eitaa logo
مدافعان حرم 🇮🇷
33.7هزار دنبال‌کننده
29.8هزار عکس
11.9هزار ویدیو
286 فایل
اینجا قراره که فقط از شهدا درس زندگی بگیریم♥ مطمئن باشین شهدا دعوتتون کردن💌 تاسیس 16اسفند96 ارتباط👇 @Soleimaniam5 https://gkite.ir/es/9987697 تبلیغ👇 https://eitaa.com/joinchat/2294677581C1095782f6c عنایات شهدا👇 https://eitaa.com/shahiidaneh
مشاهده در ایتا
دانلود
💌 مهم‌ترین درس از بازی‌های کودکانه #پیام_معنوی @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📣 رونمایی از تیزر مستند «آن زمستان»/ روایتی بی‌واسطه از زندگی آیت‌الله مصباح یزدی ➕ آغاز اکران‌های مردمی 🎥 مستند سینمایی #آن_زمستان، به کارگردانی و تهیه‌کنندگی احمد شریف‌زاده تازه‌ترین محصول سازمان هنری‌رسانه‌ای اوج است که روایتی متفاوت و دیده‌نشده از زندگی مرحوم #آیت_الله_مصباح را ارائه می‌دهد. ⭕️ اکران‌های مردمی این مستند در آستانه سالگرد مرحوم آیت‌الله مصباح یزدی در سراسر کشور آغاز شد. 🔸#درخواست_اکران در مساجد، دانشگاه‌ها، حوزه‌های علمیه، نهادها، سازمان‌‌ها و ... از لینک: ammaryar.ir @Modafeaneharaam
‹🌾🌼› ‌ •° خاطره از مادࢪ بزرگوار↶ شهید‌امیࢪسلیمانے شب روزی ک خبر شهادت امیــر و به ماآزمون دادن یعنی ۳ اردیبهشت ؛امیر ما به خواب عروس همسایـه رفته بود ایشون اصلا امیرو نمیـشناخــت فردا صبحش که اومده بود خونه مادر شوهرش دیده بودش که همه جا بنر زدن و روی بنر عکس همون جوونی بود که ایشون توی خواب دیده بودن🙂 اومدن توی مراسم ما ؛من خیلی واقعا حالم بد بودتازه از خاک سپاری اومده بودم🖤 ...اومد پیش من نشست پاهامو بغل کرد گفت مادر نمیدونم پسرتو من نمیشناسم ولی شب به خواب من اومد خواب دیدم پسر شما یه جایی روزی زمین دراز کشیده خوابیده هر چی تابوت براش میارن امیر اندازه اون تابوت نمیشه یعنی انقد قد بلند بود یکهو آسمون شکافته شد استغفرالله انگار خدا از آسمان آمد زمین با خودش با نورش یک تابوتی از نور آورد با صدای زمینی ها گفت زود تر این شهید و بزارید توی این تابوت چرا این همه لفتش دادید بفرستیدش پیش من!سه بار این و تکرار کرد... امیر تو این تابوت گذاشته شد و عین نور رفت به آسمون...❤️ @Modafeaneharaam
BQACAgQAAx0CUyYOlAACJwdhuGtZSZRldJt9mivBDYmoywSXCgACTQsAAjXbsFFRwJphBvrL4iME.pdf
274.1K
📝 فایل #پی_دی_اف 📌 #خلاصه_مکتوب و پیاده‌سازی شدهٔ سخنرانیِ 👤 استاد #رائفی_پور 📝 موضوع: نشانه‌های ظهور @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 واکنش "محسن چاوشی" به اهانت گرگیج محسن چاوشی پس از اهانت امام جمعه اهل سنت آزادشهر به ائمه اطهار علیهم‌السلام، با انتشار ترانه بالا در اینستاگرامش نوشت: لعنت الله به بدگوی تو @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#خاطره_ای_از_شهید_ابوالفضل_شیروانیان🌹 دوست شهید: فرزندم مشکلی داشت که باید حتما عمل میشد و به هر کس که میگفتم پول نیاز دارم کسی نتونست کمکی بهم بکنه. خیلی دلم گرفته بود . صبح ابوالفضل را دیدم، گفت: چی شده خیلی ناراحتی؟! جریان مشکلم را برایش تعریف کردم .گفت :توکلت به خدا باشه حل میشه... بعد ازظهر شهید بزرگوار تماس گرفت گفت پول جور شده... الان که میبینم فرزندم در سلامتی کامل هستش، متوجه شدم که شهدا همینطوری شهید نشدن، اونا ویژگیهای خاصی از جمله بخشندگی و دل رئوف داشتن و خداوند به دل پاکشون نگاه میکنه و توفیق شهادت رو نصیبشون میکنه💔 #سالروز_شهادت 🕊 @Modafeaneharaam
