🕊﷽ 🥀﷽ 🥀﷽ 🕊
♥️بســـــــم رب الشهـــــ🕊ــدا🥀 و الصدیقین♥️
🕊💐سـلام بر تربت پاک شهــــدا💐🕊
💌سلام بر انسانهای پاکی که از خون پاک شهدا حمایت و حفاظت می کنند؛
سلام بر شما عزیزان✨
📌ششمـیـن چله "کانال معنوی بيت الشـھــ🕊ـــدا🥀 مدافعان حرم ولایت "
💫شروع چله 1402/06/18
✨در این چلـــــــــه 313🌺صـــــلـوات _ زیارت عاشورا 💫و قرائت سـوره زمــر💫 به نیت چـهـارده معصــوم علیــه الســـلام و شهدای والامقام و مـادربزرگوار امام زمان عج(نرجس خاتون)تقدیم میکنیم.🤲🎁
🤍🥀شهــــــــــدای والامقام🥀🤍
🕊۱- شهید محمد مالا میری🥀
https://eitaa.com/BEIT_Al_SHOHADA/8663
🕊۲_شهید علی پیرالوانی🥀
https://eitaa.com/BEIT_Al_SHOHADA/8718
🕊۳- شهید محمد علی حاتمی🥀
https://eitaa.com/BEIT_Al_SHOHADA/8765
🕊۴- شهید رشید پاریاو فلاح🥀
https://eitaa.com/BEIT_Al_SHOHADA/8814
🕊۵- شهید مهدی پروانه 🥀
https://eitaa.com/BEIT_Al_SHOHADA/8867
🕊۶- شهید حسینعلی کلارستاقی🥀
https://eitaa.com/BEIT_Al_SHOHADA/8916
🕊۷- شهید عباس دانشگر 🥀
https://eitaa.com/BEIT_Al_SHOHADA/8971
🕊۸- شهید سیدعلی اقبالی دوگاهه🥀
https://eitaa.com/BEIT_Al_SHOHADA/9030
🕊۹- شهید سید باقر علمی🥀
https://eitaa.com/BEIT_Al_SHOHADA/9084
🕊۱۰- شهید مهدی علیدوست🥀
https://eitaa.com/BEIT_Al_SHOHADA/9137
🕊۱۱- شهید محمدرضا واعظی مومنی🥀
https://eitaa.com/BEIT_Al_SHOHADA/9183
🕊۱۲- شهید سیفالله شیعه زاده🥀
https://eitaa.com/BEIT_Al_SHOHADA/9231
🕊۱۳-شهید محسن حاجیحسنی کارگر🥀
https://eitaa.com/BEIT_Al_SHOHADA/9284
🕊۱۴- شهید محسن وزوایی🥀
https://eitaa.com/BEIT_Al_SHOHADA/9349
🕊۱۵- شهید محمد اینانلو 🥀
https://eitaa.com/BEIT_Al_SHOHADA/9409
🕊۱۶- شهید روح الله خلج🥀
https://eitaa.com/BEIT_Al_SHOHADA/9466
🕊۱۷- شهید عبدالله عرب سرهنگی🥀
https://eitaa.com/BEIT_Al_SHOHADA/9513
🕊۱۸- شهید محمد استحکامی🥀
https://eitaa.com/BEIT_Al_SHOHADA/9570
🕊۱۹- شهید حسن عشوری🥀
https://eitaa.com/BEIT_Al_SHOHADA/9628
🕊۲۰- شهید احمد کریمی🥀
https://eitaa.com/BEIT_Al_SHOHADA/9695
🕊۲۱- شهید علی نیسیانی🥀
https://eitaa.com/BEIT_Al_SHOHADA/9749
🕊۲۲- شهید داود اسماعیلی🥀
https://eitaa.com/BEIT_Al_SHOHADA/9802
🕊۲۳- شهید محمد حسین خفانی🥀
https://eitaa.com/BEIT_Al_SHOHADA/9854
🕊۲۴- شهید محمد فلاح رحمانی 🥀
https://eitaa.com/BEIT_Al_SHOHADA/9903
🕊۲۵- شهید مجید سلمانیان🥀
https://eitaa.com/BEIT_Al_SHOHADA/9969
🕊۲۶- شهید احمد پلارک 🥀
https://eitaa.com/BEIT_Al_SHOHADA/10022
🕊۲۷- شهید تقی بهمنی🥀
https://eitaa.com/BEIT_Al_SHOHADA/10081
🕊۲۸- شهید امیر(حمید)حسینی🥀
https://eitaa.com/BEIT_Al_SHOHADA/10141
🕊۲۹- شهید علی حیدری 🥀
https://eitaa.com/BEIT_Al_SHOHADA/10180
🕊۳۰- شهید علی چیت سازیان🥀
https://eitaa.com/BEIT_Al_SHOHADA/10218
🕊۳۱- شهید مجید ابوطالبی🥀
https://eitaa.com/BEIT_Al_SHOHADA/10259
🕊۳۲- شهید ابوالفضل نیکزاد🥀
https://eitaa.com/BEIT_Al_SHOHADA/10296
🕊۳۳- شهید ارجاست علیزاده🥀
https://eitaa.com/BEIT_Al_SHOHADA/10338
🕊۳۴- شهید احمد کاظمی 🥀
