✨ من در عمرم گریهکن زیادی دیدم، اما حاج قاسم یکی از نمونهعالیهای گریهکن بر اباعبدالله علیه السلام و شبهای احیا بود.
✨ گاهی خودش برای رزمندگان زیارت عاشورا میخواند و خیلی به امام حسین علیه السلام وابسته بود.
✨ در مملکت ما تا سالها با شناختی که من از این مرد الهی دارم، هر حرف مثبتی دربارۀ او بگویند کم گفتهاند.
✍ حجت الاسلام انصاریان
🌹 ۳۶شب تا سالگرد یک پرواز
#سردار_سلیمانی
#شهید_سلیمانی
@Modafeaneharaam
✨خداوندا! در دستان من چیزی نیست؛ نه برای عرضه [چیزی دارند] و نه قدرت دفاع دارند، اما در دستانم چیزی را ذخیره کردهام که به این ذخیره امید دارم و آن روان بودن پیوسته به سمت تو است.
✨وقتی آنها را به سمتت بلند کردم، وقتی آنها را برائت بر زمین و زانو گذاردم، وقتی سلاح را برای دفاع از دینت به دست گرفتم؛ اینها ثروتِ دست من است که امید دارم قبول کرده باشی.
🌹 ۳۰ شب تا سالگرد یک پرواز
#سردار_سلیمانی
#شهید_سلیمانی
@Modafeaneharaam
﷽؛
👈 با توجه به نزدیک شدن به سالگرد #سردار_سلیمانی کتاب #عمو_قاسم برای برگزاری مسابقه، نذر فرهنگی، هدیه دادن، تهیه برای مدارس و... با #تخفیف_ویژه در اختیار علاقهمندان قرار میگیرد.
ویژگیهای کتاب👇👇
1️⃣ انتخاب هدفمند داستانهایی از زوایای مختلف زندگی حاج قاسم برای انتقال ویژگیهای ایشان به نسل جدید؛
2️⃣ برای هر داستان تصویرسازی جذاب و اختصاصی انجام شده است؛
3️⃣ ذیل هر داستان تمرینهای متفاوتی ــ برای نهادینهسازی پیام مورد نظر ــ برای مخاطب در نظر گرفته شده است؛
4️⃣ کتاب برای رده سنی ۹+ نوشته شده است؛
5️⃣ در پایان کتاب ده سوال به همراه پاسخنامه برای برگزاری مسابقه در سطح مدارس، کانونهای مساجد و... طراحی شده است.
👈 برای تهیه کتاب (20 عدد به بالا ) با تخفیف ویژه و پست رایگان به آیدی @m_a_1363 پیام دهید یا با شماره 09338276836 تماس بگیرید. (20 تا 50 عدد 25٪ تخفیف، 50 عدد به بالا 30٪ تخفیف، 500 عدد به بالا...)
👈 برای تهیه زیر 20 عدد به آیدی زیر پیام دهید👇👇
@Cyberi_Takavar
@Modafeaneharaam
✨ ایشان پارسال که آمده بود قم، یک دیداری با آقایان داشت، وقتی به مؤسسه آمد، عدهای هم همراهش بودند،
✨ بعد از اینکه آن آقایان تشریف بردند گفت: حاج آقا من کار دارم، گفتم بفرمایید! من دیدم آن پارچه را از جیبش درآورد، گفت این کفن من است، شهادت بدهید!
✨ ما چه صلاحیت داریم که شهادت بدهیم! یک کسی که عمری به قرآن خدمت کرده است، آبروی ما را حفظ کرده، امنیت ما را حفظ کرده، ناموس ما را حفظ کرده، دین ما را حفظ کرده، شرف ما را حفظ کرده، نظام ما را حفظ کرده، حرفهای امام را حفظ کرده، حرفهای رهبر را حفظ کرده است!
✨ما گفتیم خیلی خوب! امضا کردیم، خدایا تو شاهدی گفتیم «هو الشاهد»؛ خدایا تو شاهدی! این عزیز ما کارگزار توست!
💫 الآن هم با بهترین وجه، خدا را مهمان خود قرار داد، حشرش با انبیا، حشرش با اولیای الهی، حشرش با شهدای کربلا، حشرش با حسین بن علی بن ابیطالب علیه السلام.
✍ راوی: آیت الله جوادی آملی
🕊 ۲۵ شب تا سالگرد یک پرواز
#سردار_سلیمانی
#شهید_سلیمانی
@Modafeaneharaam
✨پایه اصلی که همه شهیدان ما طی کردند و به این جایگاه رسیدند و یکی از مقامات مهم رسیدن به جایگاه شهید است، پایگاه و مقام هجرت است.
