eitaa logo
مدافعان حرم 🇮🇷
34.3هزار دنبال‌کننده
29.3هزار عکس
11.5هزار ویدیو
284 فایل
اینجا قراره که فقط از شهدا درس زندگی بگیریم♥ مطمئن باشین شهدا دعوتتون کردن💌 تاسیس 16اسفند96 ارتباط👇 @Soleimaniam5 https://gkite.ir/es/9987697 تبلیغ👇 https://eitaa.com/joinchat/2294677581C1095782f6c عنایات شهدا👇 https://eitaa.com/shahiidaneh
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از کانال روشنگری‌🇵🇸
⛔️ #جهان_سوم کجاست؟! جهان سوم جایی است که به #توانایی و #قدرت ملت خود میخندند و برای #تحقیر خود #جوک میسازند.. #تولید #کالای_داخلی #حمایت_از_کالای_ایرانی #پیشرفت #کار #اشتغال #ایرانی #پیشرفته #ایران #رهبر 👉 @roshangarii 🌹
#اولین درسی که از زندگانی حضرت زینب کبری(س) می شود فهمید، این است که گاهی اوقات #زنده ماندن سخت تر از #شهادت است، ولی باید ماند و در بد ترین شرایط موجود #کار کرد ... @modafeaneharam
🍃🌷 ☑️دل از دست محبینش خونه ‼خواهش میکنم نخونده رد نشید‼️ 👈حتما حتما بخونید👉 💠دوران دوران خوشی وسرور شیعیان من است  زمین در عصر ظهور گنج های خود را بیرون می ریزد به گونه ای که مردم از نظر مالی بی نیاز می شوند، شفا می یابند و روابط خانوادگی تان اصلاح خواهد شد ..... ها و دشمنی ها از دل ها بیرون می رود آنچنان دررفاه خواهید بود که تا به حال چنین نبوده اید ....... فقط آنقدر بگویم که در دوران حتی پرندگان در هوا نیز خوشحال هستند. حال شما را چه شده است که مرا از یاد برده اید❓❓....... 💔علاقه ی من به تو چنان است که با ناراحتی ات می شوم و با بیماری ات من نیز می شوم...... 💔محبت و علاقه ی من به شما از محبت و علاقه ی مادر به  طفل شیر خوار بیشتر است ، مثل که فرزند خود را گم کرده است ، بی تاب شما هستم حال آنکه شما سال هاست که مرا از یاد برده اید......😔💔 💔آیا خداوند مرا آفریده است تا سال ها در پس پرده ی باشم؟ 💔آنچنان به کارو زندگی خود مشغولید گویی مثل کسی که اصلا وجود نداشته است از ذهن های شما دور هستم........😔😭💔 💔شما را می بینم که صدای را می شنوید، ولی مشغول خود هستید....😔 💔شما را میبینم که به نشسته اید و صدایتان را می شنوم که می گویید اینها که نیست......😔😔😔 💔 مالتان را به خیال اینکه به شما تعلق نمی گیرد نمی دهید.....😔 💔بیشتر وقت و زندگی تان را به بطالت می گذرانید. 💔از بعضی دوستانت به من خبرهای ناگوارتری رسیده است، آنچنان از من دور شده اند که به دشمن دست بیعت داده اندو تابلوی 🚫“🚫” را  پشت بام خود نصب کرده اند و با ورود به خانه هایشان با دشمن هم غذا شده اند ، حال  آنکه مرا از خودشان دور می کنند.😭😭😭 💔برای نیامدنم کارهای بد زیادی انجام می دهند. شما را می بینم که سخت ترین کار ها برایتان و شده است. 💔💔گاهی که ازشهر شما عبور می کنم ناچار برای ندیدن بد حجابتان عبا به روی صورت خویش می کشم.....😔😭💔 💔 های قبل از را آنقدر رواج داده اید که نوجوانانتان که تازه به سن می رسند گمان می کنند که این کار ها فعل نیست.😔💔 💔چطور شما در جامعه ی اسلامی زندگی می کنید و نمی دانید که پولی که را نداده اید  استفاده کردن از آن است؟........ 