مدافعان حرم 🇮🇷
🚨درجه تشویقی نمیخواهم !
🔹هر چه اصرار کردیم فایده نداشت. پایش را در یک کفش کرده بود که درجه تشویقی نمیخواهم! هر چه هم بیشتر اصرار می کردیم، #برافروخته می شد و مخالفتش را بیشتر میکرد. آخرش هم آب پاکی را روی دستمان ریخت و گفت: «برادر من، من هرچه کردم #وظیفه ام بوده و کسی که وظیفه اش را انجام میدهد، از این چیزها نمی خواهد. کار باید برای #رضای_خدا باشد و ان شاء الله خدا قبول کند!».
🔹 قرارگاه حمزه فعالیت های محمود را در جریان مبارزه با پژاک دیده بود و از #فرماندهی_کل_سپاه خواسته بود بیست ماه ارشدیت #تشویقی به او بدهند تا یک درجه #ترفیع پیدا کند و سپاه هم تأییدش کرده بود؛ اما وقتی به #محمود گفتیم تا بیاید و پرونده اش را تکمیل کند، با مخالفتش مواجه شدیم.
🔹 #دوباره سال ۹۲ بر حسب وظیفه و با این که می دانستم او مخالفت میکند، اسمش را در لیست گیرندگان درجه تشویقی قرار دادم که باز هم با #مخالفتش روبه رو شدم.!!!
🎖اخریندرجهنظامیقبلازشهادت: سرگرد .
✅ #کار_خالصانه #سرباز_امام_زمان
#همه_چی_خدا
📒منبع : #کتاب_شهید_عزیز "مجموعه خاطرات شهید رادمهر" | به روایت همرزم شهید(جانشین لشکر)
پ.ن : خدایا کمک کن اندکی شبیه شهدا شویم !
•°•°•°•°•°•°•°•
❤ #شهید_محمود_رادمهر
🍃❤️🍃
یکی از علایق #محمودرضا☺️ در نو جوانی پیگیری لیگ بسکتبال آمریکا بود ☺️. جمعه ها قید خواب را می زد😃 . از صبح زودمی نشست پای تلویزیون📺 برای تماشای بسکتبال 🏀. اطلاعات خوبی در مورد ان بی ای داشت👌☺️ . یک بار با هم داشتیم مسابقه تیم مورد علاقه #محمودرضا را می دیدیم 👀. محو تماشا بود 👀😀. طبق معمول شروع کرد به تعریف کردن از بازیکن محبوبش شیکل اونیل😊 . من به شوخی گفتم هرچی باشه به پای مایکل جردن نمی رسه🤗 ! گفت : شیکل با همه فرق داره😁 . گفتم : چه فرقی؟😕 گفت : 😊او مسلمان است و هر هفته در #نمازجمعه شرکت می کند☺️. یکبار روزجمعه مسابقه داشت🏀 که هرچه مسوولین تیم به او اصرار می کنند نمی پذیرد که #نمازجمعه نرود☺️❤️ . مسوولین تیم مجبور می شوند😐 چند نفر را همراه او بفرستند☺️ که به محض تمام شدن #نماز ❤️، شیکل را سوار کنند🚗 و سریع برگردانند🚗 تا به مسابقه برسد . هر طور بود #محمود به من اثبات کرد که شیکل از مایکل جردن بهتر است!☺️❤️
راوی:برادرشهید
محمودرضابیضایے🌹
#نمازجمعه❤️👌
@modsafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
📚 #تـوشــهـیـد_نـمـیـشـوے📚 روایـت هـایـی از حـیـات جـاودانـه شـهـيـد مـدافـع حـرم🌹 💚
📚 #تـوشــهـیـد_نـمـیـشـوے📚
روایـت هـایـی از حـیـات جـاودانـه
❤️شـهـيـد مـدافـع حـرم❤️
💚#شـهیـدمـحـمـودرضـابـیضـایـی
ب روایت برادر شهید💚
🍂 #قسمت_هـفـتـم
ازساچمه تا ترکش
سال آخر دبیرستان بود یک روز کلاس #کنکور راپیچانده وبا بچه های پایگاه رفته بود اردو.😐