https://eitaa.com/BEIT_Al_SHOHADA/10369
🕊۳۵- شهید مرحمت بالازاده🥀
🕊۳۶- شهید رسول پور مراد
🕊۳۷- سید مهدی موسوی
🕊۳۸- شهید سعید علایی
🕊۳۹- شهید مجید علایی
🕊۴۰- سید محمد بهشتی
💌زنده نگه داشتن نام ویاد شهدا کمتر از شهادت نیست♥️
🎁همراه ما باشيد با کانال معنوی بيت الشـھــ🕊ـــدا🥀 مدافعان حرم ولایت
https://eitaa.com/joinchat/2274230632C8382139615
أللَّھُـمَ؏َـجِّـلْلِوَلیِڪْألْـفَـرَج
بسم رب الشـھــ🕊ـــدا🥀 و الصدیقین
✨ششمین چله ی کانال بيت الشـھــ🕊ـــدا🥀 مدافعان حرم ولایت
1402/07/21
💫 امروز "جمعه " متعلق است به امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف 🌺
🌷⃟ *صلي اَللَّهُ عَلَيْكَ ياحجه بْنَ اَلْحَسَنِ. اَلْمَهْدِيُّ عَجَّلَ اَللَّهُ تعالی فَرَجَهُ الشريف
📌 " سی و پنجمین " روز از چله با 313🌺صـــــلـوات _ زیارت عاشورا 💫و قرائت سـوره زمــر💫 به نیت چـهـارده معصــوم (ع) و مـادر بزرگــــــوار امـــــام زمان عج (نرجس خاتون) و شهید امروز "شهید مرحمت بالا زاده"
🎁همراه ما باشيد با کانال معنوی بيت الشـھــ🕊ـــدا🥀 مدافعان حرم ولایت
https://eitaa.com/joinchat/2274230632C8382139615
أللَّھُـمَ؏َـجِّـلْلِوَلیِڪْألْـفَـرَج
#معرفی_شهید_مرحمت_بالازاده
🕊💐✨🕊💐✨🕊
تاریخ تولد:۱۳۴۹/۰۳/۱۷
تاریخ شهادت:۱۳۶۳/۱۲/۲۱
محل شهادت: جزیرهی مجنون
عملیات: بدر
مزار: اردبیل_ گلزار شهدای بهشت فاطمه
🍀شهید ۱۴ سالهای که اجازهی ورود به جبههاش را مقامِ معظمِ رهبری در زمانِ ریاست جمهوری امضا کردند🍀
🎁همراه ما باشيد با کانال معنوی بيت الشـھــ🕊ـــدا🥀 مدافعان حرم ولایت
https://eitaa.com/joinchat/2274230632C8382139615
أللَّھُـمَ؏َـجِّـلْلِوَلیِڪْألْـفَـرَج
🌤زندگینامه شهید صاحب کرامت مرحمت بالازاده🌤
💐🍃دانشآموز مرحمت بالازاده در هفدهم خردادماه1349 در روستای «چای گرمی» یکی از روستاهای شهرستان گرمی از توابع انگوت در دامان سرسبز مغان ودر یک خانواده متدین ومحروم دیده به جهان گشود پدرش حضرتقلی نام داشت و در روستاهای اطراف دستفروشی میکرد و بهدنبال رزق روزی حلال بود وی موذن مسجد روستا بود
شهید بالازاده بزرگتر که میشود همراه پدر در مسجد حضور مییابد و پای منبر روحانی و درس قرآن مینشیند شهید دوران کودکی را در دشت و کوه و درهها و مناظر سرسبز روستا با بچههای هم سن و سال خود گذرانده
🌺🍃مرحمت از اوایل كودكی جسور بود به طوری كه مادرش به او می گوید:«می ترسم چشم بخوری و نظر شوی»
تحصیلاتش را تا ابتدایی ادامه می دهد و همین مواقع مصادف میشود با پیروزی انقلاب اسلامی وبعداز آن شروع جنگ تحمیلی.
مرحمت دیگر نمیتواند تحمل كند و می خواهد در دوران ابتدایی به جبهه اعزام شود ولی هیچ كس تصورش را هم نمیكند كه او میخواهد به مناطق عملیاتی برود.
🌸🍃بالاخره مرحمت وارد بسیج می شود و توانایی های خود را نشان میدهد. در پایان دوره آموزشی در امتحان تیراندازی، مرحمت در كل گردان نفر پنجم شده و تعجب همگان را برانگیخته بود. ولی با تمام اینها به خاطر سن كمش با اعزام او مخالفت می كردند. چندین بار در مراحل اعزام در گرمی و اردبیل، و در خان آخر در تبریز اجازه اعزام به او داده نمی شود.
