eitaa logo
مدافعان حرم 🇮🇷
34.1هزار دنبال‌کننده
29.5هزار عکس
11.7هزار ویدیو
286 فایل
اینجا قراره که فقط از شهدا درس زندگی بگیریم♥ مطمئن باشین شهدا دعوتتون کردن💌 تاسیس 16اسفند96 ارتباط👇 @Soleimaniam5 https://gkite.ir/es/9987697 تبلیغ👇 https://eitaa.com/joinchat/2294677581C1095782f6c عنایات شهدا👇 https://eitaa.com/shahiidaneh
مشاهده در ایتا
دانلود
متولد۱۸آذر سال۱۳۶۰بود،درخانواده ای باریشه های مذهبی ودارای خواستگاه روحانیت در.☺️ وقتی دانش آموز دبیرستان بود،به عضویت پایگاه مقاومت ،مسجدچهارده معصوم(ع)شهرک پرواز تبریزدرآمد.🙂 حضور مداوم و مستمر در جمع بسیجیان پایگاه،نخستین بارقه های عشق به فرهنگ مقاومت و و رادر او شعله ور کرد.👌 درهمین ایام بود که بارزمنده هنرمند، آشناشد. آن روزها در تبریز هرکس که می خواست به و و وصل شود حتما گزارش به دفترکوچک و جمع و جور می افتاد.☺️ کافی بود کمی شامه اش تیز باشد تا بوی خوش 💔 را ازآن حوالی احساس کند،و شامه اش تیز بود،این آشنایی بعدها زمینه ساز آشنایی مبسوط با میراث مکتوب و تصویری دفاع مقدس و انس با فرهنگ جبهه و جنگ شد.👌 و با خانواده شهدا،گردآوری خاطرات شهدا و جمع آوری کتابها و نشریات حوزه ادبیات دفاع مقدس،از ثمرات هم نشینی بود.☺️👌 ورزشکار بود💪. به علاقه داشت و از ده سالگی رفته بود دنبال این ورزش😊. سال 1372به تیم ورزشکاران استان آذربایجان شرقی رفت و در مسابقات چهارجانبه ی بین الملی در تبریزقهرمان شد✌️. به هم علاقه داشت و به صورت حرفه ای آن را دنبال میکرد. تا اینکه بخاطر درس و مدرسه عطایش را به لقایش بخشید.🙃 درسال 1378دیپلم گرفت در رشته ، رفت خدمت .🍃 دوره آموزش را در اردکان یزد گذراند و پس از آموزش،خدمتش را در پادگان الزهرا در تبریز ادامه داد.😊 نقطه عطف زندگی محمودرضا آشنایی با نهادمقدس محسوب می شود. بعد از اتمام خدمت سربازی علی رغم تشویق خانواده به ادامه تحصیل در دانشگاه ،با انتخاب خود و با یقین کامل عضویت در نیروی قدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی را انتخاب کرد.☺️❤️ او در بهمن سال 1382وارد دانشگاه (ع) شد.🍃 ورود دانشکده افسری،عملاً به معنی هجرتش از به بود. با این هجرت ادامه زندگی را در فی سبیل الله رقم زد.✌️ او درسپاه نام مستعار را برای خود انتخاب کرد. نامی که به گفته خودش برگرفته از ندای مولایش و کنایه از لبیک به این ندا بود.✌️ ... @modafeaneharaam
📚 📚 روایـت هـایـی از حـیـات جـاودانـه ❤️شـ‌هـيـد مـدافـع حـرم❤️ 💚 ب روایت برادر شهید💚 🍂 ازساچمه تا ترکش سال آخر دبیرستان بود یک روز کلاس راپیچانده وبا بچه های پایگاه رفته بود اردو.😐 عصری که برگشت انگشت شستش باند پیچی شده بود😕. اول میخواست پنهان کند ونگویدچه بلایی سر انگشتش آورده اما بعدا معلوم شد که توی اردو چیزی را هدف تیراندازی🔫 گذاشته اندتا باتفنگ بادی بزنندیکی ازبچه ها گفته هدف راجابه جاکنید😐 هم هدف را گرفته روی دستش وگفته بزنید ساچمه را زده بودند روی ناخن شستش.😱 درعکس رادیوگرافی ساچمه کنار بنداول انگشت پیدابود☹️ رضاآن روز عمل شد، راازانگشتش درآوردندوبه خیر گذشت اما ماتحمل همان اندازه جراحت اورا هم نداشتیم .