💔در روز جدم حسین علیه السلام کوفیان را بسیار نصیحت نمود اما در آنها اثر نکرد........ (ع) به آنها فرمودند علت اینکه سخنان من در شما اثر نمی کند است که خورده اید، پس شکمهایتان را با لقمه های حرامی که کوفیان خوردند پر نکنید............  چطور نمی دانید که به اندازه ی بال پشه ای کنید لقمه ی حرام خورده اید؟😔 چرا قبل از آنکه احکام داد و ستد را یاد بگیرید می کنید؟ آیا این چیز زیادی است که از شما می خواهم❓❓ ⛔بدانید اگر در جامعه زیاد شود بر شما غالب خواهد شد. ⛔️اگر نمی کردی خیلی زودتر از اینها آمده بودم......😔💔 هنوز آرزوی کردنت را دارم.‼️ آیا وقت آن نشده به سوی من باز گردی❓ 💕به امید روزی که در کنار آن هنگام که ندای می زنم جزء اولین کسانی باشی که با من کنی.....🙏 آن روز که رو به روی هم بنشینیم و لحظات پایان پذیرد......🌷💔😔 🍃💕🍃💕
شهيد مدافع حرم مصطفى صدرزاده به روايت مادر گرامى؛ 🌷بسم رب الشهداء و الصديقين🌷 ⚫️ «قسم به معنی لایمکن الفرار از عشق، که پُر شده است جهان از حسين سرتاسر؛ (بخش نهم)، علمدار بى‌بی» ای لشکر حق را سر و سردار اباالفضل وی دست علی در صف پیکار اباالفضل ... 🔻١٤ ساله بود که حاج آقای بهرامی و نصیری به دنبال ساخت (عليه‌السلام) بودند. برای ساخت باید جمع می‌کردند. یک داشتند که رویش نوشته شده بود: «برای مسجد». حتی گاهی پول برای نداشتند؛ برای همین خود بچه‌ها پای می‌ایستادند. از خالی کردن بار و گرفته تا کار و هر کاری که توان انجام آن را داشتند. به قول خودش دوست داشت با این کار، یک برای آخرتش بسازد. 🔸یک راه انداخت و هر چقدر پول دستش می‌آمد آن می‌کرد. همان روزهای اول تأسیس آمد پیشم و گفت: «مامان یک هیئت به اسم (علیه‌ااسلام) زدم.» ذوق زده شدم. جریان تصادف کودکی‌اش را برایش تعریف کردم و گفتم: «من تو رو نذر حضرت (عليه‌السلام) کردم.» پرسیدم: «چی شد که اسم هیئت رو ابوالفضل گذاشتی؟» دستی به ریش‌های تازه درآمده‌اش کشید و گفت:«هیچی، به افتاد.» 🔺از همان موقع دیگر هر چه می‌خواست، حضرت عباس (علیه‌السلام) می‌کرد. چهارشنبه‌ها، هر هیئت داشتند. این برای خیلی مهم بود و سعی می‌کرد هیچ چهارشنبه‌ای را از دست ندهد. 📚 برگرفته از کتاب قرار بی‌قرار، انتشارات روایت فتح 🏴 «صلى الله عليك يا اباعبدالله» 📸 عكس نوشت: شهيد مدافع حرم مصطفى صدرزاده (سيدابراهيم)
💢 روزی از خدا ✅شخصی از امام صادق(ع) درخواست کرد که دعا کنید خدا روزی مان را کند. امام فرمود: دنبال برو، تلاش هم بکن از که کمتر نیستی که روزی اش را از خدا میخواهد ولی میکند. ✅در زندگی دینی را از خدا میخواهیم اما پیش شرط آن: تلاش است @modafeaneharaam
