eitaa logo
مدافعان حرم 🇮🇷
33.8هزار دنبال‌کننده
29.8هزار عکس
11.9هزار ویدیو
286 فایل
اینجا قراره که فقط از شهدا درس زندگی بگیریم♥ مطمئن باشین شهدا دعوتتون کردن💌 تاسیس 16اسفند96 ارتباط👇 @Soleimaniam5 https://gkite.ir/es/9987697 تبلیغ👇 https://eitaa.com/joinchat/2294677581C1095782f6c عنایات شهدا👇 https://eitaa.com/shahiidaneh
مشاهده در ایتا
دانلود
مدافعان حرم 🇮🇷
📚 #تـ‌وشـ‌ـ‌هـ‌یـد_نـ‌مـ‌یـشـ‌وے📚 روایـت هـایـی از حـیـات جـاودانـه ❤️شـ‌هـيـد مـدافـع حـرم❤️
📚 📚 روایـت هـایـی از حـیـات جـاودانـه ❤️شـ‌هـيـد مـدافـع حـرم❤️ 💚 به روایت برادرشهید💚 🍂 سبقت در حب ولایت وقتی را داخل گذاشتم💔، از طرف گفتند سفارش کرده با او دفن شود😔 . جا خوردم. نمی دانستم چنین کرده است.🍃 داخل ایستادم تا رفتند وچفیه را از داخل ماشین آوردند. چفیه ای بود که با یک واسطه به رضا رسیده بود.☝️ مانده بودم با چه ! همیشه در به خودم را از رضا می دانستم. را که روی گذاشتم،فهمیدم به هم نرسیده ام.😔 آنجا من فهمیدم که به نیست! در دهه ۷۰، رضا یک نیمرخ از به دیوار اتاق زده بود که آن را خیلی داشت.☺️ عکسی بودکه ظاهراً در یکی از دیدارها در فضای باز گرفته شده بود.🙂 یک بار که داشتیم دربارهٔ این به آقا حرف می زدیم ، گفت بعضی از کشورها بدون دست به عکس نمی زنند. ما از اینها هستیم.🙁🙂 🍂 کـربلایی مـحـمـود ۱۳۹۲می خواست با دوستانش برود .❤️ گفتم: «برای یک نفر دیگر هم جا دارید؟» گفت: «می آیی؟» گفتم: «می آیم»🙂 گفت: «دو سه روز مهلت بده، جواب می دهم» طول کشید.🍃 فکر کنم یک هفته بعد بود که زنگ زد📲 و گفت جور نشد. گفت برای خودش هم مشکلی پیش آمده که نمی تواند برود.😞 پرسیدم: «چرا جور نشده؟» گفت: «کربلا رفتن مشکلی نیست. هیچ طوری جور نشد،از طریق بچه های عراق می رویم.🙂 گفته اند تو تا مرز شلمچه بیا،مااز آنجا میبریمت کربلا. ولی الان مشکلی هست و شاید نتوانم بروم .شاید هم با یک کاروان دیگر رفتم»☹️ درست نفهمیدم چه برایش پیش آمده، گیر ندادم . گفتم: «در هر حال مراهم در نظر بگیر» را داد🍃. تا چندروز، مرتب به زنگ زدم و پیگیر شدم،اما آخرش جورنشد که نشد!😢 نمیدانم چرا! ، درست#۲۷روز بعداز سال۱۳۹۲ در روز (ص)از به دیدار (ع)رفت و من همچنان از .😔💔 مجلس بود که یکی از پای بلند شد آمد توی گوشم گفت: « می پرسد رفته بود😒؟»جا خوردم از سوالش و .💔 ماندم در جوابش چه بگویم توی گوشش گفتم نه نرفته بود وقتی آن شخص رفت ، یاد این جمله از سید آوینی افتادم که کربلاست👌 و را تو مپندار که در میان شهر ها و در میان نه، کربلا است و هیچ کس را جز (ع)راهی به سوی نیست.💔❤️ ... @modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀 #براساس_زندگینامه_شهید_شمس_الدین_غازی* #نویسنده_غلامرضا_کافی* #قسمت_
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀 * * 🎙️به روایت سعید افسریان همه ی بچه ها آمدند به جز ناصر .هر مربی را برای کاری انتخاب کرده تا عملیات رزمی فتح تپه به خوبی انجام شود دو نفر هم مسئول انفجار ضدتانک بودند که حساس ترین کار بود . ناصر و سیدمهدی برای این کار در دو نقطه ی مختلف در نظر گرفته شده بودند این کار باید در آغاز رزمایش صورت میگرفت و بعد بچه ها خودشان را به بالای تپه میرساندند کار انفجار صورت گرفت. سیدمهدی رضوی به بالای تپه آمد ،ولی ناصر نیامد. من خودم از اول بالای تپه مستقر بودم بلافاصله پیجور ناصر شدم. اضطراب و دغدغه ای ناخوش تمام وجودم را گرفت و با همه ی اهمیت اردوی عملیات باد رزمی پایان دوره که محل آزمون آموزشهای ما بود دست از ادامه ی کار کشیدم و سراسیمه به پایین تپه آمدم محل انفجار را تنها من میدانستم که البته از روز قبل پیش بینی کرده بودیم و برای ایجاد وحشت در بین نیروها و ا آشناشدن آنها با سروصداهای مهیب و وضع و حال جنگ واقعی لازم بود چندین ترقه اتفاق بیفتد با آن که شب بود و فضا تاریک، پیش از نزدیک شدن به محل کاشت مین ،میتوانستم حدس بزنم که چه اتفاقی افتاده است. مین منفجر شده بود و از ناصر نیم تنه ای بیشتر باقی نمانده بود که آن هم در خون غرقه بود. حالم نگفتنی بود شاید فریادهای من که با ضجه و آه و افسوس همراه بود تعدادی از نیروها را متوجه حادثه کرد و صحنه ی دلخراش تکه تکه شدن ناصر را در زیر نور کم رمق ماه هرچه دلگزاتر به چشمشان آورد خیلی زود دست به کار شدند و لخته لخته پاره های بدن ناصر را فراهم آوردند؛ جوان برومند شیرازی که از بیست بالا نداشت و برای خودش یک مربی تخریب بود. ناصر جبهه بود و به عنوان تخریب چی فعالیت میکرد تا این که مشکل برایش پیش میآید و با نامه ی سید شمس الدین غازی به پادگان آموزشی که فرماندهی آن را سردار اسماعیل شیخ زاده به عهده داشت معرفی میشود .شیخ زاده هم ناصر را به من سپرد و تأکید کرد به دلیل مشکلات خانوادگی باید چندماهی را در شیراز و در کنار مادرش .باشد ... @Modafeaneharaam