💔 دی ماه همان سال ۹۲وقتی در تهران رفتم بالای سرش هنوزلباس رزمش تنش بود😔. از زخم هایش فقط جای یک زخم زیر چانه وترکشی که به سرش اصابت کرده بوددیده می شد.💔 در مراسم تشییع زخم های تنش راکه دیدم یاد ان افتادم وتلخی زخم انگشت شستش اما آن زخم کوچک کجا وجراحت ناشی ازاصابت ۳۵ ترکش به و کجا...😭😭 یکی ازترکش ها از زیر کتف چپش بیرون زده بودوشاید باهمان ترکش پریده بود.😔 🍂 پشت پا به فوتبال و همه چیز در ایام نوجوانی،یک‌ روز توی حیاط خانه یک توپ پلاستیکی‌کاشت جلوی من و گفت: وایسا،می خوام دریبل بزنم ،😕 گفتم:بزن ببینم! و به راحتی دریبلم زد.😐 گفت:دوباره و دوباره ایستادم جلوش و دریبل خوردم😶. توپ⚽️ را برداشت زد زیر بغلش و گفت: این دریبل مال بود!😉 بعد گفت دو سه تا حرکت دیگر هم دارد و گفت بایستم تا نشانم بدهد.🙂 سه تا تکنیک عجیب و غریب زد که من واقعا نتوانستم کاری بکنم و فقط ایستادم و تماشا کردم😐. آن موقع ها عشقش بود👌. با بچه های پایگاه می رفت زمین چمن بیمارستان شهدا تمرین می کرد☺️. معلوماتش درباره دنیای فوتبال خوب بود. همه اخبار فوتبالیست های داخلی و خارجی را دنبال می کرد🍃. بارها شده بود که از درس و مدرسه بزند و برود دیدن بازیکن و مربی تیم هایی که به آمده بودند.☹️ خاطرم هست از امضا گرفته بود و با بعضی بازیکن های محبوبش عکس یادگاری داشت😊. یادم هست روزی که یکی از بازیکن های تیم محبوبش از ایران رفت،گریه کرد. حتی پیراهن مشکی پوشید.🙄 نامه اعتراضی و پر احساسی هم برای آن بازیکن نوشته بود که بعدا پاره اش کرد.😑 آن روزها آن قدر غرق بود که درسش به طور کامل به حاشیه رفته بود😖. جوری که حتی در خرداد لطمه ی جدی خورد😐. اما وقتی رفت ✌️ ،فوتبال به یک باره چنان از زندگی اش محوشد که انگارقبل از آن هیچ علاقه ای به این ورزش نداشت☺️👌. بعد از آن من یک بار ندیدم و نشنیدم که فوتبال تماشاکند یا اسمی از یک بازیکن یا تیمی بیاورد.🍃 از روزی که رفت ،همه جوره دگرگون شد😊. به جرأت می گویم که همه ی تعلقات محو شد. برای نقطه ی عطف بود.☝️ قبل از سپاه با محمودرضای بعد از سپاه متفاوت است.☺️ خیلی چیزها حتی مباح را هم به راحتی بوسید و گذاشت کنار.🍃 ... @modafeaneharaam
📚 📚 روایـت هـایـی از حـیـات جـاودانـه ❤️شـ‌هـيـد مـدافـع حـرم❤️ 💚 به روایت برادر شهید💚 مقاومت به اعتبار یازهرا(س) تعریف میکرد در دوره ،یک بار یکی از مقامات مهم به جمع آنها آمده بود.🙂 می گفت آمد سخنرانی🎤 کرد وقتی صحبت از پیروزی حزب الله لبنان در جنگ۳۳روزه شد✌️ گفت:<<ماهم سالها در برابر اسرائیل مقاومت کرده ایم☝️ ،اما ما این پیروزی راکه حزب الله در جنگ۳۳روزه به دست آورد هیچوقت نتوانسته ایم به دست بیاوریم.👌 اگر دنبال رمز پیروزی حزب الله و علت موفق نشدن ما هستید،رمزش این است که آنها (س)دارند✌️ و ما نداریم🍃.>> محمود رضا از قول این شخص در آن جلسه حرف جالب دیگری هم نقل کرد.🍃 گفته بود اگر رزمندگان مقاومت، علیه صهیونیست ها عملیات استشهادی انجام می دهند🍃،این روش را از عملیات شهادت طلبانه در ایران الگو برداری کردند.