عصری که برگشت انگشت شستش باند پیچی شده بود😕. اول میخواست پنهان کند ونگویدچه بلایی سر انگشتش آورده اما بعدا معلوم شد که توی اردو چیزی را هدف تیراندازی🔫 گذاشته اندتا باتفنگ بادی بزنندیکی ازبچه ها گفته هدف راجابه جاکنید😐 #محمودرضا هم هدف را گرفته روی دستش وگفته بزنید ساچمه را زده بودند روی ناخن شستش.😱 درعکس رادیوگرافی ساچمه کنار بنداول انگشت پیدابود☹️
#محمود رضاآن روز عمل شد، #ساچمه راازانگشتش درآوردندوبه خیر گذشت اما ماتحمل همان اندازه جراحت اورا هم نداشتیم .💔
دی ماه همان سال ۹۲وقتی در#معراج_شهدای تهران رفتم بالای سرش هنوزلباس رزمش تنش بود😔. از زخم هایش فقط جای یک زخم زیر چانه وترکشی که به سرش اصابت کرده بوددیده می شد.💔 در#بهشت_زهراوقبل مراسم تشییع زخم های تنش راکه دیدم یاد ان #ساچمه افتادم وتلخی زخم انگشت شستش اما آن زخم کوچک کجا وجراحت ناشی ازاصابت ۳۵ ترکش به #سینه و#پهلو کجا...😭😭
یکی ازترکش ها از زیر کتف چپش بیرون زده بودوشاید #محمودرضا باهمان ترکش پریده بود.😔
🍂 #قسمت_هـشـتـم
پشت پا به فوتبال و همه چیز
در ایام نوجوانی،یک روز توی حیاط خانه یک توپ پلاستیکیکاشت جلوی من و گفت: وایسا،می خوام دریبل بزنم ،😕 گفتم:بزن ببینم! و به راحتی دریبلم زد.😐 گفت:دوباره و دوباره ایستادم جلوش و دریبل خوردم😶. توپ⚽️ را برداشت زد زیر بغلش و گفت: این دریبل مال #زین_الدین_زیدان بود!😉
بعد گفت #زیدان دو سه تا حرکت دیگر هم دارد و گفت بایستم تا نشانم بدهد.🙂 سه تا تکنیک عجیب و غریب زد که من واقعا نتوانستم کاری بکنم و فقط ایستادم و تماشا کردم😐. آن موقع ها #فوتبال عشقش بود👌. با بچه های پایگاه می رفت زمین چمن بیمارستان شهدا تمرین می کرد☺️. معلوماتش درباره دنیای فوتبال خوب بود. همه اخبار فوتبالیست های داخلی و خارجی را دنبال می کرد🍃. بارها شده بود که از درس و مدرسه بزند و برود دیدن بازیکن و مربی تیم هایی که به #تبریز آمده بودند.☹️
خاطرم هست از #منصور_پورحیدری امضا گرفته بود و با بعضی بازیکن های محبوبش عکس یادگاری داشت😊. یادم هست روزی که یکی از بازیکن های تیم محبوبش از ایران رفت،گریه کرد. حتی پیراهن مشکی پوشید.🙄
نامه اعتراضی و پر احساسی هم برای آن بازیکن نوشته بود که بعدا پاره اش کرد.😑 آن روزها آن قدر غرق #فوتبال بود که درسش به طور کامل به حاشیه رفته بود😖. جوری که حتی در #امتحانات خرداد لطمه ی جدی خورد😐.
#محمودرضا اما وقتی رفت #سپاه✌️ ،فوتبال به یک باره چنان از زندگی اش محوشد که انگارقبل از آن هیچ علاقه ای به این ورزش نداشت☺️👌. بعد از آن من یک بار ندیدم و نشنیدم که فوتبال تماشاکند یا اسمی از یک بازیکن یا تیمی بیاورد.🍃
از روزی که رفت #سپاه،همه جوره دگرگون شد😊. به جرأت می گویم که همه ی تعلقات محو شد. #سپاه برای #محمودرضا نقطه ی عطف بود.☝️
#محمودرضای قبل از سپاه با محمودرضای بعد از سپاه متفاوت است.☺️ خیلی چیزها حتی مباح را هم به راحتی بوسید و گذاشت کنار.🍃
#ادامه_دارد...
@modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
📚 #تـوشــهـیـد_نـمـیـشـوے📚 روایـت هـایـی از حـیـات جـاودانـه ❤️شـهـيـد مـدافـع حـرم❤️
📚 #تـوشــهـیـد_نـمـیـشـوے📚
روایـت هـایـی از حـیـات جـاودانـه
❤️شـهـيـد مـدافـع حـرم❤️
💚#شـهیـدمـحـمـودرضـابـیضـایـی
به روایت برادرشهید💚
🍂 #قسمت_بـیـسـتوهـفتـم
تـقـدیـم به مـحمـودرضـا
روزهای آخرسال۱۳۸۹بود
چندروزمانده به #عیدباید قبل ازپایان سال ازپایان نامه دکترای تخصصی دفاع می کردم🙂 وقتی رسیدم تهران شب یک راست رفتم سراغ #محمودرضا برای پذیرایی جلسه فکری نکرده بودم☹️ ونگران آبرومندانه برگزارشدن جلسه#دفاع بودم به#محمود رضا گفتم هیچ چیز آماده نیست🙁، وفرداهم وقتش راندارم فردا می توانی بامن بیایی جلسه دفاع؟😒
گفت:چه چیز راباید آماده کنیم😊؟گفتم باید #شرینی #آبمیوه،لیوان #بشقاب #ظرف بلور #میوه کارد #چنگال واین جور چیز ها بخرم🙂 گفت ظرف وظروف رادیگر میخواهی چه کار😕؟ گفتم بشقاب ها ولیوان ها اگریک بارمصرف باشند پایان نامه ام نمره نمی آورد.😐
گفت اینها را ازخانه می بریم گفتم برو کت وشلوارت را هم بیاور بی چون وچرا رفت دو دست کت شلوار آورد☺️ امتحان کردم یک دستش راکه سورمه ای واتو کشیده بود.🙂
گذاشتم کنار صبح ماشین پرایدش رابرداشت وسایل را زدیم توی ماشین واز#اسلامشهر راه افتادیم سمت دانشگاه #تهران🙂 خودش هم برای حضور درجلسه لباس مرتبی پوشیده بود☺️با ماشین رفتیم داخل دانشکده دامپزشکی دانشگاه تهران آن روز درگیر یک مشکل آموزشی بودم که به خاطرآن باید قبل از دفاع،دوساعتی پله های دانشکده دامپزشکی را بالا و پایین می رفتن!😣
در این فاصله #محمودرضا رفت میوه و چندجعبه آبمیوه خرید☺️.تنها چیزی که آنروز خودم رفتم خریدم،یک جعبه شیرینی بود ک باعجله زیاد از خیابان کارگر شمالی گرفتم🍃.غیر از این جعبه شیرینی،همه #کاراهای جلسه را #محمودرضا ردیف کرده بود.👌
حتی وسایل و میوه ها و جعبه های آبمیوه را که خریده بود،از توی ماشین تا داخل سالن آمفتی تئاتر دانشکده آورد☺️ یادم نیست چه مشکلی برایش پیش آمده بود که نتوانست بیاییدسر جلسه و چند دقیقه قبل ازشروع جلسه برگشت.😒
خاطره خوش #همراهی آن روز #محمودرضا را فراموش نمی کنم.💔
که چقدر از اضطرابم کم کرد.دوست دارم اگر گذرم دباره به کتابخوانه دانشکده دامپزشکی دانشگاه تهران افتاد پایان نامه ام را از کتابخانه بگیرم و در صحفه تقدیم نامه،#نام_محمودرضا را کنارنام #بلند_شهید_مهـدے_باکری که #پایان نامه را به او #تقدیم کرده ام اضافه کنم❤️.#آبروی آن #جلسه را از #محمودرضا گرفتم.💔👌
🍂 #قسمت_بـیـسـتوهـشـتم
بےخـواب و بے تـاب
یک روز زنگ زد #گفت:فردا عده ای از بسیجی ها یک شب مهمان ما در پادگان هستند.اگر وقت داری بیا.🙂