📚 📚 روایـت هـایـی از حـیـات جـاودانـه ❤️شـ‌هـيـد مـدافـع حـرم❤️ 💚 به روایت برادرشهید💚 🍂 تـقـدیـم به مـحمـودرضـا روزهای آخرسال۱۳۸۹بود چندروزمانده به قبل ازپایان سال ازپایان نامه دکترای تخصصی دفاع می کردم🙂 وقتی رسیدم تهران شب یک راست رفتم سراغ برای پذیرایی جلسه فکری نکرده بودم☹️ ونگران آبرومندانه برگزارشدن جلسه بودم به رضا گفتم هیچ چیز آماده نیست🙁، وفرداهم وقتش راندارم فردا می توانی بامن بیایی جلسه دفاع؟😒 گفت:چه چیز راباید آماده کنیم😊؟گفتم باید ،لیوان بلور کارد واین جور چیز ها بخرم🙂 گفت ظرف وظروف رادیگر میخواهی چه کار😕؟ گفتم بشقاب ها ولیوان ها اگریک بارمصرف باشند پایان نامه ام نمره نمی آورد.😐 گفت اینها را ازخانه می بریم گفتم برو کت وشلوارت را هم بیاور بی چون وچرا رفت دو دست کت شلوار آورد☺️ امتحان کردم یک دستش راکه سورمه ای واتو کشیده بود.🙂 گذاشتم کنار صبح ماشین پرایدش رابرداشت وسایل را زدیم توی ماشین واز راه افتادیم سمت دانشگاه 🙂 خودش هم برای حضور درجلسه لباس مرتبی پوشیده بود☺️با ماشین رفتیم داخل دانشکده دامپزشکی دانشگاه تهران آن روز درگیر یک مشکل آموزشی بودم که به خاطرآن باید قبل از دفاع،دوساعتی پله های دانشکده دامپزشکی را بالا و پایین می رفتن!😣 در این فاصله رفت میوه و چندجعبه آبمیوه خرید☺️.تنها چیزی که آنروز خودم رفتم خریدم،یک جعبه شیرینی بود ک باعجله زیاد از خیابان کارگر شمالی گرفتم🍃.غیر از این جعبه شیرینی،همه جلسه را ردیف کرده بود.👌 حتی وسایل و میوه ها و جعبه های آبمیوه را که خریده بود،از توی ماشین تا داخل سالن آمفتی تئاتر دانشکده آورد☺️ یادم نیست چه مشکلی برایش پیش آمده بود که نتوانست بیاییدسر جلسه و چند دقیقه قبل ازشروع جلسه برگشت.😒 خاطره خوش آن روز را فراموش نمی کنم.💔 که چقدر از اضطرابم کم کرد.دوست دارم اگر گذرم دباره به کتابخوانه دانشکده دامپزشکی دانشگاه تهران افتاد پایان نامه ام را از کتابخانه بگیرم و در صحفه تقدیم نامه، را کنارنام که نامه را به او کرده ام اضافه کنم❤️. آن را از گرفتم.💔👌 🍂 بےخـواب و بے تـاب یک روز زنگ زد :فردا عده ای از بسیجی ها یک شب مهمان ما در پادگان هستند.اگر وقت داری بیا.🙂 بعدا نمی توانی این جور جاها بیایی.دو روز درس و دانشگاه را تعطیل کردم و با های مقاومت حمزه ی سیدالشهدای اسلامشهر همراه شدم و رفتیم پادگان.🙂 دو روزی که مهمان پادگان بودیم خیلی تلاش کرد دوره به بهترین شکل برگزارشود👌.من ندیدم توی آن دوروز .🍃 کسی اگر نمی دانست،فکر می کرد مشغول جنگ است که وقت ندارد بخوابد.✌️ شبی که در پادگان ماندیم برنامه پیاده روی شبانه داشتیم.بعد از نصفه شب بود که از پیاده روی برگشتیم.☹️ مرا برد اتاق خودش.تختش را نشان داد و گفت:تو اینجا بخواب☺️ .قرار بود تا صبح استراحت کنیم.بعد بلند شویم برویم برای نماز و صبحانه و بعدش هم میدان تیر🔫.گفتم تو کجا می خوابی؟ من دارم تو بخواب.🙂 این را گفت و رفت.من تا اذان صبح تقریبا نخوابیدم.مرتب چک می کردم که ببینم برگشته یا نه.بالاخره هم نیامد ومن را بعد از صبحانه،وقتی که داشتیم آماده می شدیم برویم میدان تیر،🔫جلوی ساختمان دیدم☹️.چشم هایش کرده بود🙁. آستین هایش را زده بود بالا. سرش را انداخته بودپایین و داشت با عجله به سمتی می رفت صدایش زدم.😕 کنار درخت کاج کوچکی ایستاد دوربین کوچکی را که توی جیبم داشتم بیرون اوردم و گفتم بایست می خواهم بگیرم📷.دستش را کرد توی جیبش و به دوربین لبخند زد☺️.دوباره رفت و تا میدان تیر ندیدمش.