☺️👌 🍁 بعدازاینکه درسال 1382به عضویت سپاه درآمد از تبریز رفت🍃. یکی از بهانه هایی که آن موقع برای برگشتن محمودرضابه تبریز وجودداشت وصلتش با خانواده های تبریزی و به تبع آن انتقال کارش به تبریز بود.🍃 علی رغم اصرارهای پا هیچ گاه به این کار تن نداد🙂. درصحبت های مفصلی که آن اوایل باهم می کردیم معتقدبود برگشتنش به تبریز مساوی با کوچک شدن ماموریتش است.☺️☝️ چون از اول در فکر پیوستن به نهضت جهانی بود.👌 بعداز اینکه این فرصت را به دست آورد به کار با بسیجی های جهان اسلام افتخار می کرد.☺️ اصلا این ترکیب را من از یادگرفتم وآن را اولین باراز زبان او شنیدم.🙂 حاضرنبود آمدن به تبریز راباچنین فرصتی عوض کند🍃. ماندن درتهران برایش به معنی ماندن در میانه میدان و برگشتن به تبریز به معنی پشت میزنشینی و از دست دادن فرصت خدمتی بود 🍃که برای آن نیروی را انتخاب کرده بود.✌️ یادم هست یکبار که خیلی سخت گرفتم و تا صبح با او بحث کردم ،قاطع به من گفت:من پشت میز بروم می میرم😒. بعد از اینکه در تهران تشکیل داد❤️، در جواب برادری که به او پیشنهاد کرده بود خانواده اش را بردارد و برود زندگی کند،گفته بود .😒🌹 ... @modafeaneharaam
📚 📚 روایـت هـایـی از حـیـات جـاودانـه ❤️شـ‌هـيـد مـدافـع حـرم❤️ 💚 به روایت برادرشهید💚 🍂 حـس عجیب برادرے رابطه من با دو جور بود،یک‌نوع رابطه به لحاظ با هم داشتیم🙂،یک نوع ‌برادری هم به اعتبار اینکه و بود با او داشتم.☺️👌 این به مراتب پررنگ تر از از ارتباط خونی بین من و او بود.🙂✌️ این ارتباط دوم خیلی خاص بود.من به برادری با به هر لحظه اش کرده ام.☺️ شاید هیچ کس به اندازه من چنین حس افتخاری را تجربه نکرده باشد.🙂 من هر وقت با روبرو می شدم حس عجیبی درونم را پر می کرد.حسی بود که وقتی نبود،نداشتمش.💔 اما با آمدنش در من ایجاد می شد☺️،از بچگی خیلی داشتم.اما بعد از اینکه شد و به نیروی سپاه پیوست ام به او توصیف نشدنی بود.😍👌 با اینکه سن و سالش از من کمتر بود،انگار برادر بزرگم بود.حریمی داشت،برای خودش که من زیاد نمی توانستم آن را رد کنم و به او نزدیک شوم.🙂 گاهی از او خجالت می کشیدم. چیز دیگری بود برای خودش، این اواخر وقتی می کردیم😊 شانه ام را به عادت بچه های می بوسید،آب می شدم از این حرکتش.😞 🍂 تـحـلـیـل مےکـرد روزنامه خوان بود و کیهان راهرروز می خواند.🍃 هم که می آمد اگر از خانه بیرون می رفت با روزنامه برمی گشت.🗞 در تهران هرروز یک کیهان و هم می گرفت و به مهمانانی که داشتند می داد تا بخوانند👌.با کیهان مانوس بود.سال 85با86بود که به من گفت مدتی است به جلسات هفتگی در منزل حسین شریعتمداری می رود🍃.از من هم دعوت کرد که بااو به این جلسات بروم.من آن روزها در درگیر درس و امتحان جامع دکتری بودم و بهانه وقت آوردم.🍃😒 به حاج حسین شریعتمداری علاقه پیدا کرده بود❤️ یادم هست که که جلسات درآن تشکیل می شد ایشان،وسعت مطالعه و زبان تند و تیز خاصی می کرد🍃. یادداشت ها و تحلیل های حسین شریعتمداری و زارعی و چند نفر دیگر را دنبال می کرد.به من هم توصیه می کرد مطالب این چندنفر را بخوانم .🙂 به پایگاه نیوز علاقه داشت و تحلیل هایش را تعقیب می کرد👌.گاهی پیامک می داد که مطالب خاصی را توی این پایگاه بخوانم.اطلاعات سیاسیش به روز بود.☺️ این طور هم نبود که فقط برای خودش بخواند.درباره خبر یا که می خواند با دیگران هم حرف می زد🙂.یکی از هم سنگرهایش می گفت:وقتی به از مسائل حرف می زد من حرف هایش را به خاطر می سپردم و همان شب در پایگاه محل،برای بچه ها بازگو می کردم.☺️❤️ ... @modafeaneharaam
