eitaa logo
『شھید محـمدحسین محمدخآنے』
1.5هزار دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
2.8هزار ویدیو
41 فایل
شهید محمدحسین محمدخانے [حاج عمار] ولادت ۱۳۶۴/۴/۹ ټـهران شهادت ۱۳۹۴/۸/۱۶ حلب سوریہ🕊 با حضور مادر‌بزرگـوار شهیــد🌹 خادم تبادل⇦ @shahid_Mohammad_khani_tab خادم کانال ⇦ @Sh_MohammadKhani کانال متحدمون در روبیکا⇦ https://rubika.ir/molazeman_haram313
مشاهده در ایتا
دانلود
🦋 بزرگی‌میگفت↓ تکیه‌کن‌به‌شہـ🌱ــداء شہـداءتکیه‌شان‌خداستـ|🌹 اصلا‌کنارگل‌بنشینی‌بوی‌گل‌میگیری پس‌گلستــ|♥️ــان‌کن‌زندگیت‌را‌با‌یادشہـدا ‌- با‌شہـداءتا‌به‌قیامت🕊 @MohammadHossein_MohammadKhani
مقام معظم ☺️🌸 دنیا میخواهيد ..آخرت میخواهيد.. بخوانید😍 @MohammadHossein_MohammadKhani
دل من تنگ همین یڪ لبخنـد و تــو در خنده مستانہ خود مےگـذری🍃 نوش جانتـــ امّـا .. گاه گاهـے بہ دل خستہ ما هم‌ نظــری...🍃 🌹 @MohammadHossein_MohammadKhani
🌱✨ -جوانی‌‌رادربـرز‌خ‌دیدم‌کھ‌میگفٺ: بہ‌برزخ‌بیاییدخواھیدفھمید ھرنفسی‌کہ‌بھ‌غیرِ "خُدا" کشیدھ‌اید بہ‌ ضررشماٺمام‌شدھ‌اسٺ :) - @MohammadHossein_MohammadKhani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
همیشه عجله داشت برای رفتن.اما نمیدانم چرا این دفعه،اینقدر با طمأنینه رفتار میکرد.رفتیم پلیس +۱۰تا پاسپورت امیر حسین را بگیریم بعدش هم کافی شاپ.میگفتم تو چرا اینقدر بی خیالی؟مگه بعد از ظهر پرواز نداری؟بیرون که آمدیم،رفت برایم کیک بزرگی خرید.گفتم برای چی گفت تولدته.تولدم نبود.رفتیم خانه مادرم دور هم خوردیم.از زیر آیینه ردش کردم.خداحافظی کرد و رفت کلید آسانسور را زد،برگشت خیلی قربان صدقه ام رفت.هم من هم امیر حسین.چشمش به من بود که رفت داخل آسانسور. ۴۵روزش پر شد،نیامد.بعد از شصت هفتاد روز زنگ زد که با پدرم بیا تو منطقه که زودتر بیام.قرار بود حداکثر تا یک هفته همه کارهایش را راست و ریس کند و خودش را برساند و با هم برگردیم ایران. با بچه جمع و جور کردن و مسافرت خیلی سخت بود؛ از طرفی هم دیگر تحمل دوری اش را نداشتم. با خودم گفتم اگر برم زودتر از منطقه دل میکنه. از پیام‌هایش فهمیدم خیلی سرش شلوغ شده ،چون دیر به دیر به تلگرام وصل میشد و وقتی هم وصل می‌شد بد موقع بود و عجله ای. زنگ هایش خیلی کمتر و تلگرافی شده بود. ادامه دارد...
