زووودبریدببینید👀❤️
محصولاتقرآنےشونروبراۍ
ماهرمضونشارژڪردن😍
https://eitaa.com/joinchat/2653552767Cda249862ce
-هم#دخترونه دارن😎
هم#پسرونه🤭
مدافعان حرم 🇮🇷
زووودبریدببینید👀❤️ محصولاتقرآنےشونروبراۍ ماهرمضونشارژڪردن😍 https://eitaa.com/joinchat/2653
⚠️دخترخانما
وآقاپسراۍگل😄🌸
زودبریدببینیدچهمحصولاتجذابے
براتوندارن..
دلبروقشنگوناز🤤😍
❣ #سلام_امام_زمانم❣
بود به سینه «میثم» هزار درد نهان
گواه آن همه غمهای ناشنیده بیا
🌹الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج🌹
🌹تعجیل درفرج #پنج صلوات🌹
@Modafeaneharaam
امام على عليه السلام:
بر ناملايمات چشم فروبند وگرنه هيچگاه خشنود نباشى!
أغْضِ عَلى القَذى و إلاّ لَم تَرضَ أبدا
حکمت ۲۱۳ نهج البلاغه
@Modafeaneharaam
⭐️ لوح | واخفض جناحک للمومنین
✍اکثرا در ماه مبارک رمضان ماموریت بودند و همیشه با بچههای خط افطار میکردند و همان غذایی که آنها میخوردند را میل میکردند. گاها افطار خود را به رزمندهها میدادند و فقط نان و ماست میخوردند...
@Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸🔶 دعای روز دوم ماه مبارک رمضان
اللَّهُمَّ قَرِّبْنِي فِيهِ إِلَى مَرْضَاتِكَ وَ جَنِّبْنِي فِيهِ مِنْ سَخَطِكَ وَ نَقِمَاتِكَ وَ وَفِّقْنِي فِيهِ لِقِرَاءَةِ آيَاتِكَ بِرَحْمَتِكَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ
خدایا مرا در این روز به رضا و خشنودیت نزدیک ساز و از خشم و غضبت دور ساز و برای قرائت آیات قرآنت موفق گردان، به حق رحمتت ای مهربانترین مهربانان عالم
@Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 *تحول، خدمت، رضایت*
💠 *۱۵فروردین ۱۴۰۱*
🔹️ *آیا میدانید احتمال تصادف در تاریکی شب سه برابر بیشتر میشود؟*
10a.ir/SVj
#سازمان_راهداری_و_حمل_و_نقل_جاده_ای
@Modafeaneharaam
#وصیتنامه🤍
🍃رهبری در این زمان بسیار مظلوم هستند و خیلی از کسانی که روزگاری در کنار امام راحل بودند (البته به ظاهر) الان رهبری را تنها گذاشته اند و نظرات گستاخانه خودشان را در مقابل نظرات صریح رهبری بیان می کنند. این ها سعی می کنند نور خدا را با دهانشان خاموش کنند. زهی خیال باطل .خداوند بهتر می داند که رسالتش را کجا قرار دهد.
🍃لذا عاجزانه از همه ی خانواده ام به طور خاص و همه ی دوستان و همه ی کسانی که صدای من به گوششان می رسد این است که در خط و مسیر ولایت مطلقه ی فقیه باشید تا این انقلاب آسیبی نبیند.
#شهید_مهدی_طهماسبی
@Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥سخنان ماندگار شهید ابومهدی به مناسبت آغاز ماه رمضان...
در این کلیپ دعای خیرِ شهید ابومهدی المهندس برای رهایی عراق از شرِ داعش به مناسبت آغاز ماه مبارک رمضان را مشاهده کنید.