باسلام و عرض ادب امروز ۲۳/۹/۱۴۰۰ برنامه توزیع انار دون شده به همراه رزق🍃🌹 عزیزانی که دوست دارند در این کار خیر شریک شوند مبلغ موردنظر خود را به این شماره کارت بفرستند👇 6280231364795244 بنام زارع اجرتون با صاحب اصلی این کار آقا 🌹 @Modafeaneharaam
شیخ رجبعلی خیاط: دیدم که شیطان بر جایی که انسان در نماز می خاراند، بوسه می زند!😱👇🏻👇🏻 یکی از شاگردان جناب شیخ که حدود سی سال با ایشان بوده است، می گوید: «خدا شاهد است که من می دیدم ایشان در نماز، مثل یک عاشق در مقابل معشوقش ایستاده و محو جمال اوست». جناب شیخ معتقد بودند که هر حرکتی بر خلاف ادب، در محضر پروردگار، معلول وسوسه شیطان است و می فرمودند: «دیدم که شیطان بر جایی که انسان در نماز می خاراند، بوسه می زند». جناب شیخ با توجه به این نکته که باطن نماز، یاد خدا و حضور صادقانه دل نمازگزار در محضر قدس حق تعالی است، سعی می کردند قبل از اقامه نماز جماعت، حاضران را آماده نماز با حضور قلب کنند و نماز ایشان، نمونه نماز با حضور قلب بود. دکتر حمید فرزام در این باره می گوید: «نماز شیخ، خیلی با طمأنینه و با آداب بود». جناب شیخ مقید بودند که نمازهای پنجگانه را در اول وقت بخوانند و دیگران را نیز به آن، توصیه می فرمودند. منبع: کتاب کیمیای محبت (یادنامه مرحوم شیخ رجبعلی خیاط). @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺 توضیحات مولوی اهل سنت #گرگیج در مورد علاقه خود و اهل سنت به ائمه اطهار و عقیده بر پاکی آن خاندان.... پ ن: 🔰 گرگیج از مولوی های اهل سنت اخیرا در سخنانی عجیب(که اعتراض خود علمای اهل سنت را نیز دربراشت) در نمازجمعه آزادشهر گفته بود: مادر امام زین العابدین (ع) دختر یزدگرد بود و عمر بن خطاب پس از فتح ایران او را به ازدواج امام حسین (ع) درآورد و 9 امام پس از آن نیز از همین نسل به وجود آمده‌اند. در نتیجه اگر خلافت عمر بن خطاب را نپذیریم، اعتبار امامان [شیعه] و نسب آنان را زیر سؤال برده‌ایم! 👆او امروز در اینستاگرامش اعلام کرد که سخنانش تحریف شده ... @Modafeaneharaam
#خاطره_ای_از_همرزم_شهید #سید_اسماعیل_سیرت_نیا: 🕊🌹 حال و هوای شهید در شب شهادتش ؛ سید اصرار داشت موی سر خود را نیمه شب بتراشد! وقتی به او گفتیم که چرا در این ساعت اینکار را انجام می دهی؟! گفت که "فردا روز دیدار با ارباب است." راست ميگفت ... فردا به دیدار اربابش حسین علیه السلام با رویی خونین رفت .💔 @Modafeaneharaam
عذرخواهی امام جمعه اهل سنت در پی انتشار حرف هایش در نماز جمعه هفته گذشته 🔹گرگیج مولوی و امام جمعه اهل‌سنت در سخنرانی خود در نماز جمعه مطالبی را در خصوص نسب حضرت امام زین‌العابدین (علیه‌السلام) مطرح کرد که با واکنش تند دوست‌داران اهل‌بیت علیهم‌السلام روبه رو شد. 🔹مولوی محمد حسین گرگیج با انتشار پیامی مدعی شد حرف‌هایش را تحریف کرده و برش زده‌اند و از این که احساسات مذهبی مردم جریحه‌دار شده است عذرخواهی کرد. @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥واکنش رهبر انقلاب به ظلم دشمنان و تحریم دارویی خدا رحم کرد دانشمندان ما واکسن کرونا را تولید کردند وگرنه معلوم نبود کی به ما واکسن می‌دادند @Modafeaneharaam
