#ارسالی_اعضا
#امـربهمعـروف
گر ما با لحن و بیان خوب و چهره ای گشاده و تا اونجایی که امکان داره در خفا نه در مقابل هزار چشم با شخصی که گناه انجام میده صحبت کنیم خیییلی بهتر پذیرا هست تا اینکه با چهره ای عبوس و درهم کشیده
مثلا تو مکان های زیارتی خیییلی زودتر افراد قبول میکنن
من اصولا هر جایی بتونم امر به معروف میکنم ولی جاهای زیارتی بیشتر
مثلا دهه فاطمیه رفته بودیم جمکران
یه دختر خانم با مانتو کوتاه و بدون چادر سر شیر آب خم شده بود
با لبخند بهش گفتم چه ایامی دعوت شدیم زیارت خدا قبول کنه
گفت بله درسته
گفتم خب حیفه حالا که اینقدر دوستتون داشتن که تو این ایام دعوت کردن از شما بیایید اینجا
بهتر نیست یه چادر سر کنید که زیباییهاتونو نامحرم نبینه؟؟
یکم مانتوشو کشید پایین تر و گفت بله ببخشید مادرم میخواست برد حرم چادر مشکیش کثیف بود چادر رنگی منو گرفت سر کرد و رفت
یا علی:
کاش یکم خانواده ها بیشتر دقت میکردند
اگر اون مادر خودش میخواست میتونست دخترشو بدون چادر تو خیابون و محل رفت و امد نگه نداره
#ارسالی_اعضا
#امـربهمعـروف
سلام
ممنونم از کانال خوبتون
من ساعت1شب بود داشتم از کهف الشهدا برمیگشتم،که دیدم چندتا پسر مزاحم یک دخترخانم شده بودند...
اولش رد شدم .ولی بعداز یک دقیقه دوباره رفتم.
از موتور پیاده شدم و با3پسر درگیر شدم...بعداز چند دقیقه ای که میزدمشون،خسته شدم
نوبت اوناشد،حسابی منو زدن.بعد رفتن.
بعد اون خانم امد عذر خواهی کنه.گفت ببخشید،گفتم نمیخواد عذر خواهی کنید.فقط بخاطر حضرت زهرا چادر بپوشید.
بعداز چندوقت(حدودیک ماه)که چادری شده بودند.
نمونهای از #نهیازمنکـر
شهیـد #ابراهیـمهـادی
یکی از رفقای ابراهیم گرفتار چشم چرانی بود👀 و مرتب به دنبال اعمال و رفتار غیر اخلاقی میگشت👁👁.
چند نفر از دوستانش با داد زدن🗣 و قهرکردن نتوانسته بودند رفتار او را تغییردهند.
در آن شرایط که کمتر کسی او را تحویل میگرفت، ابراهیم خیلی با او گرم گرفته بود و حتی او را با خودش به زورخانه میآورد☺️ و جلوی بچه های دیگه خیلی به او احترام میگذاشت.
مدتی بعد شروع کرد بااو صحبت کردن.ابتدا اون رو غیرتی کرد و گفت:"اگه کسی به دنبال مادر وخواهر تو راه بیفته و اونها رو اذیت بکنه چیکار میکنی؟"
اون پسر با عصبانیت گفت😤: "چشماش رو در مییارم"😡.
ابراهیم خیلی آروم گفت:"خُب پسر، تو که برای ناموس خودت اینقدر غیرت داری چراهمون کار اشتباه رو انجام میدی"...