✨اولین پایه رسیدن به مقام شهید و مقام شهادت مسئله هجرت است.
◾️هجرت از خود
◾️هجرت از مقامات خود
◾️هجرت از مال خود
◾️ هجرت از مکان خود
◾️هجرت از دلبستگیهای خود
◾️هجرت از زیباییهای خود
💫شهدا این هجرت را در همه ابعادش در حد کمال انجام دادند.
🔖 فرازی از سخنرانی سردار سلیمانی در کنگره هشت هزار شهید گیلان – ۱۳۹۵
🕊 ۲۴ شب تا سالگرد یک پرواز
#سردار_سلیمانی
#شهید_سلیمانی
@Modafeaneharaam
✨این هم یک هنریست که ایشان دارند. بعضیها اشتباه میکنند؛ خیال میکنند وقتی که اوضاع از حالت جنگ و بحرانی خارج شد، و وقت سازندگی شد، و وقت نمیدانم پیشرفت و توسعه شد؛ آنوقت دیگر آدم باید خودش را رها کند؛ در حالی که نه؛ تقوا را گفتهاند که از اول تا آخر نگه دارید. زادِ تقوا برای آخرت است. باید نگهش دارید تا آخرت بماند.
✨بعضیها خیال میکنند که در دوره پیشرفته و سازندگی و توسعه و نمیدانم فلان و فلان، دیگر باید آن قید و بندهایی که اول کار داشت را رها کنند. نفهمیدند که هر آنی که عوض میشود، تکلیفها عوض میشود، نوع مجاهدت عوض میشود؛
✨اما روحیه مجاهدتی که آن روز بوده، آن نباید عوض بشود. روحیه مجاهدت اگر عوض شد، آدم میشود مثل آدمهایی که وقتی جنگ بود، در خانههایشان پای تلویزیون نشسته بودند فیلم خارجی تماشا میکردند.
✍ رهبر انقلاب
🕊 ۲۱ شب تا سالگرد یک پرواز
#سردار_سلیمانی
#شهید_سلیمانی
@Modafeaneharaam
✨حاج قاسم قبل از شهادت به دیدار فرزند شهید خیزاب آمدند و گفتند محمد مهدی را به سوریه برای زیارت میبرم و قول میدهم عروسی تو شرکت کنم.
✨در زمانی که بخاطر مشکلی در تهران بودیم شهید سلیمانی متوجه موضوع شدند و به دیدار محمد مهدی خیزاب آمدند، هر ازگاهی حاج قاسم با محمد مهدی تماس میگرفت و جویای حال او می شد و محمد مهدی را با لقب(فرمانده)صدا میکردند و احوال پرسی میکردند
✨در زمانی که حاج قاسم به منزل ما آمدند اینقدر محمد مهدی را در بقل گرفتند و گقتند تو فرمانده ما هستی و فکر نکن من فرمانده هستم در حقیقت تو فرمانده ما هستی،شهید سلیمانی در خصوص ادامه راه شهدا بارها نکاتی را میگفتند که دوست دارم شما بهتر از پدرهای خود جا پای آنها بگذارید و بدرخشید.
🌹 10 شب تا سالگرد یک پرواز
#سردار_سلیمانی
@Modafeaneharaam
✨حاج قاسم از این راضی بود که فرهنگ جهاد و شهادت انتشار پیدا می کند و باور داشت این فرهنگ سبب مصونیت جامعه ماست.
✨ از سردار سلیمانی سخنرانی غیر از یادواره شهید سراغ ندارید. در همان یادواره شهید به ترامپ می گوید قمارباز، در یادواره شهید می گوید نیروهای مسلح ما نه! منِ قاسم سلیمانی برای شما کفایت می کند.
✨ در یادواره شهید قسم می خورد که بزرگترین راه سعادت ارتباط قلبی با حجت خدا و ولی فقیه است. یعنی او در جاهایی حرف می زد که انسان ها به خاطر خدا جان داده بودند.
✨در محل دل، در ارتباط دل با خدا، در جایی که انسان ها به خاطر خدا ذبح شدند، این سخنان را می گفت.
🕊 ۹ شب تا سالگرد یک پرواز
#سردار_سلیمانی
#حاج_قاسم
@Modafeaneharaam
✨کسی که در جمهوری اسلامی میخواهد مسئولیتی را احراز کند، شرط اساسی آن این است که اعتقاد حقیقی و عمل به ولایت فقیه داشته باشد.
