیم. این عمارت همون عمارت بود اما سرنوشت عجیبی که در انتظارم بود من رو به مرز جهنم کشید.
**حامی
چشماش رو با حالت پلیدی به من دوخته بود. شاهزاده عرب اینجا و در مقابلم بود. خالد... رفاقت و صمیمیتی در کار نبود؛فقط یکی از بزرگان سیاسی بود که مراوده خاصی با زیر مجموعه های من.یعنی همایون داشت..عدنان گوشه ای ایستاده و به پسرعموش که مقابل من نشسته بود نگاه میکرد.. خالد شاهزاده و عدنان در رکابش بود. پسرعموی وفاداری بود. چشماش کاملا آماده به شکار بود. احتمال داده بودم یکی از اون سه نفر این شاهزاده باشه اما بعد از تحقیق های زیاد متوجه شدم هیچ ربطی به اون دوران نداره. حضور ناگهانیش در ایران و بعد هم در عمارت من فقط به یک دلیل بود. حتما قطع رابطه با همایون!!! با فیلم هایی که الینا گرفته و به طور دقیقی به دست آدم های شاهزاده رسیده بود خبر کشته شدن ارحام جوری جلوه داده شده بود که کار همایونه. کشته شدن ارحام اتصال همایون و خالد رو قطع کرده بود انگار, سیاست مدار خوبی بود. بی تفاوت به حضورش پشت میزم نشسته و به اویی که روی صندلی قراره گرفته و با لبخند به من نگاه میکرد نگاه دوختم. گوی فلزیم رو چرخوندم و به انگلیسی گفتم:
_ (برنامه ات چیه؟)
لبخندی زد..می دونست علاقه ای به عربی صحبت کردن ندارم بنابراین مجبور بود برای اينکه با من صحبت کنه طبق خواسته من پیش بره. دست و پا شکسته گفت:
(هیچی. من فقط میخواستم شما رو ببینم)
سری تکون دادم. خیله خب؛انگار نمیخواست دیگه در اون مورد حرفی بزنه، گوی ام رو روی میز رها کردم و اون مشتاق به حرکت بعدیم نگاه می کرد. من زیر دین کسی نمی موندم. عدنان به دیوار تکیه زده و به من نگاه میکرد. چند سال پیش یک شب به طور اتفاقی مهمونش شده بودم و خالد با مهمونی بزرگی ازم پذیرایی کرده بود. نگاه نافذم رو بهش دوختم و بدون هیچ حسی گفتم: (من بهت یه مهمونی بدهکارم. فردا شب جبران می کنم)
لبش خندید و این دقیقا اون چیزی بود که من می خواستم. بچرخ تا بچرخیم خالد,
**آرامش
ولوله ای درون عمارت بر پا شده و تموم خدم و حشم در حال آماده سازی عمارت برای مهمونی امشب بودن. مهمونی بزرگی که به افتخار ورود شاهزاد عرب به اینجا برگزار می شد. دیشب موفق به دیدنش نشدم چون مثل اینکه شب جایی دعوت بود و نمونده بود. من بی ربط ترین آدم این مراسم بودم اما به دستور اون زورگو باید شرکت می کردم. و باز هم طبق فرمایش اون زورگو حق نداشتم امروز به بیمارستان برم. همه چیز یکم زیادی مشکوک بود. برای اینکه در دست و پای بقیه نباشم خودم رو درون اتاقم حبس کرده بودم. حمیرا شدیدا با کار کردنم مخالفت می کرد و هر چه قدر اصرار می کردم با لحن تندی مانعم می شد و حرصش رو سر بقیه خالی می کرد. روی تختم دراز کشیدم که تقه ای به در خورد. شالم رو از روی پاتختی برداشته و به آرومی گفتم:
_بیا تو. پارسا با لبخند کمرنگ آشناش همراه با جعبه سیاه بزرگی داخل شد. سردرگم ایستادم و سلام کوتاهی گفتم. جعبه بزرگ رو روی تخت قرار داد و گفت:
_چطوری؟
اشاره ای به اون جعبه کردم و گفتم:
_این چیه؟
شونه ای بالا انداخت و گفت:
_نمی دونم..مسیح فرستاده گفت بدم بهت.
گوشه لبم رو به دندون کشیدم و
گفتم:
_چیزی بدی توش نیس؟ با لبخند گفت:
_نه.