با مشقات زیاد از رئیس جمهور وقت مجوز حضور در جبهه را پیدا میکند
🌹🍃توانایی های او در منطقه عملیاتی و در چندین عملیات، رابطه او با شهید باكری و اینكه شهید باكری به منظور تبلیغ و روحیه دادن به رزمندگان دیگر كه چنین فردی با سن كم، رو در روی دشمن می ایستد و جان فشانی می كند، مرحمت را برای دیگران الگویی می خواند
🌼🍃مرحمت با آن جثه كوچك، قیافه معصومانه و دوست داشتنی، به فرمانده روحیه بچه ها تبدیل شده بود. نقل داستان و رشادت ها و شجاعت های او در میدان نبرد، موجب تقویت روحیه رزمندگان بود.
از جمله مسایل جالب درباره زندگی شهید بالازاده این است که هر زمانی این شهید بزرگوار برای مرخصی به پشت جبهه می آمده به درخواست امام جمعه شهر، قبل از خطبه های نماز جمعه برای مردم سخنرانی و آنها را برای رفتن به جبهه تشویق می كرد.
🥀🕊سرانجام مرحمت، 21 اسفند 1363 در عملیات بدر در جزایر جنوب به درجه رفیع شهادت كه كمتر از آن حق او نبود نائل می آید.
روحش شاد و یادش گرامی🕊🥀
🎁همراه ما باشيد با کانال معنوی بيت الشـھــ🕊ـــدا🥀 مدافعان حرم ولایت
https://eitaa.com/joinchat/2274230632C8382139615
أللَّھُـمَ؏َـجِّـلْلِوَلیِڪْألْـفَـرَج
🔴شهید مرحمت بالازاده، حکم جهادش را از دستان مقام معظم رهبری گرفت
🕊🤍🕊🤍🕊🤍🕊🤍🕊
✨سخنان شهید بالازاده دلنشین و جذاب و تأثیرگذار بود او با بیان شیرین و شیوای خود سخن میگفت و با فصاحت، پیام شهدای انقلاب اسلامی را بیان میکرد و مردم را آماده دفاع از دین و وطن خود میساخت.
🌺شهید بالازاده با موتوری که از طرف فرمانداری به او میدهند، مروج و مبلغی کوچک میشود، تا دور افتادهترین مساجد و پایگاههای مقاومت میرود و پوستر، عکس و دستورات و فراخوانهای بسیج را ابلاغ میکند, با شروع جنگ تحمیلی، برگ دیگری از زندگی وی ورق میخورد حضورش در کنار مسئولین سپاه و بسیج حال و هوای دیگری به برنامهها میبخشد، بگونهای که بر تعداد نیروهای داوطلب برای اعزام به مناطق جنگی افزوده میشود.
🍃سال 1360، با سن کم به مناطق عملیاتی و پشت خاکریزها فکر میکند مراجعات او برای اعزام به جبهه به نتیجه نمیرسد و در این میان رو به رو شدن او با عوض محمدی, مسئول اعزام نیروی ستاد منطقه پنج آذربایجان شرقی، دیدنی و شنیدنی است, یکی بر حسب دستور و وظیفه میخواهد از اعزام افراد کم سن و سال جلوگیری نماید و دیگری بنا به وظیفه میخواهد ادای دین کند.
🌤وی بارها و بارها از اردبیل و تبریز برگردانده میشود تا اینکه سال 1361 موفق میشود با وساطت آیت الله ملکوتی، امام جمعه وقت تبریز، به خواستهاش برسد, شهید بالازاده در نخستین اعزام در عملیات مسلم بن عقیل شرکت میکند پس از اولین اعزام، تسویه نمیکند تا راه بازگشت به جبهه کماکان باز باشد ولی مسئولین طبق وظیفه، بدنبال این هستند تا او را از حضور در خط مقدم بازدارند.
💥شهید بالازاده ناامید نمیشود
مرحمت سرش را پائین انداخته و با حسرت می گوید: "اینها به من می گویند سن تو كم است اما خیال كرده اند، هر طوری شده من باید خودم را به جبهه برسانم".
او به هر دری می زند تا اینكه فرجی پیدا شود. اما واقعاً هم سن و هم هیكل او در قد و قواره جنگ نبود.
🌱مرحمت تكلیف خود را شناخته بود و بر اساس آن تكلیف باید به جبهه می رفت، لذا برای رسیدن به هدف، تصمیم بزرگی می گیرد و خود را به تنهایی و با مشقت هر چه تمام تر به پایتخت می رساند و به ملاقات رئیس جمهور می رود. با چه مشكلاتی وارد ساختمان ریاست جمهوری می شود، بماند.
رئیس جمهور وقت حضرت آیت الله خامنه ای مد ظله را ملاقات می كند. در آن ملاقات به حضور حضرت قاسم (ع) در واقعه عاشورا و 13 ساله بودن آن بزرگوار اشاره می كند و می گوید "اگر من 12 ساله اجازه حضور در جبهه ندارم، پس از شما خواهش می كنم كه دستور بدهید بعد از این روضه حضرت قاسم (ع) خوانده نشود."