◾️من نه میگویم ولایت تنوری و نه میگویم ولایت قانونی؛ هیچ یک از این دو، مشکل وحدت را حل نمیکند؛ ولایت قانونی، خاصّ عامه مردم اعم از مسلم و غیر مسلمان است،
✨اما ولایت عملی مخصوص مسئولین است که میخواهند بار مهم کشور را بر دوش بگیرند، آن هم کشور اسلامی با این همه شهید.
✍ فرازی از وصیت نامه سردار سلیمانی
🌹 4 شب تا سالگرد یک پرواز
#سردار_سلیمانی
#حاج_قاسم
#سردار_دلها
@Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥🔴 برای اولین بار انتشار ویدئوهای دوربینهای مداربسته فرماندهی سپاه قدس از آخرین حضور #سردار_سلیمانی در دفتر کارش
بسیار زیباست🌹
@Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 سردار حجازی در گفتگو با "المیادین" : نقش اساسی #سردار_سلیمانی در شکل گیری و انسجام نیروی قدس #سپاه
@Modafeaneharaam
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق
#قسمت_سی_ام
💠 دو سال پیش به هوای هوس پسری سوری رو در روی خانوادهام قرار گرفتم و حالا دوباره عشق #سوری دیگری دلم را زیر و رو کرده و حتی شرم میکردم به ابوالفضل حرفی بزنم که خودش حسم را نگفته شنید، هلال لبخند روی صورتش درخشید و با خنده خبر داد :«یه ساعت پیش بهش سر زدم، به هوش اومده!»
از شنیدن خبر سلامتیاش پس از ساعتها لبخندی روی لبم جا خوش کرد و سوالی که بیاراده از دهانم پرید :«میتونه حرف بزنه؟» و جوابم در آستین شیطنتش بود که فیالبداهه پاسخ داد :«حرف میتونه بزنه، ولی #خواستگاری نمیتونه بکنه!»
💠 لحنش بهحدی شیرین بود که میان گریه به خنده افتادم و او همین خنده را میخواست که به سمتم آمد، سرم را بوسید و #برادرانه به فدایم رفت :«قربونت بشم من! چقدر دلم برا خندههات تنگ شده بود!»
ندیده تصور میکرد چه بلایی از سرم رد شده و دیگر نمیخواست آسیبی ببینم که لب تختم نشست، با دستش شکوفههای اشکم را چید و ساده صحبت کرد :«زینب جان! #سوریه داره با سر به سمت جنگ پیش میره! دو هفته پیش دو تا ماشین تو #دمشق منفجر شد، دیروز یه ماشین دیگه، شاید امروز یکی دیگه! سفرای کشورهای خارجی دارن دمشق رو ترک میکنن، یعنی #غرب خودش داره صحنه جنگ رو برای #تروریستها آماده میکنه!»
💠 از آنچه خبر داشت قلبش شکست، عطر خنده از لبش پرید، خطوط صورتش همه در هم رفت و بیصدا زمزمه کرد :«#حمص داره میفته دست تکفیریها، #شیعههای حمص همه آواره شدن! #ارتش_آزاد آماده لشگرکشی شده و کشورهای غربی و عربی با همه توان تجهیزش کردن! این تروریستهام همه جا هستن، از کنار هر ماشین و آدمی که تو دمشق رد میشی شاید یه انتحاری باشه، بهخصوص اینکه تو رو میشناسن!»
و او آماده این نبرد شده بود که با مردانگیِ لحنش قد علم کرد :«البته ما آموزش نیروهای سوری رو شروع کردیم، #سردار_سلیمانی و #سردار_همدانی تصمیم گرفتن هستههای #مقاومت مردمی تشکیل بدیم و به امید خدا نفس این #تکفیریها رو میگیریم!»
💠 و دلش برای من میتپید که دلواپس جانم نجوا کرد :«اما نمیتونم از تو مراقبت کنم، تو باید برگردی #ایران!»
سرم را روی بالشت به سمت سِرُم چرخاندم و دیدم تقریباً خالی شده است، دوباره چشمان بیحالم را به سمتش کشیدم و معصومانه پرسیدم :«تو منو بهخاطر اشتباه گذشتهام سرزنش میکنی؟»
💠 طوری به رویم خندید که دلم برایش رفت و او دلبرانه پاسخ داد :«همون لحظهای که تو حرم #حضرت_زینب (علیهاالسلام) دیدمت، فهمیدم #خدا خودش تو رو بخشیده عزیزدلم! من چرا باید سرزنشت کنم؟»
و من منتظر همین پشتیبانی بودم که سوزن سِرُم را آهسته از دستم کشیدم، روی تخت نیمخیز شدم و در برابر چشمان متعجب ابوالفضل خجالت کشیدم به احساسم اعتراف کنم که بیصدا پرسیدم :«پس میتونم یه بار دیگه...»