📚 📚 روایـت هـایـی از حـیـات جـاودانـه ❤️شـ‌هـيـد مـدافـع حـرم❤️ 💚 به روایت برادرشهید💚 🍂 هـمـه فـن حـریـف آن روز که با بچه های بسیج محلشان رفتیم پادگان اسلحه ام 16و کلاشینکف را کرد.بعد از کلاس از من پرسید:تدریسم چطور بود😁؟گفتم خیلی زدی😒.روان صحبت نمی کنی. باورت می شود من تا حالا نکرده بودم؟ فارسی این چیزهایی را که همیشه به عربی می گویم پیدا نمی کردم بگویم.☝️ گفتم:مگر به تدریس می کنی؟گفت گفته هرکس با خودش می برد ،اصلا کلاس نرود.☝️ با نیروهای مقاومت کار کرده بودو عربی را کمی از آنها و کمی هم از یکی از دوستان اش که عربی تدریس می کردیاد گرفته بود👌🍃.عربی محاوره ای را خوب صحبت می کرد و می فهمید. در ایام ماه مبارک سال 1391قسمت هایی از یک سریال را که تلویزیون عراق پخش می کرد می دیدم👀.چون در سریال به عربی محلی تکلم می کردند ،خیلی چیزها را نمی فهمیدم😒.چند قسمت از این سریال را ضبط کرده بودم .یک بار که در همان ایام آمده بود سریال را گذاشتم و از او خواستم برایم کند📄.چند دقیقه از سریال را ترجمه کرد و آن روزچندتا اصطلاح محلی هم از یاد گرفتم آن روزها آموزش محاوره عربی را تازه شروع کرده بودم🤗 و های شامی،عراقی ،خلیجی و مصری را باهم مقایسه می کردم.یک بار به او گفتم لهجه ی عراقی را خیلی دوست دارم😍 و کم و بیش می فهمم ولی عربی لبنانی ها را اصلا نمی فهمم😶 و علاقه ای هم به یادگیری اش ندارم .گفت اتفاقا ها و سوری ها خیلی شیرین است☺️.و بعد تعریف کرد که یکبار با تقلید لهجه آنها از ایست بازرسی شان در یکی از مناطق سوریه به راحتی گذشته است.کتابی بود به نام قصه الانشا الاطفال،مخصوص آموزش عربی در مدارس .من کپی این کتاب را از کلاس یکی از اساتید زبان عربی در تهران که درآن شرکت می کردم و به دست آوردا بودم.📝 نسخه ی اصلی اش را از آورد و داد به من. من هم در قبالش یکی از های خودم را به او دادم.📗 🍂 پـلـه پـلـه تا مـیـدان تـکلـیف غیر از من،هیچ کدام از را از برای به نکرده بود و تا آخر نکرد😒.حضور مستشاری بچه های سپاه اوایل جنگ در سوریه بسیار مکتوم بود.برای همین به هیچ وجه درباره حضورش در سوریه چیزی نمی گفت.☝️ آن اوایل برای می آمد و به من می گفت که مثلا فردا یا روز دیگر هستم.☺️🚶 حضورش در سوریه حساب شده بود.از این لحاظ من جدا به او می کردم،کسی نباید فکر کند پشت سر این ها نبوده،من قدم به قدم رشد فکری مخصوصا و رسیدنش به را از سال های نوجوانی دیده بودم.👌 همیشه می خوردم به موقعیتی که او برای داشت و من نداشتم.😔 من هیچ گاه بابت رفتارهایش ممانعتی نکردم،حتی به ذهنم هم خطور نکرد❌.اعتقاد داشتم اهدافی که برای آن می رود،بزرگتر از ما و همه چیز و حتی خود .❤️ هر بار که برای خداحافظی می آمد تبریز،به او می گفتم:برو کار را انجام بده و جای مرا هم خالی کن و خدا انشالله حافظ است🍃.این اواخر به او میگفتم: .😔 @modafeaneharaam