🕊حرف های مرحمت رئیس جمهور را تحت تأثیر قرار داد و ایشان دست خطی با این مضمون می نویسد كه «مرحمت عزیز می تواند بدون محدودیت به منطقه اعزام شود» یعنی مجوزی بسیار معتبر كه نوجوانی با این قد و قواره ولی شجاع و نترس از رئیس جمهور می گیرد، جای هیچ حرفی و حدیثی را باقی نمی گذارد.
تا در زمان ریاست جمهوری ایشان، حکم جهاد را از دستان مبارکشان بگیرد، حکمی که بالاترین دستورهاست, این دستخط به شهید بالازاده بال و پر میدهد تا هر کس مانع اعزامش شد، آن را از جیبش در آورده و بگوید من حکم جهادم را را از آقا گرفتهام.
✨شهید بالازاده غیر از حضور در گردانهای رزمی، برای مدتی در گردان تخریب حضور یافته، بر تجربیاتش میافزاید, بین سالهای 1361 تا 1363، به دفعات در جبهه حضور مییابد و به روایت فرماندهان و همرزمانش، در عملیاتهای والفجر2 از ناحیه پای چپ زخمی شده، در عملیات خیبر دچار موجگرفتگی میشود.
❣سال 1363 به همراه خانواده به اردبیل اسبابکشی کرده و در محله پناهآباد، خانهای اجاره میکنند پس از این جابجایی، او در عملیات بدر شرکت میکند و 21اسفند 1363 با اصابت تیر و ترکش به گلو و چشم، در چهارده سالگی به شهادت میرسد, پیکر مطهرش در اردبیل تشیع و در بهشت فاطمه به خاک سپرده میشود.
🎁همراه ما باشيد با کانال معنوی بيت الشـھــ🕊ـــدا🥀 مدافعان حرم ولایت
https://eitaa.com/joinchat/2274230632C8382139615
أللَّھُـمَ؏َـجِّـلْلِوَلیِڪْألْـفَـرَج
🔻به اسارت گرفتن چند عراقی با اگزوز لودر😅
🌤مرحمت در یكی از عملیات ها كه در حال برگشت به موقعیت خودشان بود، با نیروهای دشمن مواجه می شود و این در حالی بوده است كه آن شهید قهرمان اسلحه ای هم در اختیار نداشته است، ولی ناگهان متوجه شیئی می شود و آن را بر می دارد و به عربی می گوید: "قف" یعنی "ایست" آنها از ترس و وحشت تسلیم او می شوند و مرحمت در تاریكی شب آنها را به مقر می آورد.
افسر عراقی دستگیر شده به فرمانده ایرانی می گوید: "می خواهم از شما یك سوال بپرسم. من خودم در چند كشور دوره چریكی دیده ام ولی تابحال اسلحه ای كه سرباز شما بدست داشت را ندیده ام" نگو كه مرحمت كه به دستشویی رفته بود و اسلحه هم نبرده بود، متوجه اگزوز لودر می شود كه به زمین افتاده و آن را بر می دارد و عراقیها هم از خوفی كه خداوند بر دل آنها گذاشته بود، آن را اسلحه ای پیشرفته می بینند و مرحمت برای اینكه نیروهای دشمن را خوار و ذلیل نشان بدهد، به جای اینكه اگزوز را بیاورد آفتابه را می آورد و می گوید "من با این اسلحه شما را اسیر گرفته ام" این حرف باعث انفجار خنده در بین رزمندگان اسلام و باعث شرمساری نیروهای عراقی می شود😁😅
🎁همراه ما باشيد با کانال معنوی بيت الشـھــ🕊ـــدا🥀 مدافعان حرم ولایت
https://eitaa.com/joinchat/2274230632C8382139615
أللَّھُـمَ؏َـجِّـلْلِوَلیِڪْألْـفَـرَج
📚معرفی کتاب های شهید مرحمت بالازاده:
✔️من برگ عبور مرحمت هستم
✔️هنوز مرا نشناخته اند
🎁همراه ما باشيد با کانال معنوی بيت الشـھــ🕊ـــدا🥀 مدافعان حرم ولایت
https://eitaa.com/joinchat/2274230632C8382139615
أللَّھُـمَ؏َـجِّـلْلِوَلیِڪْألْـفَـرَج
🔹وصیت نامه شهید مرحمت بالازاده🔹
🌷به نام خداوند بخشنده مهربان
با سلام بیکران به پیشگاه منجی عالم بشریت حضرت مهدی(عج) و با سلام بیکران به رهبر مستضعفان، ابراهیم زمان، خمینی بت شکن و با سلام بی کران به مردم ایثارگر و شهید پرور ایران، که همچون امام حسین(ع) و لیلا، پسرشان را به دین اسلام قربانی میدهند.
🌷آری ای ملت غیور شهید پرور ایران! درود بر شما! درود برشما که همیشه در مقابل کفر ایستاده اید و میایستید تا آخرین قطره خونتان.