💠 نشد حرف دلم را بزنم، سرم از #شرم به زیر افتاد و او حرف دلش را زد :«میخوای بهخاطرش اینجا بمونی؟»
دیگر پدر و مادری در ایران نبود که به هوای حضورشان برگردم، برادرم اینجا بود و حس حمایت مصطفی را دوست داشتم که از زبانش حرف زدم :«دیروز بهم گفت بهخاطر اینکه معلوم نیس سوریه چه خبر میشه با رفتنم مخالفت نمیکنه!» که ابوالفضل خندید و رندانه به میان حرفم آمد :«پس #خواستگاری هم کرده!»
💠 تازه حس میکرد بین دل ما چه گذشته که از روی صندلی بلند شد، دور اتاق چرخی زد و با شیطنت نتیجه گرفت :«البته این یکی با اون یکی خیلی فرق داره! اون مزدور #آمریکا بود، این #مدافع_حرم!»
سپس به سمتم چرخید و مثل همیشه صادقانه حرف دلش را زد :«حرف درستی زده. بین شما هر چی بوده، موندن تو اینجا عاقلانه نیست، باید برگردی ایران! اگه خواست میتونه بیاد دنبالت.»
💠 از سردی لحنش دلم یخ زد، دنبال بهانهای ذهنم به هر طرف میدوید و کودکانه پرسیدم :«به مادرش خبر دادی؟ کی میخواد اونو برگردونه خونهشون #داریا؟ کسی جز ما خبر نداره!»
مات چشمانم مانده و میدید اینبار واقعاً #عاشق شدهام و پای جانم درمیان بود که بیملاحظه تکلیفم را مشخص کرد :«من اینجا مراقبش هستم، پول بلیط دیشبم باهاش حساب میکنم، برا تو هم به بچهها گفتم بلیط گرفتن با پرواز امروز بعد از ظهر میری #تهران انشاءالله!»
💠 دیگر حرفی برای گفتن نمانده و او مصمم بود خواهرش را از سوریه خارج کند که حتی فرصت نداد مصطفی را ببینم و از همان بیمارستان مرا به فرودگاه برد.
ساعت سالن فرودگاه #دمشق روی چشمم رژه میرفت، هر ثانیه یک صحنه از صورت مصطفی را میدیدم و یک گوشه دلم از دوریاش آتش میگرفت. تهران با جای خالی پدر و مادرم تحمل کردنی نبود، دلم میخواست همینجا پیش برادرم بمانم و هر چه میگفتم راضی نمیشد که زنگ موبایلش فرشته نجاتم شد...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@Modafeaneharaam
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق
#قسمت_سی_و_چهارم
💠 با خبر شهادت #سردار_سلیمانی، فاتحه ابوالفضل و دمشق و داریا را یکجا خواندم که مصطفی با قامت بلندش قیام کرد.
نگاهش خیره به موبایلش مانده بود، انگار خبر دیگری خانهخرابش کرده و این #امانت دست و بالش را بسته بود که به اضطرار افتاد :«بچهها خبر دادن ممکنه بیان سمت حرم سیده سکینه!»
💠 برای اولین بار طوری به صورتم خیره شد که خشکم زد و آنچه دلش میخواست بشنود، گفتم :«شما برید #حرم، هیچ اتفاقی برا من نمیفته!»
و دل مادرش هم برای حرم میلرزید که تلاش میکرد خیال پسرش را راحت کند و راحت نمیشد که آخر قلبش پیش من ماند و جسمش از خانه بیرون رفت.
💠 سه روز، تمام درها را از داخل قفل کرده بودیم و فقط خدا را صدا میزدیم تا به فریاد مردم مظلوم #سوریه برسد.
صدای تیراندازی هرازگاهی شنیده میشد، مصطفی چندبار در روز به خانه سر میزد و خبر میداد تاخت و تاز #تروریستها در داریا به چند خیابان محدود شده و هنوز خبری از #دمشق و زینبیه نبود که غصه ابوالفضل قاتل جانم شده بود.
💠 تلوزیون سوریه تنها از پاکسازی حلب میگفت و در شبکه #سعودی العربیه جشن کشته شدن #سردار_سلیمانی بر پا بود، دمشق به دست ارتش آزاد افتاده و جانشینی هم برای #بشار_اسد تعیین شده بود.