بعدا نمی توانی این جور جاها بیایی.دو روز درس و دانشگاه را تعطیل کردم و با #بسیجی های#پایگاه مقاومت حمزه ی سیدالشهدای اسلامشهر همراه شدم و رفتیم پادگان.🙂
دو روزی که مهمان پادگان بودیم #محمودرضا خیلی تلاش کرد دوره به بهترین شکل برگزارشود👌.من ندیدم #محمودرضا توی آن دوروز #بخوابد.🍃
کسی اگر نمی دانست،فکر می کرد #محمودرضا مشغول جنگ است که وقت ندارد بخوابد.✌️
شبی که در پادگان ماندیم برنامه پیاده روی شبانه داشتیم.بعد از نصفه شب بود که از پیاده روی برگشتیم.☹️
#محمودرضا مرا برد اتاق خودش.تختش را نشان داد و گفت:تو اینجا بخواب☺️ .قرار بود تا #اذان صبح استراحت کنیم.بعد بلند شویم برویم برای نماز و صبحانه و بعدش هم میدان تیر🔫.گفتم تو کجا می خوابی؟#گفت من #کار دارم تو بخواب.🙂
این را گفت و رفت.من تا اذان صبح تقریبا نخوابیدم.مرتب چک می کردم که ببینم برگشته یا نه.بالاخره هم نیامد ومن #محمودرضا را بعد از صبحانه،وقتی که داشتیم آماده می شدیم برویم میدان تیر،🔫جلوی ساختمان دیدم☹️.چشم هایش #خواب #آلودوپف کرده بود🙁.
آستین هایش را زده بود بالا. سرش را انداخته بودپایین و داشت با عجله به سمتی می رفت صدایش زدم.😕
کنار درخت کاج کوچکی ایستاد دوربین کوچکی را که توی جیبم داشتم بیرون اوردم و گفتم بایست می خواهم #عکس بگیرم📷.دستش را کرد توی جیبش و به دوربین لبخند زد☺️.دوباره رفت و تا میدان تیر ندیدمش.نمی دانستم قرار است میدان را #خودش_اجرا کند👌🙂.
با اینکه تا روز قبل #استراحت نکرده بود،توی میدان آنقدر #سرحال بود که انگار چندساعت خوابیده است.✌️
قبل از رفتن به میدان تیربه بچه ها گفت:#ده تا تیر به هر نفر می دهیم.سعی کنید از این فرصت استفاده کنید👌.استفاده هم به این است که در این وضعیت #حساس_جهان_اسلام و نیازی که به مجاهدت ما دارد☝️،اینجا بدون #نیت نباشید،#نیت_کنید❤️ و #تیراندازی کنید🔫. خیلی با #روحیه بود.شوخی میکرد☺️.عکس هایی که از او توی میدان گرفته ام هیچ کدامشان #محمود رضا را #خسته نشان نمی دهد✌️.
تا عصر همینطور #قبراق بود و میدان را #اجرا می کرد. توی آن دو روز #محمودرضا برای اینکه به #بسیجی هایی که مهمانش بودندخوش بگذرد همه کار کرد.👌☺️👌
#ادامه_دارد
@modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
📚 #تـوشــهـیـد_نـمـیـشـوے📚 روایـت هـایـی از حـیـات جـاودانـه ❤️شـهـيـد مـدافـع حـرم❤️
📚 #تـوشــهـیـد_نـمـیـشـوے📚
روایـت هـایـی از حـیـات جـاودانـه
❤️شـهـيـد مـدافـع حـرم❤️
💚#شـهیـدمـحـمـودرضـابـیضـایـی
به روایت برادرشهید💚
🍂#قسمت_شـصتوهـفـتم
سبقت در حب ولایت
وقتی #پیکرش را داخل #قبر گذاشتم💔، از طرف #همسر_معزز گفتند #محمودرضا سفارش کرده #چفیه_حضرت_آقا با او دفن شود😔 .