وقتی بهش اعتراض کردم که:این چه وضعیه برام درست کردی؟نوشت دارم یه نفری بار پنج نفر رو می‌کشم. اهل قهر و دعوا نبودیم،یعنی از اول قرار گذاشت.درجلسه خواستگاری گفت چیزی به اسم قهر نداریم تو زندگیمون،نهایتا نیم ساعت.بحث های پیش پا افتاده را جدی نمیگرفتیم.قهر هایمان هم خنده دار بود.سر اینکه امشب برویم جلسه حاج منصور یا حاج محمود.خیلی که پا فشاری میکرد من قهر میکردم.میافتاد به لودگی و مسخره بازی.خیلی وقت ها کاری میکرد که نتوانم جلوی خنده ام را بگیرم،میگفت آشتی آشتی.و سر و ته قضیه را هم میآورد.اگر خیلی این تو بمیری هم از آن تو بمیری ها بود میرفت جلوی ساعت می‌نشست دستش را می‌گذاشتند زیر چانه اش و می‌گفت وقت گرفتن از همین الان شروع شد باید تا نیم ساعت آشتی میکردم .میگفت قول دادی باید پاشم بایستی. با این مسخره بازی هایش خود به خود قهر کردم تمام می شد ‌ این آخری ها حرف های بودار میزد هروقت که تلگرامش روشن میشد آنقدر حرف برای گفتن داشتم که به بعضی از حرف‌هایش دقت نمی کردم .می نوشت من یه عمر که شرمندتم،شرمندگی ام جواب نداره، امام زمانم کار داده بهم، به خدا گیر افتادم منوحلال کن، منو ببخش ،تو رو خدا ،خواهش می کنم. ماموریت های قبلی هم می‌گفت ولی شاید در کل سفرش یکی دو بار .این دفعه در هر تماس تلگرامی یا تلفنی چندین بار این کلمات را تکرار می‌کرد. ادامه دارد... @MohammadHossein_MohammadKhani ❌کپی و نشر ممنوع❌
🌱 ✍این روزها ... 👌ســـــعے ڪن قـــــ❤️ـــــلبت باشے ازنـــــفوذ شـــــیطان🐲که باچه کسی چت می کنی مطمئنی نامحرم نیست ☘شاید سخت تر از مدافع حـــــرم بودن مدافع قــــــلب شدن باشد ♥️" الْقَـــــلْبُ حـــــَرَمُ اللَّه "ِ ،حرم خـــــ❣ـــــداوند متعال است 🍂پس درحـــــرم او غیر او را ســـــاڪن نڪن‼️ الا بذڪر الله تطمئن القـــــلوب شهیدمحمودرضابیضایی شهداراباذکرصلوات یاد کنید @MohammadHossein_MohammadKhani
بعضی وقت‌ها هیچ‌کس مثلِ خدا 🙃 به فکر آدم نیست 🌿 حاج‌ آقا سعادت‌فر می‌گفت: قبل از اینکه شما از خدا یاد کنید خدا از شما یاد کرده 🙂 که به یاد خدا افتادید.... ♥️ @MohammadHossein_MohammadKhani
~🕊 هرکی‌آرزو‌داشته‌باشه خیلی‌خدمت‌کنه میشه...! یه‌گوشه‌دلت‌پا‌بده، شهدا‌بغلت‌میکنن...:) ـ ما‌به‌چشم‌دیدیم‌اینارو... ـ از‌این‌شهدا‌مدد‌بگیرید... ـ مدد‌گرفتن‌از‌شهدا‌رسمه... دست‌بذار‌رو‌خاڪ‌قبر‌شهید‌بگو... حُسین‌‌ع‌به‌حق‌این‌شهید، یه‌نگاه‌به‌ما‌بکن... 🌹یازهرا🌹 🌷🍃🌷🍃 @MohammadHossein_MohammadKhani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 💠داستان یکی از کرامات که کمتر شنیده شده 🎤از لسان 🔹بـه مـنـاسـبـت سـالگرد شـهـادت شـهـید مـحـمـدحـسـین مـحـمـدخـانـی (عـمـار) 😔آری شـهـدا زنــده انــد حـتــی زنــده تــر از مــا... @MohammadHossein_MohammadKhani
نحوه آشنایی اعضا با شهید محمد خانی😍💐
نـحوه آشنایی متفاوت 😍 اعضا با شهید محمد خانی 🙈
■[ 🖤🔗 ]■ □وقتے‌مشڪے‌مد باشھ‌:خوبھ! 🐚🌊 □وقتے‌ࢪنگ‌عشقھ:خوبھ! 🌚🥀 □وقتے‌ࢪنگ‌ڪت‌و شلواࢪ باشھ:باڪلاسھ!💨 🚜 □وقتے‌لباس‌هاے‌شب‌تو‌مهمونے‌‌ها‌مشڪے‌باشھ‌باکلاسھ! 🌧🔗 □اما؛‌وقتی‌ࢪنگ‌چادࢪ‌من‌مشڪے‌شد، 🖤✨ افسࢪدگے‌‌مے‌آوࢪد! 🙊💔 □دنبال‌حدیث‌و‌ࢪوایت‌مے‌‌گࢪ‌دند‌ڪھ‌ࢪنگ‌مشڪے‌مڪࢪوهھ! 🍇🌱 □چࢪ‌ا‌حجاب‌ࢪا‌مساوے‌با‌افسࢪدگے‌مے‌دانید؟!!! 🍂🥀 □دوست‌داࢪم‌چادࢪ‌مد‌شود...💞👑 □مشڪےࢪنگ‌عشق‌باشد؛🖤🔗 عشق‌بھ‌خدا ..:)🌿✨ ┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
نـحـوه آشنایی اعضا با شهـید محمد خانی ممـنون از اعـتمادتوݩ💐
🕊 ... بالاترین درجه‌ای است ڪہ یک انسان می‌تواند به آن برسد و با پیامی می‌دهد به بازمانـدگان راهش ... ❤️ 🌹یازهرا🌹 •••♡☆♡••• @MohammadHossein_MohammadKhani •••♡☆♡•••