📚 📚 روایـت هـایـی از حـیـات جـاودانـه ❤️شـ‌هـيـد مـدافـع حـرم❤️ 💚 به روایت برادرشهید💚 🍂 عـدالـت،حـتی براے سـربـازهـای سـورے محمدی،فرمانده تیپ مکانیزه ی امام زمان(عج) تعریف می کرد. ماه بود و ما در بودیم که یکی از افسران ارشدسوری به ضیافت دعوتمان کرد🍃.با تعدادی از رزمندگان از جمله به میهمانی رفتیم.🚶 خیلی هم بودیم .دو سه دقیقه بیشتر تا نمانده بود و می خواستیم وارد سالن غذاخوری شویم.😋 اما منصرف شد و گفت من برمی گردم😐 ،رزمندگان اصرار داشتند که با آنها به افطاری برود.من هم بودم که دلیل برگشتنش را بدانم. به من گفت:شما ماشین را به من بده که برگردم.شما بروید و را بخورید.☝️ بعد از افطار که برگشتید دلیلش را می گویم. بعد از افطار گفت:اگر خاطرت باشد این قبلا هم یک بار ما را به مهمانی ناهار دعوت کرده بود.🌹 آن روز بعد از ناهار دیدم ته مانده ی ما را به سربازانشان داده اند و آنها از شدت آنرا با ولع می خورند😔.امروز که داشتم وارد سالن می شدم فکر کردم اگر قرار است ته مانده ی غذای افطاری مرا به این بدهند،من آن را نمی خورم.💔 🍂 شـوخ و جـدے اهل بود😁،زیاد اما نگه می داشت گاهی هم کاملا جدی بود👌 ، هنرمند ساز بسیجی، در با بود. وقتی برای به آمد شب در منزل بهزاد پروین قدس تعریف می کرد: شیطنت های خاص خودش را داشت،اما وقتی توی می رفت،خیلی می شد.☝️ یک بارمشغول گرفتن بود. چند آنجا بودند که مدام به پرو پای ما میپیچیدند. یکهو قاطی کرد،برگشت به من گفت:حاج !اینها را بروند کنار.😑 پدر من را در آورده اند😒. هوا تاریک بود و ها یکی دو کیلومتر فاصله داشتیم. من دست به یقه شدم و یکی دوتا از این ها را گرفتم هُل دادم🏃.یکی آمد : بابا اینی که زدی تو بود. گفتم ؟ بعد فهمیدیم محمد دبوق بوده. آمدم گرفتم 😘 و (محمودرضا) را نشان دادم و گفتم مقصر این بود!😁این به من گفت اینها را دور کن.شما جلوی را گرفته بودید. داشت گرا می گرفت.توی بود.همانقدر که بود که می شد خیلی می شد گاهی عالم و آدم را سرکار میگزاشت😂 گاهی هم شوخی های عجیب و غریبی می کرد.😏 حتی در محل کارش بخاطر یکی از این شوخی ها شده بود،اما هیچوقت با من ک بودم شوخی نمی کرد.از چیزهایی که هنوز هم مرا می کند،یکی همین مسئله است.😔 من فقط سال بزرگتر بودم اما حق را میکرد باهم ک بودیم خیلی بگو بخند می کردیم. ☺️ خیلی پیش می آمدکه درباره کارش یا از سوریه ومسائل معمولی و از سر کار گزاشتن هایش تعریف می کرد و .🙂 اما هیچوقت نشدحتی با من بکند و . ... @modafeaneharaam
📚 📚 روایـت هـایـی از حـیـات جـاودانـه ❤️شـ‌هـيـد مـدافـع حـرم❤️ 💚 به روایت برادرشهید💚 🍂 رشـتـه تـعـلـقـات را بـایـد بـریـد درون خودش،با خودش می رفت. برای کسی آشکار نمی کرد اما گاهی که حرف می زدیم حرفهای به زبانش می آمد.🍃 هربار که از بر می گشت و می نشستیم به حرف زدن ،حرف هایش بیشتر بوی می داد.🕊 اگر توی حرف هایش دقیق می شدی می توانستی بفهمی که انگار هرروز دارد قدمی را می کند.👌 آن اوایل یک بار که برگشته بود،وسط حرف هایش خیلی محکم :جان فشانی اصلا نیست.