🕊 اینگونه شهید شدم ...‼️ 💐 روایت نحوه شهادت شهید ابولفضل شیروانیان از زبان خودش 💠 همسر محترم شهید ابوالفضل شیروانیان: هنوز دوست‌هایش نیامده بودند تا نحوه شهادت ابوالفضل را بگویند. نمی‌دانستم هنگام شهادت چه اتفاقی برایش افتاده است. یک شب خوابش را دیدم. گفتم، «ابوالفضل چرا دیر کردی؟» 🕊گفت، «کار داشتم باید تعداد بسیاری سوال، جواب می‌دادم.» 🌸گفتم، «از خودت بگو، وقتی زخمی شدی درد داشتی؟» 🕊گفت، «راه افتادیم به سمت یک مقر برویم. فردی به من گفت، بایست. ایستادم.» 🌸پرسیدم، «چرا ایستادی؟» 🕊گفت، «در غربت یک آشنا پیدا کرده بودم و خوشحال بودم. از من پرسید، تو دوست قاسم هستی؟ پاسخ مثبت دادم. گفت، پس بنشین. گفتم، سرم سنگین است. گفت، ابوالفضل سرت را روی پای من بگذار. سرم را که روی پایش گذاشتم، گفت: بلند شو تا برویم. بلند شدم. دیدم در یک باغ بزرگ پر از میوه ایستادیم. به من گفت، آقا ابوالفضل چند تا از این میوه‌ها بخوری سر دردت خوب می‌شود. منم تعدادی میوه خوردم. بعد هم رفتیم و تمام.» 💐شادی روح پرفتوح شهید #صلوات @Modafeaneharaam
👤توییت استاد #رائفی_پور ‏ماجرا نباید با یک عذر خواهی ساده تمام شود با هتاکان به اهل بیت علیهم السلام باید وفق قانون برخورد صورت گیرد این تحرکات وحدت شکن در آستانه فاطمیه آن هم از سوی فردی که سابقه سخنان این چنینی دارد مشکوک و جای مداقه توسط مسئولان ذی ربط دارد. ‎#گرگیج https://twitter.com/A_raefipur/status/1470032946606354438?s=19 @Modafeaneharaam
زیارت+عاشورا+با+صدای+علی+فانی.mp3
28.44M
قرائت زیارت عاشورا با صدای علی فانی 🌹 تقدیم به محضر آقا صاحب الزمان (عج) و شهید حاج قاسم سلیمانی و جمیع شهدای مدافع حرم🕊 20 روز مانده💔 تا سالگرد شهادت🕊 پیشنهاد ویژه👌 @Modafeaneharaam
35.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♻️گزارش برپایی ایستگاه صلواتی به مناسبت ولادت حضرت زینب سلام الله علیها توسط هیئت حراس الحرم شهرک طالقانی ماهشهر @Modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
🌺🌿🌺🌿🌺🌿 🌿🌺🌿 🌺🌿 🌿 ⚡️ادامه داستان واقعی ✅🌺#بدون_تو_هرگز🌺✅ 💠قسمت نوزدهم: هم راز علی حسابی جا خورد و خ
🌺🌿🌺🌿🌺🌿 🌿🌺🌿 🌺🌿 🌿 ادامه داستان واقعی ✅🌺🌺✅ 💠قسمت بیست و یکم: یا زهرا اول اصلا نشناختمش ... چشمش که بهم افتاد رنگش پرید... لب هاش می لرزید ... چشم هاش پر از اشک شده بود... اما من بی اختیار از خوشحالی گریه می کردم ... از خوشحالی زنده بودن علی ... فقط گریه می کردم ... اما این خوشحالی چندان طول نکشید ... اون لحظات و ثانیه های شیرین ... جاش رو به شوم ترین لحظه های زندگیم داد ... قبل از اینکه حتی بتونیم با هم صحبت کنیم ... شکنجه گرها اومدن تو ... من رو آورده بودن تا جلوی چشم های علی شکنجه کنن ... علی هیچ طور حاضر به همکاری نشده بود ... سرسخت و محکم استقامت کرده بود ... و این ترفند جدیدشون بود .. اونها، من رو جلوی چشم های علی شکنجه می کردن ... و اون ضجه می زد و فریاد می کشید ... صدای یازهرا گفتنش یه لحظه قطع نمی شد ... با تمام وجود، خودم رو کنترل می کردم ... می ترسیدم ... می ترسیدم حتی با گفتن یه آخ کوچیک ... دل علی بلرزه و حرف بزنه ... با چشم هام به علی التماس می کردم ... و ته دلم خدا خدا می گفتم ... نه برای خودم ... نه برای درد ... نه برای نجات مون ... به خدا التماس می کردم به علی کمک کنه ... التماس می کردم مبادا به حرف بیاد ... التماس می کردم که ... بوی گوشت سوخته بدن من ... کل اتاق رو پر کرده بود ... 🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷 💠قسمت بیست و دوم: علی زنده است ثانیه ها به اندازه یک روز ... و روزها به اندازه یک قرن طول می کشید ... ما همدیگه رو می دیدیم ... اما هیچ حرفی بین ما رد و بدل نمی شد ... از یک طرف دیدن علی خوشحالم می کرد ... از طرف دیگه، دیدنش به مفهوم شکنجه های سخت تر بود ... هر چند، بیشتر از زجر شکنجه ... درد دیدن علی توی اون شرایط آزارم می داد ... فقط به خدا التماس می کردم ... - خدایا ... حتی اگر توی این شرایط بمیرم برام مهم نیست... به علی کمک کن طاقت بیاره ... علی رو نجات بده ... بالاخره به خاطر فشار تظاهرات و حرکت های مردم ... شاه مجبور شد یه عده از زندانی های سیاسی رو آزاد کنه ... منم جزء شون بودم ... از زندان، مستقیم من رو بردن بیمارستان ... قدرت اینکه روی پاهام بایستم رو نداشتم ... تمام هیکلم بوی ادرار ساواکی ها ... و چرک و خون می داد ... بعد از 7 ماه، بچه هام رو دیدم ... پدر و مادر علی، به هزار زحمت اونها رو آوردن توی بخش ... تا چشمم بهشون افتاد... اینها اولین جملات من بود ... علی زنده است ... من، علی رو دیدم ... علی زنده بود ... بچه هام رو بغل کردم ... فقط گریه می کردم ... همه مون گریه می کردیم ... ⬅️ادامه دارد .... @Modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
🌺🌿🌺🌿🌺🌿 🌿🌺🌿 🌺🌿 🌿 ادامه داستان واقعی ✅🌺#بدون_تو_هرگز🌺✅ 💠قسمت بیست و یکم: یا زهرا اول اصلا نشناختمش
🌺🌿🌺🌿🌺🌿 🌿🌺🌿 🌺🌿 🌿 ⚡️ادامه داستان واقعی ✅🌺🌺✅ 💠قسمت بیست و سوم: آمدی جانم به قربانت ... شلوغی ها به شدت به دانشگاه ها کشیده شده بود ... اونقدر اوضاع به هم ریخته بود که نفهمیدن یه زندانی سیاسی برگشته دانشگاه ... منم از فرصت استفاده کردم... با قدرت و تمام توان درس می خوندم ... ترم آخرم و تموم شدن درسم ... با فرار شاه و آزادی تمام زندانی های سیاسی همزمان شد ... التهاب مبارزه اون روزها ... شیرینی فرار شاه ... با آزادی علی همراه شده بود ... صدای زنگ در بلند شد ... در رو که باز کردم ... علی بود ... علی 26 ساله من ... مثل یه مرد چهل ساله شده بود ... چهره شکسته ... بدن پوست به استخوان چسبیده ... با موهایی که می شد تارهای سفید رو بین شون دید ... و پایی که می لنگید ... زینب یک سال و نیمه بود که علی رو بردن ... و مریم هرگز پدرش رو ندیده بود ... حالا زینبم داشت وارد هفت سال می شد و سن مدرسه رفتنش شده بود ... و مریم به شدت با علی غریبی می کرد ... می ترسید به پدرش نزدیک بشه و پشت زینب قایم شده بود ... من اصلا توی حال و هوای خودم نبودم ... نمی فهمیدم باید چه کار کنم ... به زحمت خودم رو کنترل می کردم ... دست مریم و زینب رو گرفتم و آوردم جلو ... - بچه ها بیاید ... یادتونه از بابا براتون تعریف می کردم ... ببینید ... بابا اومده ... بابایی برگشته خونه ... علی با چشم های سرخ، تا یه ساعت پیش حتی نمی دونست بچه دوم مون دختره ... خیلی آروم دستش رو آورد سمت مریم ... مریم خودش رو جمع کرد و دستش رو از توی دست علی کشید ... چرخیدم سمت مریم ... - مریم مامان ... بابایی اومده ... علی با سر بهم اشاره کرد ولش کنم ... چشم ها و لب هاش می لرزید ... دیگه نمی تونستم اون صحنه رو ببینم ... چشم هام آتش گرفته بود و قدرتی برای کنترل اشک هام نداشتم ... صورتم رو چرخوندم و بلند شدم ... - میرم برات شربت بیارم علی جان ... چند قدم دور نشده بودم ... که یهو بغض زینبم شکست و خودش رو پرت کرد توی بغل علی ... بغض علی هم شکست ... محکم زینب رو بغل کرده بود و بی امان گریه می کرد ... من پای در آشپزخونه ... زینب توی بغل علی ... و مریم غریبی کنان ... شادترین لحظات اون سال هام ... به سخت ترین شکل می گذشت ... بدترین لحظه، زمانی بود که صدای در دوباره بلند شد ... پدر و مادر علی، سریع خودشون رو رسونده بودن ... مادرش با اشتیاق و شتاب ... علی گویان ... دوید داخل ... تا چشمش به علی افتاد از هوش رفت ... علی من، پیر شده بود ... 🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷 💠قسمت بیست و چهارم: روزهای التهاب روزهای التهاب بود ... ارتش از هم پاشیده بود ... قرار بود امام برگرده ... هنوز دولت جایگزین شاه، سر کار بود ... خواهرم با اجبار و زور شوهرش از ایران رفتن ... اون یه افسر شاه دوست بود ... و مملکت بدون شاه برای اون معنایی نداشت ... حتی نتونستم برای آخرین بار خواهرم رو ببینم ... علی با اون حالش ... بیشتر اوقات توی خیابون بود ... تازه اون موقع بود که فهمیدم کار با سلاح رو عالی بلده ... توی مسجد به جوان ها، کار با سلاح و گشت زنی رو یاد می داد... پیش یه چریک لبنانی ... توی کوه های اطراف تهران آموزش دیده بود ... اسلحه می گرفت دستش و ساعت ها با اون وضعش توی خیابون ها گشت می زد ... هر چند وقت یه بار ... خبر درگیری عوامل شاه و گارد با مردم پخش می شد ... اون روزها امنیت شهر، دست مردم عادی مثل علی بود ... و امام آمد ... ما هم مثل بقیه ریختیم توی خیابون ... مسیر آمدن امام و شهر رو تمییز می کردیم ... اون روزها اصلا علی رو ندیدم ... رفته بود برای حفظ امنیت مسیر حرکت امام ... همه چیزش امام بود ... نفسش بود و امام بود ... نفس مون بود و امام بود ... ⬅️ادامه دارد... @Modafeaneharaam
ختم به نیت🔰 🌹 هدیه به حضرت فاطمه زهرا سیدت النساءالعالمین (سلام الله علیها) و مولا الموحدین امیر المومنین علی ( علیه السلام ) و برای سلامتی و تعجیل در ظهور امام زمان و حاجت قلب نازنینشون (عجل الله تعالی فرجه الشریف)❤️ مهلت: تا فردا شب ساعت۲۱ تعداد صلواتهای خود را به پی وی بفرستید @Ahmad_mashlab1115
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 کلیپ | الَّذينَ آمَنوا وَهاجَروا وَجاهَدوا في سَبيلِ اللَّهِ بِأَموالِهِم وَأَنفُسِهِم أَعظَمُ دَرَجَةً عِندَ اللَّهِ ۚ وَأُولٰئِكَ هُمُ الفائِزونَ﴿۲۰﴾ 🔹آنها که ایمان آوردند و هجرت کردند و با اموال و جان‌هایشان در راه خدا جهاد نموده‌اند، مقامشان نزد خدا برتر است و آنها پیروز و رستگارند. سوره توبه، آیه ۲۰ 🏴 ۲۰ روز تا دوّمین سالگرد 💔 @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ #سلام_امام_زمانم❣ من هر زمان که حال و هوای تو میکنم پر میدهم کبوترِ دل را به جمکران از کثرتِ گناه خودم توبـه میکنم شاید دعـای من برود رو به آسمان ♥️ اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج ♥️ 🌹تعجیل درفرج #پنج صلوات🌹 @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هوای زندگیت باخدا اونه که آرامش رو تو زندگیت پهن می کنه ♥️ آیه ایی مناسب برای دفع مزاحمان از زندگیتون بخونید (انفال ۸) 🔉 :سیدامیرحسین ساجدی ‏📷 : niiilgooon #آیه_روز @Modafeaneharaam
🌹#با_شهدا|شهید یوسف گلکار ✍️ خرید عروسی ▫️برای خرید عروسی رفتیم بازار، خانواده هر کاری کردند یوسف حلقه برنداشت و گفت: طلا برای مرد حرامه و من نمی‌خواهم از همین حالا زندگی‌ام بر پایه حرام باشه... یوسف هر وقت میوه یا خوراکی واسه منزل می‌خرید، می‌گذاشت توی یک پلاستیک سیاه، می‎گفت ممکن است کسی ببیند و هوس کند، ولی توان خرید نداشته باشد... 📚 راوی: همسر شهید @Modafeaneharaam