درود برشما ای ملت ایران! ای مشعل داران امام حسین! تا آخرین قطره خونتان از این انقلاب و از رهبر این انقلاب خوب محافظت کنید تا که این انقلاب اسلامی را به نحو احسن به منجی عالم بشریت تحویل بدهید.
🌷و ای پدر و مادر عزیزم ! اگر این پسرتان در راه اسلام به شهادت برسد، افتخار کنید که شما هم از خانواده شهدا برشمرده میشوید.
ای پدر و مادر عزیزم! از شما تقاضایی دارم . اگر من شهید بشوم گریه نکنید. اگر گریه بکنید به شهدای کربلا و شهدای کربلای ایران گریه بکنید تا چشم منافقان کور بشود و بفهمند که ما برای چه میجنگیم. حالا معلوم است که راه تنها یک راه است که آن راه هم راه اسلام و قرآن است. و آخر وصیت میکنم راه شهیدان را ادامه بدهید و اسلحه شان را نگذارید در زمین بماند.
🌷و مادرم و پدرم چنانچه من میدانم لیاقت شهادت را ندارم ولی اگر خداوند بخواهد که شهید بشوم مرا حلال کنید و من هم شهادت را جز سعادت نمی دانم. یعنی هر کس که شهید میشود خوش به حالش که با شهدا همنشین میشود. و از تمام همسایهها و از هم روستایی هایمان میخواهم که اگر از من سخن بدی شنیده اید و کارهای بدی دیده اید حلال بکنید. و برادرانم اسحله ام را نگذارند در جا بماند و خواهرانم با حجاب با دشمنان جنگ کنند. خدایا تو را قسم میدهم که اگر گناهانم را نبخشی از این دنیا به آن دنیا نبر.
🌷خدایا، خدایا تو را قسم میدهم به من توفیق سربازی امام زمان(عج) و نائب برحق او خمینی بت شکن را قرار دهی. تا در راه آنها اگر هزاران جان داشته باشم قربانی بدهم.
🎁همراه ما باشيد با کانال معنوی بيت الشـھــ🕊ـــدا🥀 مدافعان حرم ولایت
https://eitaa.com/joinchat/2274230632C8382139615
أللَّھُـمَ؏َـجِّـلْلِوَلیِڪْألْـفَـرَج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥علمدار ۱۲ ساله
#شهید_مرحمت_بالازاده
🎙 استاد رائفی پور
شادی روح آن بزرگ مردان کوچک صلوات🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊
🎁همراه ما باشيد با کانال معنوی بيت الشـھــ🕊ـــدا🥀 مدافعان حرم ولایت
https://eitaa.com/joinchat/2274230632C8382139615
أللَّھُـمَ؏َـجِّـلْلِوَلیِڪْألْـفَـرَج
🚩هم نوا با امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
🕯✨313🌺صـــــلـوات _ زیارت عاشورا 💫 و قرائت ســـــــــوره زمـــــر💫 به نیت چـهــــارده معصــوم (ع) و مـادربزرگوار امام زمان عج (نرجس خاتون) و شهید مرحمت بالا زاده ✨
🎁فایل صوتی زیارت عاشورا
https://eitaa.com/BEIT_Al_SHOHADA/6007
🎁فایل pdf متن وترجمه سوره زمر
https://eitaa.com/BEIT_Al_SHOHADA/8676
🎁فایل صوتی سوره زمر
https://eitaa.com/BEIT_Al_SHOHADA/8677
⚠️لطفا برای معرفی کامل شهدا به کانال معنوی بيت الشهدا مدافعان حرم ولایت بپیوندید .
🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊
https://eitaa.com/joinchat/2274230632C8382139615
🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊
✨🥀أللَّھُـمَ؏َـجِّـلْلِوَلیِڪْألْـفَـرَج🥀✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥تنها فیلمی که از نوجوان یازده ساله شهید مرحمت بالازاده به یادگار مانده است
👈جالب است بدانید گزارشگر این مستند در جبهه های حق علیه باطل حاج محسن رفیعی مزینانی است...
🎁همراه ما باشيد با کانال معنوی بيت الشـھــ🕊ـــدا🥀 مدافعان حرم ولایت
https://eitaa.com/joinchat/2274230632C8382139615
أللَّھُـمَ؏َـجِّـلْلِوَلیِڪْألْـفَـرَج
🔴 بگویید دیگر روضه حضرت قاسم نخوانند
🔴 خاطرهای از ریاست جمهوری رهبری
سال 1362 زمانی که رییسجمهور از ساختمان ریاست جمهوری در خیابان پاستور خارج میشد، متوجه سر و صدایی شد که از همان نزدیکی شنیده میشد. چند محافظ دور کسی حلقه زده بودند و چیزهایی میگفتند. او فریاد میزد آقای رییسجمهور! آقای خامنهای! من باید شما را ببینم ...
آقای خامنهای پرسید چی شده؟ کیه این بنده خدا؟ یکی از محافظان گفت: حاج آقا! یه بچه است, میگه از اردبیل اومده و با شما کار واجب داره، بچهها میگن با عز و التماس خودشو رسونده تا اینجا، گفته میخوام با آقای خامنهای حرف هم بزنم.