@Modafeaneharaam
✨امامزمان ؏ـجاللهتعاليفرجہ فرمودند: ✨
💫🌷 📖 دعاي افتتاح را در تمام شبهاي ماه رمضان بخوانيد، زيرا فرشتگان به آن گوش ميدهند و براي خواننده آن طلب آمرزش ميڪنند. 💫🌷
@Modafeaneharaam
eftetah.mp3
19.89M
دعای افتتاح✨
با صدای علی فانی🎤
#ماه_رمضان
@Modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
♨️ جبههی مقاومت فرهنگی «روییندژ»، به مناسبت نیمهی شعبان برگزار میکند: 🔴 مسابقهی عظیم فرهنگی «آ
🔴⚠️ فوری ‼️ فوری ⚠️🔴
🚨 به دلیل استقبال کمنظیر هموطنان عزیز از مسابقه عظیم فرهنگی «آشنای غریب»، علاوه بر #افزایش_دو_و_نیم_برابری_جوایز، مهلت ثبتنام و زمان برگزاری مسابقه نیز #تمدید_شد‼️
🎁 جوایز ارزندهی این مسابقه، ۵۰ میلیون تومان شامل:
💰 ۱۲ کارت هدیه یک میلیون تومانی برای نفرات برتر
💰 ۱۲ کارت هدیه پانصد هزار تومانی برای نفرات برتر
💰 ۳۱۳ کارت هدیه صد هزار تومانی به قید قرعه برای افرادی که حداقل نصف نمره آزمون را کسب کنند
⏳آخرین مهلت ثبت نام در مسابقه: ۲۰ فروردین ۱۴۰۱
📆 تاریخ برگزاری مسابقه: ۲۵ و ۲۶ فروردین ۱۴۰۱
✅ ثبتنام در مسابقه، دانلود نسخه PDF جزوهی «آشنای غریب» و عضویت در کانال اطلاعرسانی:
🆔 zil.ink/ashenaye_gharib
📌 کلیهی جوایز این مسابقه، از جانب دوستان و اعضای #مجمع_حافظان_قرآن_کریم_کاشمر تامین شده و کاملا مردمی است.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥#کلیپ_شهدا✨
🌷صحبتهای شهید مدافع حرم رضا حاجی زاده شب اعزامشون به سوریه در تاریخ ۱۴ فروردین ۱۳۹۵:
برای شهادت نمیریم
برای شهادت اصلا نمیریم
ما جوانیم
من زندگی خودمو دوست دارم
میخوام با شما باشم
ولی اینم تکلیف ماست
الانم باید بریم از اسلام دفاع کنیم
ان شاءالله میریم
صحیح و سالم بر میگردیم
راضیم به رضای خدا
هر چی شد دیگه
راضیم به رضای خدا...
#شهید_رضا_حاجی_زاده
#شب_وداع
@Modafeaneharaam
📷افطار رئیس جمهور در نخستین روز از ماه مبارک رمضان همراه با ایتام
@Modafeaneharaam
#خاطرات_شهدا🕊
✨فرمانده خستگیناپذیر
🍃روحیهی خستگیناپذیر سیدرضا واقعاً عجیب بود. میگفت ما از ایران به اینجا آمدهایم تا کارهای سخت و طاقتفرسا بر زمین نماند وگرنه کارهای عادی را که خود سوریها هم میتوانستند انجام دهند. هرکدام از ما باید کار چندنفر را انجام دهیم تا در روز قیامت مدیون شهدا نباشیم!
🍃حاجرضا اعتقاد داشت اینجا استراحتکردن معنا ندارد. یکبار به سیدرضا گفتم «تو این هنه کار کردی، خسته نمیشوی؟ برو کمی استراحت کن». سیدرضا گفت «بهترین حالت استراحت زمانی است که آنقدر تلاش و کوشش کنیم تا در اثر خستگی خوابمان ببرد. در قبر به حد کافی استراحت خواهیم کرد.»
🍃شهید مراثی از بس دنبال کارها میدوید، پوتینهایش پاره شده بود. هرچه التماس میکردم یک جفت پوتین نو بردار، میگفت دلم رضا نمیده پوتین نو بپوشم؛ اینها سهمیه رزمندههاست. او تا آخرین روز هم همان پوتینها را پوشید.
