مدافعان حرم 🇮🇷
🚨درجه تشویقی نمیخواهم !
🔹هر چه اصرار کردیم فایده نداشت. پایش را در یک کفش کرده بود که درجه تشویقی نمیخواهم! هر چه هم بیشتر اصرار می کردیم، #برافروخته می شد و مخالفتش را بیشتر میکرد. آخرش هم آب پاکی را روی دستمان ریخت و گفت: «برادر من، من هرچه کردم #وظیفه ام بوده و کسی که وظیفه اش را انجام میدهد، از این چیزها نمی خواهد. کار باید برای #رضای_خدا باشد و ان شاء الله خدا قبول کند!».
🔹 قرارگاه حمزه فعالیت های محمود را در جریان مبارزه با پژاک دیده بود و از #فرماندهی_کل_سپاه خواسته بود بیست ماه ارشدیت #تشویقی به او بدهند تا یک درجه #ترفیع پیدا کند و سپاه هم تأییدش کرده بود؛ اما وقتی به #محمود گفتیم تا بیاید و پرونده اش را تکمیل کند، با مخالفتش مواجه شدیم.
🔹 #دوباره سال ۹۲ بر حسب وظیفه و با این که می دانستم او مخالفت میکند، اسمش را در لیست گیرندگان درجه تشویقی قرار دادم که باز هم با #مخالفتش روبه رو شدم.!!!
🎖اخریندرجهنظامیقبلازشهادت: سرگرد .
✅ #کار_خالصانه #سرباز_امام_زمان
#همه_چی_خدا
📒منبع : #کتاب_شهید_عزیز "مجموعه خاطرات شهید رادمهر" | به روایت همرزم شهید(جانشین لشکر)
پ.ن : خدایا کمک کن اندکی شبیه شهدا شویم !
•°•°•°•°•°•°•°•
❤ #شهید_محمود_رادمهر
این خاطره از شــهید عزالدین جوان هفده ســاله لبنانی اســت که در راه دفاع از حرم عمه سادات به شهادت رسید.🌹
ايشان اينگونه گفت:
این شهید مدتی قبل به مادرش میگوید، با
توجه به خوابی که دیدهام این آخرین ناهاری است که باهم میخوریم!!
مادر با ناراحتي😔 اجازه تعریف خواب را نمیدهد. اما او برای دوستانش اینگونه
تعریف کرد: دو شــب است که خواب میبینم روی سینهام نشستهاند تا سرم را
از تنم جدا کنند! 😰من فریاد میزنم😫 و آن وقت است که امام حسین(ع)میآید و
میگوید: نترس، درد ندارد... عزیز من! ســر تو را خواهند برید. همانطور که بر سر من در واقعه کربلا گذشت.😔
اما دردی حس نخواهی کرد، چون فرشتگان از
هر طرف تو را در بر خواهند گرفت!!☺️☺️
امــا چند روز بعــد از این ماجرا درگیری شــدیدی بین نیروهــای داعش و
رزمندگان مقاومت در اطراف حرم شریف حضرت زینب(س)رخ می دهد.✊
ذوالفقار حسن عزالدین« همين رزمنده ۱۷ ساله حزب الله كه از اهالی منطقه
صور لبنان بود در این درگیری به شــدت زخمی و بیهوش شــده و به اســارت
تکفیریها در می آید.😔
تروریست تکفیری پس از مدتی، سر از بدن این مجاهد راه خدا جدا کردند😔😔
@modafeaneharaam
از ماموریت که برگشت خوشحال بود
پرسید:راستی فرمانده گمراه کردن اینها چه فایده ای دارد؟
ابلیس جواب داد:امام اینها که بیاید روزگار ما سیاه خواهد شد
اینها که گناه میکنند امامشان دیرتر می آید
با کنجکاوی پرسید:این هفته پرونده ها چطور بود؟
ابلیس یک نگاه عاقل اندر سفیهی به او انداخت و گفت:
مگر صدای گریه آقایشان را نمی شنوی؟من گناه می کنم و تو جورش را می کشی...
سندش؟؟؟؟؟
طولانی شدن "غیبتت"
یک هفته بود کارتهای عروسی روی میز بودند📜
هنوز تصمیم نگرفته بود چه کسانی را دعوت کند
لیست مهمانها و کارهای عروسی ذهنش را پر کرده بود...
برای عروس مهم بود كه چه كسانی حتما در عروسی اش باشند
از اينكه فلانی سفر بود و به عروسی نمي رسيد خیلی خیلی دلخور بود😞
کاش می آمد ...