نمی دانستم قرار است میدان را کند👌🙂. با اینکه تا روز قبل نکرده بود،توی میدان آنقدر بود که انگار چندساعت خوابیده است.✌️ قبل از رفتن به میدان تیربه بچه ها گفت: تا تیر به هر نفر می دهیم.سعی کنید از این فرصت استفاده کنید👌.استفاده هم به این است که در این وضعیت و نیازی که به مجاهدت ما دارد☝️،اینجا بدون نباشید،❤️ و کنید🔫. خیلی با بود.شوخی میکرد☺️.عکس هایی که از او توی میدان گرفته ام هیچ کدامشان رضا را نشان نمی دهد✌️. تا عصر همینطور بود و میدان را می کرد. توی آن دو روز برای اینکه به هایی که مهمانش بودندخوش بگذرد همه کار کرد.👌☺️👌 @modafeaneharaam
📚 📚 روایـت هـایـی از حـیـات جـاودانـه ❤️شـ‌هـيـد مـدافـع حـرم❤️ 💚 به روایت برادرشهید💚 🍂 عـدالـت،حـتی براے سـربـازهـای سـورے محمدی،فرمانده تیپ مکانیزه ی امام زمان(عج) تعریف می کرد. ماه بود و ما در بودیم که یکی از افسران ارشدسوری به ضیافت دعوتمان کرد🍃.با تعدادی از رزمندگان از جمله به میهمانی رفتیم.🚶 خیلی هم بودیم .دو سه دقیقه بیشتر تا نمانده بود و می خواستیم وارد سالن غذاخوری شویم.😋 اما منصرف شد و گفت من برمی گردم😐 ،رزمندگان اصرار داشتند که با آنها به افطاری برود.من هم بودم که دلیل برگشتنش را بدانم. به من گفت:شما ماشین را به من بده که برگردم.شما بروید و را بخورید.☝️ بعد از افطار که برگشتید دلیلش را می گویم. بعد از افطار گفت:اگر خاطرت باشد این قبلا هم یک بار ما را به مهمانی ناهار دعوت کرده بود.🌹 آن روز بعد از ناهار دیدم ته مانده ی ما را به سربازانشان داده اند و آنها از شدت آنرا با ولع می خورند😔.امروز که داشتم وارد سالن می شدم فکر کردم اگر قرار است ته مانده ی غذای افطاری مرا به این بدهند،من آن را نمی خورم.💔 🍂 شـوخ و جـدے اهل بود😁،زیاد اما نگه می داشت گاهی هم کاملا جدی بود👌 ، هنرمند ساز بسیجی، در با بود. وقتی برای به آمد شب در منزل بهزاد پروین قدس تعریف می کرد: شیطنت های خاص خودش را داشت،اما وقتی توی می رفت،خیلی می شد.☝️ یک بارمشغول گرفتن بود. چند آنجا بودند که مدام به پرو پای ما میپیچیدند. یکهو قاطی کرد،برگشت به من گفت:حاج !اینها را بروند کنار.😑 پدر من را در آورده اند😒. هوا تاریک بود و ها یکی دو کیلومتر فاصله داشتیم. من دست به یقه شدم و یکی دوتا از این ها را گرفتم هُل دادم🏃.یکی آمد : بابا اینی که زدی تو بود. گفتم ؟ بعد فهمیدیم محمد دبوق بوده. آمدم گرفتم 😘 و (محمودرضا) را نشان دادم و گفتم مقصر این بود!😁این به من گفت اینها را دور کن.شما جلوی را گرفته بودید. داشت گرا می گرفت.توی بود.همانقدر که بود که می شد خیلی می شد گاهی عالم و آدم را سرکار میگزاشت😂 گاهی هم شوخی های عجیب و غریبی می کرد.😏 حتی در محل کارش بخاطر یکی از این شوخی ها شده بود،اما هیچوقت با من ک بودم شوخی نمی کرد.از چیزهایی که هنوز هم مرا می کند،یکی همین مسئله است.😔 من فقط سال بزرگتر بودم اما حق را میکرد باهم ک بودیم خیلی بگو بخند می کردیم. ☺️ خیلی پیش می آمدکه درباره کارش یا از سوریه ومسائل معمولی و از سر کار گزاشتن هایش تعریف می کرد و .🙂 اما هیچوقت نشدحتی با من بکند و . ... @modafeaneharaam