در همین وحشت بیخبری، روز اول #ماه_رمضان رسید و ساعتی به افطار مانده بود که کسی به در خانه زد. مصطفی کلید همراهش بود و مادرش هرلحظه منتظر آمدنش که خیالبافی کرد :«شاید کلیدش رو جا گذاشته!»
💠 رمقی به زانوان بیمارش نمانده و دلش نیامد من را پشت در بفرستد که خودش تا حیاط لنگید و صدا رساند :«کیه؟» که طنین لحن گرم ابوالفضل تنم را لرزاند :«مزاحم همیشگی! در رو باز کنید مادر!»
تا او برسد قفل در را باز کند، پابرهنه تا حیاط دویدم و در همان پاشنه در، برادرم را مثل جانم در آغوش کشیدم. وحشت اینهمه تنهایی را بین دستانش گریه میکردم و دلواپس #حرم بودم که بیصبرانه پرسیدم :«حرم سالمه؟»
💠 تروریستهای #تکفیری را به چشم خودش در زینبیه دیده و هول جسارت به حرم به دلش مانده بود که #غیرتش قد علم کرد :«مگه ما مرده بودیم که دستشون به حرم برسه؟»
لباسش هنوز خاکی و از چشمان زیبایش خستگی میبارید و با همین نگاه خسته دنبال مصطفی میگشت که فرق سرم را بوسید و زیر گوشم شیطنت کرد :«مگه من تو رو دست این پسره نسپرده بودم؟ کجا گذاشته رفته؟»
💠 مادر مصطفی همچنان قربان قد و بالای ابوالفضل میرفت که سالم برگشته و ابوالفضل پشت این شوخی، حقیقتاً نگران مصطفی شده بود و میدانست ردّش را کجا بزند که زیر لب پرسید :«رفته #زینبیه؟»
پرده اشک شوقی که چشمم را پوشانده بود با سرانگشتم کنار کشیدم و شیدایی این جوان #سُنی را به چشم دیده بودم که شهادت دادم :«میخواست بره، ولی وقتی دید #داریا درگیری شده، همینجا موند تا مراقب من باشه!»
💠 بیصدا خندید و انگار نه انگار از یک هفته #جنگ شهری برگشته که دوباره سر به سرم گذاشت :«خوبه بهش سفارش کرده بودم، وگرنه الان تا حلب رفته بود!»
مادر مصطفی مدام تعارف میکرد ابوالفضل داخل شود و عذر غیبت پسرش را با مهربانی خواست :«رفته حرم سیده سکینه!» و دیگر در برابر او نمیتوانست شیطنت کند که با لهجه شیرین #عربی پاسخ داد :«خدا حفظش کنه، شما #اهل_سنت که تو داریا هستید، ما خیالمون از حرم #حضرت_سکینه (علیهاالسلام) راحته!»
💠 با متانت داخل خانه شد و نمیفهمیدم با وجود شهادت #سردار_سلیمانی و آشوبی که به جان دمشق افتاده، چطور میتواند اینهمه آرام باشد و جرأت نمیکردم حرفی بزنم مبادا حالش را به هم بریزم. مادر مصطفی تماس گرفت تا پسرش برگردد و به چند دقیقه نرسید که مصطفی برگشت.
از دیدن ابوالفضل چشمان روشنش مثل ستاره میدرخشید و او هم نگران حرم بود که سراغ زینبیه را گرفت و ابوالفضل از تمام تلخی این چند روز، تنها چند جمله گفت :«درگیریها خونه به خونه بود، سختی کارم همین بود که هنوز مردم تو خونهها بودن، ولی الان #زینبیه پاکسازی شده. دمشق هم ارتش تقریباً کنترل کرده، فقط رو بعضی ساختمونها هنوز تک تیراندازشون هستن.»
💠 و سوالی که من روی پرسیدنش را نداشتم مصطفی بیمقدمه پرسید :«راسته تو انفجار دمشق #حاج_قاسم شهید شده؟» که گلوی ابوالفضل از #غیرت گرفت و خندهای عصبی لبهایش را گشود :«غلط زیادی کردن!»
و در همین مدت #سردار_سلیمانی را دیده بود که به #عشق سربازیاش سینه سپر کرد :«نفس این تکفیریها رو #حاج_قاسم گرفته، تو جلسه با ژنرالهای سوری یجوری صحبت کرد که روحیه ارتش زیر و رو شد و #دمشق بازی باخته رو بُرد! الان آموزش کل نیروهای امنیتی سوریه با ایران و #سردار_همدانیِ و به خواست خدا ریشهشون رو خشک میکنیم!»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@Modafeaneharaam
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق
#قسمت_پنجاهم
💠 دو ماشین نظامی و عدهای مدافع تازه نفس وارد حرم شده بودند و باورم نمیشد حلقه #محاصره شکسته شده باشد که دیدم مصطفی به سمتم میدود.