🕊 «شھید‌محمد‌حسین‌محمدخانی» پس از شھادتش ، درباره‌ۍ حسین ( شھید محمد خانی) گفتند: «من "همت" خودم را با این‌شھید در منطقه‌ پیدا‌ کردم.» +این‌ سخن‌ حاج‌ قاسم منو یاد این‌ جمله انداخت که: «هرچیز کھ در جستن آنی، آنی :)» 🌹یازهرا🌹 @MohammadHossein_MohammadKhani
سالروز شهادت شهید حسین رضایی یک ماه قبل از آخرین ماموریتش، قرار بود به منزل پدرم برویم. وسط راه ماشین خراب شد، ما را گذاشت در اتوبوس و خودش رفت دنبال کارهای ماشین. بعد از یک هفته آمد دنبالم و به تهران رفتیم. مدام توی فکر بود و حرفی نمی زد، چایی و میوه برایش آوردم، نخورد و در سکوت به سر می برد. تا اینکه گفت: خانم من میترسم یک حرفی بزنم و شما به من بدبین شوید. ادامه داد: این مرتبه که می خواستم به خانه بیایم. مثل همیشه می خواستم چند نفری را سوار کنم تا تنها نباشم. یک آقایی ایستاده بود. برایش چراغ زدم تا بیاید سوار شود، اما وقتی من ماشین را نگه داشتم یک خانم آمد سوار شد و اتفاقا جلو هم سوار شد و من خجالت کشیدم بگویم که عقب بشین و یا اصلا سوار نشو، من هم مدام چراغ می زدم تا کسانی دیگر را هم سوار کنم. آن خانم گفت: چرا اینقدر چراغ میزنی تا کسی دیگر را سوار کنی، من خودم پول همه کسانی را که می خواهی سوار کنی را میدهم. من بی توجه به حرف آن خانم چراغ میزدم و تند میرفتم. تا اینکه خانم سر صحبت را باز کرد و بعد از چند دقیقه ای از من یک درخواست نامشروع داشت. تازه آنجا بود که متوجه شدم آن زن با یک فکر و هدف خبیثانه ای سوار ماشین من شده است. خواستم از ماشین پیاده اش کنم، ولی پیاده نشد. تا اینکه تهدید کردم اگر پیاده نشوی به اولین پلیس راه که رسیدیم تو را تحویل می دهم. تا این حرف را زدم ترسید و از ماشین پیاده شد. حس سبک شدن داشتم. بعد از اینکه این قضیه را برای من تعریف کرد، مدام با خودش صحبت می کرد، می گفت: اگر به گناه می افتادم جواب دوستان شهیدم را چه می دادم، جواب تو را چه می دادم، فردا
سالروز شهادت شهید حسین رضایی یک ماه قبل از آخرین ماموریتش، قرار بود به منزل پدرم برویم. وسط راه ماشین خراب شد، ما را گذاشت در اتوبوس و خودش رفت دنبال کارهای ماشین. بعد از یک هفته آمد دنبالم و به تهران رفتیم. مدام توی فکر بود و حرفی نمی زد، چایی و میوه برایش آوردم، نخورد و در سکوت به سر می برد. تا اینکه گفت: خانم من میترسم یک حرفی بزنم و شما به من بدبین شوید. ادامه داد: این مرتبه که می خواستم به خانه بیایم. مثل همیشه می خواستم چند نفری را سوار کنم تا تنها نباشم. یک آقایی ایستاده بود. برایش چراغ زدم تا بیاید سوار شود، اما وقتی من ماشین را نگه داشتم یک خانم آمد سوار شد و اتفاقا جلو هم سوار شد و من خجالت کشیدم بگویم که عقب بشین و یا اصلا سوار نشو، من هم مدام چراغ می زدم تا کسانی دیگر را هم سوار کنم. آن خانم گفت: چرا اینقدر چراغ میزنی تا کسی دیگر را سوار کنی، من خودم پول همه کسانی را که می خواهی سوار کنی را میدهم. من بی توجه به حرف آن خانم چراغ میزدم و تند میرفتم. تا اینکه خانم سر صحبت را باز کرد و بعد از چند دقیقه ای از من یک درخواست نامشروع داشت. تازه آنجا بود که متوجه شدم آن زن با یک فکر و هدف خبیثانه ای سوار ماشین من شده است. خواستم از ماشین پیاده اش کنم، ولی پیاده نشد. تا اینکه تهدید کردم اگر پیاده نشوی به اولین پلیس راه که رسیدیم تو را تحویل می دهم. تا این حرف را زدم ترسید و از ماشین پیاده شد. حس سبک شدن داشتم. بعد از اینکه این قضیه را برای من تعریف کرد، مدام با خودش صحبت می کرد، می گفت: اگر به گناه می افتادم جواب دوستان شهیدم را چه می دادم، جواب تو را چه می دادم، فردای قیامت چه کار می کردم. و شاید مزد شهادت به خاطر فرار از گناه بود که خداوند به حسین من داد. 🌹یازهرا🌹 @MohammadHossein_MohammadKhani