📚 📚 روایـت هـایـی از حـیـات جـاودانـه ❤️شـ‌هـيـد مـدافـع حـرم❤️ 💚 به روایت برادرشهید💚 🍂 رشـتـه تـعـلـقـات را بـایـد بـریـد درون خودش،با خودش می رفت. برای کسی آشکار نمی کرد اما گاهی که حرف می زدیم حرفهای به زبانش می آمد.🍃 هربار که از بر می گشت و می نشستیم به حرف زدن ،حرف هایش بیشتر بوی می داد.🕊 اگر توی حرف هایش دقیق می شدی می توانستی بفهمی که انگار هرروز دارد قدمی را می کند.👌 آن اوایل یک بار که برگشته بود،وسط حرف هایش خیلی محکم :جان فشانی اصلا نیست.☝️ بعد توضیح داد که در نقطه ای باید فاصله ای چند متری را در تیررس ها👹 می دویده و توی همین چند متر، آمد .😔 بعد گفت:اینطوری که ما درباره حرف می زنیم و گوییم مثلا فلانی را گرفته بود یا فلانی جان کرد،این قدرها هم .👌 است.من بودم که چطور در عرض یکی دوسال قبل از برای بریدن رشته تمرین می کرد.🍃 واقعا روی خودش کرده بود.اگر کسی حواسش نبود نمی توانست بفهمد که وقتی چیزی را به کسی به راحتی می بخشید☺️داشت رشته را می برید،ولی من حواسم بود که چطور کار کرده بودو چطور بی شده بود🕊. 🍂 رفـتنـش فـاش شـده بـود این اواخر اگر کسی بود،می توانست بفهمد که شده است.🕊🍃 از در حال و هوای و بود،اما این رفت و آمدها ی سال های به سوریه و حضورش در متن جنگ،روحیات او را جور دیگری ساخته بود.👌 من از اینکه آدمی مثل او در این راه می شود و این هم است،مطمئن بودم☝️.این اواخر،چیزهایی در حرکات و سکناتش ظاهر شده بود که مشخص می کرد حالش متفاوت است.🍃 همیشه آدم در چنین مواقعی با و پراندن می پیچاند😁.یک بار که با اش آمده بود و مهمان من بودند،همسرم به من گفت:نگذار برود.☝️ این،این دفعه برود می شود.🕊💔 گفتم:از این طور مطمئن می گویی؟گفت:از اش_پیداست.😞 ... @modafeaneharaam
شهید آوینی درشرایط عادی زبان داشت ولی در گفتار متن فیلم ازاوکسی نکرده واین به خاطرآن است ڪه برای باشد @Modafeaneharaam
🕊🌺 تمام سعی ام این بود که در شرکت کنم و نسبت به این فریضه سیاسی عبادی بی تفاوت نباشم همیشه سعی میکردم باشم☺️ یک برای داشتم و همیشه خمسم رو پرداخت میکردم، به واقعا اعتقاد داشتم و همه تو فامیل به این ویژگی بارزم اشاره میکنن همیشه همه رو میکردم ، عاشق بودم، کار رو هیچ وقت عار نمیدونستم، به خاطر همین بیش فعالی هام بود که تو خونه ی مادرم، خودم کارهای ساخت و ساز از قبیل بنایی و لوله کشی رو انجام دادم، پایه یک گرفتم و خلاصه اینکه ی جا نمی تونستم بشینم @Modafeaneharaam ۹۵ @Modafeaneharaam
🕊🌺 تمام سعی ام این بود که در شرکت کنم و نسبت به این فریضه سیاسی عبادی بی تفاوت نباشم همیشه سعی میکردم باشم☺️ یک برای داشتم و همیشه خمسم رو پرداخت میکردم، به واقعا اعتقاد داشتم و همه تو فامیل به این ویژگی بارزم اشاره میکنن همیشه همه رو میکردم ، عاشق بودم، کار رو هیچ وقت عار نمیدونستم، به خاطر همین بیش فعالی هام بود که تو خونه ی مادرم، خودم کارهای ساخت و ساز از قبیل بنایی و لوله کشی رو انجام دادم، پایه یک گرفتم و خلاصه اینکه ی جا نمی تونستم بشینم @Modafeaneharaam