جا خوردم. نمی دانستم چنین #وصیتی کرده است.🍃
داخل #قبر ایستادم تا رفتند وچفیه را از داخل ماشین آوردند.
چفیه ای بود که با یک واسطه به #محمود رضا رسیده بود.☝️
مانده بودم با #پیکرش چه #بگویم! همیشه در #ارادت به #آقا خودم را #جلوتر از #محمود رضا می دانستم. #چفیه را که روی #پیکر گذاشتم،فهمیدم به #گردپایش هم نرسیده ام.😔 آنجا من فهمیدم که #ارادت به #ادعا نیست! در دهه ۷۰،#محمود رضا یک #عکس نیمرخ از #آقا به دیوار اتاق زده بود که آن را خیلی #دوست داشت.☺️
عکسی بودکه ظاهراً در یکی از دیدارها در فضای باز گرفته شده بود.🙂
یک بار که داشتیم دربارهٔ این #عکس_وارادت به آقا حرف می زدیم ، گفت #شیعیان بعضی از کشورها بدون #وضو دست به عکس #آقا نمی زنند. ما از اینها #عقب هستیم.🙁🙂
🍂 #قسمت_شـصـتوهـشـتم
کـربلایی مـحـمـود
#اربعین۱۳۹۲می خواست با دوستانش برود #کربلا.❤️
گفتم: «برای یک نفر دیگر هم جا دارید؟» گفت: «می آیی؟» گفتم: «می آیم»🙂
گفت: «دو سه روز مهلت بده، جواب می دهم» طول کشید.🍃
فکر کنم یک هفته بعد بود که زنگ زد📲 و گفت جور نشد. گفت برای خودش هم مشکلی پیش آمده که نمی تواند برود.😞
پرسیدم: «چرا جور نشده؟» گفت: «کربلا رفتن مشکلی نیست. هیچ طوری جور نشد،از طریق بچه های عراق می رویم.🙂
گفته اند تو تا مرز شلمچه بیا،مااز آنجا میبریمت کربلا. ولی الان مشکلی هست و شاید نتوانم بروم .شاید هم با یک کاروان دیگر رفتم»☹️
درست نفهمیدم چه #مشکلی برایش پیش آمده، گیر ندادم . گفتم: «در هر حال مراهم در نظر بگیر» #قولش را داد🍃. تا چندروز، مرتب به #محمودرضا زنگ زدم و پیگیر شدم،اما آخرش جورنشد که نشد!😢
نمیدانم چرا! #محمودرضا، درست#۲۷روز بعداز #اربعین سال۱۳۹۲ در روز #میلاد_پیامبر(ص)از #قاسمیه_سوریه به دیدار #سالار_شهیدان(ع)رفت و من همچنان از #زیارت_جاماندم.😔💔
مجلس #ختمش بود که یکی از پای #ممبر بلند شد آمد توی گوشم گفت: «#مداح می پرسد #محمودرضا_کربلا رفته بود😒؟»جا خوردم از سوالش و #دلم_شکست.💔
ماندم در جوابش چه بگویم توی گوشش گفتم نه نرفته بود وقتی آن شخص رفت ، یاد این جمله از #شهید سید #مرتضی آوینی افتادم که #بسیجی_عاشق کربلاست👌 و #کربلا را تو مپندار که #شهریست در میان شهر ها و #نامیست در میان #نامها نه، کربلا #حرم_حق است و هیچ کس را جز #یاران
#امام_حسین(ع)راهی به سوی #حقیقت نیست.💔❤️
#ادامه_دارد...