آینه چشمانش از شادی برق افتاده بود، صورتش مثل ماه میدرخشید و تمام طول حرم را دویده بود که مقابلم به نفسنفس افتاد :«زینب #حاج_قاسم اومده!»
💠 یک لحظه فقط نگاهش کردم، تازه فهمیدم #سردار_سلیمانی را میگوید و او از اینهمه شجاعت به هیجان آمده بود که کلماتش به هم میپیچید :«تمام منطقه تو محاصرهاس! نمیدونیم چجوری خودشون رو رسوندن! با ۱۴ نفر و کلی تجهیزات اومدن کمک!»
بیاختیار به سمت صورت ابوالفضل چرخیدم و بهخدا حس میکردم با همان لبهای خونی به رویم میخندد و انگار به عشق سربازی #حاج_قاسم با همان بدن پارهپاره پَرپَر میزد که مصطفی دستم را کشید و چند قدمی جلو برد :«ببین! خودش کلاش دست گرفته!»
💠 #سردار_سلیمانی را ندیده بودم و میان رزمندگان مردی را دیدم که دور سر و پیشانیاش را در سرمای صبح #زینبیه با چفیهای پوشانده بود. پوشیده در بلوز و شلواری سورمهای رنگ، اسلحه به دست گرفته و با اشاره به خیابان منتهی به #حرم، گرای مسیر حمله را میداد.
از طنین صدایش پیدا بود تمام هستیاش برای دفاع از حرم #حضرت_زینب (علیهاالسلام) به تپش افتاده که در همان چند لحظه همه را دوباره تجهیز و آماده نبرد کرد.
💠 ما چند زن گوشه حرم دست به دامن #حضرت_زینب (علیهاالسلام) و خط آتش در دست #سردار_سلیمانی بود که تنها چند ساعت بعد محاصره #حرم شکست، معبری در کوچههای زینبیه باز شد و همین معبر، مطلع آزادی همه مناطق سوریه طی سالهای بعد بود تا چهار سال بعد که #داریا آزاد شد.
در تمام این چهارسال با همه انفجارهای انتحاری و حملات بیامان تکفیریها و ارتش آزاد و داعش، در #زینبیه ماندیم و بهترین برکت زندگیمان، فاطمه و زهرا بودند که هر دو در بیمارستان نزدیک حرم متولد شدند.
💠 حالا دل کندن از حرم #حضرت_زینب (علیهاالسلام) سخت شده بود و بیتاب حرم #حضرت_سکینه (علیهاالسلام) بودیم که چهار سال زیر چکمه تکفیریها بود و فکر جسارت به قبر مطهر حضرت دلمان را زیر و رو کرده بود.
محافظت از حرم #حضرت_سکینه (علیهاالسلام) در داریا با حزبالله #لبنان بود و مصطفی از طریق دوستانش هماهنگ کرد تا با اسکورت نیروهای #حزبالله به زیارت برویم.
💠 فاطمه در آغوش من و زهرا روی پای مصطفی نشسته بود و میدیدم قلب نگاهش برای حرم #حضرت_سکینه (علیهاالسلام) میلرزد تا لحظهای که وارد داریا شدیم.
از آن شهر زیبا، تنها تلی از خاک مانده و از حرم #حضرت_سکینه (علیهاالسلام) فقط دو گلدسته شکسته که تمام حرم را به خمپاره بسته و همه دیوارها روی هم ریخته بود.
💠 با بلایی که سر سنگ و آجر حرم آورده بودند، میتوانستم تصور کنم با قبر حضرت چه کردهاند و مصطفی دیگر نمیخواست آن صحنه را ببیند که ورودی #حرم رو به جوان محافظمان خواهش کرد :«میشه برگردیم؟» و او از داخل حرم باخبر بود که با متانت خندید و رندانه پاسخ داد :«حیف نیس تا اینجا اومدید، نیاید تو؟»
دیدن حرمی که به ظلم #تکفیریها زیر و رو شده بود، طاقتش را تمام کرده و دیگر نفسی برایش نمانده بود که زهرا را از آغوشش پایین آورد و صدایش شکست :«نمیخوام ببینم چه بلایی سر قبر اوردن!»