✍راوی:همرزم شهید
#شهید_سیدرضا_مراثی
#سالروز_ولادت
@Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 ببینید | رهبر انقلاب، امروز در محفل انس با قرآن: هر مسجدی یک پایگاه قرآنی بشود
🏷 #بهار_قرآن
@Modafeaneharaam
#عکس_ماندگار
🌷تصویری از شهید فکوری طراح
عملیات اچ۳ با رهبر معظم انقلاب
🔵به مناسبت سالروز عملیات مهم
و غرور آفرین h3 که شهید فکوری
شخصا در طراحی و اجرای این
عملیات(حمله به پایگاههای نیروی
هوایی عراق درجوار مرز این کشور
با اردن)شرکت داشتند.
@Modafeaneharaam
#زندگی_به_سبک_شهدا❣
🍃یکی از شرایط ازدواجشان با من نیز حضور مستمرشان در کارزار نبرد بود لذا من هم پذیرفتم، یک سالی نامزد بودیم. مراسم ازدواجمان هم خیلی ساده برگزار شد و خدا هم به من توفیق داد تا همراهی اش کردم لذا ما چهار سال از دوران جنگ تحمیلی را در اهواز بودیم.
🍃عاشق ماه رجب بود و از ماه رجب عاشق اعتکاف.یک بار دوستانش به او گیر دادند که حاج عبدالله،فکر نمیکنی اگه این سه روز سر کار بمانی و به مردم خدمت کنی،مفیدتر و ثواب بیشتری دارد؟گفته بود:شما دو هفته مرخصی میگیرید و به شمال و تفریح و استراحت میروید،من هم سه روز مرخصی میگیرم با خدای خودم تنها باشم؛در حقیقت من میروم تا انرژی بگیرم و وقتی برگشتم بیشتر خدمت کنم.
✍راوی:همسر شهید
#شهید_عبدالله_اسکندری
#سالروز_ولادت
@Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*ربنای نوجوانی که خداوند به جای شجریان قرار داد، شجریانی که به غرب گروید و گفت من راضی نیستم صدایم از رادیو تلویزیون جمهوری اسلامی ایران پخش شود*
*( صدای دلنشین علی رضا موسوی تقدیم شما منتظران،*😊
التماس دعا❤️
@Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 خداوند در هر شب از ماھ رمضان خودش ندا میدهد....✨🌸
✨هَلمِنسـٰائِلٍفَاعطِیَھُسُوالـُھ✨
@Modafeaneharaam
🔹خانواده محل تکامل زن و شوهر و تربیت فرزندان
محیط خانواده
🔻مقام معظم رهبری مدظلهالعالی: خانواده در اسلام یعنی محل سکونت دو انسان، محل آرامش روانی دو انسان، محل انس دو انسان با یکدیگر، محل تکامل یک نفر به وسیله یک نفر دیگر، آنجایی که انسان در آن صفا میابد، راحتی روانی میابد، این محیط خانواده است. کانون خانواده در اسلام این قدر اهمیت دارد.
📚١٣٧۴/٠۴/١٠
@Modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
🌺🌿🌺🌿🌺 🌿🌺🌿🌺 🌺🌿🌺 🌿🌺 🌺 ⚡️ادامه داستان جذاب و واقعی ✅💐 #دهه_شصتی 💐✅ 🎯💎🎯💎🎯💎🎯💎🎯 💠#قسمت_پانزدهم : امتحان
🌺🌿🌺🌿🌺
🌿🌺🌿🌺
🌺🌿🌺
🌿🌺
🌺
⚡️ادامه داستان جذاب و واقعی ✅💐 #دهه_شصتی 💐✅
🎯💎🎯💎🎯💎🎯💎🎯
💠#قسمت_هفدهم : چشم ها را باید بست
تا چشمم به آقای غیور افتاد ... بی مقدمه گفتم ...