بعد ادامه داد: "ببین اگه قرارباشه هرکی به دنبال ناموس دیگری باشه که دیگر جامعه از هم میپاشه و سنگ روی سنگ بند نمیشه" بعد ابراهیم از حرام بودن نگاه به نامحرم👀 حرف زد و کلی دلیل دیگه آورد و اون پسر تأیید میکرد. بعد هم گفت: "تصمیم خودت رو بگیر اگه میخوای با ما رفیق باشی باید این گناه رو ترک کنی. " برخورد خوب و دلائلی که ابراهیم برای او آورد باعث تغییر کلی در رفتارش شد و او را به یکی از بچههای خوب محل تبدیل کرد.😍☺️این پسر نمونهای از افراد بسیاری است که ابراهیم با برخورد خوب و
استدلال و صحبت کردن های به موقع آنها را متحول کرده بود.🌹 نام این پسرهم اکنون بر روی یکی از کوچههای محله نقش بسته است.🍃🌺🍃
@modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 کلیپی دیدنی از صحن و سرای امامین #کاظمین که حال و هوایتان را تغییر خواهد داد🍃🌺🍃
⚜دست ندید 👌
داستان پسرک فلافلفروش🌹
#قسمتدهم
#امر_به_معروف
هادي پسري بود كه تك و تنها راه خودش را ادامه داد. او مسير دين را از
آنچه بر روي منبرها ميشنيد انتخاب ميكرد و در اين راه ثابت قدم بود.
مدتي از حضور او در بسيج نگذشته بود كه گفت: بايد يكي از مسائل مهم
دين را در محل خودمان عملي كنيم.
ميگفت: روايت از حضرت علي 7 داريم كه همه اعمال نيک و حتی
جهاد در راه خدا در مقايسه با امر به معروف و نهی از منکر، مثل قطره در مقابل
درياست. براي همين در برخي موارد خودش به تنهايي وارد عمل ميشد.
يك سيديفروشي اطراف مسجد باز شده بود. بچههاي نوجوان كه به
مسجد رفت و آمد داشتند از اين مغازه خريد ميكردند.
اين فروشنده سيديهاي بازي و فيلم كپيشده را به قيمت ارزان به بچهها
ميفروخت.
مشتريهاي زيادي براي خودش جمع كرد. تا اينكه يك روز خبر رسيد كه
اين فروشنده فيلمهاي خارجي سانسورنشده هم پخش ميكند!
چند نفر از بچهها خبر را به هادي رساندند. او هم به سراغ فروشندهي اين
مغازه رفت.
خيلي مؤدب سالم كرد و از او پرسيد: بعضي از بچهها ميگويند شما
سيديهاي غير مجاز پخش ميكنيد، درسته!؟
فروشنده تكذيب كرد و اين بحث ادامه پيدا نكرد.
بار ديگر بچههاي نوجوان خبر آوردند كه نه تنها سيديهاي فيلم، بلكه
سيديهاي مستهجن نيز از مغازهي او پخش ميشود.
هادي تحقيق كرد و مطمئن شد. لذا بار ديگر به سراغ فروشنده رفت. با او
صحبت كرد و شرايط امر به معروف را انجام داد.
بعد هم به او تذكر داد كه اگر به اين روند ادامه دهد با او با حكم ضابطان
قضايي برخورد خواهد شد.
اما اين فروشنده به روند اشتباه خودش ادامه داد. هادي نيز در كمين فرصتي
بود تا با او برخورد كند.
يك روز جواني وارد مغازه شد. هادي خبر داشت كه يك كيسه پر از
سيديهاي مستهجن براي اين شخص آوردهاند.
لذا با هماهنگي بچههاي بسيج وارد مغازه شد. درست زماني كه بار
سيديها رسيد به سراغ اين شخص رفت. بعد فروشنده را با همان كيسه به
مسجد آورد!
در جلوي چشمان خودش همه سيديها را شكست.
وقتي آخرين سي ُ دي خرد شد، رو كرد به آن فروشنده و گفت: اگر يك
بار ديگر تكرار شد با تو برخورد قانوني ميكنيم.
همين برخورد هادي كافي بود تا آن شخص مغازهاش را جمع كند و از
اين محل برود.
شخصي در محل ما ساکن بود که هيکل درشتي داشت. چفيه ميانداخت
و شلوار پلنگي بسيجي ميپوشيد. اخلاق درستي هم نداشت، اهل همه جور
خلافی بود.
او به شدت با مردم بد برخورد ميکرد. به مردم گير ميداد و اين لباس اوباعث ميشد که خيليها فکر کنند که او بسيجي است!