💠 و جوان لبنانی معجزه این حرم را به چشم دیده بود که #امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را به ضمانت گرفت :«جوونای #شیعه و #سنی تا آخرین نفس از این حرم دفاع کردن، اما وقتی همه شهید شدن، #امام_علی (علیهالسلام) خودش از حرم دخترش دفاع کرد!»
و دیگر فرصت پاسخ به مصطفی نداد که دستش را کشید و ما را دنبال خودش داخل خرابه حرم برد تا دست حیدری #امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را به چشم خود ببینیم.
💠 بر اثر اصابت خمپارهای، گنبد از کمر شکسته و با همه میلههای مفتولی و لایههای بتنی روی ضریح سقوط کرده بود، طوری که #تکفیریها دیگر حریف شکستن این خیمه فولادی نشده و هرگز دستشان به قبر مطهر حضرت سکینه (علیهاالسلام) نرسیده بود.
مصطفی شبهای زیادی از این حرم دفاع کرده و عشقش را هم مدیون #حضرت_سکینه (علیهاالسلام) میدانست که همان پای گنبد نشست و با بغضی که گلوگیرش شده بود، رو به من زمزمه کرد :«میای تا بازسازی کامل این حرم #داریا بمونیم بعد برگردیم #زینبیه؟»
💠 دست هر دو دخترم در دستم بود، دلم از عشق #حضرت_زینب (علیهاالسلام) و #حضرت_سکینه (علیهاالسلام) میتپید و همین عطر خاک و خاکستر حرم مستم کرده بود که عاشقانه شهادت دادم :«اینجا میمونیم و به کوری چشم #داعش و بقیه تکفیریها این #حرم رو دوباره میسازیم انشاءالله!»...
#پایان
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@Modafeaneharaam
CQACAgQAAx0CUyYOlAACJBlhhqbkO8dnZw-Sbkj9Wb8i1QXSkAACUwoAAiUaCVD8C2wiytUEzyIE.mp3
12.75M
#خانواده_آسمانی
💥 در روز قیامت بسیاری از بانمازان، بی نماز محشور میشوند،
و بسیاری از باحجابها، بیحجاب!
اگر تمامِ حقیقت دین به خواندن نماز، رعایت حجاب و... است
پس دلیل این تناقض در روز قیامت چیست؟
#استاد_شجاعی 🎤
#سردار_سلیمانی
#استاد_پناهیان
@Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 *سرداری که به احترام احساس یک سرباز ایستاد*
🔹️ در یک مکان اداری، بعد از اتمام جلسه یک سرباز در راهرو از حاج قاسم درخواست می کند تا مداحی کوتاهی داشته باشد.
🔹️حاج قاسم در عین عجله و خستگی و شاید ممانعت برخی اجازه می دهد این سرباز مداحی کند.
🔹️سرداری که کل عالم استکبار از ترسش خواب نداشتند خاضعانه در یک راهرو سرپا می ایستد و به ابراز احساسات و مداحی یک سرباز گوش می دهد و نهایتا بغلش کرده و انگشترش را به او هدیه می دهد.
🔹️در کجای دنیا در قاعده نظامی یک سرباز می تواند در مقابل یک ژنرال بلندپایه به جز احترامِ نظامی کار دیگری انجام دهد؟
🔹️آری، این رفتارها بود که امروز او را سردار دل ها کرده است
🌸شادی روحش صلوات
#حاج_قاسم
#سردار_سلیمانی
………‹🌹🍃࿐›………
@Modafeaneharaam
📚 اگر #طلبه یا #مربی یا #معلم هستید و در #مساجد و #مدارس کار فرهنگی میکنید و همچنین #والدین محترم این کانال را ازدست ندید👌
📁ارائه کاملا رایگان هزاران #پاورپوینت❗️
🔹 تربیتی 🔹قرآنی
🔹اعتقادی 🔹ادیان وفرق
🔹احکام 🔹روانشناسی
🔹مسابقات 🔹ویژه کودکان
🔹ادعیه 🔹محتویاتفرهنگی
🔸پاورپوینت #بیانات_رهبری
📚📚 پاورپوینت #کتب_درسی_حوزه
🔵 بروزترین و جامع ترین کانال محتواهای #پاورپوینت در فضای مجازی 👌
#بانک_پاورپوینت😍
▪️ پاورپوینت #کل_قرآن_کریم
▪️ پاورپوینت #سردار_سلیمانی
▪️ ارائه آرشیو #سههزار پاورپوینت
▪️ #آموزش #ساخت_پاورپوینت
🔵پایگاه جامع تولید ونشر ناب ترین محتوای #پاورپوینت اینجاست👇
http://eitaa.com/joinchat/3575250945Ceb151b8a9d
☝️☝️
#بزرگترین_آرشیوپاورپوینتدرفضایمجازی
🔴 توهین یکی از مدافعان حرم به #سردار_سلیمانی در بین سخنرانی ایشان
ببینید در لینک زیر👇
https://eitaa.com/joinchat/158597255C2a24acab4e
❌ در کانال سجاق شده ☝️☝️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ظهر عاشورا پای روضه خوانی سردار
🔹کلیپی از روضهخوانی شهید #سردار_سلیمانی عصر عاشورا در مهدیه لشکر ثارالله سال ١٣۶٧
@Modafeaneharaam
مادری در انتظار.mp3
6.07M
🏴 #تلنگری_فاطمیه ۲
زیاد شنیدیم از "تقرّب به حضرت زهرا سلامالله علیها" ...