- آقا اجازه ... چرا به ما 20 دادید؟ ... ما که گفتیم تقلب کردیم ... آقا به خدا حق الناسه ... ما غلط کردیم ... تو رو خدا درستش کنید ...
خنده اش گرفت ...
- علیک سلام ... صبح شنبه شما هم بخیر ...
سرم رو انداختم پایین ...
- ببخشید آقا ... سلام ... صبح تون بخیر ...
از جاش بلند شد ... رفت سمت کمد دفاتر ...
- روز اول گفتم ... هر کی فعالیت کلاسیش رو کامل انجام بده و مستمرش رو 20 بشه ... دو نمره به نمره اون ثلثش اضافه می کنم ...
حس آرامش عمیقی وجودم رو پر کرد ... التهاب این 2 روز تموم شده بود ... با خوشحالی گفتم ...
- آقا یعنی 20 ... نمره خودمون بود؟ ...
دفتر نمرات رو باز کرد ... داد دستم ...
- میری سر کلاس، این رو هم با خودت ببر ... توی راه هم می تونی نمره مستمرت رو ببینی ...
دلم می خواست ببینمش اما دفتر رو بستم ...
- نمره بقیه هم توشه چشممون می افته ... ممنون آقا که بهمون 20 دادید ...
از خوشحالی ... پله ها رو 2 تا یکی ... تا کلاس دویدم ... پشت در کلاس که رسیدم ... یهو حواسم جمع شد ...
- خوب اگه الان من با این برم تو ... بچه ها مثل مور و ملخ می ریزنن سرش ... ببینن توش چیه؟ ... اون وقت نمره همدیگه رو هم می بینن ...
دفتر رو کردم زیر کاپشنم ... و همون جا پشت در ایستادم تا معلم مون اومد ...
.
🔷🔷🔷🔷🆔 @Modafeaneharaam
💠#قسمت_هجدهم : عزت از آن خداست ...
دفتر رو در آوردم و دادم دستش ...
- آقا امانت تون ... صحیح و سالم ...
خنده اش گرفت ...
زنگ تفریح، از بلندگوی دفتر اسمم رو صدا زدن ...
- مهران فضلی ... پایه چهارم الف ... سریع بیاد دفتر ...
با عجله ... پله ها رو دو تا یکی ... دو طبقه رو دویدم پایین ... رفتم دفتر ... مدیر باهام کار داشت ...
- ببین فضلی ... از هر پایه، 3 کلاس ... پونصد و خورده ای دانش آموز اینجاست ... یه ریز هم کار کپی و پرینت و غیره است ...
و کادر هم سرشون خیلی شلوغه ... تمام کپی های مدرسه و پرینت ها اونجاست ... از هر کپی ساده ای تا سوالات امتحانی همه پایه ها ... از امروز تو مسئول اتاق کپی هستی ...
کلید رو گذاشت روی میز ...
- هر روز قبل رفتن بیا تحویل خودم یا یکی از ناظم ها بده ... مواظب باش برگه هم اسراف نشه ... بیت الماله ...
از دفتر اومدم بیرون ... مات و مبهوت به کلید نگاه می کردم... باورم نمی شد تا این حد بهم اعتماد کرده باشن ...
همین طور که به کلید نگاه می کردم یاد اون روز افتادم ... اون روز که به خاطر خدا ... برای تاوان و جبران اشتباهم برگشتم دفتر ...
و خدا نگذاشت ... راحت اشتباهم رو جبران کنم ... در کنار تاوان گناهم ... یه امتحان خیلی سخت هم ازم گرفت ... و اون چند روز ... بار هر دوش رو به دوش کشیدم ...
اشک توی چشم هام جمع شده بود ...
ان الله ... تعز من تشاء ... و تذل من تشاء ...
خدا به هر که بخواهد ... عزت عطا می کند ...
.
⬅️ادامه دارد...