☝️ بعد توضیح داد که در نقطه ای باید فاصله ای چند متری را در تیررس ها👹 می دویده و توی همین چند متر، آمد .😔 بعد گفت:اینطوری که ما درباره حرف می زنیم و گوییم مثلا فلانی را گرفته بود یا فلانی جان کرد،این قدرها هم .👌 است.من بودم که چطور در عرض یکی دوسال قبل از برای بریدن رشته تمرین می کرد.🍃 واقعا روی خودش کرده بود.اگر کسی حواسش نبود نمی توانست بفهمد که وقتی چیزی را به کسی به راحتی می بخشید☺️داشت رشته را می برید،ولی من حواسم بود که چطور کار کرده بودو چطور بی شده بود🕊. 🍂 رفـتنـش فـاش شـده بـود این اواخر اگر کسی بود،می توانست بفهمد که شده است.🕊🍃 از در حال و هوای و بود،اما این رفت و آمدها ی سال های به سوریه و حضورش در متن جنگ،روحیات او را جور دیگری ساخته بود.👌 من از اینکه آدمی مثل او در این راه می شود و این هم است،مطمئن بودم☝️.این اواخر،چیزهایی در حرکات و سکناتش ظاهر شده بود که مشخص می کرد حالش متفاوت است.🍃 همیشه آدم در چنین مواقعی با و پراندن می پیچاند😁.یک بار که با اش آمده بود و مهمان من بودند،همسرم به من گفت:نگذار برود.☝️ این،این دفعه برود می شود.🕊💔 گفتم:از این طور مطمئن می گویی؟گفت:از اش_پیداست.😞 ... @modafeaneharaam
📚 📚 روایـت هـایـی از حـیـات جـاودانـه ❤️شـ‌هـيـد مـدافـع حـرم❤️ 💚 به روایت برادرشهید💚 🍂 نـگـذارکـاربـزرگـم را خـراب کـنـنـد بار آخری که در اسلامشهر دیدمش بود که بعد از کسی بکند.⚡️ به ویژه در .😞 گفت: می ترسم بعد از ما پشت حرفی زده شود.😔 هوشیار بود.فکر همه جای بعد از را کرده بود.☺️ جنس نگرانیش را می دانستم. این بود که مثل کسانی بگویند که جواب این ها را چه کسی می دهد و از این حرف ها.☹️ نمی دانستم در برابر حرفش چه باید بگویم. گفتم:این طوری فکر نکن ،مطمن باش چنین اتفاقی نمی افتد.وقتی این را گفتم برگشت گفت:.✌️ حرفی زده شود که آن را بیاورد...چیزی پیدا نکردم در جواب حرفش بگویم.بی اختیار گفتم: ما مثل خون است.💔 .☝️ نمی گذارد چنین اتفاقی بیفتد.گفت بزند.☝️ خودش بود.دیده بودم که وقتی کسی حرف درباره می زد. اخم هایش می رفت توی هم.😞 اگر با بحث می توانست جواب طرف را بدهد.جواب می داد و اگر می دید طرف به حرف هایش ادامه می دهد،بلند می شد و می رفت.🙂 🍂 کـجـا دفـن شـوم؟ تهران ،ترمینال بیهقی بودم که گوشی موبایلم زنگ خورد.📲 بود.خوش و بش کردیم ک پرسید کجایی؟از صبح برای کاری بودم.گفتم کارم تمام شده ترمینالم،دارم برمی گردم تبریز.☺️ گفت:کی وقت داری درباره یک حرف بزنیم.گفتم الان.گفت الان نمی شود و باید سر فرصت مناسبی بگوید.🙂 اصرار کردم که بگوید.گفت:موضوع است .باید در فرصت مناسبی بگویم.رسیدی ،وقت کردی زنگ بزن.🙂 کردم و خداحافظی کردیم.بعد از اینکه قطع کردیم حرف شد.با او تماس گرفتم📲 و گفتم تماسش نگرانم کرده😒 .گفت:می توانی بیایی اینجا؟گفتم من فردا صبح باید تبریز باشم.اگر می شود حرفت را پشت تلفن بگویی،بگو الان😒.گفت من دوباره دارم می روم.اما قبل از رفتن چندتا چیز هست که باید به تو بگویم.بعد گفت اگر من شدم💔 چیزهایی هست که می کند.🍃 گفتم یعنی چه؟گفت:این بادفعات قبل دارد.گفتم تو همیشه رفتنت فرق دارد.