پسرک 13 ساله با صورت پُر اَشک، از حلقه محافظان بیرون آمده و خودش را به آقا میرساند. آقا دستش را دراز کرده و با صدای بلند میگوید سلام بابا جان! خوش آمدی. حالت چطوره؟ سرتیم محافظان میگوید: این هم آقای خامنهای! بگو دیگر حرفت را. ناگهان آقا با زبان آذری میپرسد: اسمت چیه پسرم؟
پسر نوجوان با شنیدن زبان مادری جان گرفته و با هیجان به ترکی میگوید: آقاجان من مرحمت بالازاده هستم از اردبیل، تنها اومدم تهران که شما را ببینم. آقا دست روی شانه او گذاشته و میگوید: افتخار دادی پسرم، صفا آوردی، چرا این قدر زحمت کشیدی؟ بچهی کجای اردبیل هستی؟
- انگوت کندی آقا جان! آقا جان! من از اردبیل آمدم تا اینجا که خواهشی از شما بکنم.
+ بگو پسرم. چه خواهشی؟
- آقا! خواهش میکنم به آقایان روحانی و مداحان دستور بدهید که دیگر روضه حضرت قاسم (علیهالسلام) نخوانند!
+ چرا پسرم؟
نوجوان دوباره بغضش می ترکد: آقا جان!حضرت قاسم 13 ساله بود که امام حسین (علیهالسلام) به او اجازه داد برود میدان و بجنگد، من هم 13 سالهام ولی فرمانده سپاه اردبیل اجازه نمیدهد به جبهه بروم. میگوید 13 سالهها را نمیفرستیم. اگر به جنگ رفتن 13 سالهها بد است، چرا این همه روضه حضرت قاسم (علیهالسلام) میخوانند؟
+ پسرم! شما مگر درس و مدرسه نداری؟ درس خواندن هم خودش یک جور جهاد است.
نوجوان هیچ نمیگوید، فقط هِقهِق گریه میکند.
+ آقای...! یک زحمتی بکش با امام جمعه تبریز تماس بگیر بگو فلانی گفت این آقا مرحمت رفیق ماست، هر کاری دارد راه بیاندازید و هرکجا خواست ببریدش. ماشین بگیرید تا برگردد.
آقا خم میشود صورت او را میبوسد و میگوید «ما را دعا کن پسرم. درس و مدرسه را هم فراموش نکن، سلام مرا به پدر و مادر و دوستانت در جبهه برسان».
نوجوان 13 ساله (شهید مرحمت بالازاده) روز ۲۱ اسفند ۱۳۶۳ در عملیات بدر به فاصله اندکی از شهادت مرادش شهید مهدی باکری به شهادت رسید و میهمان حضرت قاسم (علیهالسلام) شد ...
🎁همراه ما باشيد با کانال معنوی بيت الشـھــ🕊ـــدا🥀 مدافعان حرم ولایت
https://eitaa.com/joinchat/2274230632C8382139615
أللَّھُـمَ؏َـجِّـلْلِوَلیِڪْألْـفَـرَج
مدافعان حرم ولایت
رمان واقعی #تجسم_شیطان #قسمت_هشتم🎬: یک شب طولانی و سخت با گریه های فاطمه به صبح رسید، روح الله انگار
رمان واقعی
#تجسم_شیطان
#قسمت_نهم🎬:
شبی سخت باهزارحرف وحدیث وشماتت و توبیخ به صبح رسید،فاطمه که خسته ازاین دنیاوتعلقاتش شده بودوانگارکاسه صبرش لبریز شده بود،نماز صبحش راخواندو تصمیمش راگرفت.
لباس هایش رادرتاریکی اتاق و بی صدا پوشید،روی هر کدام ازبچه هاپتو داد و همانطورکه سعی می کرداشک چشمانش بر صورت بچه ها نریزدبوسه ای ازگونهٔ زینب و عباس وحسین گرفت،اگرکسی شاهداین صحنه بود،کاملا حس می کردکه شاید آخرین باری باشدکه این مادر،بچه هایش رامی بیند واین بوسه،بوسهٔ خدا حافظی ست
درب اتاق راآهسته بازکرد،سکوت خانه،نشان ازخواب بودن ساکنانش داشت،فاطمه با نوک انگشتان پا به سمت آشپزخانه رفت،اوخوب میدانست که هروسیله کجاقراردارد،درکابینت رابازکردوبعدازدقایقی دست کشیدن،آن چیزی راکه می خواست یافت،شیء موردنظرش را کف دستش پنهان کرد ودرکابینت رابست وبا نوک انگشتان پاوالبته باسرعت ساختمان را ترک کرد.
بادسردصبحگاهی به صورتش خوردوباعث شد چادرش راجلوتر بکشد،هنوز مشت دست چپش بسته بود،انگار می بایست تا وقت معهودبسته بماند.