@modafeaneharaam
🔹قبل از ماموریت اخرش به سوریه پایش در فوتبال شکسته بود! برای اینکه زودتر برود
سوریه، زودتر از موعد گچ پایش را در آورد🙂. کمی می لنگید. اصرار می کردم برود عصا بگیرد. قبول نمی کرد. ته دلم فکرش را هم نمی کردم با این پا برود مأموریت! ☹️
🔹خوشحال بودم که به مأموریت نمی رود. اما #محمود می گفت: «خانم، تو دعا کن هرچه خیر هست خدا همان را انجام دهد☺️». گفتم: «آخرتو چطوری می خواهی توی درگیری با این پایت فرار کنی؟»
🔹خندید و گفت: «مگر من می خواهم فرار کنم؟ آن قدر می جنگم تا با دست پر برگردم! من و فرار؟!»
📒منبع : #کتاب_شهید_عزیز "مجموعه خاطرات شهید رادمهر"
راوی:همسرشهید♥️
پ.ن : ساده زیستی شهید رو در وسایل منزلشون مشاهده کنید.🌹
@Modafeaneharaam
#ضامن_آهو ...
🔹در مأموریتی که به جنوب رفته بودیم. باید منطقهای را شناسایی میکردیم؛ آن منطقه کوهستانی بود⛰ و اطراف ما پر بود از کوه و صخره .🏝 مسیری را رفتیم و دوباره از همان مسیر برگشتیم. در راه برگشت چشمم به یک خانواده کوچک #آهو افتاد.
🔹 یک آهوی نر، یک آهوی ماده و یک بچه آهو در فاصله ۲۰ متری ما ایستاده بودند و به ما نگاه میکردند😕. هوس شکار به ذهنم افتاد☹️. سریع اسلحه🔫 را برداشتم تا يكیشان را شکار کنم. تا اسلحه را برداشتم، #محمود جلویم را گرفت!
🔹 گفت : دلت می آید اینها را شکار کنی!؟ قدرت خدا را ببین، از ما نترسیدند! کدام را می خواهی بزنی؟😒 مادر را جلوی پدر و بچه یا پدر را جلوی مادر و بچه، یا بچه را جلوی چشم پدر و مادر؟! مگر نمیدانی #امام_رضا_علیه_السلام ضامن آهوشد؟!😭☝️ یک لحظه با جملات #محمود مو براندامم سیخ شد! نگاهی به محمود انداختم و دوباره به خانواده آهوها نگاه کردم. جالب بود و عجیب ! آهوها کمی بالاتر رفته بودند و همچنان به ما نگاه می کردند🙁. دوباره محمود نفسی تازه کرد و گفت: «ما که به گوشتشان نیازی نداریم، سازمان دارد غذای ما را می دهد. اگر شکارشان میکردی قید رفاقت چندین ساله ام با تو را می زدم !».😢😞
.
📚منبع : #کتاب_شهید_عزیز "مجموعه خاطرات شهید رادمهر" به روایت همرزم شهید❤️
@Modafeaneharaam
•آن روزی که تکفیری ها می خواستند
#خان_طومان را از چنگ ما درآورند و
حـــمله شدیدی کردند، مـــی شنیدم که
#محمود پشت بی سیم فریـــاد میـزد:
#أين_الرجبیون ؟ أين الرجبیون؟!
•امروز اول #ماه_رجب هست ! بشتابید
به سوی دشمن! خدا شما را صدا می زند!
ندا فرستاده است! خدا امروز فرشتگانش
را به زمین فرستاده است!
•رجزهایش همه را به گریه شوق انداخته
بود. چنان شور و حمـــاسه ای در نــیروها
ایجاد شده بود که همه سر از پا نـشناخته
به سمت خط هجوم می بردند...
📒منبع : کتاب شهیـــد عزیـــز
"مجموعه خاطرات شهید رادمهر"
به روایت هـــمرزم شهیـــد.
💚ماه مبارک رجب ، ماه رحمت و برکت الهی مبارک.این فرصت باارزش رو قدر بدونیم. سال (۹۵) ماه رجب بود که شهدای خانطومان و شهید رادمهر به فیض شهادت نایٔل شدند ...
@Modafeaneharaam