خيلی از كارت ها مخصوص بودند. مثلا فلان دوست و فلان رئيس...خودش کارتها را می برد با همسرش! سفارش هم ميكرد كه حتما بياينداگر نیایید دلخور میشوم😞
دلش مي خواست عروسی اش بهترين باشد. همه باشند و خوش بگذرانند😊
تدارک هم ديده بودآهنگ و ارکست هم حتما بايد باشند، خوش نمی گذرد بدون آنها!!!؟🎤🎼🎹
بهترین تالار شهر را آذین بسته ام چند تا از دوستانم که خوب میرقصند حتما باید باشند تا مجلس گرم شودآخر شوخی نبود که شب عروسی بودهمان شبی که هزار شب نمیشود...
همان شبی که همه به هم محرمندهمان شبی که وقتی عروس👸 بله میگوید به تمام مردان شهر👱
محرم میشوداین را از فیلم هایی که در فضای سبز داخل شهر میگیرند فهمیدم🎥
همان شبی که فراموش میشود عالم محضر خداست
آهان یادم آمد. این تالار محضر خدا نیست تا می توانید معصیت کنید🙈
همان شبی که داماد هم آرایش میکند. همه و همه آمدند حتی 7پشت غریبه
اما ..................... کاش امام زمانمان "عج" بودحق پدری دارد بر ما...
مگر می شود او نباشد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟مگر میشود شب عروسی دختر، پدر نیاید
(آخه امامان پدر معنوی ما هستن)
عروس برایش كارت دعوت نفرستاده بودواصلامنتظرش که هیچ حتی به فکرش هم نبود، اما آقا آمده بود.به تالار كه رسيد سر در تالار نوشته بودند:
(ورود امام زمان"عج" اكيدا ممنوع!)😔
دورترها ايستاد و گفت:دخترم عروسيت مبارک!🌺
ولی اي كاش كاری ميكردی تا من هم می توانستم بيایم...😔
دخترم من آمدم اما ....
مدافعان حرم 🇮🇷
،
،
#به_رسم_مصطفی 🌹
.
🔸دوستانش را تشویق می کرد ...
.
🔹هر کسی هر جایی که کار می کرد تشویقش می کرد. اصرار نداشت که طرف را حتما ببرد توی سازمان.توی این چند سالی که از دانشگاه باهم رفیق بودیم شاید فقط یک بار گفت که این تهران خراب شده را ول کن و بیا سازمان.
کارم توی حوزه نفت بود. ازش خبر داشت. هم تشویقم می کرد هم دنبال این بود که اگر می شود کار مشترک بکنیم. می خواست فضاهای دیگر صنعت را را هم تجربه کند.
.
↩ نقل از دوست شهید .
#شهید_مصطفی_احمدی_روشن
مدافعان حرم 🇮🇷
👠 (کفش های #پاشنهبلند یا کفش های #هرزگی) 👠
دوستی از فرنگ برگشته بود #ایران. 🛬
بعد از یکی دو روز رفت تو خیابونای شهر گشتی بزنه و تجدید خاطره کنه. 🚶
اما یه چیز به شدت اون رو شگفت زده کرده بود: 😯
گفت: یعنی این همه زن روسپی تو خیابونای شهر فراوونه ؟! 📊 😮
چقدر وضع مملکت خراب شده ! 🙁
گفتم: اینقدرا هم که تو میگی خراب نیست؛ چرا همچین حرفی میزنی؟😊
گفت: مثلا این پوتین ها و کفش های پاشنه بلندی که پوشیدن!💄👠
گفتم: چه ربطی داره؟🙂
گفت: آخه کفش هایی که این دخترا پوشیدن توی اروپا مخصوص زنای #روسپی هستش 😕
و این کفش های پاشنه بلند به نوعی معرف کار اونها هست. 👠
این پوتین و کفش ها بخاطر ساختاری که دارن منجر به نوعی طرز راه رفتن میشن 🚶
که چنین تلقی رو در فرد بیننده ایجاد میکنه.👀
گفتم: آخه این دخترا که خیلی هاشون چنین نیتی ندارن؛❤️
یا بخاطر زیبایی می پوشن یا بخاطر #مُد ! 💆
گفت: اون مردی که ظاهر این دختر رو میبینه کاری به باطنش نداره و #نیت و دل پاک اون دختر براش هیچ اهمیتی نداره.😈
قبل از اینکه صحبتی بین اونا رد و بدل شده باشه، تیپ و ظاهر اون دختر پیام خودش رو رسونده ...! 👣
اصلا خود تولید کننده این کفش و پوتین ها کاربری جنسشون رو با اسمی که روش گذاشتن تعیین کردن. 🏣
گفتم: مگه این پوتین ها اسم خاصی دارن؟ 😳
گفت: F. U. C. K. me Boots 👯
دیگه حرفی برای گفتن نداشتم و سعی کردم بحثو عوض کنم.😐
فقط دلم از این همه بی فکری و ناآگاهی و البته پاکی دخترای شهر سوخت. 😔😢
پیش خودم گفتم این که فقط یه پوتین خشک و خالیه؛
پس منظور تولید کنندگان این مانتو های تنگ و کوتاه و چسبان و نازک چیه؟😏😐
میخوان دخترای مارو به کجا بکشونن؟ 😏
🙏 بابت چند #اصطلاح بی ادبانه ای که در این پست استفاده شده #عذرخواهیمیکنم 🙏
مدافعان حرم 🇮🇷
خاطره از شهید بابک نوری:🌹🍃
یک روز ما از سمت واحد خود به ماموریت اعزام شدیم و به علت طولانی شدن زمان آن که با یک شب زمستانی سرد همزمان شده بود مجبور شدیم که هنگام برگشت از ماموریت به علت نماز و گرسنگی به یگان خدمتیه بابک برویم. به پادگان رسیدیم و پس از پارک کردن ماشین به سمت ساختمان رفتیم و چندین بار در زدیم، طبق معمول باید یک سرباز در ساختمان را باز می کرد اما انگار کسی نبود.