اینکه کسی این را هدف بگیرد، یک سمت قضیه است،
و اینکه کسی بتواند به آن برسد چیز دیگری!
※ عنصر اصلی و لازم برای فتحِ این هدف، چیست؟
#مقام_معظم_رهبری
#سردار_سلیمانی
#استاد_شجاعی
@Modafeaneharaam
🍃🍃🍃
در جایی زندگی می کردیم که اکثرشان #قاچاقچی بودند. آن ها از پوشاک تا لوازم منزل را وارد کشور می کردند.
بعد از پایان جنگ، متاسفانه پدر من هم وارد این کار شده بود و از این راه سود زیادی کسب می کرد.
روزی در خانه بودیم، شخصی پشت سر هم درب را می کوبید!
درب را باز کردم دوست پدرم را دیدم، چهره اش خیلی عجیب بود. انگار از جنگ برگشته، بدنش خاکی و گلی بود!
گفتم: چه شده؟!
گفت: پدرت کشته شد!
بعد از فوت پدرم وضعیت اقتصادی ما وخیم شد. به کمیته امداد مراجعه کردیم، گفتند بروید خدمت #سردار_سلیمانی.
با مادرم رفتیم پیش سردار. با خودم گفتم: اگر بگویم پدرم قاچاقچی بوده مرا تنبیه نمی کند؟!
ولی مادرم سیر تا پیاز ماجرا را تعریف کرد. سردار برگه ای برداشت و از کمیته درخواست کرد به وضعیت ما رسیدگی شود.
عجیب بود، با نامه سردار مشکل ما حل شد. با این که پدر من به دست سربازان همین سردار کشته شده بود، اما من همیشه ایشان را دوست داشتم.
📙 برشی از کتاب مالک زمان. اثر گروه شهید هادی ..
سلام خدا بر روح فرمانده شهدای ایران: #شهید_سلیمانی
@Modafeaneharaam
💠شما به نیت #سردار_سلیمانی چه کاری انجام میدید؟!
بفرستید تا در کانال قرار بدیم🌹👇
@Modafeaneharaam_ad
👆🌹
#حاج_قاسم
#جان_فدا
CQACAgQAAx0CUyYOlAACQmxlS085a-pXz1Ya8TgfcIZPsud_KgACDxIAAq2oEFKOuAw0UozFnTME.mp3
5.7M
#پادکست_روز
√ ویژگیهای ویژه ایرانیان که آنان را محور اصلی تغییر تمدن جهان و تحقق بخش هدف مشترک تمام پیامبران و فرستادگان الهی قرار داد!
#رهبری |#سردار_سلیمانی
#استاد_شجاعی
@Modafeaneharaam
🔴📣قابل توجه #مربیان؛#فرهنگیان؛#طلابو همچنین #والدین محترم این کانال را ازدست ندید👌
📁ارائهکاملارایگانهزاران#پاورپوینت❗️
🔶#در_زمینه👇
🔹تربیتی🔹قرآنی🔹اعتقادی 🔹احکام 🔹ادعیه 🔹ادیان وفرقه 🔹روانشناسی
🔹مسابقات🔹محتویاتفرهنگی و۰۰۰
🔹پاورپوینت #بیانات_رهبری
📚📚 پاورپوینت #کتب_درسی_حوزه
▪️ پاورپوینت #کل_قرآن_کریم
▪️ پاورپوینت #سردار_سلیمانی
▪️ ارائه آرشیو #سههزار پاورپوینت
▪️ #آموزش #ساخت_پاورپوینت
👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3575250945Ceb151b8a9d
🔴 بروزترین؛بزرگترین و جامع ترین کانال محتواهای پاورپوینت در فضای مجازی✔️ 👌