فاطمه به سمت امام زاده موردنظرش که تا خانه پدرش فاصله ای نداشت حرکت کرد،او زمانی رابه یادمی آوردکه برای رسیدن به روح الله بارها این مسیرراطی کرده و چقدردست به دامان شهدای خفته درآن امامزاده شده بودتا قلب خانواده اش راراضی به وصلت با طلبه ای که ازدار دنیا فقط ایمان به خدا را داشت،کند.
چون خانواده فاطمه درعین اینکه پایبند نماز و روزه وحلال وحرام دین بودند،اما علاقه ای به طلبه جماعت نداشتندواما فاطمه چون هدفش زندگی سرشارازمعنویات بود،آرزوی ازداواج با طلبه ای پاک وباایمان راداشت و ازدواجش باروح الله را ازاعجازامامزاده و شهدایی میدانست که به درگاهشان دخیل بسته بود،پس الان هم شکایتش را باید نزد همانها میبرد.
فاطمه نفهمید که چطور مسیر راطی کرده اما وقتی چشم باز کردکه خود را وسط گلزار شهدادید.آنوقت صبح هیچ کس درآنجا نبود پس فاطمه بافراغ بال برسر مزار شهیدی نشست وناخواسته شروع به شکایت کرد: یادت هست چقدر التماستان کردم،چقدر گفتم من از این دنیا نه پول می خواهم و نه مقام،زر و زیورم و نه...من یک همراهی مؤمن می خواهم،من یک همسفری خالص می خواهم،همراه. همسفری که دل درگرو ایمان به خدا و عشق اهل بیت داشته باشد، همسفری که شما برایم نشان کنید و برگزینید و می دانستم که انتخاب شما بهترین هست برای من. می گویندشهدا زنده اند،حالا که زنده اید وضعم راببینید...منم فاطمه،همانکه میخواست فاطمه گونه زندگی کند...باید خدمتتان عرض کنم،انتخابتان تو زرداز آب در آمد...فاطمه مشتش را بازکرد،تیغی را که کف دستش پنهان کرده بود نشان داد و گفت:می خواهم درحضورخودتان به این زندگی و این انتخاب پایان دهم،چون راه دیگری ندارم.
فاطمه متوجه نبودکه تمام این حرف ها را با فریادمیزند،او داغ دلش رادرصدایش ریخته بود و طلبکارانه با شهداحرف میزد و بر سر آنان فریادمی کشید
فاطمه تیغ تیزی را که میرفت تا با حرکتش بر رگ دست او،رنج زندگی اش راپایان دهداز کاغذش بیرون کشید،روی رگش قرار دادو چشمانش رابست ومی خواست دستش را حرکت دهدکه باصدای مردی درکنارش به خود آمد:چکار می کنی خواهر؟!
فاطمه که نمی خواست کسی مزاحم کارش شود،دوباره تیغ را درون مشتش پنهان کرد، چادرش راجلوتر کشیدومردی را که بالای سرش ایستاده بود نگاه کرد.
مردجوانی باصورتی مذهبی و ریش و سبیل بودوکتاب دعایی دردست داشت خم شدو کنار فاطمه حالت نیم خیزنشست وگفت:تو سرباز امام زمان هستی،هر سرباز بارها و بارها در زندگی اش امتحان میشود،باید سربلند از امتحان خدا بیرون بیایی،امام زمان دلش به تو وبه فرزندان تو و بقیه شیعه ها خوش هست،خجالت بکش،امیدامام زمان را با این کارات ناامیدنکن،تو باید قوی تر از این حرفا باشی،ما آفریده شدیم تا در روی زمین خلیفةالله باشیم... از ما با این مقام و منزلت این کارها زشت و بعید هست و بعد با کتاب دستش روی مشت فاطمه زد و اشاره کرد تا مشتش را بازکند.
انگار اختیاری درکار نبود،فاطمه همانطور که مبهوت بود مشتش را باز کرد.
آن مرد تیغ داخل مشت فاطمه را برداشت و از جا بلندشد.
فاطمه سرش را پایین انداخت و داخل چادر پنهان کرد و شروع کرد به گریستن،چند دقیقه ای گریه کردو بعدنگاهش به کف دست چپش افتاد که هنوز رد خونی که در اثر فشار تیغ بر دستش بوجود آمده بود،برجا بود.
فاطمه هراسان از جا بلند شد،بایداز آن آقا میپرسید که کیست و هدفش از زدن این حرفها چه بوده... اما هرکجا را نگاه می کرد اثری ازآن آقا نبود.
فاطمه به شتاب داخل امام زاده شده،با نگاهش همه جا راگشت و بعدپشت ساختمان و...اما هیچ اثری نه از آن آقا و نه ازکس دیگری نبود.
مدافعان حرم ولایت
رمان واقعی #تجسم_شیطان #قسمت_هشتم🎬: یک شب طولانی و سخت با گریه های فاطمه به صبح رسید، روح الله انگار
فاطمه باپشت دست اشک چشمانش راپاک کرد و زیرلب گفت: انگار ماموریت داشت تا فقط تیغ را ازدست من درآورد...
درهمین حین گوشی داخل جیب مانتویش شروع به زنگ زدن کرد.