🎯💎🎯💎🎯💎🎯💎🎯
@Modafeaneharaam
🌺
🌿🌺
🌺🌿🌺
🌿🌺🌿🌺
🌺🌿🌺🌿🌺
مدافعان حرم 🇮🇷
🌺🌿🌺🌿🌺 🌿🌺🌿🌺 🌺🌿🌺 🌿🌺 🌺 ⚡️ادامه داستان جذاب و واقعی ✅💐 #دهه_شصتی 💐✅ 🎯💎🎯💎🎯💎🎯💎🎯 💠#قسمت_هفدهم : چشم ها را
از توی آشپزخونه صدا می اومد ... دویدم سمت دستشویی که یهو ...
اونی که توی آشپزخونه بود ... پدرم بود ...
⬅️ادامه دارد...
🎯💎🎯💎🎯💎🎯💎🎯
@Modafeaneharaam
🌺
🌿🌺
🌺🌿🌺
🌿🌺🌿🌺
🌺🌿🌺🌿🌺
مدافعان حرم 🇮🇷
🌺🌿🌺🌿🌺 🌿🌺🌿🌺 🌺🌿🌺 🌿🌺 🌺 ⚡️ادامه داستان جذاب و واقعی ✅💐 #دهه_شصتی 💐✅ 🎯💎🎯💎🎯💎🎯💎🎯 💠#قسمت_هفدهم : چشم ها را
🌺🌿🌺🌿🌺
🌿🌺🌿🌺
🌺🌿🌺
🌿🌺
🌺
⚡️ادامه داستان جذاب و واقعی ✅💐 #دهه_شصتی 💐✅
🎯💎🎯💎🎯💎🎯💎🎯
💠#قسمت_نوزدهم : چراهای بی جواب
من سعی می کردم با همه تیپ ... و اخلاقی دوست بشم... بعضی رفتارها خیلی برام آزاردهنده بود ... اما به همه چیز، به چشم تمرین نگاه می کردم ...
تمرین برای برقراری ارتباط ... تمرین برای قرار گرفتن در موقعیت های مختلف و برخوردهای متفاوت ... تمرین برای صبر ... تمرین برای مدیریت دنیایی که کم کم وسعتش برام بیشتر می شد ...
شناخت شخصیت ها ... منشا رفتارها ... برام جالب بود ... اگر چه اولش با این فکر شروع شد ...
- چرا بعضی ها دست به گناه میزنن؟ ... چه چیزی باعث تفاوت فکر و انتخاب انسان ها ... حتی در شرایط مشابه میشه؟ ...
و بیشترین سوال ها رو هم ... تفاوت رفتاری و شخصیتی من با پدرم ... برام درست کرده بود ... خیلی دلم می خواست بفهمم به چی فکر می کنه و ...
من خیلی راحت با احسان دوست شده بودم ... برای یه عده سخت بود که اون به وسایل شون دست بزنه ...
مادر احسان، گاهی براش ساندویچ های کوچیکی درست می کرد ... ما خوراکی هامون رو با هم تقسیم می کردیم ... و بعضی ها من رو سرزنش می کردن ... حرف هاشون از سر دوستی بود ... اما همین تفاوت های رفتاری ... بیشتر من رو به فکر می برد ...
و من هر روز با احسان بیشتر گرم می گرفتم ... تنها بود ... و می خواستم ... این بت فکری رو بین بچه ها بشکنم ...
اما دیدن همین رفتارها و تفکرها ... کم کم این فکر رو در من ایجاد کرد ... تا چه اندازه میشه روی دوستی و ثبات ارتباط بین آدم ها حساب کرد؟ ...
بچه هایی که تا دیروز با احسان دوست بودن ... امروز ازش فاصله می گرفتن ... و پدری که تا چند وقت پیش ... علی رغم همه بدرفتاری هاش ... در حقم پدری می کرد ... کم کم داشت من رو طرد می کرد ...