کتش رو مرتب کرد و گفت:
_زنگ بزن ازش بپرس..فعلا من برم.
خداحافظی سرسری باهاش کردم و بعد به سرعت شماره مسیح رو گرفتم. چند بوق بیشتر نخورده بود که صدای بشاشش به گوش رسید:
_بفرما ناتاشا؟
ناخوداگاه لبخندی زدم و گفتم:
_سلام خوبی؟
_سلام علیکم,خوبم..تو چطوری؟
گوشه تخت نشستم و به جعبه مخملی دست کشیدم و گفتم:
_خوبم..مسیج این جعبه چیه فرستادی؟ با لاقیدی گفت:
_خب باز کن ببین چیه دیگه.
چشم غره ای رفتم و به آرومی ربان قرمزش رو کشیدم. تلفنم رو بین شونه و گوشم قرار دادم و گفتم:
_دارم بازش می کنم..خب برای چی واسه من فرستادی؟
_بازش کن می فهمی.
با کنجکاوی و کمی دوق در جعبه رو کنار زده و از دیدن محتویات داخلش
با حیرت و تعجب گفتم:
_واااای مسیح!لبخندی زد و گفت:
_خب انگار خوشت اومده.
محو زیبایی و سنگ کاری های روی لباس بودم که گفت:
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
بهشون بگو اعضا
سلام دوستان خوبم من روز چهارشنبه مصادف با عید فطر روی تخت بیمارستان عمل پستان میشم و دعای خیرتون رو فراموش نکنین برای بیمارانی چون ما 🤍🤍❤️ تهران عمل میشم🥹
راستی اگر صلاح دونستی این موضوع را در کانال بگو
امروز در مطب دو تا خانم مراجعه کرده بودند که در واقع عمل بسیار ناموفق و بدی در کلینیک خانم دکتر نا..... ن......داشتند و نه تنها از کارکرد بلکه از طرز رفتار نامحترمانه ایشون کلی شاکی بودند
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
#تجربه_بارداری_اعضا
✅سلام یاسی جون .میخواستم برای خانومایی که #نازایی دارن مخصوصا برا کسایی ک #تنبلی_تخمدان و تخمدان پلی کیستی دارن یه راه کار بدم .مامان من هجده سال نازایی داشت مشکلشم تنبلی تخمدان بود هر راهی ک شما فکرشو بکنید انجام داد پنج سال تحت نظر یه دکتر معروف بود ک نتیجه نگرفت دکترش رو عوض کرد باز شش سال دیگه هم پیش اون میرفت ولی باز نتیجه نگرفت تا اینکه هم مامانم هم بابام کلا بیخیال بچه شدن یکی دوسال اخر و هرچقدر التماس میکردم دیگه دکتر نمیرفتن تا اینکه یه خانومی به مامانم گفته بود دو قاشق غذا خوری شیره خرما رو با یه قاشق غذا خوری پودر میخک مخلوط کنن و هر روز ناشتا بخورنش حتی دوران پریودی هم باید بخورن ممکنه چند ماه یا شایدم یک سال طول بکشه تا نتیجه بگیرن ولی مامان من فقط سه روز ازش خورد و یه مشکلی پیش اومد کلا گذاشت کنار بعد دوماه فهمیدیم که به لطف خدا مامانم حاملست حالا ممکنه رو بدن کس دیگه ای دیر تر جواب بده ولی ان شاءالله که هر کدومتون که مشکل دارین نتیجه بگیرین. یاسین کوچولو داداش بنده که هشت ماهه اومده تو زندگیمون مری جون اگه دوس داشتی بزار تو کانال.
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
✅ شش اصل آرامش:
🌼به کسیکه بهت اهمیت نمیده، اهمیت نده
🌺به خلایق هر چی لایق، باور داشته باش
🌼توقعتو از دیگران، به صفر برسون
🌺هر کسو نتونستی ادب کنی، بشین و صبر کن تا روزگار ادبش کنه
🌼هر انسانی به اندازه ی سطح شخصیت و شعور خودش میتونه ارزش تو رو تشخیص بده
🌺هر کسی که ارزش تو رو ندونست، راهتو ازش جدا کن؛ و اگر امکانش نبود، در ذهنت کم رنگش کن
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88