به قلم : ط_حسینی
🆔 @Modafeane_harame_velayat
رمان واقعی
#تجسم_شیطان
#قسمت_دهم🎬:
فاطمه گوشی را از جیبش درآورد و با دیدن اسم روح الله دوباره اشکهایش جاری شد، نمی دانست به خاطر حال و هوای امام زاده بود یا اتفاقی که چند لحظه قبل افتاد، بر خلاف بقیهٔ دفعات که تماس روح الله را جواب نمیداد، اینبار ناخواسته تماس را وصل کرد.
صدای محزون روح الله از پشت گوشی بلند شد: سلام فاطمه، جان خودت قطع نکن،حرفام را بشنو، دیشب تا صبح کلی فکر کردم، کلی بالا و پایین کردم، یک لحظه خواب به چشمام نیومد، آخرش به این نتیجه رسیدم، من بدون فاطمه میمیرم، فاطمه جان! من بدون تو نمی تونم زندگی کنم،اگر تو نباشی زندگی روح الله برفنا رفته، تو رو خدا برگرد، هر کار تو بخوای می کنم، برگرد و پشتم باش و منم قول میدم شراره را طلاقش بدم...
اسم شراره که آمد ، اشک هایی که میرفت خشک بشه، دوباره به جوشش افتاد، فاطمه با بغض شکسته اش گفت: آخه چرا؟! چرا با من و خودت و زندگیمون این کار کردی؟ روح الله حق من این بود؟ چندین سال زندگی با همه چیت ساختم ،همیشه مثل کوه پشتت بودم، چرا و به خاطر چی پشتم را خالی کردی؟ رؤیاها و زندگیم را نابود کردی؟ زبان غریب و آشنا و دوست را به روم باز کردی چرا روح الله؟!
روح الله که انگار هنوز گیج بود گفت: نمی دونم فاطمه، به خدا نفهمیدم چکار کردم، هنوز هم توی بهتم و فکر میکنم اینا همش خوابه...یعنی من واقعا شراره را عقد کردم؟! خدااااای من!!
چند لحظه سکوت بینشان برقرار شد و بعد روح الله دوباره شروع به گفتن کرد: زنگ بزن به شراره، تهدیدش کن، از این حرفای خاله زنکی که زنها بهم میزنن بهش بزن، بترسونش، بگو نمی ذارم زندگی کنین و از زندگیم بیرونت می کنم...
فاطمه اوفی کرد و گفت: فکر میکنی زنگ نزدم؟ صدبار زنگ زدم، خانم خانما جواب تلفن منو نمیده، اگه ازت حرف شنوی داره بگو جواب تلفن منو بده..
روح الله نفس کوتاهی کشید و گفت: چشم ، میگم بهش جواب تلفن هات را بده، تو هم قول بده الان رفتی خونه ، بچه ها را برداری ببری توی خونهٔ قم خودمون، من فردا میام دنبالت، با هم برمی گردیم و بلافاصله دنبال کارای طلاق شراره را میگیرم.
لبخند کمرنگی روی لبهای فاطمه نشست ، این زن پاک و ساده فکر میکرد به همین راحتی که روح الله میگوید کارها پیش میرود، اما نمی دانست دست های ابلیس درکار است، همان که قسم خورده تا زندگی فرزندان آدم ابوالبشر را به آتش بکشد و تا می تواند آنها را فریب دهد و به سمت آتش دوزخ سوق دهد.
فاطمه که با خشم و بغض از خانه پدرش بیرون رفته بود، با کمی آرامش به خانه برگشت، وقتی که به خانه رسید، مادر و دخترش زینب بیدار شده بودند.
مامان مریم که خوب دخترش را میشناخت و حس کرد فاطمه تغییر نامحسوسی کرده در حالیکه استکان چای را به طرف فاطمه میداد گفت: هنوز باورم نمیشه شراره همچی کاری کرده باشه، تا نبینمش و با گوشهای خودم نشنوم باور ندارم، آخه شراره با اون دک و پز را با روح الله سربه زیر چکار؟! بعدم شراره خیلی احترام تو رو داشت و قربون صدقه ات میرفت،قابل باور نیست..
فاطمه گوشی دستش را نشان مادرش داد و گفت الان بهتون ثابت میکنم و چون روح الله قول داده بود به شراره بگوید جواب تلفنش را بدهد، مطمئن بود، الان شراره جواب میدهد.
مادر و زینب مبهوت، فاطمه را نگاه میکردند و فاطمه شماره شراره را گرفت با دومین بوق صدای شراره که میرفت آتش بر هستی فاطمه بزند در گوشی پیچید: بفرمایید امرتون؟!
همه تعجب کردند...این طرز برخورد از شراره بعید بود...بدون سلام و علیک!!!
ادامه دارد...
به قلم : ط_حسینی
#کپی_فقط_با_لینک_زیر_و_نام_نویسنده_مورد_رضایت_است.
🆔 @Modafeane_harame_velayat
کپی از رمان و حذف لینک کانال مدافعان حرم ولایت پیگرد الهی در بر دارد.⚠️