گفت یکی دوتا مسئله هست که باید قبل رفتن روشن بشود👌.مثلا من شدم کجا باید شوم؟گیر کرده ام. توی این مسئله گفتم کن.🙂 من تا یک ساعت دیگر شما هستم گفت بخاطر این حرفی که زدم داری می آیی؟گفتم بایدبیاییم از نزدیک حرف بزنیم ببینم دقیقا چه می گویی☹️، گفت نه تو برو تبریز بعدا حرف می زنیم گفتم می آیم.از ترمینال بیهقی راه افتادم سمت اسلام شهر،وقتی رسیدم همه چیز در خانه عادی بود🙂 همسرش بازی اش، بساط چای، شام، تلوزیون🖥 روشن،پتوهای ساده ای که کنار دیوار پهن بودند و حتی خود .همه چیز مثه همیشه توی این خانه ، بود🙂 .هیچ علامتی از خبر خاصی به چشم نمی خورد. نشستیم.منتظر ماندم تا سر صحبت را باز کند ولی حرفی نمی زد😕.دو سه ساعت تمام منتظر ماندم.چای خوردیم.حتی شام خوردیم اما همه حرف ها کاملا عادی بود.بالاخره صبرم تمام شد.و گفتم نصفه شب شد!نمی خواهی درباره چیزی که پشت تلفن گفتی صحبت کنیم؟ من گیر کرده ام.☹️ نمی دانم شدم محل باید باشد یا !گفتم این چه حرفی است؟!ول کن این حرفها را.برو وظیفه ای را که داری انجام بده☺️.زمان جنگ اگر های ما قرار بود به این چیزها فکر کنند که الان بود!😒 بدون اینکه تغیری در حالتش ایجاد بشود،با آرامش توضیح داد که دفن بشود و فرزندش برای آمدن به تبریز به می افتند😔.و اگر دفن شود ، می شوند هرچند همیشه قبل از رفتن هایش احتمال بود💔،اما اینبار خیلی می زد.ول کن نبود.از من می خواست کمکش کنم.🙁 نمی خواستم این حرف ها کش بیاید.برای همین به او دادم که اگر شد من این مسئله را کنم و قضیه فیصله پیدا کرد.🍃💔 ... @modafeaneharaam
مراسم ششمین سالگرد شهید ظهر عاشورا کربلایی #وحید_نومی_گلزار چهارشنبه ۱۲ آبان از ساعت 15:30 الی نماز مغرب و عشا سخنران : سردار حاج رحیم نوعی اقدم مداح : حاج مهدی خادم آذریان حسینیه اعظم گلزار شهدای وادی رحمت #تبریز @Modafeaneharaam
🕊 هشتمین سالگرد شهید مدافع حرم حاج حامد جوانی 🗓 پنجشنبه ۱ تیرماه ۱۴۰۲، ساعت ۱۷:۳۰ 📍، وادی رحمت، جوار مرقد شهید @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴پیاده‌روی زائران اربعین به سمت کربلای معلی 🔻این کاروان ۷۰ نفره، ۲۵ روز است با پای پیاده برای حضور در راهپیمایی اربعین حسینی به سمت کربلا در حرکتند. @Modafeaneharaam
🍃 شهید رئیسی حرفهایی دقیق و مهم ⁉️⁉️ 🔸یه سیستم "آشیانه پروازی" در حفاظت پرواز شخصیت ها وجود داره که سران مملکتی مثله ، رییس جمهور و بعضی از بصورت کاملا حفاظت شده و امن ازش استفاده میکنن ، بهترین هواپیماها و هلی کوپترها در این آشیانه نگه داری میشن و اورهال ، و تحویل اونها حساب کتاب خاص داره که مدام بین تیم های بصورت پلمپ شده تحویل میشه این آشیانه از دهه پنجاه زمان شاه تاسیس شده ، پس اینطور نیست که فکر کنیم رییس سوار هر هلی کوپتری میشه و یا هرکسی به هلی کوپتر ایشون داره که بتونه دست کاری کنه ... 