حس تنهایی و غمی که از فشار زندگی ... و رفتارهای پدرم در وجودم ایجاد شده بود ... با این افکار ... از حس دلسوزی برای خودم ... حالت منطقی تری پیدا می کرد ... اما به عمق تنهاییم بیشتر از قبل اضافه می شد ...
رمضان از راه رسید ... و من با دنیایی از سوال ها ... که جوابی جز سکوت یا پاسخ های سطحی ... چیز دیگه ای از دیگران نصیب شون نمی شد ... به مهمانی خدا وارد شدم ...
🔷🔷🔷🔷🆔 @Modafeaneharaam
💠#قسمت_بیستم : تو شاهد باش
یه ساعت قبل از اذان از جا بلند می شدم ... و می رفتم توی آشپزخونه کمک مادرم ... حتی چند بار ... قبل از اینکه مادرم بلند بشه ... من چای رو دم کرده بودم ...
پدرم ، 4 روز اول رمضان رو سفر بود ... اون روز سحر ... نیم ساعت به اذان با خواب آلودگی تمام از اتاق اومد بیرون ... تا چشمش بهم افتاد ... دوباره اخم هاش رفت توی هم ... حتی جواب سلامم رو هم نداد ...
سریع براش چای ریختم ... دستم رو آوردم جلو که ...
با همون حالت اخموی همیشگی نگام کرد ...
- به والدین خود احسان می کنید؟ ...
جا خوردم ... دستم بین زمین و آسمون خشک شد ... با همون لحن تمسخرآمیز ادامه داد ...
- لازم نکرده ... من به لطف تو نیازی ندارم ... تو به ما شر نرسان ... خیرت پیشکش ...
بدجور دلم شکست ... دلم می خواست با همه وجود گریه کنم ...
- من چه شری به کسی رسونده بودم؟ ... غیر از این بود که حتی بدی رو ... با خوبی جواب می دادم؟ ... غیر از این بود که ...
چشم هام پر از اشک شده بود ...
یه نگاه بهم انداخت ... نگاهش پر از حس غرور و پیروزی بود...
- اصلا لازم نکرده روزه بگیری ... هنوز 5 سال دیگه مونده ... پاشو برو بخواب ...
- اما ...
صدام بغض داشت و می لرزید ...
- به تو واجب نشده ... من راضی نباشم نمی تونی توی خونه من روزه بگیری ...
نفسم توی سینه ام حبس شده بود ... و اون مثل پیروز میدان بهم نگاه می کرد ... همون جا خشکم زده بود ... مادرم هنوز به سفره نرسیده ... از جا بلند شدم ...
- شبتون بخیر ...
و بدون مکث رفتم توی اتاق ... پام به اتاق نرسیده ... اشکم سرازیر شد ... تا همون جا هم به زحمت نگهش داشته بودم... در رو بستم و همون جا پشت در نشستم ... سعید و الهام خواب بودن ... جلوی دهنم رو گرفتم ... صدای گریه کردنم بیدارشون نکنه ...
- خدایا ... تو شاهد بودی که هر چه در توانم بود انجام دادم ... من چه ظلمی در حق پدرم کردم که اینطوری گفت؟ ... من می خواستم روزه بگیرم اما پدرم نگذاشت ... تو شاهد باش ... چون حرف تو بود گوش کردم ... اما خیلی دلم سوخته ... خیلی ...
گریه می کردم و بی اختیار با خدا حرف می زدم ...
صدای اذان رادیوی مادرم بلند شد ... پدرم اهل نماز نبود ... گوشم رو تیز کردم ببینم کی میره توی اتاقش دوباره بخوابه... برم وضو بگیرم ... می ترسیدم اگر ببینه دارم نماز می خونم ... اجازه اون رو هم ازم صلب کنه ... که هنوز بچه ای و 15 سالت نشده ...
تا صدای در اتاق شون اومد ... آروم لای در رو باز کردم و یواشکی توی حال سرک کشیدم ...