هادي يک بار او را ديد و تذکر داد که لباست را عوض کن. اما او توجهي
نكرد.
دوباره او را ديد و به آن شخص گفت: شما با پوشيدن اين لباس و اين
برخورد بدي که داريد، ديد مردم را نسبت به بسيج و نظام و رهبر انقلاب بد
ميکنيد.
هادي ادامه داد: مردم رفتار شما را که ميبينند نسبت به نظام بد بين ميشوند.
بعد چفيه را از دوش او برداشت و به وي تذکر داد که ديگر با اين لباس و
اين شلوار پلنگي نگردد.
بار ديگر با شدت عمل با اين شخص برخورد كرد. ديگر نديديم که اين
شخص با اين لباس و پوشش ظاهر شود و مردم را اذيت كند.
البته بايد يادآور شويم که هادي در پايگاه بسيج، تحت تأثير برخي افراد،
كمي تند برخورد ميكرد.
او در امر به معروف و نهي از منکر شدت عمل به خرج ميداد. مثل همان
رفقايي كه داشت.
اما بعدها ديگر از او شدت عمل نديديم. امر به معروف او در حد تذکر
زبانی خلاصه میشد🌹🍃
خیییلی عجیبه دوستان😳
موضوع امروز کانال درمورد امربهمعروف بود،
الان تا اومدم قسمت بعدی رمان پسرک فلافلفروش رو بزارم دیدم که اینجا هم قسمت امربهمعروفه😳
و یک داستان دیگهام از امربه معروف شهید#ابراهیمهادی گذاشتم که رفیق شهید ذوالفقاری بوده....
شاید شهدا میخواد بهمون بگه که چطور امر به معروف کنیم🍃
اینم از عنایت شهید #هادیذولفقاری❤️
شادے روحشون صلوات🌹
•| #سبڪ_زندگے_شھدا
محمدرضا تو دوران تحصیلش
چہ مدرسہ چہ دانشگاه،
خیلے شیطنت داشت ...😁
اونقدرے ڪہ اساتید از دستش خیلے
شاکے بودن
و ازاین بابت خیلے سرزنش میشد ...
باتمام این ها ، اساتیدش واسش قابل احترام بودند
و دوستشون داشت.☺️
وبه خاطر تنبیہ ها و جریمہ ها ڪینہ و دلخورے واسش به وجود نمیومد!
ولے مودب بود ...
اگرشیطنتے هم مے کرد، سعے داشت دلخورے ایجاد نشہ.😊
آخر سال هم میرفت از اساتید حلالیت
مے طلبید ... ☺️
شاید هیچکس فڪرش رو نمیڪرد،
شاگرد شلوغ مدرسہ و دانشگاه " بشه
استاد عشق و شھادت|♥️
#شهیدمحمدرضادهقان💠
#یادشھداباصلواتــــ🌹
#ارسالی_اعضا
#امـربهمعـروف
سلام
یه روز رفته بودیم تفریح و خانومی رو دیدم که لباس آستین کوتاه پوشیده بود و بدحجاب بود
رفتم جلو با لبخند بهش سلام دادم و گفتم میتونم یه صحبت دوستانه داشته باشم ؟؟ گفت آره
گفتم : ببخشید لباسی که تنتونه مناسب شما نیست
گفت : مگه چشه ؟؟
گفتم : آستینش کوتاست ، گناه داره ، میدونین چند تا جوون باعث میشه بهتون خیره بشن و به گناه بیفتن
گفت : مگه من دل ندارم میخوام آزاد باشم
گفتم : دل داشتن به اینه که خودتو به نمایش نگاه های اینو اون بزاری عزیزم؟؟ مردای نامحرمی که فقط یکی دوبار نگات میکنن بعدش گناهش فقط برای تو میمونه
یکم فکر کرد و گفت فعلا باید برم صدام میکنن
رفت و بعد چند ساعت دیدمش که رو لباسش روپوش بلند تر پوشیده بود و موهاش توی شالش بود ☺️