بعد از ده دقیقه دیدیم صدای پا می آید و یک نفر در را باز کرد. بابک آن شب نگهبان بود با خشم گفتیم بابا کجا بودی اخه یخ کردیم پشت در، لبخندی زد و ما را به داخل ساختمان راهنمایی کرد وارد اتاقش که شدیم با سجاده ای رو به رو شدیم که به سمت قبله و روی آن کلام الله مجید و زیارت عاشورا بود، تعجب کردم گفتم بابک نماز می خوندی؟ با خنده گفت همینجوری میگن. یه نگاهی که به روی تختش انداختیم با کتاب های مذهبی و درسی زیادی رو به رو شدیم من هم از سر کنجکاوی در حال ورق زدن آن کتاب ها بودم که احساس کردم بابک نیست، بعد از چند دقیقه با سفره، نان و مقداری غذا امد، گفت شما خیلی خسته اید تا یکم شام میخورید منم نمازم را تمام میکنم.
ما به خوردن شام مشغول شدیم و بابک هم به ما ملحق شد اما شام نمی خورد میگفت شما بخورید من میلی ندارم و دیرتر شام میخورم تا آنجایی که مثل پروانه دور ما می چرخید و پذیرایی می کرد خلاصه شام که تمام شد نماز را خواندیم و آماده ی رفتن به ادامه مسیر که چشممان به آشپزخانه افتاد و با خنده گفتیم😄: کلک خان برای خودت چی کنار گذاشتی که شام نمیخوری بابک خنده ی ارامی کرد🙂 و میخواست مانع رفتن ما به آشپزخانه شود. ما هم که اصرار او را دیدیم بیشتر برای رفتن به آشپزخانه تحریک می شدیم.
خلاصه نتوانست جلوی ما را بگیرد و ما وارد شدم و دیدیم که در آشپزخانه و کابینت چیزی نیست در یخچال را باز کردیم و چیزی جز بطری آب نیافتیم نگاهم به سمت بابک رفت که کمی گونه و گوشهایش سرخ شده بود😊 و خندهاش را از ما می دزدید. این جا بود که متوجه شدیم بابک همان شام را که سهمیه خودش بود برای ما حاضر کرده است😔
💠استاد فاطمی نیا :
🌷 اگر در این ماه رمضان توبه ڪردید ، دیگر دل نشڪنید ؛
اگر در این ماه توبه ڪردید ، دیگر غیبت نڪنید.
اگر توانستید نور اعمال ماه رمضان امسال را به ماه رمضان سال بعد برسانید ،
این علامت رستگاری است.!
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
مدافعان حرم 🇮🇷
💠 شهید جاوید الاثر مجید قربانخانی❤️
💠شهید جاوید الاثر مجید قربانخانی:
🌷شب آخر جورابهای همرزمانش را میشسته، همرزمش به مجید گفته: مجید حیف تو نیست با این اعتقادات و اخلاق و رفتار که خالکوبی روی دستت است. مجید میگوید: تا فردا این خالکوبی یا خاک میشود و یا اینکه پاک میشود. و فردای آن روز داداش مجید محله یافت آباد برای همیشه رفت.
یک تیر به بازوی سمت چپش خورد، دستش را پاره کردو سه تا از تکفیریها را کشت ، سه یا چهار تیر به سینه و پهلویش خورد و شهید میشود و هنوز پیکر مطهرش برنگشته است. محل شهادتش جنوب حلب، خان طومان، باغ زیتون است. و همه محله یافت آباد تهران هنوز منتظر بازگشت پیکر پاک و نورانی مجید هستند.
یادش با صلوات❤️
🌹🌹🌹🌹🌹