🔺بعد از هر بار و اورهال هلی کوپتر "تست گرم" گرفته میشه یعنی ۲ساعت پرواز بصورت گرفته میشه که اگه مشکلی باشه معلوم بشه بعد میره تو آشیانه ، پلمپ و تحویل تیم حفاظت میشه 🔸هلی کوپتر آقای رییسی قبل از حداقل ۲ ساعت پرواز از به سمت سد قیزقلعه سیز و عمومی ورزقان و اطراف آن داشته نمیشه خراب کاری در اتفاق افتاده باشه اما بعد از ۲ ساعت عمل کنه!!! تایمر که نداره :) 🔸هلی کوپتر یه وسیله کاملا از هواپیماست کاملا ، سیستم هاش دیجیتال نیستن کاملا مکانیکی عمل میکنه پس بحث خرابکاری هم منتفیه 🔺حتی هلی کوپتر هم کاملا بصری و چشمیه ، دقیقا مثه رانندگی با اتومبیله و اصلا مثه هواپیما نیست که های خودکار برای پرواز(اتوپایلوت) داشته باشه ، کاملا زیر پاشو نگاه میکنه و پرواز میکنه ؛ پس احتمال خطای دید یا ندیدن موانع طبیعی و و برخورد با اونها در شرایط جوی ناپایدار و نامصاعد بسیار زیاده. 🔸طبق پروتکل های سیستم جی پی اس یا همون یاب هلی کوپتر سران همیشه باید خاموش باشه حتی تو حالت "اتوماتیک" هم نمیتونه باشه ، باید خاموش باشه تا کسی نتونه بفهمه الان ایشون کجا دارن میکنن واسه همین بود که هلی کوپتر آقای رییسی پیدا نمیشد و این دقیقا پروتکل های امنیتی بود ؛ پس وقتی نتونن رد هلی کوپتر آقای رییسی رو بزنن چطور میتونستن بفمن کجاست که بخوان کنن؟ 🔸پیش بینی های این بوده که بعد از ظهر ، بارانی میشه ، در لحظه پرواز (فیلماش هست) هوا ابری هست اما بارانی نیست ولی در طی مسیر هوا بارونی میشه و هلی کوپترها به یه میرسن که اونجا بخاطر اینکه دید نداشتن اسکیت هلی کوپتر آقا رییسی به نوک میخوره و بعد از غلتیدن به یک در میانه کوه ، دچار آتش سوزی میشه (در لحظه برخورد اولیه به کوه ، درب هلی کوپتر معمولا باز میشه و افرادی که در کنار نشسته اند به بیرون پرتاب میشن بخاطر همین بود که پیکر شهید آیت الله آل و فرد دیگری از سرنشینان نسوخته بود اما بر اثر پرتاب شدن و برخورد با آسیب شدید دیدن که در ادامه موجب این دو عزیز شده) 🔸آقای رییسی قرار بوده قبل نماز ظهر حرکت کنه اما در زمان شدن به هلی کوپتر مردم مهربان به استقبال ایشون میان و ایشون که هیچ وقت نداشتن مردم رو رها کنن و بِرَن ، وامیستن باهاشون میکنن و اونجا مردم پیشنهاد میدن که نماز رو با اونها بخونن و بعد برن و آقای رییسی هم به اونا قبول میکنه این میشه که برنامه به هم میخوره و پرواز ایشون به تاخیر میفته و همین افتادن در هوای بارانی را بیشتر میکنه هرچند اتفاقِ برخورد با کوه دقیقا در کیلومترهای آخر اتفاق افتاده و شاید اگر چند دقیقه پرواز ایشون بیشتر طول میکشید از و اون هوای ابری عبور میکردن و عملا سانحه بصفر می رسید. 🔸 آقای رییسی دو تا دیگه هلی کوپتر با فاصله تقریبا ۵ تا ۱۰ دقیقه پرواز میکردن ، خلبان پرواز آقای یکی از بهترین خلبان ها و فرمانده این سه تا هلی کوپتر بوده که بعد از برخورد به ابر دستور میده دو تا هلی کوپتری که همراه ایشون بودن برن بالای ابر اما خودش فرصت نمیکنه اینکارو بکنه ، اگر کمی دیر تر این دستور رو داده بود اون دوتا هلی کوپتر هم احتمالا با کوه اصابت میکردن و بجای یک هلی کوپتر هر سه هلی کوپتر دچار میشدن. ♦️شواهد و و بررسی های تیم ستاد کل نیروهای به هیچ عنوان بحث خرابکاری رو تایید نمیکنه اما خب اسراییل داره روغن ریخته رو نذر میکنه و ما هم با فورواد کردن ادعاهای پوچ اونا داریم عملا آب تو آسیاب می ریزیم. @Modafeaneharaam